اگر میخواهیم هدایت خاصه پیدا کنیم، باید عیبهای خودمان را به صورت ریشهای پیدا کنیم و به فضل الهی در رفع آنها کوشش کنیم، چون اگر بنا شد ما ترک گناه نکنیم هدایت خاصه حاصل نمیشود. چرا نمیشود؟ ما اگر بنا شد گناه را ترک نکنیم و از طرفی مسلمان هستیم و بالاخره اعمال خیر هم انجام میدهیم، اعمال خیر از ما سر میزند. اگر بیدار شدی حال نماز و دعا نبود رو به قبله بنشین یکی دو لحظه بگو پروردگارا من حال ندارم تو را قسم میدهم به خاطر آنهایی که حال دارند و رو به سوی تو آوردهاند به من هم چیزی بده. هیچ وقت شیطان تو را سست نکند؛ خدای نکرده پای تو را سست نکند در این راه. بالاخره اعمال خیر انجام داده میشود، آقا نماز میخواند، روزه میگیرد، توجهی پیدا میکند، مسجد میرود، قرض میدهد، به مریضها کمک میکند، اما از این طرف هم باز میبینید که با یک سری معصیتها هم حساب جاری دارند. حالا لغزشها به یک طرف، یک گناهانی هست که ما با آنها حساب جاری داریم. یک روایت در جواب این دو تا سؤال علامه بزرگوار شیعه شیخ احمد بنفهد حلی(قدساللّه سره) در کتاب خود «عدةالداعی» نقل میکند که میفرمایند: «اگر کسی بنایی بکند ولو اینکه این بنا تدریجاً و دیر دیر صورت بگیرد، اگر خراب نکند بالاخره آن به جایی میرسد.» یک اتاقی است میخواهیم ذره ذره بسازیم روزی یک ساعت دو ساعت وقت میگذاریم، روزی چند تا آجر و یواش یواش دیوارها میرود بالا و سقفی و بعد یواش یواش در میگذاریم و سفید میکنیم؛ یک وقت دیدیم شد اتاق. میفرماید: اما کسی که بنایی میکند و هر چه را که بنا میکند همان روز خراب میکند، این آخر صاحبخانه نمیشود دو تا آجر میگذاریم خیلی میزان و بعد مشت میزنیم دو تا میاندازیم و خداحافظ رفتیم و فردا دوباره...
یکی از مهمترین ویژگیهای رسول خدا(ص) قاطعیت در ابلاغ دین بود. هرگاه برخی از سران قبایل با اعتبار و پر نفوذ که میتوانستند شمار زیادی از اهل قبیله خود را به اسلام دعوت کنند، میخواستند از پیامبر(ص) امتیاز بگیرند و شروطی را تعیین کنند، رسول خدا(ص) به هیچ عنوان زیر بار نمیرفتند و آنها را از خود دور میفرمودند.
