ایدئولوژی چپ با محوریت مارکسیسم از قرن بیستم در سراسر دنیا گسترش ویژهای یافت و با استقبال بسیاری از تودهها مواجه شد. اوج این گسترش را میتوان پس از جنگ جهانی دوم و با آغاز نهضت استقلالطلبانه ملتها در برابر استعمارگران اروپایی مشاهده کرد که باورهای مارکسیستی در این مسیر در خدمت انقلابیون قرار گفت.ایران زمین نیز به طور طبیعی از تفکرات مارکسیستی تأثیر پذیرفت و مجاورت و نزدیکی سرزمینی نیز در رواج آن در کشور مؤثر افتاد و در سده اخیر شاهد شکلگیری گروههای سیاسی مختلف با ایدئولوژیهای چپ بودهایم. این گروهها پس از شکلگیری جمهوری اسلامی نیز فعالیت سیاسی خود را با شدت تمام ادامه دادند و فضای آزاد ایجادشده را فرصتی مناسب برای گسترش و قدرتگیری خود دیدند؛ اما آنچه در عمل اتفاق افتاد برای آنان مطلوب و رضایتمند نبود و به دلایل متعددی از بسط قدرت و تقویت پایگاه اجتماعی در کشور بازماندند.دكتر «مازیار بهروز» نویسنده كتاب «شورشیان آرمانخواه: ناكامی چپ در ایران» که اثر خود را اولین بار در سال ۱۹۹۹ میلادی(۱۳۷۸هـ ش) در آمریكا منتشر کرد سپس در سال ۱۳۸۰ از سوی انتشارات ققنوس به فارسی در ایران زیر چاپ رفت، علل ناکامی جریان چپ را بررسی کرده است. كتاب «شورشیان آرمانخواه» تا حد زیادی در بیان سرنوشت گروههای چپ و ارائه تصویری كلی از حیات و ممات این گروهها، به ویژه برای نسلهای حاضر كه مایل به دانستن پیشینه جنبش چپ در كشورشان هستند، میتواند مفید باشد. در بخشی از این کتاب چنین میخوانیم:«ماركسیستهای ایران نه تنها خطری جدی و پایدار برای جمهوری اسلامی پدید نیاوردند، بلكه ضعیفتر از آن بودند كه حتی دشواریهای دهه ۱۳۶۰ را پشت سر بگذارند... شكست ماركسیسم در ایران به واسطه فروپاشی سرچشمه ایدئولوژیک آن نبود. علل شكست را باید در ناتوانی ماركسیستها در درک و سازگاری با پویشهای درونی جامعه ایران جستوجو كرد.در رویارویی ماركسیستها و رهبری اسلامگرای انقلاب، تعیینكنندهتر از همه این بود كه اسلامگرایان در دو عرصه رادیكالیسم و ضدیت با امپریالیسم گوی سبقت را از ماركسیستها ربودند... اعتراضهای جمهوری اسلامی نسبت به غرب، به ویژه آمریكا، از ابتدا ماركسیستها را خلع سلاح كرد... توافق ماركسیستهای طرفدار شوروی را با «الگوی ضدامپریالیستی» شاید بتوان تا اندازهای در متن منافع شوروی توضیح داد.»
از نکات اساسی در شناخت و فهم تاریخ معاصر توجه به این حقیقت است که یکی از مهمترین عامل فقر و بدبختی بسیاری از کشورهای جهان سوم، مسئله استثمار و استعمارگری غرب است. هرچند در این میان غرب تلاش کرده است با نظریهپردازیهای مختلف، عوامل درونی را موجب عقبماندگی جهان سوم معرفی کند، اما بدون شک یکی از مهمترین عوامل فقر و فلاکت جهان سوم در غارت منابع زیرزمینی و کشاورزی و جنایات متعددی نهفته است که از سوی متجاوزان اروپایی صورت گرفته است.
«مهدی بهار» نویسنده کتاب «میراثخوار استعمار» مینویسد: «اسپانیاییها از قرن شانزدهم به بعد برای جبران انهدام بومیان آمریکای لاتین به کارگران آفریقایی متوسل شدند و خریدن بردگان سیاه را آغاز نمودند. پرتغالیها و هلندیها و انگلیسیها از طریق این معاملات سودآور و وحشتناک به ثروتهای کلانی رسیدند. انگلستان جدید اولین سرمایههای خود را از این راه تحصیل نمود. در ۱۸۱۸ نیمی از نفوس برزیل را سیاهان تشکیل میدادند و پرتغالیها از آنها به عنوان حیوان بارکش استفاده مینمودند.
از لحاظ تجارت، اسپانیا علاوه بر طلا و نقره بیحسابی که از آمریکای لاتین خارج مینمود، از طریق تعیین قیمت کالاهایی که به مردم این منطقه میفروخت سود کلانی به جیب میزد. آمریکای لاتین درواقع از همین لحظات تاریخی تحت استعمار و استثمار سخت قرار گرفته و منابع و منافع خود را به سوی اسپانیا و پرتغال از دست میداد. استخراج طلا و نقره برعهده بومیان بود و از این طریق تلفات منهدمکنندهای به ایشان وارد میآمد. معادن آمریکای لاتین کارگران بومی را میبلعید و ثروت کلانی به جیب یک آریستوکراسی معدنی سرازیر مینمود.»
