نزدیک دو ماه از تعطیل شدن اماکن مقدس، حرمها، امامزادهها، مساجد و هیئتها میگذرد. نماز جماعت، مراسم دعا و نیایش و هیچگونه گردهمایی در این مکانهای روحبخش معنوی برگزار نمیشود. در چنین شرایطی ماه میهمانی خدا، در فضایی متفاوت با سالهای گذشته آغاز شده و با نزدیک شدن به شبهای پربرکت قدر و ادامهدار شدن روند تعطیلی اجتماعات، آئین احیا در شرایطی متفاوت برگزار خواهد شد.
اما فضیلت این شبهای پربرکت و بینظیر و تأکید اهل بیت (ع) بر احیای این شبها، به حدی است که مؤمنان بسیاری در تلاش هستند تا با پیروی از سیره بانوی دو عالم، کودکان را نیز بیدار نگه دارند. در سالهای گذشته، بیرون رفتن از خانه و حضور در اجتماعات و همبازی شدن با سایر کودکان، بهانه و مشوق خوبی بود تا کودکان تمام شب را بیدار باشند و در کنار بازی، از فضیلت این شب بهرهمند شوند؛ اما امسال، در شبهای قدری که همه مجبور به خانهنشینیاند، باید دنبال راهکارهای ویژهای برای ترغیب بچهها به احیا در این شبها بود.در اولین گام لازم است کودکان را در طول روز بخوابانید تا برای بیداری در شب سرحال باشند.همچون سالهای گذشته، خوراکیها و اسباببازیهایی در نظر بگیرید که برایشان سرگرمکننده باشد و به بیدار ماندنشان کمک کند.میتوانید با آمادهکردن قسمتی از خانه به عنوان محل برگزاری مراسم دعا، کودکان را برای همراهی در این مراسم خانگی مشتاقتر کنید. اگر بچهها تمایل به بازی دارند، آنها را آزاد بگذارید؛ اما تا جایی که ممکن است، با ترفندهای مختلف آنها را با خودتان همراه کنید؛ مثلاً برای آنها قرآنی کوچک تهیه کنید تا از آن برای بر سرگرفتن در کنار بزرگترها استفاده کنند و لذت ببرند.از آنجا که شبهای مهم و پرفضیلت قدر با نام امیرالمؤمنین(ع) پیوند عمیقی دارد، با بیان قصههایی از زندگی و شهادت مظلومانه آن حضرت و ماجرای کاسههای شیر کودکان کوفه، کودکتان را به آن حضرت علاقهمند کنید و برای عزاداری در شهادت آن امام ترغیب نمایید.
نزول فرشتگان در این شبها و تقریر تقدیر یکساله انسانها را برای آنها با بیان کودکانه تبیین کنید و از فضیلت دعا و استجابت آن در این شبها بگویید تا برای بیدار ماندن بیشتر ترغیب شوند. بیدار بودن در این شبها و درک آن، علاوه بر رزق معنوی کودکان، آثار تربیتی فراوانی برایشان به همراه دارد و شالوده و اساس زندگیشان را تعیین خواهد کرد.
محبوبه ابراهیمی
پرسش: مدتی است به سبب کار همسرم به شهرستان منتقل شدهایم. دختر ۱۴ سالهام با این موضوع کنار نیامده و بسیار ناراحت و افسرده شده است. در این میان پدرش را مسبب جدایی از اقوام و دوستانش میداند و رابطهاش با ما روند منفی پیدا کرده است. چگونه میتوانم او را قانع کنم و رابطهاش را با پدرش بهبود ببخشم؟
پاسخ: دوست عزیز، دوران نوجوانی و بلوغ، مهمترین دوره زندگی است. نوجوان در این دوران روحیه بسیار حساس و شکنندهای پیدا میکند و هرچه از نظر احساسی قویتر باشد، لجبازی او بیشتر میشود و مراقبت بیشتری را میطلبد؛ چراکه فرزندان ما به تبعیت و تقلید از دوستان، یک سری رفتارهای مستقل و شاید هم ناهنجار را از خودشان بروز میدهند و فکر میکنند دیگر پذیرش خانواده را نخواهند داشت، در حالی که یکی از نیازهای اساسی دوران نوجوانی تبادل دوطرفه مهر و محبت است. اگر والدین مهربانی و عطوفت به وجود فرزندشان تزریق کنند، شک نکنید بازتاب آن به خانواده برمیگردد.
