زندگی جاده پر پیچ و خمی است که در گذرگاه انتخاب‌های گوناگون شکل می‌گیرد؛ انتخاب‌هایی که اغلب از آنها غافلیم اما کیفیت و نحوه و مسیر زندگی‌مان بر مبنای آنها شکل می‌گیرد و آینده را با سرانگشتان خود رقم می‌زنند.

هر روز که از خواب بیدار می‌شویم، انبوهی از انتخاب‌های ریز و درشت در برابرمان قرار دارند که برخی روز ما و برخی تمام عمرمان را تحت تأثیر قرار می‌دهند.اما این انتخاب‌های متعدد فارغ از دستاوردهای متفاوت، برگرفته از معیارهایی هستند که آگاهانه یا بر مبنای عادت در زندگی جریان دارند؛ یعنی همان اصول و ارزش‌هایی که فرد در طول زندگی به آنها رسیده و تمام تصمیم‌های ریز و درشت زندگی‌اش خواسته و ناخواسته بر مبنای آن شکل می‌گیرد؛ برای نمونه فردی، سلامتی را به عنوان اولویت و ارزش در زندگی پذیرفته؛ ترجیح می‌دهد که روز خود را با ورزش آغاز کند؛ در طول روز رژیم غذایی مناسبی را به کارببندد و از هیچ یک از عناصر سلامتی و تندرستی غافل نماند. از سوی دیگر فردی معیار زندگی‌اش، علم‌آموزی و کسب دانش است، مطالعه و پژوهش را بر تماشای فیلم‌های بیهوده و سرگرمی‌های غیر ضروری ترجیح می‌دهد و از هیچ فرصتی برای رسیدن به این هدف، غافل نمی‌ماند.

بنابراین انتخاب هدف نهایی، اصلی‌ترین عاملی است که معیارها و اولویت‌ها را تعیین کرده و انتخاب‌‌های فرد را رقم می‌زند. با این توصیف، افراد بی‌هدف، زندگی فاقد ارزش و اصول را در پیش می‌گیرند و بنابراین تصمیم‌های‌شان رنگ و بویی از آگاهی ندارد. درحالی‌که انسان‌های هدفمند، غالباً به موفقیت رسیده و این توفیق، محصول انتخاب‌های آگاهانه و هوشمندانه در زندگی روزمره‌شان است.اما نه تنها موفقیت و ناکامی هر فرد، در گرو نوع انتخاب‌های اوست؛ بلکه در سطح بالاتر شقاوت و سعادت هر جامعه هم مربوط به انتخاب‌‌های ریز و درشتی است که آینده آن را رقم می‌زند. در حقیقت، جامعه نیز در معرض انتخاب‌های مهم و متعددی است که می‌تواند با تصمیمی درست، مسیر قله را در پیش گرفته یا با انتخابی نادرست، در لبه پرتگاه نابودی قرار بگیرد. این انتخاب‌ها عمدتاً بر عهده مسئولان و مدیرانی است که مستقیم و غیرمستقیم از سوی اقشار مختلف جامعه انتخاب می‌شوند و نمایندگی تعیین سرنوشت آنها را برعهده می‌گیرند.پس با تمام وجود مراقب انتخاب‌های‌مان باشیم؛ انتخاب مسیر زندگی خودمان و جامعه‌مان که این دو از هم جدا نیستند.

محبوبه ابراهیمی

پرسش: چند مورد برای ازدواج به من پیشنهاد شده است و دچار گیجی و سردرگمی شده‌ام. به نظر شما چه معیارهایی برای ازدواج مناسب هستند؟

پاسخ: انتخاب همسر مهم‌ترین اتفاق و انتخاب در طول زندگی هر فرد است. کسانی که بتوانند شریک زندگی خود را به خوبی انتخاب کنند، سعادت آینده خود را تضمین کرده‌اند. 

استحکام زندگی زناشویی به عوامل متعددی وابسته است که با در نظر گرفتن آنها می‌توان امید داشت خانواده‌ای موفق تشکیل شود. بهتر است ابتدا با دیدی عاقلانه‌ به قضیه انتخاب همسر فکر کنید و زندگی آینده خود را محدود به امروز نبینید.

با اینکه معیارهای هر فرد برای گزینش همسر، متفاوت از دیگران است، برخی معیارها نقش کلیدی دارند که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم.

ایمان و اعتقادات دینی؛ ایمان و باورهای صحیح از مهم‌ترین ویژگی‌های همسر است؛ زیرا انسانی که دین ندارد، هیچ ندارد. در حقیقت ایمان و باورهای دینی به عنوان نگرش اصلی و محوری، به طور مستقیم و غیرمستقیم بر تمام ابعاد شخصیت زوجین تأثیرگذار است.

اخلاق؛ حسن خلق شرط لازم و ملاکی مطلق برای همسری است؛ زندگی مشترک زناشویی سختی‌ها و فراز و نشیب‌هایی دارد که برخورد صحیح با آن به روحیه‌ای قوی و اخلاق حسنه نیاز دارد. اخلاق حسنه شامل سه شاخصه مهم است:

۱ـ نرم‌خویی و انعطاف‌پذیری؛ ۲ـ خوش‌رویی؛ ۳ـ خوش‌گفتاری.

