اي کلام الله! گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند ياد مي‌کنم که اگر انگليسي‌ها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآيم و تا آخرين قطره خون من بر زمين نريخته است، دست از جنگ و ستيز با آنان نکشم و اگر غير از اين رفتار کنم، در شمار منکرين و کافرين به تو باشم و خدا و رسول از من بيزار شوند!(بخشي از سوگندنامه رئيس‌علي دلواري)
آغاز روابط ايران و انگليس به دوره تيموريان برمي‌گردد. در عهد صفويان نيز روابط تجاري برقرار بود و بازرگانان انگليسي در ايران حضور داشتند. در دوره افشاريه هم جنوب ايران مرکز فعاليت تجاري آنها بود و کريم‌خان زند براي رونق تجارت، آزادي تجاري بيشتري به انگليسی‌ها داد؛ به گونه‌ای که در بوشهر هيچ رقيبي نداشتند و مرکز تجاري آنها به مرکز سياسي تبديل شد تا شيخ‌نشين‌هاي خليج را تحت نظر بگيرند.
در دوره قاجار که ايران مورد تهاجم روسيه واقع شد، فرانسه از فرصت استفاده کرد تا ايران را در مقابل رقيب خود، انگليس قرار دهد؛ از این رو در عهدنامه فين کن اشتاين، ايران در قبال فرانسه متعهد شد که انگليسي‌ها را از اين کشور بيرون کند و به آنها اعلان جنگ بدهد؛ اما انگليسي‌ها با تدابير دوستانه سعي در حفاظت مستعمره ارزشمند خود، هندوستان کردند و «جان ملکم» را در مقام سفير به ايران فرستادند. او توانست امتيازات استعماري زيادي براي دولت متبوع خود کسب کند.
انگليسي‌ها از علاقه ناصرالدين شاه به تجديد فراش و سفر به فرنگ نهايت سود را براي گسترش آمال استعماري خود بردند و توانستند امتيازات بسیاری برای غارت ذخاير و منابع ملي و فرهنگي ايران کسب کنند؛ مانند تأسيس بانک شاهنشاهي، تأسيس تلگراف، تأسيس خط آهن، استخراج معادن و فلزات و سنگ‌هاي گران‌قيمت و آثار باستاني، کشتيراني در کارون و استخراج انواع فرآورده‌هاي دريايي که هر چند با سرمايه ملي ايران انجام مي‌شد؛ اما سود آن عايد شرکت‌هاي انگليسي مي‌گرديد.
با آغاز جنگ جهاني اول، سرزمين ايران که در جنگ اعلام بي‌طرفي کرده بود، به دليل هم‌مرزي با عثماني که يک پاي جنگ به شمار مي‌آمد، براي انگليسي‌ها اهميتي دو چندان يافت و لندن تصميم گرفت تا با توجه به اوضاع پرآشوب جهان و ايران، با حضور مستقيم نظامي خود، منافعش را تأمين کند. اين اقدام تجاوزکارانه با اعتراض ملت ايران روبه‌رو شد و خود را در قالب قيام‌ها و نهضت‌هاي ضداستعماري متجلّي نمود که از مهم‌ترين آنها مي‌توان به مبارزات رئيسعلي دلواري و دليران تنگستان اشاره کرد.

دلاور تنگستان
رئيسعلي دلواري پسر زائر محمد و خانم شاهي (شهين) بود. زائر محمد کدخداي دلوار مردي متدين بود و فرزندانش را بر اساس احکام اسلامي تربيت کرد. وي همزمان با آغاز جنگ جهاني اول در کنار فرزندش رئيسعلي و ديگر مردم تنگستان به جنگ با قواي انگلستان رفت، البته زائر محمد بيشتر در تدارکات جنگ کمک مي‌کرد و کمتر در درگيري‌ها حضور داشت. پس از شهادت فرزندش رئيسعلي، به وي لقب «معين‌الاسلام» داده شد.
