در بخشی از نامه آيت‌الله کاشانی خطاب به مصدق چنین آمده است: «اين‌ نامه‌ من‌ سندي‌ است‌ در تاريخ‌ ملت‌ ايران‌ که‌ من‌ شما را با وجود همه‌ بدي‌هاي‌ خصوصي‌تان‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از وقوع‌ حتمي‌ يک‌ کودتا توسط‌ زاهدي‌ که‌ مطابق‌ با نقشه‌هاي‌ خود شماست‌ آگاه‌ کردم‌ که‌ فردا جاي‌ هيچ‌ گونه‌ عذري‌ نباشد...»دکتر مصدق‌ در پاسخ‌ چنين‌ نوشت: «۲۷ مرداد ماه‌ مرقومه‌ حضرت‌ آقا توسط‌ آقاي‌ حسن‌ سالمي‌ زيارت‌ شد، اينجانب‌ مستظهر به‌ پشتيباني‌ ملت‌ ايران‌ هستم. والسلام. دکتر محمد مصدق.»


كودتای 28 مرداد یكی از حوادث سرنوشت‌ساز تاریخ معاصر ایران است؛ در واقع، یكی از نقاط چرخش قدرت از یك حكومت با آرمان‌های ملی‌گرا به یك دولت دست‌نشانده استعماری به شمار می‌آید و نمونه‌ای از تلاش استعمار خارجی به كمك استبداد داخلی است كه توانست به اهداف شوم خود دست یابد و سبب خسارت‌های جبران‌ناپذیری به سرزمین ایران شود.
در این میان شاه و دستگاه تبلیغاتی حکومت در همه سخنرانی‌ها، از این روز به عنوان «قیام ملی» نام می‌بردند که طبقات مختلف مردم ایران به پا کردند؛ البته در خلوت از اتفاق آن روز به عنوان کودتا یاد می‌کردند. شاه که در روز 25 مرداد 1332 از رامسر به بغداد و سپس به رم فرار کرده بود، پس از کودتا در اول شهریور 1332 هنگام باز‌گشت به کشور در پیامی به مردم ایران چنین گفت: «ضمن ابراز امتنان بی‌پایان از عواطف و احساسات بی‌آلایش قاطبه هم‌میهنان، تأثّر عمیق و درود خود را به روان پاک مردم شهید تهران و افراد و درجه‌داران و افسرانی که در قیام آزادیبخش 28 مرداد که ثابت کرد این ملت فناناپذیر است و هیچ نیروی اهریمنی قادر به گزند بر آن نیست شرکت کرده‌اند، اهدا نموده و این مایه رشد ملی را به بازماندگان آنها در عین تسلیت، تبریک می‌گویم.»در سال‌های بعد نیز شاه با همین ادبیات به مناسبت کودتای 28 مرداد خطاب به ملت ایران پیام می‌فرستاد. در این زمینه می‌توان گفت: هر چه از کودتای 28 مرداد سال 1332 می‌گذشت، شاه و دستگاه تبلیغاتی پهلوی بیشتر بر شرکت همه مردم در این انقلاب تأکید می‌کردند؛ در صورتی که حرکت صورت گرفته کودتایی بود که نظامیان، اراذل و اوباش و چماقداران حکومتی، از قبیل شعبان جعفری به پا کرده بودند.جالب آن است که در یادداشت‌های عَلَم که از یکم اردیبهشت 1346 تا هفتم مهر 1356 را در بر می‌گیرد، چهار بار از کودتای 28 مرداد نام برده شده است. این مطلب به این حقیقت اشاره دارد که شاه و اطرافیان وی در نهان و جلسات و گفت‌وگوهای خصوصی به کودتای 28 مرداد اذعان می‌کردند؛ اما در سخنرانی‌ها و ارسال پیام از قیام ملی مردم سخن گفتند. گفتنی است، در سال‌های پس از کودتای 28 مرداد افراد زیادی به دلیل اشاره به کودتا زندانی شدند.در این میان، دولت‌های آمریکا و انگلیس طراحان اصلی کودتا بودند که با همکاری نیروهای داخلی خود توانستند سناریوی براندازی دولت مصدق را عملیاتی کند. مهم‌ترین همدستان بیگانگان عبارت بودند از:
بخشی از فرماندهان نظامی
از جمله بازوهای اجرای كودتا و كانون‌های مهم مخالفت توطئه علیه دولت مصدق، نظامیانی بودند كه در كانون افسران بازنشسته به رهبری «فضل‌الله زاهدی» هدایت می‌شدند. افسران شاه‌دوست و سلطنت‌طلب از طریق «كمیته نجات وطن» (سرلشکر زاهدی در رأس آن بود و روزولت، فرمانده آمریكایی كودتا) افسرانی را كه پست‌های حسّاس نظامی داشتند، در اجرای كودتا با خود همگام كردند.
