اين شهيد عزيز [شهید لاجوردی] در تمام دوران مبارزات اسلامي به اخلاص، صبر، مقاومت و روشن‌بيني شناخته شده بود. در راه خدا بلاهاي بزرگ را به جان مي‌خريد و در ميدان‌هاي سخت حاضر بود. پس از پيروزي انقلاب در همه مسئوليت‌هايي كه در راه خدمتگزاري به مردم و كشور به او محول شد با قدرت و ايثار و به دور از اغراض و مطامع مادي اداي وظيفه كرد و هيچ‌گاه خستگي به خود راه نداد. (امام خامنه‌اي، 2/6/۱۳۷7)
پس از آغاز جنگ جهاني دوم در ۹ شهريور ۱۳۱۸، برابر با اول سپتامبر ۱۹۳۹، ايران بي‌طرفي خود را اعلام کرد؛ اما به دليل گستردگي مرز ايران با اتحاد جماهير شوروي و درگيري با آلمان اين بي‌طرفي ناپايدار بود و سوم شهريور ۱۳۲۰ ارتش متفقين به بهانه حضور جاسوسان آلماني وارد خاک ايران شد. نيروهاي شوروي از شمال و شرق و نيروهاي بريتانيايي از جنوب و غرب، از زمين و آسمان به ايران حمله کردند و پس از اشغال شهرهاي سر راه، به سمت تهران آمدند. ارتش ايران به سرعت متلاشي و رضاشاه مجبور به استعفا شد و متفقين با انتقال سلطنت به پسر و ولي‌عهد او، محمدرضا موافقت کردند.
اين حادثه در کشاکش جنگ جهاني دوم رخ داد و اين حمله حاصل سومين تباني ارتش سرخ شوروي و نيروهاي بريتانيا بود که به زيان حاکميت ملي و تماميّت ارضي ايران شکل مي‌گرفت‌. قرن نوزدهم در پايان جنگ‌هاي طولاني روسيه با ايران‌، تباني اين کشور با بريتانيا عليه ناپلئون در اروپا، سبب حمايت بريتانيا از انعقاد پيمان‌هاي «گلستان» و «ترکمانچاي» و تحميل آن بر ايران شد. اوايل قرن بيستم نيز پيمان‌هاي  ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ سبب تقسيم ايران به حوزه نفوذ دو کشور انگليس و روسيه شد و زمينه‌ حضور نظامي آنان در ايران را فراهم کرد. سومين بار در جنگ دوم جهاني بود که بهانه حضور کار‌شناسان آلماني در ايران، اشغال کشورمان را در پي داشت.
لحظات اوليه حمله، يعني درست در ساعت چهار بامداد سوم شهريور، «اسميرنوف» سفير کبير شوروي و «سر ريدر بولارد» وزير مختار بريتانيا در منزل رجبعلي منصور، نخست‌وزير وقت حضور يافته و طي يادداشتي حمله قواي خود را به کشور ابلاغ کردند. منصور در پی آن به همراه جواد عامري، کفيل وزارت امور خارجه، به کاخ سعدآباد رفت و رضاشاه را مطلع کرد؛ سپس راهي مجلس شوراي ملي شد و گزارش حمله نظامي روسيه و بريتانيا را به اطلاع نمايندگان مجلس رساند.
نمايندگان روس و انگليس‌، علت اين مداخله را وجود عده زيادي کار‌شناس آلماني در ايران بیان کردند که به عقيده آنان مشغول جاسوسي بودند. دخالت نظامي شوروي و انگلستان در ايران متعاقب دو هشدار نهایی مشترک روس و انگليس در ۲۸ تير و ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ درباره حضور کار‌شناسان آلماني به وقوع پيوست‌. اين حمله به فاصله سه هفته پیش از تبعيد رضاشاه به خارج از کشور رخ داد. شهرهاي بي‌دفاع شمال و جنوب کشور در جريان حمله هماهنگ و مشترک روس و انگليس‌، به شدت بمباران شدند و نيروي دريايي ايران در خليج‌فارس و درياي خزر ظرف چند ساعت نابود و فرمانده نيروي دريايي (در‌‌ همان روز اول حمله) کشته شد.
