رژیم پهلوی در راستای تقویت قدرت خود، تلاش نمود تمام مراجع مستقل قدرت در کشور را تضعیف کند تا رقیبی را برای خود نبیند. در این مسیر، روحانیت مهمترین نهاد رقیب بود و اعتماد اقشار مختلف جامعه را به همراه داشت.
مرحوم حجتالاسلام والمسلمین «محمدتقی فلسفی» از جمله کسانی بود که درباره واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مدتی در بازداشت ساواک بود و در کتاب خاطرات خود که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده، به بخشی از این سناریوی تحقیر و توهین اشاره کرده است. وی از احضار خود در دفتر «پاکروان» رئیس ساواک، در تیرماه سال ۱۳۴۲ چنین میگوید:
«پاکروان گفت: آقای فلسفی از اینکه به شما زحمت دادم، میخواستم این نکته را بگویم که روحانیون ایران وجود بیاثری هستند، کاری نمیتوانند بکنند، هیچگونه خدمتی ندارند. میخواستم مقداری از این دستگاه آخوندی گلایه کنم. من به ایشان گفتم: یکی از روحانیون من هستم، از من چه گلایهای دارید؟ آن را بفرمایید تا به بقیه برسیم.
گفت: نه آقا، مقصودم در این سخن شما نبودید، از شما گلهای ندارم.
گفتم: سایر آقایان، مثلاً امامجماعتها و منبریها چه کار کنند؟
گفت: روحانیون مسیحی خیلی کار کردند. دانشگاه، مدرسه، بیمارستان و مؤسسات بزرگ دارند و خیلی خدمت به مردم میکنند؛ اما در ایران روحانیون هیچ خدمتی از این دست ندارند.
گفتم: آقای پاکروان، اصل مطلب را بگویم؟
گفت: بگویید. گفتم: آقای پاپ، رئیس روحانیت آیین مسیح مورد احترام تمامی سران کشورهای اروپایی و آمریکایی است. هر وقت رئیسجمهور یا رئیسالوزرایی به رم میرود، به واتیکان هم میرود و به حضور پاپ میرسد، زانو میزند، احترام و ادب میکند و به کلیسا میرود. از طرفی تمام اموال و موقوفات دینی در دست کلیسا و روحانیون است. تمام مؤسسات آنها در اختیار خودشان است و کلیساها کاملاً در اختیار اعضا و کشیشهاست. زمانی که در آلمان بودم، به من گفتند حتی دولت از حقوق بعضی کارکنان ماهانه پنج مارک به حساب کلیسا کم میکند و همه را به حساب مرجع روحانیت خود به خزانهداری میدهد؛ اما در ایران چندین سال است که عبا و قبای علما را قیچی کرده و موقوفات آنها را تصرف کردهاید، حتی بعضی از مساجد را ویران کردهاید. مدتهای مدید است که مشاغل مخصوص روحانیون را از آنها گرفتهاید؛ روحانیون محضر شرعی داشتند، دفتر اسناد و املاک و قباله ازدواج و طلاق داشتند، خرید و فروش ملک به امضای آنها بود؛ شما همه را در ردیف دفتر اسناد رسمی گذاشتید و سرانجام به عنوان مفتخور و کلاش و عناوین دیگر آنها را مورد اهانت قرار دادید.»
«جمهوری گینه» کشوری در شمال غربی آفریقا، در سواحل اقیانوس اطلس و پایتخت آن کوناکری است. این کشور در قدیم به یک رشته از پادشاهیهای آفریقایی تعلق داشت. سدهها پیش، کشور گینه و مناطق مالی و سنگال امپراتوری بزرگی را تشکیل میدادند که از میان رفت. در سده ۱۵ میلادی، پرتغالیها وارد این سرزمین شدند و در آن حکومت کردند. در سده ۱۷ میلادی، دولت اسلامی فولانی در منطقه «فوتاجالون» تشکیل شد.
حمله سپاهیان فرانسه به سرزمین گینه در غرب آفریقا در 24 دسامبر 1849، مقدمه تسخیر این سرزمین زرخیز بود. قبل از این حمله، شركتی تجاری به نام «كمپانی ساحل طلا» در گینه ایجاد شده بود كه زمینه را برای ورود قوای فرانسه به این سرزمین فراهم کرد. پس از آن، دولت فرانسه پایگاههایی در این منطقه ساخت و با انعقاد پیمانهای متعدد با دیگر دولتهای اروپایی، موقعیت خود را در گینه مستحكم کرد. به گفته «والتر رادنی»، در سال 1860 دولت فرانسه با حیلهگری رؤسای ساحلی گینه را فریفت و به داخل گینه نفوذ کرد و درنهایت، سال 1911 تمام گینه مستعمره فرانسه شد.
بعد از چند دهه، سرانجام مردم گینه در یک همهپرسی در سال 1958، خواستار رهایی از سلطه فرانسه شدند و گینه در ۲ اکتبر همان سال به استقلال رسید و «احمد سکوتوره» در روز ۱۵ ژانویه سال ۱۹۵۹ میلادی به ریاستجمهوری این کشور انتخاب شد.
