امروزه، بیشتر والدین در تلاش هستند تا امکانات مالی و رفاهی را برای فرزندان فراهم کنند. از کودکی، با خرید اسباببازیهای گرانقیمت و در نوجوانی با دادن پول توجیبی مدیریت نشده و آموزش ندادن مهارتهای مدیریت هزینهها میکوشند وضعیت مطلوب اقتصادی را برای فرزندان رقم بزنند؛ در سنین جوانی، توقعات مالی فرزندان را حتی با تحمل سختیهای فراوان برآورده میکنند. اما ادامه این روند، در سنین استقلال و ورود به بازار کسبوکار و درآمد، اثرات منفی خود را به خوبی نشان میدهد و جوان تحت حمایت مالی، با ورود به عرصه اشتغال، با بحرانهای بزرگ مالی و مشکلات اقتصادی مواجه میشود؛ او نه تنها ارزش پول، پسانداز و تنظیم هزینه با درآمد را درک نمیکند، بلکه بدون تربیت اقتصادی مناسب، وارد عرصه گستردهای میشود که بدون مهارت، موفق به حل مشکلات و معضلاتش نخواهد شد و به موفقیت مالی نخواهد رسید. حقیقت این است که بر اساس نتایج مطالعات و تحقیقات علمی، عادتها و نگرشهای مالی افراد از سنین کودکی و قبل از هفت سالگی شکل میگیرد؛ بنابراین، کودکی بهترین زمان برای آشنا کردن فرزندان با مفاهیم مالی و مهارتهای مدیریت مالی است؛ والدین در این فرصت استثنایی قادر خواهند بود همپای تربیت دینی، اخلاقی، عاطفی و... شیوههای تربیت مالی صحیح را بیاموزند و زمینه رشد و تقویت هوش مالی آنها را نیز فراهم کنند. برای رسیدن به این هدف، لازم نیست فرزندان با میزان درآمد یا وضعیت تورم و مشکلات اقتصادی والدین درگیر شوند؛ بلکه آشنا کردن آنها با رابطه کارکردن و کسب پول، کافی است تا جیب و کیف والدین را منبع درآمد ندانند. آشنایی کودکان با «پسانداز» در کنار «خرج کردن به اندازه» و «بخشش به نیازمندان» ازجمله امور مهمی است که تقسیم پول و مدیریت سرمایه را به عادتی برای آینده کودکان تبدیل میکند. گاهی نیز لازم است با دخالت دادن فرزندان در بخشی از تصمیمات مالی خانواده که در آن هزینهای مهم و اساسی جایگزین هزینههای غیرضروری میشود، فرزندان را برای انتخابهای منطقی در مدیریت مالی آینده آماده کنیم. تشویق فرزندان به کسب درآمد از طریق کمک در کارهای خانه و انجام کارهای بیخطر در منزل، با وجود سختیهای احتمالیاش، روحیه روبهرو شدن با شرایط کاسبی را برای فرزندان فراهم میکند. علاوه بر این، بازیهای کودکانهای نیز برای تقویت هوش مالی فرزندان وجود دارد که در کنار سایر موارد ذکرشده میتواند مهارت مدیریت مالی را در سنین کودکی در فرزندان ایجاد کند تا آینده اقتصادی موفقی را پیشِ رو داشته باشند.