عصر روز سوم شهريور و در حالي که پيشروي قواي بريتانيا و روسيه در شمال و جنوب خاک ايران ادامه داشت‌، علي منصور با مشاهده بحراني بودن اوضاع تصميم به استعفا گرفت‌. دريافت خبرهاي مربوط به متلاشي شدن لشکرهاي تبريز، رضاييه‌، گيلان‌، اردبيل‌، مشهد و کرمانشاه سبب شد تا رضاشاه لشکرهاي دو پادگان مرکزي را در اطراف تهران به حالت دفاعي مستقر کند. در همين روز رضاشاه طي تلگرافي به روزولت، رئيس‌جمهور وقت آمريکا از وي خواست که مانع پيشروي بريتانيا و روسيه در داخل ايران شود؛ اما دولت آمريکا با صراحت اين درخواست را رد و تأکيد کرد که ايالات متحده‌، هدف بريتانيا را هدف خود مي‌شمارد.
غروب سوم شهريور، رضاشاه که متعاقب دريافت پاسخ دولت آمريکا، اميدي به توقف حملات بريتانيا و روسيه نداشت و از جبهه‌هاي جنگ دوم جهاني نيز اخبار مسّرت‌بخش دريافت نمي‌کرد، سربازان احتياط چهار دوره شامل متولدين ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷ را به خدمت فراخواند. او در شامگاه‌‌ همان روز، خبرهاي مربوط به پيشروي قواي روس و انگليس را به سوي تهران دريافت کرد.
روز پنجم شهريور رجبعلي منصور در جلسه فوق‌العاده هيئت دولت که در حضور رضاشاه تشکيل شده بود، نوميدانه از مقام رئيس‌الوزرايي استعفا داد و رضاشاه‌، «مجيد آهي» وزير دادگستري را مأمور تشکيل کابينه کرد؛ اما وي نيز از پذيرفتن اين سمت امتناع ورزيد و به ناچار مسئوليت نخست‌وزيري کشور به محمدعلي فروغي واگذار شد. فروغي در منزل خود با سفيران بريتانيا و روسيه درباره ترک مخاصمه و توقف جنگ‌ مذاکره کرد. در همين نشست فروغي از نيت انگليسی‌ها براي برکناري و تبعيد رضاشاه باخبر شد. در نتيجه رضاشاه، همه اعضاي خانواده‌اش به استثناي محمدرضا پهلوي ولي‌عهد را روانه اصفهان کرد و تصميم خود مبنی‌بر استعفا را به اطلاع فروغي و اعضاي کابينه‌اش رساند. رضاشاه پس از برکناري همراه با گروهي از اعضاي خانواده‌اش، ايران را ترك کرد. ابتدا با يك كشتي جنگي انگليسي به جزيره موريس اعزام شد و سپس در آوريل 1942/ فروردين 1321 به ژوهانسبورگ در آفريقاي جنوبي انتقال يافت و سرانجام در ژوئيه 1944/ مرداد 1323 در همانجا درگذشت.
با يورش متفقين تمامي راه‌هاي كشور، به‌ویژه خطوط راه‌آهن و شوسه تحت سلطه نيروهاي اشغالگر در آمد. نيروي كار ايراني براي تهيه تداركات ارتش‌هاي درگير در جنگ با نازل‌ترين دستمزد به كار گرفته شدند. منابع نفتي كشور غارت شد و بحران غذايي در كشور به اوج خود رسيد. در آن روز‌ها، شهرهاي کشور و به ويژه تهران با کمبود نان و ساير ارزاق مورد نياز مردم روبه‌رو بودند. کشوري که در جنگ جهاني دخالتي نداشت و بار‌ها بي‌طرفي خود را به دو طرف درگيري اعلام کرده بود، بيشترين صدمات جنگ را تحمل کرد، هزاران غيرنظامي زير بمباران شهرهاي مختلف جان باختند و خسارات بسيار سنگيني به تأسيسات اقتصادي کشور و اماکن زندگي مردم وارد آمد. کشور دچار قحطي شد و مردم از نظر نان و ارزاق به شدت در مضيقه قرار گرفتند.
