با شیوع کرونا و تعطیلی مدارس، اگرچه فعالیت‌های آموزشی در شبکه آموزش سیما برای تمام مقاطع تحصیلی آغاز شد، اما معلمان نیز رسالت خود را فراموش نکرده‌اند و بلافاصله روند آموزش را در فضای مجازی پیگیری کردند. گوشی‌های هوشمند اولیا و شبکه‌های اجتماعی، وسیله ارتباطی میان معلمان و دانش‌آموزان شد تا با بهره‌مندی از ظرفیت‌های فناوری دیجیتال، از عقب ‌افتادن دانش‌آموزان و افت تحصیلی آنها در این شرایط بحرانی پیشگیری شود و زنجیره‌ اتصال درس، تحصیل و علم‌آموزی گسسته نشود.

درست است که شرایط برای معلمان دشوارتر شد، اما شرایط خانه نیز برای ادامه روند آموزش دچار سختی‌های زیادی شد. اولیا، به ویژه مادران، ساعت‌ها در تلاش هستند تا فرزندان‌شان را به تکاپو و انجام تکالیف درسی ترغیب‌ کنند، پای درس بیاورند و مطمئن شوند در شرایط جدید از یادگیری جا نمی‌مانند.

دانش‌آموزانی که گاهی در کلاس هم توجه و تمرکز کافی نداشتند، حالا باید با تلاش‌ها، پیگیری‌ها و نظارت‌های پی‌در‌پی، تمرکز خود را در خانه و با آموزش‌های از راه دور که کاملاً با فضای آموزشی مدرسه متفاوت است، حفظ کنند.تدریس، تمرین، مرور دروس، پیگیری تکالیف و برگزاری امتحانات از طریق فضای مجازی روایت سخت و پیچیده‌ای است که این روزها به شدت خانواده‌ها را درگیر کرده است؛ ضمن اینکه فقدان بسترهای مناسب برای آموزش مجازی و سردرگمی‌ها، سختی‌های خاصی را نیز برای‌شان به همراه‌ داشته است؛ اما همچنان به مدد خلاقیت‌ها و تجربیات معلم و مادر، این چرخه ادامه دارد.

دقت و نظارت دائمی اولیا بر انجام فعالیت‌های تحصیلی فرزندان، همراهی‌شان در انجام تکالیف و پیگیری‌ یادگیری‌ها، آنها را به همدلان و یاری‌گران نظام آموزش تبدیل کرده است. زنجیره‌ای محکم و قوی از دو دلسوز شکل گرفته است که نه تنها بر امر آموزش نظارت دارند، بلکه قدم به قدم آموزش را با شیوه‌ای جدید تمرین می‌کنند.

آموزش و یادگیری در این دوران اگرچه سختی‌های خود را دارد و وقتی مضاعف از اولیا می‌گیرد، اما فرصتی خوب است تا هر کس علاوه بر درک شرایط، تجربه‌ای جدید و کاربردی داشته باشد. فرصت‌هایی از این دست اگرچه سخت، پردغدغه و گاهی خسته‌کننده هستند، اما کماکان می‌توانند فرصت‌هایی گرانبها و دست‌نیافتنی را در اختیار والدین و آموزگار قرار دهد.

محبوبه ابراهیمی

پرسش: با سلام، متأسفانه چندی پیش به بیماری کرونا گرفتار شدم و پس از گذراندن دوران سخت بیماری، بهبودی حاصل شد. در دوره‌ بیماری و حتی اکنون، دیگران طوری با من رفتار می‌کنند که گویا خطایی از من سر زده است یا هنوز آلوده به ویروس هستم، این رفتارها من را خیلی آزار می‌دهد، با این نوع برخوردها چه کنم؟

