توصیف زندگانی امام(ره) در نجف از زبان «لوسین ژرژ» خبرنگار روزنامه فرانسوی «لوموند»
دوران چندینساله حضور حضرت امام(ره) در نجف، دوران اختناقی بود که چندان اجازه فعالیت سیاسی به ایشان و همراهان داده نمیشد؛ از اینرو بیشتر اوقات ایشان به تدریس در حوزه علمیه میگذشت. فعالیتهای سیاسی محدود نیز باید آهسته و به دور از چشم نیروهای امنیتی دولت عراق دنبال میشد. با اوج گرفتن نهضت اسلامی ملت ایران از 19 دی ماه 1356 و پس از قیام مردم قم در اعتراض به مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات علیه حضرت امام(ره)، باز هم چندان گشایشی در بیت ایشان در نجف برای فعالیت سیاسی گسترده ایجاد نشده بود. در این شرایط بود که «لوسین ژرژ» خبرنگار روزنامه فرانسوی «لوموند» در 4 اردیبهشت 1357 موفق به انجام مصاحبه جامعی با امام خمینی(ره) شد. این مصاحبه که خبرنگارِ لوموند آن را اولین مصاحبه آیتالله خمینی نامید، با وجود اختناق سیاسی حزب بعث صورت گرفت. لوسین ژرژ درباره این مصاحبه که متن آن در 16 اردیبهشت 1357 در لوموند به چاپ رسید، چنین مینویسد: «از آغاز سال جاری مسیحی، قیامهای بزرگی مرتباً در ایران، از قم گرفته تا تبریز، به وقوع پیوسته و شهرهای متعددی را زیر آتش خود گرفته است. در همین هفته نیز کار درس و بحث در چند دانشگاه واقع در تهران به هم خورده است. گرچه بعضی مخالفان چپ و چپ افراطی، در این جنبشها که بر ضد رژیم شاه است، شرکت دارند، ولی به نظر میرسد الهامدهندگان عمده و اصلی این جنبشها رهبران مذهبیاند... به هر حال به طور منظم و مرتب، تظاهرکنندگان نام رهبر مذهبی شیعیان جهان، یعنی آیتالله خمینی را تکرار میکنند.آیتالله خمینی از سال 1963 به حال تبعید در عراق به سر میبرد. در روز 29 اکتبر 1977، مرگ مشکوک پسر ایشان در عراق و انتشار مقاله توهینآمیزی علیه آیتالله خمینی در روزنامههای دولتی، منشأ عصیان و طغیانی شد که پس از آن تاریخ، نیروهای مذهبی را علیه شاه به طور جدیتری به حرکت درآورد. هرچند آیتالله خمینی که از مخالفان سرسخت رژیم شاهنشاهی است، مرتباً بیانیهها و اعلامیههایی خطاب به مردم صادر میکنند و آنها را به قیام و عصیان فرامیخوانند. ولی هیچگاه تاکنون با مطبوعات خارجی مصاحبهای به عمل نیاوردهاند. ایشان در تبعیدگاه خودـ نجف (عراق)ـ فرستاده مخصوص لوموند را به حضور پذیرفت.آیتالله خمینی با چهرهای لاغر که محاسنی سفید آن را کشیدهتر میکرد، با بیانی متهورانه و لحنی آرام، به مدت دو ساعت با ما سخن گفت. حتی وقتی این مطلب را تکرار میکرد که ایران باید خود را از شر شاه خلاص کند و نیز هنگامی که به مرگ پسرش اشاره میکرد، نه آثار هیجان در صدایش شنیده میشد و نه در خطوط چهرهاش حرکتی به چشم میخورد. وضع رفتار، قدرت تسلط و کفّ نفس او خردمندانه بود. آیتالله به جای آنکه با فشار روی کلمات، ایمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ کند، با نگاه خود چنین میکرد، نگاهی که همواره نافذ بود؛ اما هنگامی که مطلب به جای حساس و عمدهای میرسید، تیز و غیرقابل تحمل میشد. آیتالله، عزمی راسخ و کامل دارد و در صدد قبول هیچگونه مصالحهای نیست. مصمم است که در مبارزه خود علیه شاه تا پایان پیش برود... .در حال حاضر در ایران و به نام همین پارسای زاهد 76 ساله است که قیامهای متعدد به وقوع میپیوندد. این قیامها که عناوین و موضوعات مذهبی دارند، خیلی بیشتر از آنچه جبهه مخالف چپ رژیم شاه را به خطر بیندازد، رژیم مذکور را به خطر انداخته است.