از میان افسران و نظامیان، سرتیپ نادر باتمانقیلچ، سرتیپ «حسین آزموده»، سرتیپ «عباس فرزانگان»، سرگرد «پرویز خسروانی»، «هدایت‌الله گیلان‌شاه»، «منصورپور»، سرتیپ «عباس گرزن» و «سرهنگ امیری» از نظامیانی بودند كه در كودتا نقش بسیار تعیین‌كننده‌ای داشتند.سرهنگ عزیز امیررحیمی پس از كودتا، كاملاً خود را در اختیار حكومت زاهدی قرار داد؛ ولی شغل درخوری وی به او داده نشد. بیشتر نیروهای نظامی و انتظامی كه در دستگاه دولت مصدق بودند، دو دوزه (دوطرفه) بازی می‌كردند؛ از جمله سرهنگ اشرفی، فرماندار نظامی تهران؛ سرتیپ مدبّر، رئیس شهربانی و نادری، رئیس كارآگاهی شهربانی که در ظاهر منتسب به دستگاه مصدق بودند؛ ولی در شروع كودتا، نقش بسیار حساسی ایفا كردند. از همه مهم‌تر سرتیپ تیمور بختیار، فرمانده منطقه كرمانشاه بود كه از مخالفان سرسخت دولت ملی مصدق شمرده می‌شد؛ به همین سبب پس از كودتای 28 مرداد، گروهی از نظامیان كه در كودتا شركت كرده بودند و نیز نقش فعالی داشتند، به سِمت‌ها و پست‌های بالای نظامی رسیدند.
اشرف پهلوی
اشرف پهلوی و شبكه ویژه او، یكی از محورهای اجرای كودتای 28 مرداد 1332 به شمار می‌رود. مهم‌ترین مأموریت اشرف پهلوی در پیروزی كودتا، هماهنگی بخشی از نیروهای كودتا به كمك اسدالله رشیدیان و رساندن یك نامه از مقامات انگلیسی ـ آمریكایی به محمدرضا پهلوی بود؛ البته این در حالی است كه قبلاً دكتر مصدق، او را به خارج از كشور تبعید كرده بود و ورود او به ایران، منع قانونی داشت. اشرف از مصدق، نفرت داشت و وی را دشمن سلطنت می‌دانست. او كه همراه دیگر اعضای خانواده سلطنتی به انگیزش دكتر مصدق و دستور محمدرضا پهلوی به خارج از كشور تبعید شده بود، در تابستان 1332 به‌ منظور اجرای مأموریتی برای كودتا، به بهانه رسیدگی به مسائل مالی و شخصی، ده روز وارد ایران شد. سرانجام كودتا با همكاری اشرف، شبكه وی و عوامل دیگر موفق شد که دولت مصدق را سرنگون کند. 