پیامبر خدا(ص) حتی این قاطعیت را درباره شاهنشاه بزرگترین امپراتوریهای آن زمان، یعنی ایران و روم به کار گرفتند و نامهای به آنها نوشتند و آنها را به پذیرش اسلام دستور دادند. در جزیرة العرب آن روز برخی قبیلههای یهودی و مسیحی نیز بودند که نمیخواستند اسلام بیاورند، ولی به دلیل کثرت جمعیت مسلمانان و قاطعیت پیامبر(ص) مجبور بودند پیمان صلح ببندند و مطیع شوند. یکی از این قبایل معروف یهودیان خیبر بودند. آنها با پیامبر اسلام(ص) پیمان «حسن همجواری» بستند، ولی به آن عمل نکردند و آن را زیر پا گذاشتند. «خیبر» سرزمینی است در هشت منزلی مدینه و در راه شام، واقع در جلگهای وسیع و حاصلخیز در شمال مدینه که ساکنان یهودی آن در امور زراعت، جمع ثروت، تهیه سلاح و طرز دفاع مهارت کاملی داشتند. جمعیت آنها حدود 20 هزار نفر بود و در میان آنها مردان جنگاور و دلیر فراوان به چشم میخورد. در زبان یهودی، خیبر به معنی حصن یا دژ است؛ البته برخی کتب جغرافیای اسلامی گفتهاند به سبب وجود هفت قلعه، به آن خیابر هم میگفتند. در واقع قلعه خیبر هفت قلعه درهمتنیده بود. (معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۰۹) با آنکه یهودیان خیبر هم جنگاوران قدرتمندی داشتند و هم دژ مستحکمی، پس از عهدشکنی آنها رسول خدا(ص) بدون کمترین ترس رهسپار خیبر شد. این حرکت در روز 12 ذیحجه سال هفتم هجرت صورت گرفت. (جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص۳۹۰) یهودیان خیبر هم عهد خود را شکسته بودند و هم مشغول آزار مسلمانان بودند و آسایش آنها را سلب کرده بودند. پس چاره در رویارویی با خیبریان بود. منطقه خیبر در شمال مدینه بود و مکه در جنوب مدینه، به دلیل آنکه امکان داشت قریش در نبود پیامبر(ص) وارد مدینه شود و قتل عام راه بیندازد، رسول خدا(ص) با تدابیری مهم و برنامهای دقیق این نبرد را آغاز کردند. ایشان اول جنوب مدینه (قریش) را آرام و با «صلح حدیبیه» شرّ مشرکان مکّه را کم کردند و پس از پیمان حدیبیه حرکت به سمت شمال را آغاز فرمودند. این سیاستورزی رسول خدا(ص) از نکات بسیار زیبای تاریخ اسلام است. ایشان میدانستند اگر حرکتی به سمت یهود آغاز شود، قریش دست کمک به سوی یهود دراز نخواهد کرد. در این بین ایشان بر تاکتیک استتار در نبرد نظامی هم تأکید داشتند؛ به این صورت که محل استقرار آنان برای حملات غافلگیرانه باید مخفی میماند و همچنین برای گمراه کردن دشمن، قبل از هر اقدامی منطقه مورد نظر باید محاصره میشد. تدبیر پیامبر(ص) این بود که گروهی تصور کنند منظور ایشان از این راهپیمایی به سوی شمال، مقابله با قبایل «غطفان» و «فزاره» است که همدستان یهود در جنگ احزاب بودند. پیامبر(ص) وقتی به بیابان «رجیع» رسیدند، محور حرکت ستون را به سوی خیبر قرار دادند و به این وسیله ارتباط این دو متحد را از هم گسستند و از اینکه قبایل مزبور به یهودیان خیبر کمک کنند، جلوگیری نمودند؛ زیرا فتح خیبر نزدیک به یک ماه طول کشید، ولی قبایل مزبور به سبب درایت رسول خدا(ص) نتوانستند، متحدان خود را یاری نمایند. (سیره ابنهشام، ج ۲، ص ۳۳۰)
لشکر اسلام در دو روز اول نتوانست کاری از پیش ببرد؛ زیرا پرچم در دست افرادی ترسو قرار داشت. روز دوم وقتی پرچمدار سپاه اسلام نتوانست خیبریان را درهم شکند، پیامبر(ص) فرمودند: «لأدفعن الرایة غداً إنشاءاللّه إلی رجل کرار غیر فرار، یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله، لا ینصرف حتی یفتح الله علی یده»؛ فردا اگر خدا بخواهد، پرچم را به دست مردی بسیار حملهکنندهای که فرار نمیکند، میسپارم که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند و برنمیگردد تا اینکه خداوند به دست او قلعه را فتح میکند. مسلمانان از غروب روز دوم تا صبح روز سوم منتظر بودند، ببینند این کرار غیر