محبوبه ابراهیمی
پرسش: ۱۲ سال است که ازدواج کردهام؛ همسرم در خرید شخصی یا برای خانه حتی در قدم زدن با من همراهی نمیکند و همیشه بهتنهایی اینگونه کارها را انجام میدهم، درحالیکه دوست دارم ایشان کنار من باشند و من هم از خرید لذت ببرم؛ دلیل این رفتار چه میتواند باشد؟ یا چگونه او را ترغیب کنم؟
پاسخ: پرسشگر عزیز، خیلی خوب است که انتظاراتتان را از طرف مقابل در زندگی زناشویی بیان کنید. انسان از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی و از بیهودگی به خستگی و نفرت میرسد و این آثار مخربی در پی دارد. بسیاری از ویژگیها در زنان و مردان متفاوت است؛ ازجمله درونگرایی و برونگرایی. شما هر دو از دو خانواده و دو فرهنگ متفاوت هستید و هرگز نمیتوانید دنیا را از یک دریچه ببینید؛ ابتدا باید بپذیرید بعضی ویژگیها تقریباً غیرقابل تغییر هستند؛ ولی میشود با رفتارهایی مقبول، کمی عوضشان کرد. دنیای خرید مردان با زنان از آسمان تا زمین تفاوت دارد؛ خرید کردن حال و هوای زنان را به طور معجزهآسایی بهتر میکند، در صورتی که مردان غالباً از خریدهای غیرضروری بیزارند؛ درواقع گاهی با لباس سرکار به عروسی یا عزا میروند؛ کاری که یک خانم هرگز انجام نمیدهد. اصلاً در این زمینه بحث و مجادله نکنید؛ دو سلاح گریه و پرخاشگری هم در این زمینه پاسخگو نیست، فقط درخواست و انتظار شما را بیارزش میکند؛ پس بهتر است شرایط و موقعیتهای خریدهایتان را در ابتدا طوری فراهم کنید که همسرتان متوجه ضروری بودن آن بشود. ابتدا سعی کنید زمان کوتاهی را برای خرید یا قدم زدن انتخاب کنید. دومین قدم خرید خوراکیها و لوازم ضروری برای خود و منزلتان است و بهتر است زمانی باشد که همسرتان استراحت کافی داشته است. تمام درخواستهای خود برای خرید و قدم زدن را با زبانی نرم بیان کنید؛ از آنجا که مسائل مالی خط قرمز آقایان است، در هنگام خرید مدیریت اقتصادی خود را نشان دهید تا همسرتان جذب شود. گاهی حتی بدون خرید با یکدیگر بیرون بروید و قدم بزنید. بعد از خرید در خانه از وسواسهای خاص درباره انتخاب صحبت نکنید، فقط از حس خوب با هم بودن و آرامشی که نصیبتان شده است حرف به میان بیاورید. از مقایسه قیمت اجناس و اظهار پشیمانی از خرید در منزل اجتناب کنید. درباره خرید وسایلی که قصد خریدشان را دارید، با همسرتان مشورت کنید تا او در امور منزل سهیم و حس اقتدارش حفظ شود و احساس ارزشمندی نه فقط برای پرداخت پول، بلکه برای همراهی، در وی زنده بماند. زیادهروی نکنید، چه در صحبت کردن، چه در بحث و چه در خرید کردن؛ اعتدال در رفتار و عملکرد یکی از رکنهای جذابیت پایدار برای زنان است.
صدیقهسادات شجاعی
کار خیر هیچ وقت زمین نمیماند، حتی اگر بزرگترین الگو و مشوق، یعنی مادر از دست رفته باشد، باز دختر کار او را به بهترین نحو انجام می دهد، بلکه دردی از نیازمندان کم شود. «فاطمه بهشتی» یکی از خیران جوانی است که بعد از فوت مادر خیّرش، راه او را ادامه میدهد.
او فارغالتحصیل کارشناسیارشد در رشته علوم قرآن و حدیث است: «در زمینه خیریه، کمک به نیازمندان و فقرا و حضور در گروههای متفاوت قبل از شیوع بیماری کرونا فعالیت داشتم. ابتدای هر ماه قمری، به صورت شریکی هزینه قربانی کردن گوسفندی را به عنوان صدقه اول هر ماه جمع و بین نیازمندان پخش میکنیم یا اگر بیماری در تأمین دارو مشکل داشته باشد یا در تأمین جهیزیه افراد نیازمند و موردهای مختلفی که در این زمینه وجود دارد، کمکرسانیهایی انجام میدهیم.»
مادر خانم بهشتی سال 1390 فوت کرده است که بعد از آن، فاطمه کارهای خیر او را با همراهی همسرش انجام میدهد و میگوید: «تمام موارد را بعد از معرفی از نزدیک شناسایی میکنم و از وضعیت او مطمئن میشوم؛ چراکه این کار مسئولیت دارد. وقتی بحث کرونا پیش آمد، با گروه تداوم جهاد استان قم که از بسیجیها هستند، همکاری کردم.»
وی در ادامه میگوید: «فهرست بیماران کرونایی را از مددکاری بیمارستانها میگرفتیم و اسامی آنها را در سامانهای که طراحی شده بود، ثبت سپس به آنها کمک میکردیم. برای ماه مبارک رمضان علاوه بر مواد غذایی، یک کارت هدیه 500 هزار تومانی نیز به این خانوادهها دادیم که واقعاً در محدودیت بودند.»