برادران رشیدیان
باید توجه داشت كه برادران رشیدیان (اسدالله، سیف‌الله و قدرت‌الله) در كودتای آمریكایی 28 مرداد 1332 نقش عمده‌ای ایفا كردند و در حالی كه همه فضل‌الله زاهدی را عامل اصلی كودتا می‌دانستند، این سه برادر، صاحب چندین بانك و شركت‌ بزرگ تجاری بودند و در شهرك‌سازی با شاه و برادرانش همكاری می‌كردند؛ به گونه‌ای‌ كه در شهرك گلساردشت، با بنیاد پهلوی 20 درصد مشاركت داشتند. در واقع، برادران رشیدیان، عوامل عمده بریتانیا در ایران بودند که انگلیسی‌ها از طریق آنها تلاش‌های خود را برای نفاق‌افكنی بین سران جبهه ملی آغاز كرده بودند.برادران رشیدیان‌ برای دخالت دادن اشرف پهلوی در کودتا، در خرداد 1332 وارد فرانسه شدند و با او ملاقات کردند. این ملاقات، نتیجه مثبتی داشت و اشرف پس از مدتی، برای کودتا به ایران آمد. 
اراذل و اوباش
از دیگر عوامل اجرایی بسیار مهم كودتا همین اراذل و چماقدارانی بودند كه با تحریك افراد ساده و بازاری، تظاهراتی را در كوچه‌ها و خیابان‌ها به راه انداختند و به طرفداری از شاه و دولت زاهدی، اغتشاش‌هایی ایجاد کردند.شعبان جعفری، معروف به «شعبان بی‌مخ» سردسته اوباش جنوب شهر تهران؛ حسین اسماعیل‌پور، معروف به «رمضون یخی»؛ محمود مسگر و مرحوم طیب حاج‌رضایی در سبزه‌میدان و خیابان ارگ، پس از بستن بازار، در دسته‌های سی ‌ـ چهل نفری به بانك‌ها و وزارتخانه‌ها حمله کردند و عكس‌های شاه را به در و دیوار چسباندند و بعد، سراغ روزنامه‌های طرفدار دولت مصدق، توده‌ای‌ها و اداره‌ها رفتند و آنجاها را آتش زده، زمینه را برای دخالت کودتاگران آماده کردند، تا جایی که پس از ورود شاه نیز برای مراسم استقبال، پیشقدم بودند و او را تا کاخ همراهی کردند. 
مطبوعات و رسانه‌ها
از جمله ابزارهای بسیار مهم برای زمینه‌سازی كودتا و آماده‌سازی افكار عمومی برای پذیرش آن، مطبوعات در رسانه‌ها بودند كه از آنها به عنوان «عوامل ویژه» یاد می‌شود. گفتنی است، حمله‌های مطبوعات به مصدق، ابعاد جدید و خطرناكی یافت و وی را افزون بر داشتن ارتباط‌‌های كمونیستی و نقشه برای برانداختن تاج و تخت سلطنت، به داشتن پیوندهای خانوادگی با یهودیت و هواداری از انگلستان متهم كردند. طی روزهای دهه سوم مرداد 1332، نشریه‌های حزب توده؛ از جمله «شهباز» و «به سوی آینده» ـ كه شاخص‌ترین نشریه‌های اندیشه‌شان بود ـ به راحتی وقوع كودتا را هشدار می‌دادند. شبكه نظامی حزب توده نیز از وقایع، آگاهی كامل داشت. 
عوامل داخلی كودتای 28 مرداد
از دیگر عوامل داخلی كودتای 28 مرداد، گروهی از سیاستمداران معروف ایرانی و هوادار انگلیس بودند؛ از جمله این افراد «سیدضیاءالدین طباطبایی» بود كه انگلیسی‌ها تلاش می‌كردند زمینه‌های نخست‌وزیری او را فراهم كنند. آنها حتی پیش از آنكه مصدق، زمام امور را به دست گیرد، شاه را برای نخست‌وزیری سیدضیاءالدین، زیر فشار گذاشته بودند. شاه در ظاهر با این امر موافق بود و گویا در همان موقع كه مجلس، مصدق را برای نخست‌وزیری معرفی كرد، با سیدضیاءالدین در این‌باره در حال گفت‌وگو بود.از دیگر این افراد، «جمال امامی» بود كه رهبری فراكسیون طرفدار انگلیس را در مجلس برعهده داشت؛ در واقع، تلاش‌های جمال امامی و فراكسیون هوادارش به منظور مختل کردن مجلس بود. 