اکنون ما در حضور آیتالله در اتاقی دو در سه متر و در خانهای هستیم که در دورترین قسمت نجف واقع است. شهری که از لحاظ وضع جغرافیایی یکی از بدترین مناطق کویری عراق است. در راه نجف و بغداد بادی سخت برخاست و شنهایی را به حرکت درآورد. شدت باد به اندازهای بود که اتومبیل ما را مانند پر کاهی جابهجا میکرد و بالاخره آن را در یک توده شن بیحرکت کرد. راننده ما این را خشم و غضب خداوند میدانست و آیاتی از قرآن را تلاوت کرد. در اینجا که سرزمین مقدس مسلمان شیعی است، همه جا خداوند عادل، عدالتخواه و عدالتگستر آنان حاضر و ناظر است. گرچه اماکن مقدس شیعیان در مملکت عراق واقع است که نصف جمعیت آن شیعه هستند، ولی عمده شیعیان در ایران ساکن هستند. در حقیقت از 33 میلیون ایرانی، 93 درصد شیعه هستند و آیا کسی که این توده شیعه را که هنوز ایمانی شدید و سوزان به حرکتشان درمیآورد، تحت تسلط و کنترل خود دارد و بر ایران فرمانروایی میکند، همین پارسای کهنسال، یعنی آیتالله خمینی است که دارای چنین قدرتی است؟شاه وی را در سال 1963 از ایران تبعید کرد. او از 1965 و پس از طی یک دوران تبعیدی در ترکیه، در نجف به سر میبرد و مرگ پسرش دلیلی برای قیامهای متوالی شده است که هر چند وقت یک بار، ایران را به لرزه درمیآورد.در پیچ یکی از کوچههای تنگ نجف که خانههایش برای آنکه سپری در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرورفته است، مسکن محقر آیتالله خمینی قرار دارد. این خانه نظیر مسکن فقیرترین افراد نجف است. در سه اتاق این خانه، حداکثر 12 نفر از نزدیکان وی حضور داشتند. در این مسکن محقر، از قدرت رؤسای شورش یا رؤسای جبهه مخالف که در تبعید به سر میبرند، هیچ نشان و علامتی دیده نمیشود و اگر آیتالله خمینی قدرت آن را دارد که ایران را به حرکت درآورد و قیام برانگیزد، این قدرت مسلماً ناشی از تسلط و اقتدار وی بر افکار مردم ایران است؛ اقتداری که پس از تبعید وی از ایران به جای آنکه کم شود، ده برابر شده است.آیتالله که مردی متین و کمسخن است، تا به حال هیچگاه خطاب به مطبوعات بینالمللی مطلبی بیان نکرده؛ بنابراین مصاحبه حاضر با لوموند نخستین مصاحبه ایشان است.»
مهدی سعیدی
خشونت در انقلابهای اروپایی
در طول تاریخ انقلابها، خشونت با پیروزی انقلابها به پایان نرسیده است. انقلابیون پس از دستیابی به قدرت به تسویه حساب با برخی عناصری دست زدهاند که در برابر انقلاب مقاومت کرده و برای دوام نظام سیاسی گذشته تلاش نمودهاند. به ویژه آنکه چنین افرادی دستشان به خون انقلابیون نیز آغشته شده باشد. پس از پیروزی انقلاب فرانسه، علاوه بر اعدام لوئی شانزدهم، چنان جوی از خشونت انقلابی و تندرویها آغاز شد که بر اساس آن تاریخنویسان معتقدند دیکتاتوری جمهوریخواهان کمتر از استبداد سلطنتی نبود. در پاریس ۱۳۷۶ نفر اعدام شدند که از آن جمله «لاوازیه» شیمیدان معروف و «مالزرب» و «آندره شید» شاعر را میتوان نام برد. قتلهای سیاسی بعد از انقلابهای بزرگ در حدی بود که «کرین برینتون» جامعهشناس آمریکایی در کتاب «کالبدشکافی چهار انقلاب» به وجود آمدن این دوره از کشتار سیاسی را جزئی غیرقابل اجتناب در هر انقلاب بزرگ اجتماعی دانسته است.
اما با وجود انزجار عمومی ملت ایران از رژیم طاغوت، انقلاب اسلامی از جمله انقلابهایی بود که سران آن و به ویژه حضرت امام خمینی(ره) اجازه ندادند غلبه شور و شوق، احساسات انقلابی و نفرت و کینه ملت از جلادان و خائنان دوران پهلوی، عرصه انقلاب را به صحنه قتل عام عناصر وابسته به رژیم سابق بدل کند؛ از این رو تعداد افرادی که کارشان به دادگاههای انقلاب کشیده شد و حکم اعدام برایشان صادر شد، به چند ده نفر نرسید و آنقدر زیاد نبودند که با انقلابهای مشهور دنیا قابل قیاس باشند.«لوئیس مارشالکو» در کتاب خود «فاتحین جهانی» که ترجمه عبدالرحیم گواهی است، درباره انقلاب روسیه مینویسد: «همین تندرویها و خشونتها را در سایر انقلابهای بزرگ جهان که معمولاً با افتخار از آنها یاد میشود، شاهد هستیم؛ به گونهای که حوادث وحشتناک روسیه از حدود تصور و تخیل ما درمیگذرد.