درباره تاريخ تولد رئيسعلي دلواري، همانند ديگر موارد مربوط به زندگي اوليه او اطلاع دقيقي وجود ندارد. بیشتر مورخان تاريخ تولد وي را مشخص نکرده‌اند و تنها به اين موضوع اشاره داشته‌اند که هنگام شهادت 34 سال داشته است (در اين مورد نيز بين مورخان اتفاق نظر وجود ندارد و عده‌ای سن وي را هنگام شهادت 30 سال دانسته‌اند) در دست‌خطي که پشت جلد قرآن متعلق به زائر محمد (پدر رئيسعلي) موجود بوده است، سن رئيسعلي هنگام شهادت 34 سال ذکر شده است. به نظر مي‌رسد، تاريخ تولدش را بايد 1299ق/ 1259ش/ 1881م در روستاي دلوار دانست.
رئيسعلي از اوان جواني با عرق مذهبي و ملي که داشت، نسبت به وقايع و اتفاقات ايران احساس مسئوليت مي‌کرد و با تمام توان نسبت به آن موضع و واکنش نشان مي‌داد. در دوره پادشاهي محمدعلي شاه قاجار، قرارداد 1907 ايران را بين دو کشور انگليس و روسيه تقسيم کرد. حرکت عمومي آزاديخواهان به رهبري علما عليه اين قرارداد، واکنش محمدعلي شاه و به توپ بستن مجلس شوراي ملي به دست لياخوف روسي را در تاريخ 23 جمادي‌الاولي 1326 در پي داشت و فشار زيادي بر مردم وارد آمد که از اين دوران به استبداد صغير ياد مي‌شود.
زندان و تبعيد آزاديخواهان و قتل و کشتار مردم، سبب شد تا علما حکم جهاد صادر کنند؛ بنابراین تبريز، رشت، اصفهان، فارس و ديگر مناطق ايران، صحنه رويارويي مردم با عوامل استبداد شد. در بوشهر آيت‌الله سيدمرتضي علم‌الهدي اهرمي با اعلام حکم جهاد، مردم را به ايستادگي در برابر عوامل استبداد دعوت کرد. رئيسعلي دلواري نيز با همکاري ديگر آزاديخواهان، از جمله ميرزا علي کازروني به رويارويي با مستبدين برخاست و با تفنگچيان تنگستاني، گمرک و ديگر ادارات دولتي را در اختيار گرفت و موقعيت مشروطه‌طلبان را در جنوب کشور مستحکم کرد.
محمدحسين رکن‌زاده آدميت در کتاب «فارس و جنگ بين‌الملل اول» مي‌نويسد:
«اولين ظهور حُسن ملکاتش (رئيسعلي) در زمان استبداد صغير شد؛ به اين معني که پس از آنکه اهالي بوشهر به تحريک و تهييج ميرزا علي کازروني و پيشوایي سيدمرتضي پيش‌نماز اهرمي از ادای ماليات به مأمورين دولت استنکاف ورزيدند و براي قبضه بوشهر از طرف ملت مجبور به دعوت اهالي تنگستان شدند؛ مرحوم رئيسعلي‌خان بر حسب تقاضاي کازروني با يک عده صد نفري تفنگچي به بوشهر آمده و پس از تصرف گمرک و ساير ادارات دولتي محافظت مال‌التجاره‌اي که در گمرک بود و قيمت آنها بالغ بر دو ميليون تومان مي‌شد، به او واگذار شد و به شهادت کساني که در آن وقت متصدي امور داخلي گمرک بودند که از جمله موسس خان است، يک سير شکر يا يک گره منسوجات حيف و ميل نشد و اين معني موجب تعجب و تحيّر مردم شد که چگونه در نتيجه درستکاري و امانت‌داري مرحوم رئيسعلي‌خان يک نفر از تفنگچيان به اجناس مذکور دستبردي نزدند.»