پس از غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران، جریان ضد انقلاب فضای عمومی جامعه را به سمت خشونت‌گرایی سوق داد و روزبه‌روز به آن سرعت بخشید. این حرکت خزنده سیاسی هدایت‌شده از سوی دستگاه‌های آمریکا و غرب کارشان دامن زدن به تنش‌ها بود، به همین دلیل امام خمینی(ره) در روز ۲۵ اسفند ۱۳۵۹ آقایان؛ شهید بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، بنی‌صدر، شهید رجایی، مهندس بازرگان و امام خامنه‌ای را به جماران فراخواندند و جلسه‌ای تشکیل دادند که ساعت‌ها به طول انجامید. ایشان در پایان برای رفع اختلاف و حفظ وحدت کلمه بین ملت و مسئولان رده‌بالای نظام بیانیه‌ای صادر کردند و معیار را قانون اساسی قرار دادند و تخلّف از آن را برای هیچ‌کس جایز ندانستند و در ادامه هیئت سه نفره‌ای با افرادی چون؛ مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی از سوی امام، آیت‌الله یزدی از سوی شهید بهشتی و شهید رجایی و امام خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی و مرحوم آیت‌الله اشراقی از سوی بنی‌صدر، تشکیل شد، اما با وجود شروع به کار این هیئت، همچنان به اغتشاشات و تنش‌آفرینی‌ها از سوی هواداران بنی‌صدر و منافقین خلق و نشریات آنها دامن زده می‌شد و درگیری‌های خیابانی ادامه داشت. در این ایام نه‌تنها بنی‌صدر و اطرافیان او هیچ تلاشی برای رفع ناآرامی‌ها نکردند؛ بلکه او (بنی‌صدر) روی در روی امام ایستاد و کار به جایی رسید که سخنگوی هیئت سه نفره حلّ اختلاف در تاریخ ۱۲/۳/۱۳۶۰ اعلام کرد که سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های بنی‌صدر تخلف از بیانیه ده ماده‌ای امام و تخلف از قانون اساسی است. در این میان، بازرگان و مسعود رجوی و سران گروهک‌ها مکرر از مواضع بنی‌صدر حمایت می‌کردند. امام خمینی(ره) مرتب به بنی‌صدر تذکر می‌داد، اما سرانجام در تاریخ ۲۰/۳/۱۳۶۰ طی حکمی او را از سِمت فرماندهی کل نیروهای مسلح برکنار کردند و به همین دلیل منافقین در تاریخ ۲۷/۳/۱۳۶۰ از مردم خواستند دست به تظاهرات خیابانی بزنند و امام خامنه‌ای در روز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۶۰ در خطبه‌های نماز جمعه طی بیاناتی درباره بنی‌صدر و جریان همسوی او فرمودند: «یک جریانی که می‌خواهد با تمام قوا با حاکمیت اسلام مقابله کند و خود آقای بنی‌صدر به خط اصلی انقلاب تمایلی ندارد؛ لذا دور او جمع می‌شوند. آقای بنی‌صدر آماده بود که آبروی جمهوری اسلامی را در دنیا ببرد. مصاحبه‌های ایشان این را نشان می‌دهد. ایشان با یک لحن فضاحت‌باری گفتند که دیگر مردم در صحنه نیستند که من از گفتن آن شرم دارم و در مجلس خواهم گفت. آقای بنی‌صدر امام و اسلام را نشناخته‌اند و هیچ تعهدی احساس نمی‌کنند و به این دلیل شایعه شکنجه در تمام دنیا به زبان بنی‌صدر منتشر شد، در حالی که صلیب سرخ جهانی این مطلب را تکذیب کرد...» این سخنرانی روشنگرانه بسیار مبسوط است، به گونه‌ای که روز بعد مجلس شورای اسلامی تصمیم گرفت طرح بی‌کفایتی سیاسی بنی‌صدر را در دستور کار خود قرار دهد. در این موضوع هم امام خامنه‌ای مسئولیت روشنگری را عهده‌دار می‌شوند.