آماری که از روزهای اول پیروزی بلشویکها به دست داده شده و در اسناد کنگره آمریکا نیز ثبت گردیدهاند، حکایت از این دارند که در همان سالهای اول به دست گرفتن قدرت توسط بلشویکها: ۲۸ نفر اسقف و اسقف اعظم، ۶۷۷۶ نفر کشیش، ۶۷۶۵ نفر آموزگار، ۸۵۰۰ نفر پزشک، ۵۴۰۰۰ نفر افسر ارتش، ۲۶۰۰۰۰ نفر سرباز، ۱۵۰۰۰۰ نفر افسر پلیس، ۴۸۰۰۰ نفر ژاندارم، ۳۵۵۰۰۰ نفر روشنفکر، ۱۹۸۰۰۰ نفر کارگر، ۹۱۵۰۰۰ نفر دهقان به همراه امپراتور و اعضای خانوادهاش در آن کشور به قتل رسیدند.»
نگاهی به جنگهای انقلاب آمریکا
استقلال آمریکا از بریتانیا که تا مدتها جزئی از این کشور به حساب میآمد، اتفاق مهمی بود که در قرن ۱۸ میلادی رقم خورد و تأثیر فراوانی بر تحولات جهانی قرن نوزدهم به جا گذاشت. ماجرا از این قرار بود که تجار بریتانیایی با استفاده از نیروی کار رایگان بردگان آفریقایی، سیستم تجاری بسیار پرسود و بیسابقهای ایجاد کردند که از طریق بندرهای غربی این کشور، همچون منچستر، گلاسگو و لیورپول صورت گرفت.
دولت بریتانیا برای تأمین مخارج جنگهای استعماری و رقابت با قدرتهای دیگر اروپایی، ابتدا مالیاتهای تجارت بین خود و مستعمرات آمریکایی را بالا برد، سپس به طور فزاینده نسبت به دخالت و کنترل تجارت نسبتاً آزاد بین بریتانیا و مستعمراتش در قاره آمریکا اقدام کرد. این دخالتها تا حدی بود که اقتصاددان مشهور «آدام اسمیت» درباره عواقب آن به دولت بریتانیا هشدار داد.
مهاجرنشینها موظف بودند فرآوردهها و مواد اولیه تولیدی خود را با انحصار به بازرگانان انگلیسی بفروشند و نیز وظیفه داشتند فقط کالای انگلیسی را خریداری و مصرف کنند و چون این کار برایشان ضرر داشت، کمکم موجب نارضایتی مهاجرنشینها شد. تجار و مستعمرهنشینان از شرایط موجود ناراضی بودند و درنهایت علیه حکومت بریتانیا شورش کردند.
دولتهای اسپانیا و فرانسه که در آن دوران بزرگترین رقیبهای امپراتوری بریتانیا بودند، نسبت به کمک مالی و تسلیحاتی برای شورشیان اقدام کردند، به این امید که بتوانند دست بریتانیا را از مستعمرات وسیع آمریکای شمالی کوتاه و آمریکا را به متحد خود در مقابل بریتانیا تبدیل کنند.به این ترتیب، جنگهای انقلاب آمریکا از آوریل ۱۷۷۵، با نبرد «لگزینگتون» آغاز شد و در سال ۱۷۸۳، در پی امضای قرارداد صلح با بریتانیا پایان یافت.
استقلال ۱۳ مستعمره آمریکای شمالی، با صدور اعلامیه استقلال آمریکا در ۴ ژوئیه ۱۷۷۶ به دست آمد. این ۱۳ مستعمره سابق، در حالی اعلام استقلال کردند که هیچ یک هنوز دارای ویژگیهای حقوقی یک دولتـ ایالت نبودند. با رفع مسائل حقوقی در ۱۷۷۷ و امضای اولین پیمان اتحاد در ۱۷۸۱، ایالات متحده آمریکا متشکل از ۱۳ ایالت بنیان گذاشته شد.
مسئول ارتش جمهوری استقلالطلب هم یک فراماسون و بردهدار ویرجینیایی به نام «جرج واشنگتن» بود که از سرمایهداری و لیبرالیسم طرفداری میکرد. اعلامیه استقلال آمریكا، انسانها را «آزاد و صاحب حقوق برابر لاینفک» نامید؛ اما این «حقوق» را برای بردگان سیاه و سرخپوستان بومی به رسمیت نشناخت؛ حتی بسیاری از خردهمالكان و كارگران سفیدپوست را نیز شامل نشد.
این اعلامیه، بردگی را نفی نكرد و به رغم شعارهای آزادیخواهانه، در برابر كشتار و نفی بلد بومیان آمریكایی سكوت كرد.