رهبری مبارزه برای استقلال گینه را احمد سکوتوره بر عهده داشت. در سال 1958، وقتی اهل گینه تصمیم گرفتند از زیر چتر امپراتوری استعماری فرانسه بیرون بیایند و استقلال این کشور را برگزینند، نخبگان استعماری فرانسه در پاریس از این بابت خشمگین شدند و در یک اقدام خشن تاریخی از عوامل خود در گینه خواستند در تمام این کشور، هر چیز که در نظر آنان بازمانده مزایای استعمار فرانسه بود، در هم بشکنند. سههزار فرانسوی این کشور را ترک کردند، تمام داراییهای خود را بردند و هر آنچه قابل جابهجایی نبود، خراب کردند؛ مدرسهها، مهدکودکها، ساختمانهای اداریـ دولتی، اتومبیلها، کتابها، داروها، ابزارهای مؤسسه پژوهشی و تراکتورها ویران و خراب شدند؛ اسبها و گاوها در مزارع کشته شدند و موادغذایی ذخیرهشده در انبارها سوزانده یا مسموم شدند.
احمد سکوتوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رابطه خوبی با جمهوری اسلامی داشت. امام خامنهای درباره وی چنین گفته است: «در دوره جنگ تحمیلی، شخصیتهای متعددی به ایران میآمدند و میرفتند. یکی از شخصیتهایی که من او را فراموش نمیکنم، احمد سکوتوره است. او رئیسجمهور گینه کوناکری در غرب آفریقا و یکی از شخصیتهای برجسته و بسیار محترم در قاره آفریقا بود... در زمان ریاستجمهوری و آن دورهای که بنده در سیاست خارجی به طور اجرایی و عملی فعال بودم، از رجال سیاسی دنیا، کمتر شخصیتی را به قوت او دیدم.» (12/8/1380)
بعد از پیروزی انقلاب، دو جریان فکری در حاکمیت نظام جمهوری اسلامی در تقویم تاریخی انقلاب به ثبت رسیده است. این دو جریان در روند مبارزه با یکدیگر در تعامل بودند و بعد از پیروزی انقلاب در کنار هم قرار گرفتند؛ یکی جریانی با اعتقاد به عملیاتی شدن قانون شرع اسلام، قابلیت اجرایی شدن دستورهای آن در اداره امور کشور، تقید به بهرهبرداری از متون اسلامی و حاکم کردن شرع و ارزشهای اسلامی مطابق نیازمندیهای زندگی و معیشت مردم؛ این جریان فکری، برگرفته از اندیشه امام خمینی(ره) و شاگردان و همراهان ایشان بود و شخصیتهای شاخصی، نظیر شهید مطهری و شهید بهشتی برای تحقق بخشیدن به این فکر در تلاش بودند. در مقابل، جریان دیگری معتقد بود قانون اسلام در این دوره قابلیت اجرا ندارد و نمیشود در حاکمیت و جامعه آن را جاری و ساری نمود و باید از راهی که جامعه جهانی آن را طی نموده است، الگوبرداری کنیم؛ این فکر متعلق به گروههایی، نظیر نهضت آزادی، جبهه ملی و طرفداران رئیسجمهور وقت «ابوالحسن بنیصدر» بود.
برخوردهای تنشزا و استفاده منافقین از موقعیت بنیصدر موجب شد در تاریخ ۲۰ خرداد ماه ۱۳۶۰، امام طی پیامی کوتاه خطاب به ستاد مشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران بنویسند: «آقای ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شدند.» پس از این حکم در روز ۲۱ خرداد، گروهک منافقین اطلاعیه داد: «در این شرایط حمایت از شخص رئیسجمهور و حفاظت از جان او یک وظیفه مبرم انقلابی در سراسر کشور تلقی میشود.» این پیام نشان داد بنیصدر و منافقین متحدان جدانشدنی هستند و مدارک بهدستآمده از خانههای تیمی منافقین این موضوع را تأیید میکند. جبهه ملی در روز ۲۵ خرداد مردم را برای راهپیمایی فراخواند. امام خمینی(ره) همان روز، در دیدار با جمعی از علما و روحانیون استان مازندران صریحاً شرکت در راهپیمایی را نفی نمودند و جبهه ملی را مرتد خواندند و به نهضت آزادی توصیه کردند راه خود را مشخص نماید؛ در پی این وضعیت، بلافاصله همه گروهها و نهادهای انقلابی خود را برای رویارویی با راهپیمایی آماده نمودند. امام(ره) در ادامه سخنانشان فرمودند: «من متأثرم که اینها با دست خودشان گورشان را کندند. من نمیخواهم اینطور بشود. من حالا هم توبه را قبول میکنم؛ اسلام توبه را قبول میکند. جبهه ملی محکوم به ارتداد است. نهضت آزادی همین بعدازظهر از رادیو اعلام کند این اطلاعیه جبهه ملی کفرآمیز است.» امام(ره) سعی نمودند با هدایت، آنها را به خدمت ملت درآورند؛ اما منافقین و بنیصدر نظرات امام(ره) را موضع ضعف تحلیل کردند. عصر روز ۲۵ خرداد ۱۳۶۰، طوفان حزبالله فرا رسید و یکباره راهپیمایی را علیه بنیصدر، جبهه ملی و اتحاد ضدانقلاب برگرداند و شعار «ملیها کوشند؟ تو سوراخ موشند» همان روز بر زبان حزبالله جاری شد و از حنجره عاشقان انقلاب چون غرش رعد برخاست. عاقبت، جریان لیبرال داخل حاکمیت از همه راهها رانده و از همهجا مانده شد.
سیدمهدی حسینی