چرچيل بعدها درباره اشغال ايران در خاطرات خود نوشته است:‌ «لزوم ارسال انواع و اقسام ساز و برگ و مهمات براي شوروي از يك طرف و اشكالات روزافزون راه اقيانوس منجمد شمالي و نقشه‌هاي استراتژيكي متفقين در آينده از طرف ديگر بيش از پيش ما را بر آن مي‌‌داشت كه براي استفاده كامل از ايران به منظور ارتباط با شوروي اقدام فوري معمول داريم، چاه‌هاي نفت ايران به منزله‌ عامل مهمي در جنگ به شمار مي‌رفت، عده‌ كثيري از آلماني‌ها در تهران استقرار يافته و جبهه‌ آلمان در ايران روز به روز بهتر مي‌شد بنابراين ما از موقعيت استفاده كرده و بر آن شديم كه به روس‌ها دست اتحاد بدهيم و به اتفاق مبادرت به لشكركشي به ايران کنيم.»
اشغال ايران به قواي بريتانيا و روسيه محدود نبود. پس از ورود آمريکا به جنگ‌، عده‌اي از نظاميان آن کشور نيز وارد ايران شدند؛ اما استقلال و تماميت ‌ارضي ايران‌، نخست با امضاي يک پيمان سه‌جانبه بين ايران، انگليس و شوروي در بهمن ۱۳۲۰ و سپس با صدور اعلاميه‌اي که در پايان نشست سران متفقين؛ از جمله روزولت‌، چرچيل و استالين در تهران منتشر شد، تضمين گرديد. در پايان اين نشست که در آبان همين سال در تهران تشکيل شد، دو طرف متعهد شدند نيروهاي نظامي خود را ظرف شش ماه از ايران خارج کنند.
دولت شوروي پیش از پایان جنگ درصدد به دست آوردن امتياز استخراج نفت در درياي شمال برآمد؛ اما چون با تصويب قانون منع اعطاي امتياز نفت به خارجي‌ها در مجلس شوراي ملي‌، از دريافت اين امتياز محروم شد، بناي مخالفت و ناسازگاري با دولت ايران را گذاشت و مقدمات شورش مسلحانه را در آذربايجان فراهم کرد. نيروهاي شوروي از حرکت واحدهاي اعزامي ارتش براي سرکوبي اين شورش جلوگيري کرده و موجبات تسلط حزب دموکرات را بر آذربايجان و سپس کردستان فراهم کردند.
چند ماه بعد نيروهاي شوروي از تخليه ايران در موعد مقرر خودداري کردند؛ اما پس از شکايت ايران به شوراي امنيت و مسافرت قوام‌السلطنه، نخست‌وزير وقت به مسکو که به امضاي موافقت‌نامه‌اي درباره تشکيل شرکت مختلط نفت ايران و شوروي منجر شد، در ارديبهشت ۱۳۲۵ نيروهاي خود را از ايران خارج کردند. حکومت خودمختار حزب دموکرات در آذربايجان و کردستان نيز بيش از هفت ماه پس از خروج نيروهاي شوروي دوام نياورد و موافقت‌نامه مربوط به تشکيل شرکت مختلط نفت ايران و شوروي نيز سال بعد در مجلس رد شد.


امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در نیمه اول سال ۱۳۶۰ به یک مقطع تاریخی بسیار حساس و تعیین‌کننده می‌رسند. در بهار سال ۶۰ فضای عمومی کشور به خشونت‌ کشیده می‌شود، منافقین در روز ۳۱ خرداد با صدور اطلاعیه‌هایی اعلام جنگ مسلحانه می‌کنند. از سویی ایام مصادف با شهادت شهید چمران، نماینده امام در شورای عالی دفاع در جبهه‌های جنوب بود که مردم عزادار نسبت به اعلام جنگ مسلحانه منافقین به شدت ناراحت بودند، از سوی دیگر هم جریانات ملی‌گراها و لیبرال‌ها علیه لایحه قصاص اعلام راه‌پیمایی کرده بودند و آن لایحه را غیرانسانی می‌دانستند. این موضوع حضرت امام را نسبت به موضع‌گیری جریان جبهه ملی و ملی‌گراها چنان نگران کرده بود که صحبت درباره آن برای ایشان بسیار سخت شده بود. مجلس شورای اسلامی جریان بی‌کفایتی سیاسی رئيس‌جمهوری بنی‌صدر را در دستور کار خود داشت و به طور کلی، وضعیت کشور ملتهب بود. در چنین اوضاعی امام خامنه‌ای مصمم است که برای روشنگری و آگاه‌سازی مردم گام بردارد و اعلام آمادگی کند، تا اینکه بعد از نماز جمعه در روز ششم تیرماه ۶۰ امام جماعت مسجد ابوذر در محله خزانه فلاح از ایشان برای سخنرانی و پاسخ به پرسش‌های سیاسی روز دعوت می‌کند. معظم‌له می‌پذیرند و پس از اقامه نماز ظهر و عصر شروع به سخنرانی به خصوص درباره عزل بنی‌صدر و رأی بی‌‌کفایتی سیاسی او می‌کنند و به چند سؤال جواب می‌دهند که ناگهان صدای سوت بلندگو فضا را پر می‌کند و هنگامی که ایشان اشاره می‌کنند که صدای بلندگو را تنظیم کنند، ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیده می‌شود. اوضاع مسجد به هم می‌ریزد. در اثر این انفجار که از طریق ضبط صوتی که مواد منفجره در آن جاسازی شده بود امام خامنه‌ای به شدت مجروح می‌شوند. این خبر بازتاب زیادی داشت، به‌‌ویژه اینکه مردم نسبت به منافقین و رفتار خشونت‌آمیز آنها ابراز تنفر و مسئولان نظام و بسیاری از اشخاص و احزاب پیام و بیانیه دادند و از اعمال خشونت‌گرایانه و تروریستی منافقین ابراز انزجار کردند. در این میان پیام انقلابی و حکیمانه حضرت امام خمینی(ره) قابل توجه بود که با اشاره به توطئه رسوایی دشمنان و اقدام احمقانه آنها خطاب به امام خامنه‌ای موقوم فرمودند: «اکنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما که از سلاله رسول اکرم(ص) و خاندان حسین‌بن‌علی(ع) هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و سربازی فداکار در جبهه و جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنه انقلاب می‌باشید، میزان تفکر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندید. به کسی سوءقصد کردند که آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز است... من به شما خامنه‌ای عزیز، تبریک می‌گویم که در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامتی شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.» و پس از این حادثه، روز بعد(هفتم تیرماه ۶۰) انفجار سنگین حزب جمهوری اسلامی رخ داد که ضمن آن ۷۲ نفر از شخصیت‌های عالی‌رتبه نظام به شهادت رسیدند. 


در دوران مظفر‌الدين شاه قاجار يك جهانگرد فرانسوي كه در تهران به سر مي‌برد، زمينه‌هايي از فعاليت پليس تهران و ناتواني آن در برخورد‌ با بي‌نظمي‌ها، خلاف‌ها و جرائم را ياد‌آور مي‌شود كه آگاهي از آن خالي از لطف نيست.
