انسان به عنوان یک موجود عاقل دارای شعور، به عنوان یک موجودی که دارای قدرت تفکر و تعقل است، تنها در اندیشه آزادی علی الاطلاق دارد؛ یعنی خدا بهش میگوید: ای انسان، شما آزادی هر چیزی که دلت خواست برای سبک زندگی خودت به عنوان یک مکتب انتخاب کنی، فکر کن و اندیشه کن. ای انسان، تو باید به عنوان یک موجود عاقل یک مکتبی را انتخاب کنی، یک نظام ارزشی، یک نظام تربیتی، یک نظام مدیریتی را انتخاب کنی، برای انتخاب صحیحت میتوانی در هر مکتبی که خواستی اندیشه کنی، برای اندیشهات آزادی. برو راجع به اسلام تحقیق کن، در مورد بودائيسم، مسیحیت و یهودیت اندیشه کن، حتی در شیطانپرستی در انسانپرستی، اومانیست، اندیشه کن؛ ولی بعد از اینها وقتی یک مکتب و نظام ارزشی برای خودت قبول کردی، آن اندیشه تبدیل به عقیده میشود؛ تو دیگر ایمان به آن مکتب میآوری؛ آن مکتب برای تو عقیدهساز است، عقیده به آن مکتب پیدا میکنی. ای انسان، تو در عقیده خودت آزاد نیستی، تو در اندیشه کردن و تفکر آزاد هستی. انسان آزاد نیست هر عقیدهای را قبول کند، اینجاست که مکتب خیلی مهم میشود. چرا انسان آزاد نیست هر عقیده ای را قبول کند؟ چون عقیده مسئولیتآور است. عقاید انسان باید منطبق بر عقلانیت باشد، منطبق بر منطق صحیح باشد، منطبق بر برهان باشد، بر حجت و بر دلیل درست منطبق باشد. اینکه خیلیها طرح میکنند انسان آزادی عقیده دارد، این مغالطه است؛ انسان آزادی اندیشه دارد، نه آزادی عقیده، بعد از اینکه به یک مکتب عقیده پیدا کردی، باید به آن چیزهایی که مکتب به تو نسخه میدهد، عمل کنی. وقتی عقیده پیدا کردی به اسلام، دیگر آزاد نیستی. همه ادیان اینطور هستند.
خدای متعال در قرآن فرمود: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم»؛ اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»(حدید3) در برخی تفاسیر درباره این آیه نوشته شده است: «خداوند سرآغاز و ابتداى عالم هستى است و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود. بنابراين، تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست. توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است، از همه چيز ظاهرتر است؛ چراكه آثارش همه جا را گرفته و از همه چيز مخفىتر است؛ چون كه ذاتش بر كسى روشن نيست.» (تفسیر نمونه، ج 23، ص 298)
روایتی نیز در «رجال کشّی» و «بحارالانوار» آمده است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «من اول، آخر، باطن و ظاهرم. من به تمام چیزها آگاهم... در این هنگام شخص اعرابی که مخاطب حضرت بود، از این بیان متعجب شد. حضرت بدون فاصله توضیح داد: اول هستم، یعنی اولین کسی که به پیامبر(ص) ایمان آورد. آخر هستم یعنی آخرین نفری هستم که به چهره پیامبر(ص) هنگامی که او را در قبر نهادم نگاه کردم. ظاهر هستم، یعنی اسلام (احکام و شرایع دین) را آشکار میکنم. باطن هستم، یعنی درونم از علم پر است. اگر به هر چیزی عالم هستم، یعنی من به هر چیزی که خدا به پیامبرش خبر داد، پس حضرت مرا بدان آگاه کرد.» (بحارالانوار، ج 39، ص 348)
ائمه اطهار(ع) همیشه هنگام سخن گفتن سطح فکری افراد را در نظر میگرفتند. گاهی حرفهای خاص برای برخی افراد قابل قبول نیست و نمیتوانند آن را درک کنند؛ برای درک بهتر آنها باید روشهای گفتن را تغییر داد. قرآن نمونه بارز این مخاطبشناسی است که به صورتهای مختلف توانسته است پیامش را به مخاطبش برساند. قصهها و سرگذشتها، بشارت دادنها و بر حذر داشتنها، تشویقها و تنبیهها هرکدام به درد مخاطب خود میخورد. برخی انسانها با تشویق و ترغیب هدایت میشوند، برخی با ترس از تنبیه و مجازات، برخی با محبت و عشق خدا و برخی با ترس از دور شدن از عشق خدا و... . امیرالمؤمنین(ع) نیز در بیان شریفشان که میفرمایند: من اول و آخر و ظاهر و باطن هستم، سطح فکری و علمی مخاطب خود را در نظر گرفتند و فوراً دلیلی آوردند تا مرد اعرابی ادعای خداوندی در ایشان نیابد؛ زیرا خداوند در قرآن این صفات را درباره خودش گفته است. فهم بیشتر بیان شریف امیرالمؤمنین(ع) با در کنار هم قرار گرفتن احادیث مربوطه وسعت بیشتری پیدا میکند و میتوانیم به عمق فرمایش او پی ببریم؛ اما شاید در این مقال نگنجد.