اصالت خانوادگی؛ اصالت خانوادگی در ازدواج یعنی دختر و پسر از خانواده‌هایی باشند که پدران و مادران‌شان می‌کوشند از نظر اخلاقی و رفتاری برای فرزندان خود الگویی صحیح باشند و فرزندان خود را به گونه‌ای تربیت کنند که به آبرو و حیثیت خانوادگی آنان لطمه‌ای وارد نکند.

کفویت؛ کفویت به معنای همتایی است. اولین مسئله در کفویت که از آن غفلت می‌شود، کفویت در باورها و اعتقادات زوجین است و باید قبل از بررسی کفویت اقتصادی و اجتماعی به آن توجه شود؛ چراکه با الگوگیری از سبک و سیره‌ ائمه(ع)، به ویژه حضرت زهرا(س) و نیز زوجین موفق، می‌توان دریافت اگر هم‌ترازی در باورها و اعتقادات در ازدواج محقق بشود، بقیه معیارها هم  تحت‌الشعاع این امر، زندگی را در برابر مشکلات مقاوم خواهند کرد.

لیلا وطن‌خواه

مرضیه را جلوی در شرکت سوار کرد و رفت تا ماشین جدید را تحویل بگیرد.

خیابان‌ها شلوغ و پر سر و صدا بود. سبزه‌هایی که در طرح‌های متنوع خودنمایی می‌کردند، عابرانی که عجول، خوشحال یا غمگین همه در حال رفت‌و‌آمد و خرید بودند. عید کم‌کم رخت و لباس نو به تن شهر می‌پوشاند و همه را با خود همراه می‌کرد.

‌ـ اه چقدر شلوغه! از عید و نوروز و سال جدید و سبزه و اینا واسه همیناش بدم می‌آد.

اما خودش هم می‌دانست چرا عید را دوست ندارد. عید طعم تلخیِ سال‌ها پیش را برایش تداعی می‌کرد؛ سال‌های حسرت و سختی، سال‌هایی که بیماری مادر و تنگ‌دستی پدر آزارش می‌داد و هر چه تلاش می‌کرد فراموش‌شدنی نبود.

میدان را دور زد و ایستاد. ماشین‌های لوکس و گران‌قیمت خودنمایی می‌کردند. کریم، پادویِ نمایشگاه در را باز کرد و خوش‌آمد کش‌داری تحویل احمد و مرضیه داد. همه‌جا همین‌قدر، شاید هم بیشتر از اینها احترامش را نگه می‌داشتند. گاهی فقط با یک تلفن، حساب کلانی را جابه‌جا می‌کرد. با سختی و تلاش، مال و عزت و آبرویی برای خودش دست و پا کرده بود. هر چه در کودکی و نوجوانی از آدم‌ها بی‌احترامی دیده بود، حالا احترام و توجه می‌دید؛ ولی باز هم قلب احمد آرامش نداشت. مادر و پدرش باید می‌بودند و می‌دیدند...، اما نبودند.

در اطرافش هر چیزی امکان داشت او را به سال‌های تلخ کودکی برگرداند، سال‌های فقر و نداری؛ دیدن حلب‌های روغن، گونی‌های برنج، خوراکی‌های رنگارنگ، خانه‌های بزرگ و آدم‌های خندان یادآور سال‌های حسرت و فقر احمد بود.

ماشین را میان ذوق و شوق مرضیه و بله قربان‌های فروشنده و منشی‌ها تحویل گرفتند. تولد همسرش بود، کادوی خوبی هم تدارک دیده بود، اما ذوق مرضیه و احترام دیگران خوشحالش نمی‌کرد، چرا این غباری که روی قلبش را پوشانده هرگز پاک نمی‌شد؟

ماشین خوش‌رنگ جدید را به همسرش سپرد و راه افتاد سمت محله‌ قدیمی‌شان. شاید حال و هوای آنجا گرمی آغوش مادری را که دیگر نداشت، برایش زنده می‌کرد. کوچه‌ها هنوز همان بودند، فقط ساختمان‌هایی تازه از میان خانه‌های فرسوده سر بلند کرده بودند. جلوی خانه‌ بهترین دوستش ایستاد. بی‌اختیار زنگ را فشرد. صدای چهچه بلبل بلند شد؛ صدایی که باز او را به کودکی‌هایش برد.

در باز شد. احمد پشت در خشکش زد. کودکی که در را باز کرد انگار خودِ حسین بود، هم‌کلاسی و دوست قدیمی‌اش. دستپاچه پرسید: «حسین آقا هست؟»

کودک، بی‌آلایش احمد را به خانه دعوت کرد. باورش نمی‌شد، هیچ چیز خانه عوض نشده بود؛ فقط طبقه‌ای را ناشیانه و بدقواره به خانه اضافه کرده بودند.

حسین، بهترین دوست کودکی‌اش بدحال و مریض روی تشکچه‌ای افتاده بود. چشم‌های نگران زن و فرزندش دل احمد را لرزاند. از خودش پرسید این همه سال کجا بودم؟

••••

نیمه‌های شب به سمت خانه‌اش راه افتاد. خسته بود، اما از اینکه حسین را به بیمارستان رسانده بود و خانواده‌ای را با خرید عید خوشحال کرده بود احساس خوبی داشت؛ احساس سبکی، انگار غبار روی قلبش با شادی حسین و کودکانش پاک شده بود.

نفیسه محمدی