دالماني، جهانگرد فرانسوي در بخشي از كتاب «از خراسان تا بختياري» خود(۱)، به پليس تهران اشاره كرده و نوشته است: «چون آفتاب در شرف زوال بود، به مهمانخانه آمديم و پس از صرف شام با ساير مسافرين به صحبت مي‌پرداختيم و درباره اوضاع ايران گفت‌وگو مي‌كرديم. در بيرون هتل، پليس‌ها با صداي بلند صحبت مي‌كردند و هياهويي داشتند. يكي گفت اين هياهو براي اين است كه دزدان صداي پليس را بشنوند و از خيابان دور شوند.» گفتنی است، يكي از خلاف‌هاي متداول در اين دوران، مانند ادوار پیش و پس از آن، این بود که خاكبرداران و دلالان آثار عتيقه، آثار باستاني و اسلامي زير خاكي را به طور پنهانی اكتشاف و استخراج  می‌کردند و آنها را به اروپاييان می‌فروختند. متأسفانه پليس هم كمترين برخوردي با آنها نمي‌كرد و هيچ قانوني درباره جلوگيري از سرقت و خروج آثار عتيقه وجود نداشت و ذهن دولتمردان و مسئولان امور در اين زمینه به كلي خالي از سابقه بود. دالماني مواردي از عرضه مخفيانه و خارج كردن آثار زير خاكي را در كتاب خود ذكر مي‌كند. از مواردي كه دالماني اشاره مي‌كند، ربوده شدن مُهر معروف و يافته شده داريوش كبير است كه قرن‌ها به صورت سنگ هرمي در يكي از مساجد كرمان و شايد مقبره‌ شاه نعمت‌الله ولي در معرض ديد بود و در سه طرف آن خطوط ميخي به سه زبان فارسي، ايلامي و بابلي حك شده بود. يكي از كارمندان دولتي مأمور شد كه اين سنگ را از كرمان به تهران بياورد و با اينكه اين سنگ تحت حفاظت شدید از كرمان به تهران فرستاده شده بود، معلوم نشد كه چگونه در بين راه مفقود شد و چرا به مقصد نرسيد و به روسيه رفت؟! چند ماه بعد انجمن باستان‌شناسي پطرزبورگ درباره پيدا شدن اين مُهر و چگونگي آن، مقاله مفصلي منتشر کرد. دولت ايران پس از انتشار اين مقاله از دولت روسيه تقاضاي استرداد آن را كرد و بنابراین قرار شد اين سنگ دوباره به ايران بازگردد؛ اما باز همان کارمند عالي‌رتبه مأمور اين كار شد و متأسفانه [در بين راه] به پستي كه حامل اين سنگ گرانبها بود، دستبرد زده شد. به این ترتیب، دوباره سنگ ناپديد شد و به جاي آن يك سنگ تقلبي كه با مهارت از آن تقليد شده بود، وارد تهران شد و سنگ اصلي به يكي از كارمندان عالي‌رتبه قابل اعتماد دربار تهران تحويل داده شد. 
بديهي است، عامل اصلي ربوده شدن اين گونه آثار عتيقه و انتقال يافتن آن‌ها به موزه‌ها و كلكسيون‌هاي خارج، شاهزادگان و مقامات تراز اول دولتي بودند كه با استفاده از عوامل دلال و عتيقه‌فروش اين معاملات را انجام مي‌دادند. شاهزاده منصور ميرزا شعاع‌السلطنه، پسر مظفر‌الدين شاه؛ آرشاك‌خان ارمني، واسطه او و لسان‌السلطنه، كتابدار كتابخانه سلطنتي، از جمله مقامات دست‌اندركار قاچاق آثار عتيقه و كتاب‌هاي مينياتور كتابخانه سلطنتي بودند كه مدت زمان زیادی به اين معاملات پرسود اشتغال داشتند. بخشي از كتاب‌هاي به سرقت رفته از كتابخانه سلطنتي، سال‌ها بعد در دوران تأسيس تشكيلات نظميه جديد به وسيله سوئدي‌ها و راه‌اندازي اداره تأمينات (آگاهي) از طریق كارآگاهان و خبررسانان (مخبر‌ين) پليس كشف شد و به كتابخانه سلطنتي بازگردانده شد؛ اما بخش بيشتر و چشمگیرتری به موزه‌ها و كلكسيون‌هاي خصوصي خارجي انتقال يافت(۲).
پي‌نوشت‌ها:
1 ـ دالمانی، هانری‌رنه؛ از خراسان تا بختياري، تهران: انتشارات ابن‌سينا، ۱۳۶۶. 
2ـ براي کسب اطلاعات بيشتر، به خاطرات عبد‌الله بهرامي و مقالات تاريخي ابراهيم صفايي در خصوص سرقت كتاب‌هاي كتابخانه سلطنتي و اقدامات شعاع‌السلطنه و آرشاك‌خان كريانس درباره خارج كردن كتاب‌ها و مينياتور‌هاي كتابخانة سلطنتي و فروش آن در خارجه نگاه کنید.

