بررسی منطق امام در شکل دادن به شورای انقلاب

از اولین اقداماتی که حضرت امام(ره) پیش از سقوط رژیم پهلوی در مسیر استقرار قدرت سیاسی جمهوری اسلامی و توزیع قدرت انجام دادند، تشکیل شورایی با نام «شورای انقلاب» بود که امور انقلاب را به آن واگذار کردند. باور امام(ره) این بود که افراد مختلف صاحب صلاحیت که نزد مردم اعتبار داشتند و در مبارزه نقش‌آفرین بوده‌اند، با گرایش‌های سیاسی متنوع در این شورا حضور یابند. قابل ذکر است افراد بسیاری از طیف‌های سیاسی مختلف برای عضویت به شورای انقلاب دعوت شدند که از پذیرش آن صرف نظر کردند؛ برای نمونه دکتر کریم سنجانی از جمله این افراد بود که عضویت در شورای انقلاب را با وجود پیشنهاد آقای مطهری و بهشتی نپذیرفت. در این راستا دکتر صادق طباطبایی در جلد سوم کتاب خاطرات سیاسی‌ـ اجتماعی خود به ماجرایی اشاره دارد که شنیدنی است:

«چند روز بعد از ‏‎دستور تشکیل شورای انقلاب توسط امام، آقای دکتر یزدی به امام اطلاع‌ داد که دوستان‏‎ ‎‏از تهران‌ پیغام‌ دادند که‌ آقای‌ طالقانی از عده‌ای از چهره‌های سیاسی‌ دعوت‌ کرده‌اند که‏‎ ‎‏شورایی برای اداره مسائل انقلاب تشکیل‌ دهند. این موضوع‌ موجب‌ نگرانی‌ بود، امام‌ ‎‏گفتند چرا این کارها در چهارچوب‌ شورای‌ انقلاب صورت نمی‌گیرد و به من گزارش ‎‏داده نمی‌شود. یادم‌ نیست‌ دکتر یزدی‌ بلافاصله‌ پاسخ داد یا با تهران‌ تماس گرفت‌ و‏‎ معلوم‌ شد آقای‌ بهشتی‌ یا شخص‌ دیگری از کادر اولیه‌ شورای‌ انقلاب، از آقای طالقانی ‏‎ ‎‏به‌ تصور اینکه‌ ایشان‌ با جبهه‌ ملی‌ فعالیت‌ داشته‌ و احیاناً مطابق‌ میل‌ قلبی‌ امام‌ نباشد، ‏‎ ‎‏دعوت‌ به عمل‌ نیاورده‌اند. البته در آن‌ ایام‌ شورای‌ انقلاب که‌ قبل‌ از پیام 22 دی ماه امام ‎‏تشکیل شده بود، به‌ دلیل حضور حاکمیت‌ فعال‌ ساواک‌ حالت مخفی داشت. امام از عدم‌ ‏‎حضور آیت‌اللّه‌ طالقانی و عدم‌ دعوت از ایشان برای عضویت‌ در شورای‌ انقلاب‌ ‏‎‎‏ناراحت‌ شدند و توسط‌ دکتر یزدی پیام دادند که‌ از طریق‌ آقای‌ موسوی‌اردبیلی‌ یا دکتر ‏‎ ‎‏بهشتی حتماً از آقای طالقانی دعوت کنید که در شورای انقلاب حضور داشته باشند. ‎چند روز بعد، در دیداری که امام با آقایان موسوی‌اردبیلی و نیز مهندس عزت‌اللّه ‏‎ ‎‏‌سحابی داشتند موضوع عدم‌ دعوت‌ از مرحوم‌ طالقانی در شورای انقلاب دوباره مطرح‏‎ ‎‏شد و امام‌ به‌ هر دو آقایان‌ ضرورت عضویت و حتی ریاست آیت‌اللّه ‌طالقانی‌ را در آن‌ ‏‎ ‎‏شورا که‌ هنوز رسمیت کامل نیافته‌ بود، گوشزد کردند.»

مهدی دنگچی

مروری بر آثار منفی حضور استعمارگران در مستعمرات

تاریخ پانصدساله استعمار و استعمارگری معضلات متعددی را برای سرزمین‌های استعمارزده به جای گذاشته که پس از خروج آنان از این میدان نیز هنوز آثار منفی آن رخت بر نبسته است. در این میان معضلات فرهنگی ناشی از حاکمیت استعمار در مستعمرات، کمتر از دیگر معضلات نبوده است و شاید جبران‌ناپذیرترین آن نیز باشد؛ آنجا که فرهنگ و تمدن از دست رفته دیگر قابل احیا نخواهد بود.

یکی از مهم‌ترین میراث استعمار، تغییرات در فرهنگ و روان‌شناسی اجتماعی کشورهای مستعمره بود. فرهنگ و روان‌شناسی اجتماعی‌ای که یک قوم یا ملّت تحت سلطه در اثر تداوم سلطه قدرت‌های بیگانه بر حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود پیدا می‌کند. ویژگی‌هایی نظیر خود کم‌بینی قومی و فرهنگی و تلاش برای تقلید از بیگانگان، توطئه‌نگری، بدبینی و غیره. اهمّیت این‌گونه تأثیرات فرهنگی‌ـ روانی استعمار بر کشورهای جهان سوم تا اندازه‌ای است که برخی از صاحب‌نظران، پدیده شوم استعمار را از این نظر بررسی و ارزیابی کرده‌اند و از آن با عنوان «فراگرد سلب شخصیت» یاد می‌کنند. تلاش برای دگرگونی و نابودی فرهنگ سرزمین‌های اشغالی و جایگزینی فرهنگ مهاجم، مهم‌ترین راهبرد فرهنگی استعمارگران در قبال مستعمرات است. در مناطق گوناگون آفریقای سیاه، استعمارگران اروپایی توانستند کلیساها و صومعه‌های خود را تا اعماق جنگل‌های انبوه توسعه دهند و زبان خود را زبان اداری و رسمی اقوام مستعمره قرار دهند. فرهنگ پیشین این جوامع، اهرم‌های مقاوم و مطمئن برای مقابله با فرهنگ مهاجم را نداشت؛ گرچه اروپایی‌ها نیز بعضی از عناصر فرهنگ ابتدایی و تطوّرنیافته آفریقایی‌ها را گرفتند؛ ولی درحقیقت برخورد فرهنگی استعمارگران با جوامع ابتدایی آفریقایی و استرالیایی را می‌توان جریانی یک‌طرفه تلقی کرد. استعمارگران ریشه‌کن کردن زبان‌های اقوام بومی را نیز دنبال می‌کردند و بیش از هزار زبان بومی در عرض 500 سال ناپدید شدند، یعنی هر سال دو زبان!  کشورهای استعمارگر، ارزش‌های مردم مستعمرات را به شدّت تحقیر می‌کردند و در حذف عناصر اساسی فرهنگی آنان سعی داشتند. آنها می‌کوشیدند مظاهر فرهنگ خود، مانند زبان، سبک لباس و پوشش، نحوه‌ رفتار حتی آداب و رسوم، شیوه‌ غذا خوردن، سلیقه‌ها و علائق خود را تحمیل و با زرق و برق فراوان و حمایت‌های مالی گوناگون، جایگزین کنند؛ برای مثال در الجزایر فرانسوی‌ها هرگز حاضر نشدند زبان عربی را به رسمیت بشناسند.

محمد گنجی