«چند روز پيش سندي از اسناد منتشر شده وزارت خارجه آمريکا درباره جريان کودتاي ۲۸ مرداد را ترجمه کرده و براي من آوردند... آن بخش مورد توجه من اين است:
«کيم روزولت» مي‌گويد وقتي ما به تهران آمديم، يک چمدان بزرگ پُر از مقاله‌هايي که نوشته شده بود و بايد ترجمه مي‌شد و در روزنامه‌ها به چاپ مي‌رسيد و نيز کاريکاتورهايي را با خودمان آورديم! شما فکرش را بکنيد، دستگاه سي‌آي‌اي آمريکا براي ساقط کردن حکومتي که با آنها ناسازگار بود و منافع آنها را تأمين نمي‌کرد؛ حکومتي که به آرای مردم متّکي بود ـ برخلاف همه حکومت‌هاي دوران پهلوي، اين يک حکومت ملي بود که قانوني و با آرای مردم بر سر کار آمده بود ـ تحت عنوان اينکه ممکن است پشت پرده آهنين شوروي برود، از همه ابزارها ـ از جمله از ابزار هنر ـ عليه آن استفاده کرد.» (امام خامنه‌ای، 1/5/1380)

شبه‌جزیره کُره از سال 1894 پس از زورآزمایی میان ژاپن و چین (که البته کره‌ای‌ها چینی‌ها را ترجیح می‌دادند) تحت تسلط ژاپن قرار گرفت. در سال 1910 با امضای پیمان الحاق کره به ژاپن، این کشور به طور رسمی تحت اشغال قرار گرفت. ژاپن تا پایان جنگ جهانی دوم و به مدت ۳۵ سال، حضور استعماری خود را در کره حفظ کرد؛ اما پس از شکست در جنگ جهانی دوم شبه‌جزیره کره را تخلیه کرد.
 جنگ سرد که از سال ۱۹۴۰ آغاز شده بود، سبب شد آمریکا و شوروی به منظور توسعه ایدئولوژی خود سرزمین‌های بیشتری را زیر سلطه، نفوذ و اشغال خود درآورند. از جمله مهم‌ترین کشورهایی که در بحبوحه جنگ جهانی دوم به ورطه رقابت جنگ سرد کشیده شدند، شبه‌جزیره کره بود. 
در نوامبر ۱۹۴۳، «فرانکلین روزولت»، «وینستون چرچیل» و «چیانگ کای‌شک» در نشست قاهره با یکدیگر دیدار کردند تا درباره سرنوشت کشورهای مستعمره ژاپن تصمیم بگیرند. نتیجه این بود که تمام کشورهایی که ژاپن به زور مستعمره خود کرده بود باید از سلطه ژاپن خارج شوند. در بیانیه‌ای که پس از این نشست منتشر شد، برای اولین بار به نام کره اشاره شد. سران قدرتمند اظهار کردند: «اسارت مردم کره از نظر ما دور نشده و ما مصمّمیم تا در زمانی مقرر کره به کشوری آزاد و مستقل تبدیل شود.»
اما عبارت «در زمان مقرر»، به مذاق کره‌ای‌های ملی‌گرا که خواستار استقلال فوری کره بودند، خوش نیامد. احتمالاً روزولت به رهبر شوروی، جوزف استالین، گفته بود که سه، چهار سال تا استقلال کامل کره زمان لازم است. استالین زمان کوتاه‌تری را مطلوب می‌دانست. به هر حال، پس از پیروزی زودهنگام متفقین بر ژاپن، بحث درباره کره از سر گرفته شد.
تقسیم کره به کره شمالی و کره‌جنوبی از پیروزی متفقین در جنگ دوم جهانی در سال ۱۹۴۵ و پایان ۳۵ سال سلطه ژاپن بر کره نشئت گرفت. در طرحی که بیشتر کره‌ای‌ها با آن مخالف بودند، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی توافق کردند که قیمومیّت موقت کشور را از محل مدار ۳۸ درجه، بر عهده بگیرند. هدف از طرح قیمومیت کمک به ایجاد یک دولت موقت کره‌ای بود که «در موعدی مقرر مستقل و آزاد» شود. اگرچه تاریخ برگزاری انتخابات هم مشخص شده بود؛ اما اتحاد جماهیر شوروی از همکاری با برنامه‌های سازمان ملل متحد برای برگزاری انتخابات آزاد و عمومی در دو کره سر باز زد و در نتیجه آن، یک دولت کمونیست تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی به طور دائم در شمال و یک دولت طرفدار غرب در جنوب تأسیس شد. دو ابرقدرت از رهبران متفاوتی جانبداری کردند. دو دولت مجزا در کشور برقرار شد که هر یک مدعی زمامداری تمام شبه‌جزیره بودند.