پاسخ: پرسشگر عزیز، خدا را شاکریم افرادی چون شما قدرتمندانه توانسته‌اند با کرونا بجنگند و سلامتی خود را دوباره به ‌دست بیاورند. اینکه در این دوران با بی‌مهری دیگران روبه‌رو شده‌اید بسیار تأسف‌آور است؛ البته می‌دانیم دوستان و هم‌وطنان دلسوزی هم با به خطر انداختن جان خود، در کنار بیماران کرونایی صبور و محکم ایستاده‌اند.در دوران بیماری همه، مخصوصاً پرستاران، باید مراقب بوده و احتیاط‌های لازم را مورد توجه قرار دهند؛ ولی با پایان بیماری و بهبودی کامل همه موظف هستیم وسواس را کنار گذاشته و دیدگاهی مثبت نسبت به فرد بهبودیافته داشته باشیم؛ زیرا گرفتاری در دام این ویروس کاملاً غیرارادی است و برای هر یک از ما امکان ابتلا وجود دارد؛ افراط به اندازه تفریط ما را زمین می‌زند؛ از این رو تعادل در رفتار باید حفظ شود. ماجرای کرونا بالاخره تمام می‌شود، اما اگر هوشمندانه و متعادل عمل نکنیم چیزی که باقی می‌ماند وسواس، اضطراب فراگیر، تفکرات اشتباه و بی‌اعتمادی ا‌ست که دامن‌گیر ما خواهد شد. باید سعی کنیم به اضطراب‌ها، وسواس‌ها و بی‌اعتمادی‌های‌مان دامن نزنیم و ذهن‌مان را نسبت به بیماری و فرد بهبودیافته مثبت کنیم. شما می‌توانید با اطلاع‌رسانی نسبت به بیماری، حالات بعد از آن و مراحل بهبودی، توضیحاتی برای دیگران بدهید و آگاهی‌های لازم را درباره پایان دوره نقاهت خود ارائه کنید.کرونا، ویروس کوچکی ا‌ست که شکست آن جای بسی شادی‌ دارد؛ چرا که بیمار شجاعانه مقاومت کرده است. پس بهتر است دیگران بدانند رفتارهای زننده و سرزنش‌های بی‌جا، جز دامن ‌زدن به اضطراب‌های خود و کم‌رنگ کردن ارتباطات قدیمی، چیزی به بار نمی‌آورد. شما خونسردی خود را حفظ کنید و به دیگران فرصت بدهید تا بفهمند چه رفتاری را باید پیش گیرند. خود را با مطالعه و کارهای روزانه معمول سرگرم کنید. تا پایان دوران نقاهت و بهبودی کامل با دوستان و اطرافیانی که به شما انرژی مضاعف می‌دهند، ارتباط داشته باشید. بخشی از ارتباط شما باید به صورت مجازی صورت بگیرد تا این فضای منفی و نگرانی‌های موجود کم شود و از بین برود.

صدیقه‌سادات شجاعی

این روزها جهان درگیر کرونا و معضلات ناشی از آن است. در کشور ما بعد از شیوع بیماری، بسیجیان مثل همیشه بلافاصله پا ‌به میدان مبارزه گذاشتند و مخلصانه هر کاری را که از دست‌شان برمی‌آمد، انجام داده‌اند. جهادگرانی که شاید برای اولین بار است در عرصه جهاد قدم گذاشته‌اند، اما از هیچ کمکی دریغ نکرده‌اند. «زهرا جعفری» طلبه جهادگر قمی است که در طول سالیان گذشته به صورت داوطلب همراه گروه‌های جهادی بوده و هر کجا نیاز شده، برای کمک کردن حضور داشته‌ است. او با بیان اینکه همه بیماران مثل عزیزان و اعضای خانواده ما هستند درباره این روزها می‌گوید: «از ابتدای شیوع کرونا دوست داشتم هر کمکی می‌توانم، انجام بدهم.

مسئول یکی از گروه‌های جهادی که به همراه چند نفر برای عیادت از بیماران رفته ‌بودند، گفت بیماران «بیمارستان فرقانی» نیاز به همراه دارند. با تعدادی از دوستان صحبت کردیم و همگی لبیک گفتند و در کنار بیماران قرار گرفتیم، بعد از مدتی مطلع شدیم در بیمارستان بهشتی هم بیماران نیاز به همراه دارند و متقاضیان زیادی هم برای کمک به بیماران وجود داشت به همین دلیل ساماندهی خانم‌های بسیجی و جهادگر بیمارستان بهشتی را به عهده گرفتم.»خانم جعفری با اشاره به اقدامات طلاب بسیجی در بهشت معصومه ادامه داد: «با استفتا از رهبر معظم انقلاب، همه مراحل غسل و مستحبات آن را انجام می‌دهیم و خواستیم ثابت کنیم آقا سربازانی دارند که نمی‌گذارند حرف رهبری روی زمین بماند؛ البته جهادگران ما، هم طلبه و هم غیرطلبه هستند، فرقی ندارد. اسم بچه‌های بهشت معصومه که کار غسل و کفن را انجام می‌دهند، بچه‌های بهشت است.»