اولين كنگره صهيونيست‌ها در 29 اوت (هشتم شهريور) 1897 در شهر بال سوئيس با حضور يهوديان و مسيحيان صهيونيست تشكيل شد و برنامه‌هاي خود را به شرح زير تعيين كرد كه به اتفاق آرا به تصويب رسيد؛ هدف صهيونيسم، ايجاد موطني براي مردم يهود در فلسطين و تضمين آن از سوی قوانين بين‌المللي است. كنگره صهيونيست‌ها تحقق اين هدف را در گرو اجراي تدابير زير دانست:
1ـ گسترش مهاجرنشين‌هاي يهودي در فلسطين، با حمایت از كشاورزان و كارگران صنعتي.
2ـ سازماندهي و ايجاد وحدت بين تمامي يهوديان از طريق مؤسسات مناسب محلي و بين‌المللي و بر اساس قوانين كشورهاي مختلف؛
3ـ تقويت و پرورش احساسات و آگاهي ملي يهوديان؛
4 ـ برداشتن گام‌هاي مقدماتي در جهت كسب موافقت و رضايت حكومت‌ها براي دستيابي به هدف صهيونيسم در صورت لزوم.
دكتر تئودور هرتزل به سمت رياست و دكتر ماكس نوردائو، دكتر سالز و آقاي ساموئل پانيلس به ترتيب به سمت نايب رئيس اول تا سوم كنگره يهود منصوب شدند.
رئيس کنگره صهيونيستي بال، يعني تئودور هرتزل وظيفه داشت مصوبات اين کنگره را پيگيري کند. دكتر دبليو. اچ هكلر که يک صهيونيست مسيحي و سرپرست كليساي كوچك سفارت انگليس در وين بود، اولين روحاني مسيحي بود كه هرتزل را به پيگيري طرح‌هاي خود تشويق كرد. اسقف هكلر با اطلاع كامل سفير انگليس در وين، به حمايت از جنبش صهيونيستي پرداخت و هرتزل را به تعدادي از اعضاي خانواده سلطنتي و دوستان سرشناس خود معرفي كرد. وي اولين روحاني انگليسي بود كه با سفر به روسيه به يهوديان اين كشور كمك كرد. اسقف هكلر چندين بار به فلسطين سفر کرده و پيوسته در كنگره‌هاي صهيونيستي شركت مي‌كرد.
در ميان ديگر شخصيت‌هايي كه در كنگره يهود حضور داشتند، مي‌توان به هانري دونان اشاره کرد كه از پيشگامان سرشناس صهيونيسم به شمار مي‌رود. كشيش پروتستان دكتر يوهانس لپسيوس، فرزند كارل ريچارد لپسيوس (1884ـ1810) مصرشناس مشهور نیز كه اطلاعات فراواني درباره شرق داشت و در مقام كشيش اقليت كوچك پروتستان در كوه‌هاي قارص فعاليت كرده بود، در این کنگره حضور داشت.
دكتر لپسيوس در سال 1895 به شدت به دفاع از آرمان ارامنه برخاست و پس از آنكه دولت آلمان درباره تبليغات وي به او هشدار داد، از مقام خود كناره‌گيري كرد. وي هفتم سپتامبر سال 1897 در اجلاس كنگره صهيونيسم در بال ديدگاه‌هاي خود را در قبال صهيونيسم در مقاله‌اي با عنوان «ارامنه و يهوديان در تبعيد يا آينده شرق در پرتو مسئله ارامنه و جنبش صهيونيسم» تشريح كرد. وي پس از تشريح جنبه‌هاي مشترك ارامنه و يهوديان كه وي از آنها به‌منزله نژادهاي ستمديده ياد كرد، گفت: «آيا روزي فرا خواهد رسيد... كه يهوديان به فلسطين دست يابند و بگويند اينجا سرزمين ماست؟»
زادوك كاهن (1905 ـ 1839) خاخام اعظم فرانسه، با نوشتن نامه‌اي تشكيل اولين كنگره يهوديان را تبريك گفت. وی در نامه تبريك خود تأكيد كرد كه از هيچ كوششي براي اجراي تصميم‌هاي كنگره دريغ نخواهد كرد. او همچنين حمايت همه‌جانبه خود را از تئودور هرتزل اعلام کرد.