فرار چه کسی است. اگر حضرت علی(ع) دچار چشمدرد نبود، همگی میتوانستند حدس بزنند که ایشان است. (دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۰۵) اما حال ناخوش امیرالمؤمنین(ع) سبب شد مسلمانان حیران شوند. صبح روز سوم رسول خدا(ص) حضرت علی(ع) را خواستند. به ایشان اطلاع دادند امام علی(ع) درد چشم دارد، اما رسول خدا(ص) مجدداً فرمودند، بگویید حضرت علی(ع) نزد من بیاید. هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) با چشم بستهشده نزد رسول خدا(ص) آمدند، ایشان آب دهان خود را به چشم حضرت علی(ع) مالیدند و چشم ایشان شفا پیدا کرد. سپس فرمودند این پرچم را بگیر و پیش برو تا خدا قلعه را برایت بگشاید. حضرت علی(ع) پرچم را به دست گرفتند و به سمت قلعه خیبر حرکت کردند.(تاریخ طبری، ج 3، ص 12) نخستین کسی که از یهودیان به جنگ مسلمانان آمد، حارث برادر مرحب خیبری بود. مسلمانان با دیدن او پا به فرار گذاشتند؛ اما امیرالمؤمنین(ع) ماندند، با او جنگیدند و او را به هلاکت رساند. همراهان حارث، به سوی قلعه گریختند و در را بستند.
در این هنگام مرحب در حالیکه کلاه خودی یمنی داشت و سنگی سوراخشده به اندازه تخم مرغ بر سر داشت رجزخوانان بیرون آمد و مبارز طلبید، امام علی(ع) نیز به رجز او پاسخی درخور دادند. سپس ضرباتی بین آن دو رد و بدل شد، تا اینکه حضرت علی(ع) ضربتی بر مرحب زدند که سنگ و کلاه خود و سر او را تا دندانهایش شکافت. (طبقات الکبری، ج 2، ص 85) پس از آن، ایشان به سوی قلعه حملهور شدند، در میان درگیری مردی یهودی ضربتی زد و سپر از دست حضرت(ع) افتاد، ایشان یکی از درهای قلعه را گرفتند و آن را از جا کندند و سپر خویش قرار دادند و همچنان در دست ایشان بود و میجنگیدند تا اینکه قلعه فتح شد. آنگاه در را روی خندق ورودی قلعه اصلی انداختند تا مسلمانان وارد قلعههای داخلی شوند. (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 56) قلعهها یک به یک فتح شدند و سپاه اسلام پیروزی بزرگی را در تاریخ خود ثبت کند.
پس از این جریان بود که بسیاری از بزرگان اسلام، حتی دشمنان حضرت علی(ع) آرزو میکردند ای کاش پیامبر اسلام(ص) یک بیان مانند بیانشان درباره حضرت امیرالمؤمنین(ع) در حق ما داشت و ما را دوستدار خداوند و خود و همچنین خداوند و خود را دوستدار ما خطاب میفرمودند.
سیدحسین خاتمی خوانساری
خداوند دستورات دینیاش را برای حفظ و صیانت از بندگان صادر فرموده که برخی از این دستورات برای جاری شدن در جامعه به مقدماتی نیازمند است. ادای دستورات فرعی دین مانند امر به معرف، نهی از منکر، جهاد، تولی، تبری و... که از آنها با عنوان «فروع دین» یاد میشود، نیاز به یک عزم راسخ دارد تا به فراموشی سپرده نشود. از جمله دستورات دینی که بُعد اجتماعی دارد، نیاز به غیرت دینی است؛ به عبارتی سادهتر فرد فرد بندگان خدا باید نسبت به مسائل دینی، خصوصاً آنها که بعد اجتماعی دارند، غیرت داشته باشند. غیرت به معنای نگهداری و حفاظت از چیزهای با ارزش و مهم است؛ اما در میان چیزهایی که ارزش حفظ و نگهداری دارند، تعدادی هستند که همه انسانها آن را مهمتر میدانند. آنچه بعد اجتماعی دارد و به صیانت از انسانهای بیشمار برمیگردد، بیشتر از هر چیزی به غیرتورزی نیاز دارد که این مورد از اخلاق انبیای الهی است. به فرموده امام صادق(ع) یکی از سجایای اخلاقی برجسته رسول خدا(ص) غیرتورزی بود، چنانکه ایشان دراینباره فرمودند: «كَانَ أَبِي إِبْرَاهِيمُ(ع) غَيُوراً وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْهُ وَ أَرْغَمَ اللَّهُ أَنْفَ مَنْ لَا يَغَارُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»، پدرم حضرت ابراهیم(ع) باغیرت بود و من از او غیرتمندترم و هر مؤمنی که با غیرت نباشد، خداوند بینی او را به خاک میمالد.