علاوه بر مباحث فوق، بحث ایجاد امنیت روانی برای فرزندان در دوران نوجوانی قابل توجه است که در این دوران میتوانیم با شناخت دوستان و همسالان او، فضایی برای آنها آماده کنیم تا از این دوران لذت ببرد.
نکته دیگری که باید در اینگونه شرایط مد نظر بگیریم، این است که وقتی با نوجوان روبهرو میشویم، حتی اگر از او عصبانی هستیم، نباید با حرکت بدن یا زبان با او مواجه شویم، به طوری که احساس کند میخواهیم او را قضاوت کنیم؛ چراکه او دیگر کودک نیست؛ پس اول او را درباره رفتارهای خوبش تشویق کنیم و با ذکر نکته مثبت از اخلاق یا شخصیت او تعریف کنیم، سپس با زبانی دوستانه از رفتار او انتقاد کنیم. دیگر اینکه، سعی کنیم در ارتباط با نوجوان افراط و تفریط نداشته باشیم و به نظم و انضباط و چارچوب خانواده نیز پایبند باشیم؛ چرا که پایبندی ما فرزندان را هم منضبط میکند. مهمترین چیزی که موجب تقویت ارتباط بین پدر و فرزند میشود، اصل صداقت در گفتار و رفتار است؛ البته در کنار آن باید جایگاه مقتدرانه خودش را حفظ کند. در عین حال مادر باید فرزندان و خانواده را از محبت سیراب کند. نوجوان در چنین شرایطی آمادگی پذیرفتن مسئولیت در خانه را مییابد و با خانواده برای هر امری مشورتمیکند.
لیلا وطنخواه
شیوع بحران کرونا در جهان موجب شد برای حفظ سلامت مردم، همه در خانه بمانند و روابط اجتماعی بسیار محدودی داشته باشند که همین امر به بروز مشکلات مختلفی منجر شد؛ از هجوم به فروشگاهها در شهرهای بزرگ جهان گرفته تا حس تنهایی و بیپناهی مردم. در کشور ما این بحران مثل سایر بحرانهای دیگر موجب اتحاد و همدلی بیشتر مردم با یکدیگر شد.
«سیدجواد تقویاقدم» جانشین فرمانده پایگاه بسیج حضرت روحالله مسجدالنبی تهرانسر از فعالیتهای این پایگاه بسیج در این روزهای کرونایی میگوید: «از آنجا که به دلیل این بحران باید برخی فعالیتهایمان، مثل فعالیتهای حلقههای صالحین تعطیل شود، بچهها تصمیم گرفتند با همان فضای بسیجی خدمترسانی به مردم را شروع کنند و یک ستاد قرارگاه مبارزه با کرونا از طرف مسجد ما در تهرانسر تشکیل شد که محل اصلی آن حوزه 207 بسیج شهید سلیمانی تهرانسر است. فعالان در این طرح، حوزه استحفاظی بسیج محل را ضدعفونی میکردند و به مردم محلولهای ضدعفونیکننده میدادند. همچنین به دنبال فرمایش رهبر معظم انقلاب و اجرای طرح مواسات در سراسر کشور، حدود 100 بسته غذایی به خانوادههای نیازمند محل تحویل داده شد که این کار همچنان ادامه دارد.»از اقدامات بسیار مؤثر دیگر این پایگاه بسیج، برگزاری مسابقات مجازی است که با استقبال بسیار خوب نوجوانان حتی از شهرهای دیگر مواجه شده است. «تقوی اقدم» درباره این مسابقات میگوید: «مسابقه هفت خان در خانه با محوریت خانه و خانواده برگزار شد که 7 مرحله داشت. یکی از مراحل آن آشپزی بچهها بود که باعث همدلی اعضای خانواده میشد، مراحل دیگر مطالعه کتاب و معرفی آن به دیگران، خواندن نماز اول وقت، تدبر در قرآن با توجه به سوره مبارکه ممتحنه و مرحله آخر نوشتن یک متن برای شهید حاج قاسم بود که با این کارها سعی کردیم بچهها از فضای بسیج و مدرسه دور نمانند و خدا را شکر خانوادهها و بچهها استقبال خوبی داشتند.»