در شمال، یک چریک ضد ژاپن و فعال سابق کمونیست، «کیم ایل سونگ» و در جنوب یک رهبر سیاسی تبعیدی، «سینگمان ری» رئیس‌جمهور کره‌جنوبی انتخاب شد و به این ترتیب، به طور رسمی شبه‌جزیره به دو نیم تقسیم شد. در روز 25 ژوئن سال 1950 میلادی نیروهای ارتش کره‌شمالی در یک حمله غافلگیرکننده از خطّ حائل میان دو کره واقع در مدار 38 درجه عبور کرده و به خاک کره‌جنوبی هجوم بردند و جنگ کره را آغاز کردند.
این جنگ تا جولای 1953 که قرارداد آتش‌بس امضا شد، به طول انجامید و به کشته شدن ۲۵۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰۰ نفر منجر شد. در این جنگ آمریکا در حمایت از جنوب و چین در حمایت از شمال به طور مستقیم وارد جنگ شدند. آمریکا و 20 کشور پس از صدور قطعنامه‌ای علیه تجاوز کره‌شمالی نیروهای خود را در شبه‌جزیره پیاده کردند و به پشتیبانی کره‌جنوبی وارد جنگ شدند.
اگرچه کره‌شمالی با تکیه بر برتری نظامی خود در ابتدا موفق به پیشروی شد؛ اما با ورود آمریکا و کشورهای ائتلاف به جنگ، ورق برگشت و این کشور متحمل شکست شد. سرانجام دو طرف در ژوئیه 1953 بر سر آتش‌بس به توافق رسیدند؛ آتش‌بسی که از آن زمان همچنان پابرجاست، اما با تحرکات دو طرف گاه‌وبیگاه متزلزل می‌شود.
دو طرف توافق کردند که یک محدوده حائل چهار کیلومتری در میان دو کشور به وجود بیاید که هیچ‌یک از دو کشور به آن وارد نشوند. این منطقه را منطقه غیرنظامی یا دی‌ام‌زد (DMZ) می‌نامند. همان‌طور که در متن آتش‌بس جنگ کره قید شده بود، در سال ۱۹۵۴ نشستی در ژنو برای طرح مسئله کره تشکیل شد. با وجود تلاش بسیاری از کشورهایی که در نشست حاضر بودند، این نشست بدون صدور قطعنامه‌ای برای اتحاد کره پایان گرفت.
به موجب این آتش‌بس، «کمیسیون نظارت از کشورهای بی‌طرف» (NNSC) تشکیل شد که وظیفه آن نظارت بر اجرای مفاد مورد توافق دو طرف در آتش‌بس بود. از سال ۱۹۵۳، افرادی از نیروهای مسلح سوئیس و سوئد اعضای این کمیسیون نظارت هستند که در نزدیکی منطقه غیرنظامی دی‌ام‌زد مستقر است. 

گنجينه بي‌مانند «خزانه جواهرات ملي» مجموعه‌اي از گرانبهاترين جواهرات جهان است که طي قرون و اعصار گردآوري شده است. خزانه فعلي جواهرات در سال 1334 ساخته و در سال 1339 با تأسيس بانک مرکزي ايران افتتاح و به اين بانک سپرده شد و اکنون نيز در صيانت بانک مرکزي جمهوري اسلامي ايران است.