هرتزل در ابتداي اجلاس نهايي كنگره يهود در شهر بال سوئيس اعلام كرد، نامه‌ها و تلگرام‌هاي متعددي دريافت كرده است. گفتنی است، وي در بين تمامي نامه‌ها و تلگراف‌هاي دريافتي به نامه‌اي كه دكتر موسي گاستر، خاخام يهوديان اسپانيا و پرتغال در انگليس كه حمايت خود را از اهداف كنگره يهود ابراز داشته بود، اشاره كرد.
در يك جمع‌بندي مي‌توان بر اساس كنگره جهاني يهوديان در بال سوئيس، اين اصول را از صهيونيسم استخراج کرد:
1ـ موطن مردم يهود بايد در فلسطين باشد.
2ـ فلسطين مي‌تواند و بايد از طريق ايجاد تدريجي مهاجرنشين‌هاي يهودي، نقش خود را ايفا كند.
3ـ تضمين از طرف حقوق عمومي (بين‌المللي)، يعني به رسميت شناختن خواست قانوني مردم يهود براي تجديد حيات فلسطين و از طريق آن تجديد حيات خود، شرط لازم موفقيت اين برنامه است.
صهيونيست‌ها براي تشويق يهوديان به مهاجرت به فلسطين اين‌گونه تبليغ مي‌کردند که فلسطين در آينده حتي قادر است چندين ميليون نفر را در خود جاي دهد. اين سرزمين تنها به بازسازي و سكنه جديد نياز دارد. كار بازسازي و اسكان دوباره جمعيت در فلسطين از جانب يهوديان آغاز شده است و بايد فعاليت‌هاي بازسازي و ايجاد مهاجرنشين‌هاي يهودي در فلسطين توسعه و افزايش يابند و از آنها پاسداري شود.»
مهاجران يهودي در فلسطين وظيفه داشتند زمين خود را حفظ کنند و زيرساخت‌هاي لازم را براي اسكان كامل در فلسطين بر اساس الگوي دلخواه خود پي‌ريزي كنند. براي رسيدن به اين هدف، صهيونيست‌ها به پشتيباني انگلستان دل‌بسته و اميدوار بودند. صدور اعلاميه بالفور و حمايت همه‌جانبه انگليسي‌ها از صهيونيست‌هاي مهاجر، بخشي از حمايت‌هاي بين‌المللي مورد ادعاي صهيونيست‌ها بود كه تا حد امكان براي قوم يهود موطني فراهم آيد.

«بسمه تعالي/ حضرت آيت‌الله‌العظمي امام‌خميني (دام عزه)
اعدام شخص مفسد که در نظر مبارک مورد احتياط است، به نظر آيت‌الله منتظري جايز است و اين مسئله در محاکم قضايي مورد احتياج است. اگر اجازه مي‌فرماييد در مراجع قضايي طبق نظر ايشان عمل شود./ ادام‌الله عمرکم الشريف. ۹/۷/۶۶ عبدالکريم موسوي.»
 «بسمه تعالي / مجازيد بر طبق نظر شريف ايشان عمل نماييد. ۹/۷/۶۶ روح‌الله‌الموسوي الخميني»
(صحيفه امام، ج‏20، ص397)
بر اساس نظر امام خميني، بخشنامه‏اي به شماره 64/11 ب ـ ش مورخ 20/8/1364 از سوي رئيس ديوان‌عالي كشور به دادگاه‌ها صادر شد و در تاريخ 9/7/1366 نيز رياست ديوان‌عالي كشور درباره مرتكبين جرايم مواد مخدر، موضوع را طي بخشنامه‏اي به دادگاه‌ها و دادسراهاي انقلاب اسلامي سراسر كشور ابلاغ کرد.