بهشتی میگوید: «پنجشنبهها بیشتر از 300 نان داغ بین نیازمندان پخش میکنم، همچنین در این ایام با استفاده از دستورالعمل بهداشتی، حدود 400 بطری یکونیم لیتری مواد ضدعفونیکننده درست کردم و به دست خانوادههای نیازمند رساندم. چند گروه جهادی هم داریم که افراد نیازمند را بعد از ترخیص به آنها معرفی میکنیم.»
آجرهایی که از تخریب ساختمان توی کوچه ریخته بود، تندتند جمع کرد. یک نفر از توی ساختمان خرابه داد زد: «آهای عمو، چیکار میکنی؟ جمع نکن، پول نمیدم ها!» کرامت با بیل کوچکی که کنار ساختمان بود خاکها را کنار زد و هنوهنکنان گفت: «پول نمیخوام، کوچه رو تمیز میکنم.»مرد از کنار ساختمان، کارگری که مفت و مجانی داشت نخالهها را جمع میکرد، نگاه میکرد، برایش عجیب بود. کار کرامت تمام شد. نگاهی به خودش انداخت، سرورویش حسابی خاکی شده بود؛ همینقدر کافی بود تا عصمت، زن تازه زایمان کردهاش فکر کند امروز شوهرش بیکار نبوده و توانسته است لقمهای نان حلال برایش بیاورد. سه روز بود که کار نداشت؛ از خودش هم خجالتزده بود، چه برسد به خانوادهاش!
سوار موتور شد تا خودش را به خانه برساند. قبل از آن باید خرید میکرد، اما با کدام پول؟ با چند اسکناس مچاله ته جیبش چه میتوانست بکند؟ به مسجد سر کوچه که رسید، هزار جور فکر به سرش زد؛ به این فکر کرد که از امام جماعت مسجد کمی پول قرض بگیرد یا به اکبرآقا که سوپرمارکتش چسبیده به مسجد بود، مقداری جنس نسیه بگیرد یا...بغضی ته گلوی مردانهاش نشست. خجالت میکشید از کسی کمک بخواهد. به گنبد فیروزهای مسجد خیره شد.
ـ خدایا! نذار دستم به خلاف بره، کمکم کن!
اکبرآقا با دیدن کرامت، گل از گلش شکفت، بیمقدمه رفت سر اصل مطلب.
ـ به به کرامت! تو رو خدا رسوند؛ نیمساعت در مغازه من باش، من یه کمک به حاجی بدم این بستهها رو ببرن در خونهها.
کرامت موتور را پارک کرد و روی پله جلوی مغازه نشست. مغازه دوربین نداشت. فکری شیطانی در دلش ریشه دواند. میتوانست تا اکبرآقا برگردد، مقداری از مایحتاجش را بردارد و به خانه ببرد. اصلاً به محض اینکه کار پیدا میکرد، پول اجناس را میداد. جنگی در ذهن کرامت بین وجدان و نیاز در گرفته بود. جواب عصمت و دختر کوچکش را چه میداد؟ بیپولیهای کرامت دخلی به آن دو نفر نداشت. تلاشش را میکرد؛ اما نتیجه نمیگرفت، با این حال خوب میدانست کسی مسئول بیپولیاش نیست، خودش باید مشکلش را حل میکرد. نگاهی به داخل مغازه انداخت. یک بسته چایی، دو عدد روغن، شکر و قند، کمی حبوبات، برنج و... چقدر خوب بود اگر پولش را داشت و سربلند به خانه میرفت. بلند شد و داخل مغازه چرخی زد. دستی به بستههای چایی کشید. گونیهای برنج را نگاه کرد. آهی از سر حسرت کشید و خودش را از وسوسهها بیرون کشید. زیر لب نجوا کرد: «خدایا! تو باید روزی بدی، میرم خونه به عصمت میگم خدا روزی ما رو نداد امروز.» و دندانهایش را به هم سایید. یک ساعت طول کشید تا اکبرآقا آمد. کرامت موتورش را روشن کرد و ناامید به سمت خانه به راه افتاد. در خانه را که باز کرد، گل از گل عصمت شکفت.
ـ سلام کرامت، خسته نباشی. جنسهایی رو که صبح خریده بودی، آوردن. گفتم زودتر میآوردین، شام میذاشتم. یادشون رفته بود. کرامت به گونی برنج، حبوبات و چند بسته مواد غذایی نگاه کرد. اشک در چشمانش نشست. رزق و روزی قبل از خودش رسیده بود.
نفیسه محمدی