به هر حال اینکه امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند؛ من اول هستم؛ زیرا اول مسلمانم، اشاره به این دارد که من در سنین کودکی که حدود 10 یا 11 سال داشتم، اولین نفری بودم که با فهم دقیق اسلام و پیام پیامبر گرامی(ص) ایمان آوردم؛ کمااینکه برخی دشمنان اهل بیت(ع) به کمالات ایشان حتی در سنین کودکی اذعان کردند؛ مثلاً مأمون در جواب اشکالگیرندگان به سن حضرت جوادالائمه(ع)، برای اثبات اینکه حضرت جواد(ع) در همین سن نوجوانی میتواند عالم و پاسخگو به هر مسئلهای باشد، به این نکته اشاره کرد که حضرت علی(ع) در سن کودکی اولین مسلمان بوده است و این خانواده از هر نظر با انسانهای معمولی متفاوت هستند؛ نه تنها ایشان از سنین نوجوانی مسلط بر علم کون و مکان بود، بلکه در بطن مادر مأنوس و همسخن او بود. مقام والای ایشان از لحظه میلاد مبارکشان و در تمام لحظات زندگی دنیایی ایشان توجه همه حقگرایان و حقدوستان را جلب کرده و میکند مقاماتی که درکش برای انسانها عجزآور است.
حضرت امام علی(ع) در 13 رجب، 30 سال پس از عامالفیل و۲۳ سال پیش از هجرت پیامبر(ص)، در خانه خدا دیده به جهان گشود. پدر ایشان جناب «ابوطالب» فرزند عبدالمطلب بنهاشم بنعبد مناف و مادرش هم فاطمه، دختر اسدبنهاشم بود. بنابراین علی(ع) از هر دو طرف هاشمىنسب است. مادر ایشان خداپرست بود و با دین حنیف ابراهیم(ع) زندگى میکرد و پیوسته به درگاه خدا مناجات و تقاضا میکرد که این حمل را بر او آسان گرداند؛ زیرا تا به این کودک حامل بود، خود را مستغرق در نور الهى میدید و گویى از ملکوت اعلى به وى الهام شده بود این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد. شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزیدبنقعنب روایت کردهاند که گفت: «من با عباسبنعبدالمطلب و گروهى از عبدالعزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین(ع) در حالیکه 9 ماهه به او آبستن بود، کنار کعبه آمد و گفت: خدایا من به تو و به آنچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمدهاند، ایمان دارم و سخن جدم، ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است. به حق آنکه این خانه را ساخته و به حق مولودى که در شکم من است، ولادت او را بر من آسان گردان. یزیدبنقعنب گوید: ما به چشم خود دیدیم که خانه کعبه از پشت (مستجار) شکافت و فاطمه به درون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار به هم برآمد. چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم، گشوده نشد. لذا دانستیم که این کار از امر خداى عزوجل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد، در حالی که علی(ع) را در روى دست داشت. او گفت: من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم؛ زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید، در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم، دختر عمران نخل خشک را به دست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد (و هنگامی که در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت، ندا رسید که از اینجا بیرون شو، اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوههاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد: اى فاطمه، نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تأدیبش کردم و او را به غامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانهام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید. خوشا بر کسی که او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیاش کند.»