(مکارمالأخلاق، ص ٢٣٩)
جهاد در راه خدا، سالمسازی جامعه و حراست از آن در برابر گناه و ناهنجاریها، ایستادگی برای اجرای دستورات خداوند، اشاعه محبت خدا و بغض دشمنانش در جامعه، همه و همه نیازمند غیرت است که عزمی راسخ را به وجود میآورد و ارادهها را محکم میکند. به این سبب است هر جا لشکریان خدا غیرت به خرج دادند و در میدان حاضر شدند، خداوند قدرت آنان را چندین برابر کرد.
اسحاقبنعمّار، از حضرت موسیبنجعفر(ع) حدیثی نقل میکند به این شرح چون پیامبر اسلام(ص) به عرش سیر داده شد و در مقابل عرش الهی قرار گرفت، خداوند به ایشان امر کرد به «صاد» نزدیک شود و مواضعی را که در نماز روی زمین قرار میگیرد، بشوید. پس از آن مقابل عرش الهی بایستد و تکبیر افتتاح نماز را بگوید. سپس به رسولش(ص) امر کرد سوره فاتحه را بخواند و پس از آن اوصاف خداوند را در نماز قرائت کند، که همان سوره توحید است. به دنبال آن پیامبر سه مرتبه عبارت «کذلک اللّه ربی» را گفت. پس از این جمله خداوند به پیامبر(ص) امر کرد رکوع کند و سه مرتبه بگوید «سبحان ربّی العظیم و بحمده». سپس پروردگار میفرماید: «ای محمّد، سر خود را بردار.» و حضرت در مقابل حق عزوجل میایستد.
این هنگام، خداوند امر به سجده میکند و پیامبر(ص) به سجده میرود. خداوند میفرماید بگو «سبحان ربّی الأعلی و بحمده»، حضرت این ذکر را سه مرتبه میگوید. پس حق تعالی میفرماید: «ای محمّد، آرام بنشین و متذکر جلال و عظمت پروردگارت باش.»؛ اما بدون اینکه حق تعالی ایشان را امر نماید، به سبب عظمت و جلال خداوند، پیامبر(ص) ناخواسته به سجده دیگر میرود و ذکر سجده را میگوید. پس از آن خطاب میآید: «بایست» و ایشان میایستد. خداوند امر میکند: «بخوان و به جا آور همانطوری که در رکعت اوّل خواندی و بجا آوردی.» حضرت مانند رکعت اول، رکعت دیگر را به جا آورد سپس دو سجده را انجام داد. پس از آن حق تعالی به ایشان میگوید: «سر را بردار که خداوند تو را ثابت بدارد.» و بعد از آن، اذکار اتمام نماز را به ایشان فرمود.
عمار میگوید: «عرض کردم، فدایت شوم یا موسیبنجعفر(ع)، «صاد» چیست؟ حضرت فرمودند، چشمهای است که از شکافتن رکنی از ارکان عرش جاری گشته بود و به آن آب حیات گفته میشود.»
این خلاصهای از حدیثی بلند درباره اولین نماز پیامبر اسلام(ص) به این شکل بود که در کتاب «علل الشرایع» شیخ صدوق آمده است.