رفتم جلو، دستش را گرفتم و محکم کشیدم. نیروی فوقالعادهای که آن لحظه در وجودم جمع شده بود، مجتبی را از یقه مرد همسایه جدا کرد و به دنبالم کشاند. به هر جانکندنی بود، انداختمش داخل خانه و در را بستم. وقت برای عذرخواهی نبود.
داروهایش که اثر میکرد، میرفتم و از دلشان درمیآوردم. عذرخواهی چیزی نبود که ذهنم را مشغول کند؛ فکر اینکه دوباره برای همسایهها یا بچهها توضیح بدهم چه اتفاقی افتاده، غصهدارم میکرد. چقدر باید این قصه طولانی را برای همه شرح میدادم؟ چقدر باید همه را توجیه میکردم که گاهی کنترل داروخوردن و بیرون رفتن مجتبی از دستم خارج میشود؟
اصلاً چه کسی دوست دارد داستان زندگیاش نقل محافل مردم بشود؟ فکر خودم نبودم. ۲۴ سال با موجگرفتگی مجتبی ساخته بودم، تا هر زمان هم که نیاز بود، میساختم. آمده بودم که با بد و خوبش بسازم. قرار نبود جا بزنم. نگرانیام بچهها بودند. از اینکه پدرشان جانباز اعصاب و روان است، اعتراضی نداشتند، افتخارشان بود؛ اما میدیدم هربار از این اتفاقها چقدر سرخورده میشوند.
سخت بود پسر و دخترم دکتر باشند و نتوانند درد پدرشان را دوا کنند. این را بارها از زبان دیگران شنیده بودیم؛ اما دیگران از جانباز مغز و اعصاب اسمی شنیده بودند و از یک ثانیهاش هم خبر نداشتند؛ از اینکه هیچ شبی خواب آرام نداشته باشی، از گردش و مسافرت کمترین بهره را ببری و ماهها رنگ بازار را نبینی. اینها هم ناراحتم نمیکرد. مجتبی درد دیگری داشت؛ همین که آرامبخش اثر میکرد و میفهمید چه کرده، گریه امانش را میبرید و مدام با خودش زمزمه میکرد که ای کاش مثل رفقای شهیدش رفته بود و کسی را نمیآزرد. این حالت مظلومانه دلم را به درد میآورد.
شب قدر بود. داروهای مجتبی را دادم تا زودتر بخوابد. بیدار ماندن و گریه و بیتابی حالش را بدتر میکرد. دلم میخواست امشب یک دل سیر گریه کنم. لابد همسایه جدیدمان از فردا دنبال شکایت میافتاد و باید خودم را آماده توضیح دادن و رفتوآمد به کلانتری میکردم.
رادیوی کوچکم را برداشتم و آرام به حیاط رفتم. نور ضعیف بالای سرم را روشن کردم. هوا بهاری بود و کمی هم سرد، اما آنقدر در خودم سوخته بودم که چیزی از سرما نمیفهمیدم. همین که رادیو را روشن کردم، دو سه ضربه آرام به در خورد. منتظر کسی نبودم. با اکراه بلند شدم و در را باز کردم. از خجالت سرم را پایین انداختم. آقای کریمی با چشم ورمکرده به همراه خانمش بود.
-خواهر، نگران نشو! والا این چند وقته که ما تو قرنطینهایم، حال شما و آقا مجتبی رو بهتر فهمیدیم، شما حق به گردن ما دارید، یه وقت ناراحت نباشیدها! آقا مجتبی همهچیزش برای ما برکته...
از پنجره مجتبی را نگاه کردم، چقدر آرام خوابیده بود. دعای جوشن را شروع کردم، نسیم خنکی وزید و آرامش تا ته قلبم نفوذ کرد.
نفیسه محمدی