در حال حاضر اين مجموعه بي‌نظير در معرض ديد عموم قرار دارد و جزء يکي از مهم‌ترين و معروف‌ترين جاذبه‌هاي گردشگري کشور محسوب مي‌‌شود. جواهرات و قطعات موجود در خزانه جواهرات ملي در قالب 36 گنجه دسته‌بندي شده‌اند. محتويات اين گنجه‌ها بسيار متنوع بوده و به طور عمده شامل انواع زيورآلات تزئيني، انواع تاج و نيم‌تاج، انواع جقه (پيش‌کلاه)، گلدان، سرپوش‌هاي غذا، قليان، آينه، تنگ‌هاي مينا، شمعدان، فيروزه، شمشير، خنجر، سپر، ساعت، قلمدان، انفيه‌دان، اشياي آراسته به ياقوت و لعل، تفنگ، عصا، مدال، تخت، سنجاق و گل سينه، مرواريد و... است. 
در اين ميان، الماس معروف «درياي نور» در ميان جواهرات ملي ايران، مقام اول را دارد. اين الماس معروف و الماس کوه نور، گویاً به علت قرابت نام، پيوسته يک زوج به شمار مي‌آمده‌اند، در حالي که از نظر تراش و رنگ هيچ وجه مشترکي با يکديگر ندارند. هر دو گوهر از آن نادرشاه بوده، اما احمدشاه دراني الماس کوه نور را پس از مرگ نادرشاه، به افغانستان برده است. پس از احمدشاه، به شاه شجاع منتقل شد و پس از شکست شاه شجاع به دست سردار هندي، ملقب به شير پنجاب، الماس مزبور به تصرف سردار نامبرده درآمد. اين گوهرها بعدها به دست کمپاني هند شرقي افتاد و به این وسيله به دربار انگلستان راه جست و به ملکه ويکتوريا هديه شد. اين گوهر هم اکنون در تاج ملکه اليزابت، مادر ملکه فعلي انگلستان، قرار دارد. الماس درياي نور، پس از قتل نادرشاه، به نوه او شاهرخ‌ميرزا رسيد، سپس به دست اميرعلم‌خان خزيمه و بعدها به دست لطفعلي‌خان زند افتاد. هنگامي که لطفعلي‌خان به دست آقا محمدخان قاجار شکست خورد، گوهر مذبور به گنجينه جواهرات قاجار منتقل شد.
ناصرالدين شاه معتقد بود اين گوهر يکي از گوهرهاي تاج کوروش بوده است و خود او بسيار به اين گوهر گرانبها علاقه داشت و زماني آن را به کلاه و گاهي به سينه خود نصب مي‌کرد و حتي توليت درياي نور را منصبي مخصوص قرار داد و اين افتخار مهم را به اعيان و بزرگان کشور محول مي‌داشت. درياي نور بعدها به موزه دولتي راه یافت و اينک زينت‌بخش خزانه جواهرات ملي است. وزن درياي نور 182 قيراط است و رنگ آن صورتي، کمياب‌ترين رنگ الماس است. در سال 1344، هنگام بررسي جواهرات ملي از سوی دانشمندان کانادايي، درباره اين گوهر نکته بسيار جالبي کشف شد:
تاورنيه، سياحتگر و جواهرشناس معروف فرانسوي، در کتاب خود از الماس صورتي رنگی به وزن 242 قيراط سخن مي‌گويد و اشاره مي‌کند در سال 1642 ميلادي آن را در شرق ديده است و نقشه و اندازه‌هاي آن را نيز در کتاب شرح مي‌دهد و آن را «الماس يا لوح بزرگ» مي‌نامد. رنگ و شکل اين الماس توجه دانشمندان کانادايي را نیز جلب کرد و آنها معتقدند الماس درياي نور و نورالعين در اصل يک قطعه الماس بوده و بعداً آن را به دو تکه قسمت کرده‌اند که تکه بزرگ آن «درياي نور» نام گرفته و تکه کوچک آن که به وزن 60 قيراط است، «نورالعين» ناميده شده و در حال حاضر در وسط نيم‌تاج شماره 2 گنجه 26 قرار دارد.