زهرا جعفری و همراهان جهادی‌اش که پیش از حکم حضرت آقا متوفیان را تیمم می‌دادند ادامه داد: «این‌ را بگویم هیچ کدام از ما تا آن روز حتی میت را از نزدیک ندیده بودیم، چه برسد به تیمم و کفن کردن؛ به دلیل احتمال انتقال بیماری نیز، کاری سخت بود؛ اما خود را به خدا سپردیم و با امام زمان(عج) معامله کردیم. وقتی اسم خود را طلبه جهادگر گذاشته‌ایم، مثل رزمنده‌ها که آماده مجروح شدن و شهادت بودند، ما هم آماده خطر بودیم، اما تمام مسائل و نکات ایمنی را رعایت کردیم و خدا را شکر هیچ کدام از بچه‌ها بیمار نشده‌اند.»

همه او را می‌شناختیم. پیرزن تنهایی بود؛ یعنی از وقتی دیده بودمش، تنها بود. مادرم می‌گفت در جوانی همسرش را بر اثر تصادف از دست می‌دهد و دو فرزندش به همراه عموی بزرگ‌شان برای تحصیل به اروپا رهسپار می‌شوند. گویا همان ‌روزها که داغ شوهر و دوری دو فرزندش را تحمل می‌کرده است، بارها و بارها از خدا می‌خواهد فراموشی بگیرد و گویی دعایش مستجاب می‌شود. نمی‌دانستم تا چه حد این اطلاعات درست بود، اما برای من و هم‌سن و سالانم که حالا پا به جوانی گذاشته بودیم، تفاوتی نداشت. دست محبت «عمه طوبا» بارها روی سر همه‌مان کشیده شده بود. گاهی جلوی در مدرسه با کلوچه از ما پذیرایی می‌کرد و می‌گفت دعا کنیم خدا به او هم فرزندی بدهد؛ یا در بازار شهر کوچک‌مان ناگهانی پیدایش می‌شد و برای همه بچه‌ها اسباب‌بازی می‌خرید. همه دوستش داشتند. تنهایی، همه را نسبت به او دلسوز کرده بود. هر کسی در حد داشته‌هایش به او کمک می‌کرد، با کاسه‌ای آش، نان تازه صبحگاهی، یا لباس نوی عید. پای ثابت همه عروسی‌ها و مراسم‌ها بود، انگار برکت همه شهر، عمه طوبا بود و خودش هم نمی‌دانست.

چند روز پیش از بیمارستان که بیرون آمدم، دیدم از لای نرده‌های ورودی بیمارستان داخل را نگاه می‌کند. گفتم: «عمه طوبا، اینجا شی می‌کنی؟» چهره پر از چروک و بامحبتش را به سمتم چرخاند و پرسید: «می‌گن وَبا اومده، ها؟ راسی می‌گن؟» نزدیکش نشدم، می‌ترسیدم ناقل باشم. گفتم: «نه عمه، برو خونه، زود برو.» و به نگهبان اشاره کردم که با وسیله‌ای او را به خانه‌اش ببرد. عمه طوبا از دنیا فقط آرزوی بچه‌دار شدن داشت و عشق به بچه‌های هفت یا هشت ساله را. از قرنطینه چیزی نمی‌دانست. همیشه دم در خانه‌اش نشسته بود یا در خیابان‌ها چرخی می‌زد و مثل کبوتری جَلد به خانه‌اش برمی‌گشت. هفته پیش عمه طوبا بستری شد. تستش هم مثبت بود. دلم گرفت. پیرزن بی‌کس‌وکار می‌خواست چه کند؟ با خودم فکر کردم همان بهتر که کسی را ندارد، اما اشتباه می‌کردم. موضوع مریضی عمه طوبا در شهر پیچیده بود و روزی نبود که دو سه نفر حالش را نپرسند. پرستارها و دکترها حواس‌شان به عمه‌طوبا بود؛ پیرزن اما چیزی نمی‌دانست. نه از کرونا، نه از مردمی که برایش ختم صلوات می‌گرفتند و نگرانش بودند. من را «زری» صدا می‌کرد. نمی‌دانم از کدام خاطره زری در ذهنش مانده بود. کادر بیمارستان می‌خندیدند که خانم دکتر با این‌همه ابهت، شده زری؛ اما برای من زیباترین عنوان بود. تا نبودم لب به داروهایش نمی‌زد و همین‌که می‌رسیدم صدایم می‌کرد و انگار بهترین آدم روی زمین را دیده است.

پیرزن بعد از یک هفته در مقابل دیده‌های متعجب ما بهبود یافت و خبر سلامتی‌اش از شهر کوچک‌مان به دنیا صادر شد. عمه طوبا آلزایمر داشت، اما مردم شهر من هیچ‌کدام از محبت‌هایش را فراموش نکرده بودند و هر دوی اینها نعمتی بزرگ بود.

نفیسه محمدی