علامه امینی به تفصیل پیرامون ولادت حضرت علی(ع) در کعبه بحث کردهاند و از جمله از حاکم نیشابوری (عالم برجسته اهل سنت) در کتاب «مستدرک علی الصحیحین» (ج ۳، ص ۴۸۳) نقل میکنند که گفته است: «اخبار به تواتر رسیده که فاطمه دختر اسد، امیرالمؤمنین علیبنابیطالب کرماللّه وجهه را در درون کعبه زایید.»(الغدیر، ج ۶، ص ۲۲)
سیدحسین خاتمی خوانساری
انسان در جامعه نیازمند ایجاد رابطه با همنوعان خود است. هر فردی بسته به تمایلات شخصی خود با دیگران رابطه دوستی برقرار میکند؛ پس داشتن دوست در زندگی از نیازهای انسان است. علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «انسان بیدوست غریب است.»(نهجالبلاغه، حکمت ۲۶) وقتی داشتن دوست از الزمات زندگی انسان باشد، مکتب ما دستوراتی ارائه میکند تا در انتخاب دوست دقت کنیم و ملاکهای آن را بشناسیم؛ پس اگر به دستورات آیات و روایات توجه کنیم، میتوانیم بهترین دوستان دنیایی و آخرتی را داشته باشیم.ویژگیهای دوست؛ قرآن کریم توصیههایی درباره قواعد به دوستی گرفتن افراد و حتی گروهها دارد و میفرماید: «مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند و هر كه چنين كند در هيچ چيز [او را] از [دوستى] خدا [بهرهاى] نيست، مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كند و خداوند شما را از [عقوبت] خود مىترساند و بازگشت [همه] به سوى خداست.» (آلعمران/ ۲۸) همچنین میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید و با راستان باشید» (توبه/ ۱۱۹)اثر تربیتی که انسان از دوست خود میگیرد، گاهی از اثر تربیتی خانواده و معلم بیشتر است. این از ویژگیهای انسان است که با قرار گرفتن در کنار فردی که به آن علاقه دارد و او را دوست خود میداند، مانند او رفتار میکند و متأثر از رفتارها و حالات او میشود. رسول خدا(ص) در این باره میفرمایند: «انسان بر دین دوستش خواهد بود؛ بنابراین هر یک از شما دقت کند که با چه کسی دوست میشود.»(بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۹۲) همچنین امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «دوست هرکس راهنمای عقل اوست و سخن او دلیل فضل او.»وجود دوست مایه برکت و رشد انسان است. امام رضا(ع) میفرمایند: «سعی کن با انسان عاقل دوستی کنی تا اگر نتوانستی از کرم و بخشش آن استفاده کنی، از عقلش بهره ببری.»
بسیاری از اعمال دینی، از جمله واجبات و مستحبات آدابی دارند که اگر رعایت نشوند آن عبادت صحیح نیست. ضمن آدابی که به صحت نماز لطمه میزنند، آدابی هستند که به صحت آن ضربه نمیزنند، اما اگر رعایت نشوند، مقبول حضرت حق قرار نمیگیرند؛ مثلاً نمازی که با حضور قلب نباشد، صحیح است، اما مقبول بودن آن با خداست. در میان این عبادات، عباداتی وجود دارد که اگر آدابی رعایت نشوند، امکان انجام آن از بین میرود و مؤمنان نمیتوانند آن عمل را انجام دهند. نماز شب یکی از این نوع عبادات است که وابسته به شرایطی است تا مؤمنان بتوانند آن را اقامه کنند. نماز شب ملاحظاتی قبل از خواندنش دارد، ملاحظاتی برای خواندنش و ملاحظاتی در خواندنش؛ یعنی سه گروه آداب باید انجام شوند تا اولاً، توفیقش حاصل شود؛ ثانیاً، صحیح باشد؛ ثالثاً، مقبول باشد. شیخ صدوق میگوید: مردی محضر مبارک امیرالمؤمنین(ع) مشرّف شد و عرض کرد: یا علی(ع)، من از خواندن نماز شب محروم هستم، چه کار کنم؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: گناهانت تو را مقیّد و ممنوع از خواندن نماز شب کردهاند. امام صادق(ع) فرمودهاند: شخص یک دروغ میگوید و به واسطه آن از خواندن نماز شب محروم میشود و وقتی از نماز شب محروم شد، از روزی و رزق نیز محروم میشود. همچنین امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: هر کس پرخوری کند، از نماز شب محروم میشود و هر کس تمام شب را بخوابد، نورانیت و برافروختگی چهره را از دست میدهد و هر کس با فاسقان و بدان دوستی و رفاقت کند، از بلاهای دنیا در امان نمیماند.
در صحت عبادات باید به مسائل شرعی اهمیت داد و برای مقبولیت عبادات باید توجهات خود را افزود. ضمن آنکه توفیق، صحت و مقبولیت عبادات داشتن ولایت و محبت اهل بیت(ع) است.