همین وضعیت استثمارگرانه کافی بود که فقر در نیمهای از جهان، به ویژه در آفریقا، در طول قرون اخیر سایه اندازد؛ به نحوی که به نوشته منابع معتبر: «درآمد متوسط سرانه این ۲۵ کشور در سال ۱۹۷۵ از رقم ۱۲۵ دلار در سال کمتر بود. بین سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۷۵ افزایش سالانه رشد میانگین درآمد سرانه ۱ درصد بیشتر نبوده و حال آنکه این میزان در مورد کشورهایی که دارای «درآمد واسطهای» بودند، معادل ۳ تا ۵ درصد و در مورد کشورهای صنعتی ثروتمند (۵۵۰۰ دلار در سال ۱۹۷۵) بوده است.»
مروری بر نظریات ارائهشده از سوی نظریهپردازان توسعهنیافتگی و وابستگی، بهخوبی از نقش استعمار در عقبماندگی کشورهای جهان سوم حکایت دارد. نظریهپردازان مکتب وابستگی بر این اعتقادند توسعهنیافتگی، محصول ساخت یا ویژگی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه نیست؛ بلکه تا حدود زیادی نتیجه ارتباط تاریخی گذشته و مداوم اقتصادی میان کشورهای توسعهنیافته و کشورهای توسعهیافته است.
گروه «فرقان» یكی از مصداقهای بارز خوارج عصر انقلاب اسلامی است. «اكبر گودرزی» رهبر گروه فرقان فعالیت مذهبی خود در تهران را از مسجد الهادی واقع در جنوب تهران شروع كرد. سپس این فعالیت به مسجد شیخهادی، مسجد فاطمیه، مسجد خمسه و محافل خانگی كشیده شد. اكبر گودرزی در جلسات مذهبی خود، تفسیرها و تعابیر جدیدی از آیات قرآنی ارائه میداد كه موجب جذب جوانان میشد.جوهره اصلی تفكرات گودرزی و گروه فرقان را بنیانگذاران اولیه سازمان مجاهدین خلق، حبیبالله آشوری و نوآوریهای روشنفكران دینی شكل میداد. اكبر گودرزی به تأثیر از چالش روشنفكران با روحانیت، شدیداً نسبت به روحانیت شیعه معترض بود. در واقع فرقانیسم یک جریان فكریـ سیاسی در تعارض با جریان اسلام اصیل و ناب محمدی(ص) بود؛ از این رو به همان نسبت كه دارای پیشینه تاریخی است، همچنان در آینده نیز سیر میكند. این گروه كوچک و گمنام، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به تحریک جریان قویتر و سازمانیافتهتری چون سازمان مجاهدین خلق به ترور بزرگانی از انقلاب اسلامی دست زد.فرقان از انجام اولین عملیات تروریستی خود در ۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ تا ۱۸ دیماه ۱۳۵۸ (زمان دستگیری اكبر گودرزی و انهدام گروه) تقریباً ۲۰ ترور انجام داد. شش نفر از آنها مجروح و بقیه قربانی انحراف فكری فرقانیسم شدند. در این میان میتوان به چهرههای درخشانی، چون شهید مطهری، شهید مفتح، شهید آیتالله قاضی طباطبایی، شهید حاجمهدی عراقی و شهید سپهبد قرنی اشاره كرد.
شهید قرنی در جریان انقلاب به نیروهای انقلابی پیوست. به هنگام شکلگیری و گزینش اعضای شورای انقلاب که از سوی حضرت امام خمینی(ره) صورت میگرفت و همگی از صافیهای متعدد باید عبور میکردند، ایشان به عضویت این شورا انتخاب شد. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، یعنی روز ۲۳ بهمن، سرلشکر قرنی، ضمن اعاده به ارتش با درجه سرلشکری به عنوان رئیس ستاد ارتش انقلاب، با حکم امام خمینی(ره) منصوب شد.
روز سوم اردیبهشت ۱۳۵۸، ساعت ۱۱، سرلشکر محمدولی قرنی که در منزل شخصیاش (واقع در خیابان ولیعصر فعلی) به سر میبرد، به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان (احتمالاً از ساختمانهای روبهرو) مورد هدف قرار گرفت. صدای فریاد قرنی که میگفت: «سوختم، سوختم» همسرش را که داخل ساختمان بود، به حیاط کشاند و وی با پیکر غرق در خون قرنی که میان حیاط افتاده بود، روبهرو شد.گروه فرقان پس از ترور شهید قرنی، در بیانیهاش دلایل این ترور را اینگونه اعلام کرد: «سرسپردگی به امپریالیزم آمریکا و کوشش در جهت انجام کودتای آمریکایی، همکاری با رژیم طاغوتی قبلی، همکاری با رژیم ضد توحیدی فعلی و سرسپردگی به دیکتاتوری آخوندیسم، مفسد فیالارض، اقدام برای سرکوبی مردم کردستان در جهت قلب حقایق و واقعیات و متهم کردن مردم به اینکه مأمور اجنبی هستند، کوشش برای خلع سلاح مردم مبارز و محروم ایران و بازسازی ارتش از جمله دلایل ترور سپهبد قرنی بود.»
محمد گنجی