كردستان منطقه وسيعي است كه در بين چهار كشور ايران، تركيه، عراق و سوريه گسترش يافته است. در اغلب كتب و متون تحليلي درباره روابط ايران و عراق، بر اين نكته تأكيد شده است كه كردستان يكي از عوامل ايجاد تشنج و تنش بين دو كشور است. اما بررسي دقيق‌تر اوضاع سياسي و روابط دو كشور گواه اين امر است كه كردستان به خودی خود عامل نزديكي روابط دولت‌هاي ايران و عراق با يكديگر بوده است.
آنچه درباره كردستان بسيار مهم است، نوع رفتار دولت مركزي هر يك از كشورهاي چهارگانه مزبور درباره منطقه كردستان آن كشور است. اگر اين رفتار با رفتار دولت‌هاي مركزي يك يا سه كشور ديگر با مناطق كردنشين خودشان هماهنگي نسبي داشته باشد، كردستان نه تنها عامل تشنج بين اين دولت‌ها نيست؛ بلكه به سبب ضرورت اتخاذ و اعمال سياست‌هاي به نسبت هماهنگ اين دولت‌ها درباره كردهاي تبعه خودشان، آن دولت‌ها نيز به هم نزديك شده، همگرايي نسبي بين آنها به وجود خواهد آمد.
اما در سال 1958 كودتاي عبدالكريم قاسم سبب تغيير رفتار دولت بغداد به اتباع كردستان عراق شد. اعطاي خودمختاري، تدوين قانون اساسي جديد در عراق كه متضمن برقراري نوعي نظام فدرالي در آن كشور مي‌شد و بسياری مسائل ديگر سبب شد كه رفتار دولت بغداد با رفتار دولت‌هاي تهران و آنكارا درباره كردها تفاوت چشمگیری پيدا كند و به همين دليل كردستان به عامل تنش در روابط دو جانبه ايران و عراق تبديل شد.
به تعبير ديگر، تغيير رفتار دولت عراق درباره كردهاي اتباع خود، سبب از بين رفتن همگرايي نسبي دولت‌هايي شد كه در داخل قلمروشان كردها ساكن بودند. چنين وضعيتي تنش شديد بين دولت‌هاي مزبور و از جمله ايران و عراق را به دنبال داشت. به نظر مي‌رسد تنش‌هاي مزبور تا جايي ادامه پيدا مي‌كرد كه بار ديگر همگرايي بين دولت‌هاي ايران، عراق و تركيه ايجاد مي‌شد. در واقع، آنچه در ميان دولت‌هاي مزبور به نوعي مورد توافق قرار داشت، اين بود كه حتي در صورت به وجود آمدن تنش بين آنها در زمینه وضعيت كردها، تنش‌ها به قيمت نابودسازي يك طرف يا يك دولت ادامه نمي‌يافت؛ بلكه تنش‌هاي مزبور در نهايت، به همگرايي نسبي جديد ديگر در بين آن دولت‌ها درباره كردستان منتهي مي‌شد.
جنگ‌هاي كردهاي عراق عليه دولت مركزي بغداد در فاصله سال‌هاي 135۳ ـ135۰ نمونه خوبي براي اثبات فرضيه مزبور است. در آن جنگ‌ها دولت ايران به بارزاني‌ها كمك‌هاي زيادي كرد؛ ولي آن كمك‌ها براي رسيدن بارزاني‌ها به اهداف‌شان به آنها داده نمي‌شد؛ بلكه براي تضعيف کردن و تحت فشار قرار دادن دولت بغداد بود. به یقین، در صورتي كه جنگ‌هاي مزبور ادامه می‌یافت و به پيروزي بارزاني‌ها و كردهاي عراقي منجر مي‌شد، دولت ايران هم در دراز‌مدت به اندازه دولت عراق از وضعيت به وجود آمده در نتيجه پيروزي بارزاني‌ها در عراق متضرر مي‌شد. در واقع، بيانيه الجزاير مانع از اين شد كه ايران دچار دامي شود كه براي عراق در كردستان پهن كرده بود. به این ترتيب، در يك توافق سياسي بين بغداد و تهران، بار ديگر رفتار دولت‌هاي مركزي مزبور با كردهاي اتباع خود، به يك هماهنگي نسبي رسيد.