بین‌النهرین و سرزمین‌های حاصلخیز جنوبی آن مهاجران زیادی را به خود جلب كرده است. از میان خیل عظیم مهاجران، ایرانیان زیادی به دلایل مختلفی چون تجارت و زیارت به بین‌النهرین سفر كرده و در آنجا رحل اقامت افكندند. تداوم این روند سبب شد كه به‌تدریج یك اقلیت از ایرانیان مقیم بین‌النهرین تشكیل شود. فعالیت زیاد اقتصادی و دینی جمع مذکور، جایگاه فرهنگی و اقتصادی و سیاسی آن را افزایش داد. به موازات آن، دولت ایران به دلایل مختلف همواره ادعای حمایت از ایرانی‌های مقیم بین‌النهرین را داشت. بسیاری از اختلافات ایران و عثمانی بر سر امنیت، آسایش و آزادی عمل ایرانیان بین‌النهرین بود.
این وضعیت پس از تأسیس كشور عراق نیز تداوم یافت و دولت ایران تلاش كرد تا در اوضاع جدید رابطه خود را با ایرانیان مقیم عراق حفظ كرده، از منافع آنها در عراق حمایت كند. در مقابل، دولت عراق نیز تلاش زیادی را برای تعیین تكلیف ایرانیان مقیم عراق به كار بست و كوشید با اعطای تابعیت و تعیین وضعیت حقوقی ـ اقامتی آنها، مانع از مداخله ایران در آنچه امور داخلی عراق خوانده می‌شد، شود. علاوه بر آن، در پاره‌ای موارد عراقی‌ها سعی كردند با اعمال محدودیت و تضییقات مختلف درباره ایرانی‌های مقیم آن كشور، دولت ایران را تحت فشار قرار دهند؛ از جمله در تیر ماه 1339 در ابعادی محدود چنین اقدامی صورت گرفت.
در سال‌های 1343 و 1344 در زمان حكومت عبدالسّلام عارف موج بدرفتاری با ایرانیان و اعمال محدودیت علیه آنان گسترش یافت. چنین وضعیتی حتی در دوره جانشین او، یعنی عبدالرحمن عارف ـ كه می‌كوشید روابط عراق با ایران را گسترش دهد ـ نیز ادامه یافت. بر اساس گزارشی، در سال 1346، حدود چهارهزار نفر ایرانی مقیم عراق در زندان‌های آن كشور به‌سر می‌بردند تا اینكه پس از شروع درگیری‌های مرزی بین دو كشور از سال 1348 به بعد و گسترش و تعمیق این درگیری‌ها، دولت عراق در اقدامی برنامه‌ریزی شده، طی سال‌های ۱۳۵۲ ـ ۱۳۵۰ حدود پنجاه هزار نفر از ایرانیان مقیم آن كشور را اخراج و اموال‌شان را مصادره کرد.
حجت‌الاسلام والمسلمین فلسفی در خاطرات خود در این‌باره نوشته است: «حادثه اخراج ایرانیان از عراق که در بین آنها عده زیادی از علما، مدرّسان، فضلا و طلاب هم بودند، یکی از حوادث دردناک تاریخ معاصر ایران است. در میان این جمع بسیار زیاد، تجّار، کسبه، زنان، دختران، بچه‌ها و زنان باردار نیز بودند که همه را در فرصتی کوتاه حتی از کنار خیابان‌ها گرفته و سوار کامیون‌ها کردند و در سر مرز‌‌ رها ساختند؛ نام آنها را ایرانیان رانده‌شده از عراق گذاشتند. این حادثه در سال ۱۳۵۰ شمسی اتفاق افتاد. حکومت بعث عراق به دلیل تعصّب عربیت، ایرانیانی را که بعضی تا چند نسل در عراق اقامت [داشتند] و بعضی حتی به زبان فارسی نمی‌توانستند تکلّم کنند، به دلیل داشتن تبار ایرانی، به طرزی وحشیانه و ظالمانه از عراق بیرون کرد.»
با وجود این اقدام نامتعارف و نیز امضای قرارداد الجزایر و اسناد بعدی آن، ایران از حمایت بقیه ایرانیان مقیم عراق و نیز زائران و مسافران ایرانی عازم اماكن زیارتی آن كشور دست برنداشت و در دهه بعد این موضوع به گونه‌ای دیگر به حمایت ایران از شیعیان در عراق تبدیل شد.