انگلستان که از زمان قرارداد 1907، جنوب ايران را سهم خود مي‌دانست، در سال 1915 که جهان درگير جنگ جهانی اول بود، اوضاع را مناسب تاخت و تاز و حمله به منطقه جنوب ايران دانست. هدف بريتانيا از اين عمليات نظامي جلوگيري از نفوذ آلمان و عثماني، سرکوب قبايل عشاير جنوب و دسترسي به خليج‌فارس بود. بريتانيا براي رسيدن به اهداف خود در مارس 1915 با بهانه قرار دادن ارتباط کنسولگري آلمان در بوشهر با تنگستاني‌ها و تحريک آنان عليه انگليسي‌ها، اقدام به محاصره کنسولخانه آلمان و دستگيري و تبعيد کنسول دکتر هيستمان و هرآيزنهوت، رئيس تجارتخانه ونکهاوس به هندوستان کرد. تعرّض به خاک ايران، خشم ايرانيان را در پي داشت و در 12 ژوئيه 1915 رئيسعلي در يک حمله ضربتي در نزديکي تنگک زنگنه، نايب کنسول انگليس در بوشهر و تعدادي از سربازان هندي را کشت. انگليسي‌ها به بهانه وقوع اين حادثه و حوادث ديگر در 8 اوت 1915 بوشهر را اشغال کردند که رئيسعلي با جنگ‌هاي نامنظم ضربات سهمگيني به دشمن وارد کرد. انگليسي‌ها که دشمن اصلي خود را رئيسعلي مي‌دانستند، از طريق نمايندگان حيدرخان حيات داودي سعي کردند وی را تطميع کنند و پيشنهاد چهل هزار پوند در قبال خودداري از قيام عليه قواي بريتانيا را ارائه دادند؛ اما رئيسعلي اين پيشنهاد شرم‌آور را نپذيرفت و اعلام کرد: «چگونه بي‌طرفي اختيار کنم، در حالي که استقلال ايران در معرض خطر جدي قرار گرفته است».
محمدحسين رکن‌زاده آدميت در رمان تاريخي «دليران تنگستان» مي‌نويسد: «رئيسعلي يک نفر ايراني تحصيلکرده و دانشمند اروپا ديده(!) نبود، اما ايراني غيرتمند و عاقلي بود که نخواست تا او زنده است دشمنان، وطن عزيزش را پايمال سمّ ‌ستوران نمايند. رئيسعلي در ميدان کارزار جان داد، در حالي که وزرا و بزرگان آن عصر حتي شهريار آن دوره‌ ايران در تهران مشغول عياشي‌هاي شبانه‌روزي خود بودند! و امثال رئيسعلي را ياغي و طاغي مي‌ناميدند!!»
سرانجام رئيسعلي در شب 12 شهريور 1294 مصادف با 23 شوال ۱۳۳۳ در شبيخون به نيروهاي انگليسي در محل تنگک مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسيد. در ابتدا جنازه رئيسعلي در محلي به نام «کله‌بند» به رسم امانت دفن شد. سپس، شش ماه بعد تابوت وي را به نجف اشرف انتقال داده و در قبرستان وادي‌السلام به خاک سپردند.
پس از گذشت حدود یک قرن، با مصوبه شوراي عالي انقلاب روز ۱۲ شهريور، سالروز شهادت رئيسعلي دلواري به روز «مبارزه با استعمار انگليس» نام‌گذاري شده‌ است.

طي سال‌هاي 1917 تا 1919 ايران با وجود اعلام بي‌طرفي در جنگ جهاني اول، بيشترين آسيب را از اين جنگ ويرانگر ديد و حدود نيمي از جمعيت کشور قرباني مطامع کشورهاي بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد اين قتل‌عام نزدیک به 10 ميليون نفري همچنان در رديف اسناد طبقه‌بندي شده و سرّي انگلستان قرار دارد و اين کشور هنوز هم از انتشار آنها ممانعت مي‌کند. گزارش زير با توجه به کتاب «قحطي بزرگ» نوشته دکتر محمدقلي مجد نوشته شده است که يکي از منابع انگشت‌شمار موجود درباره هولوکاست 9 ميليون نفري ايرانيان بوده و با استناد به اظهارات شاهدان و برخي اسناد تاريخي در دسترس گردآوری شده است.
حكومت مركزي صرف‌نظر از معضلات سياسي، با بحران‌هاي متعددي در ابعاد اقتصادي نيز مواجه بود و به دلايل گوناگون از جمله دخالت بيگانگان، درگيري‌هاي سياسي جناح‌هاي حاكم، بي‌لياقتي و فساد جمعي از دولتمردان، فقر و محروميت توده‌‏هاي مردم که به شکل اعجاب‏‌انگيزي رو به گسترش بود، اوضاع نابسامان موجود را پيچيده‌تر كرده بود.
در همين زمان قحطي در ايران بيداد مي‌کرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان بسياري را به کام مرگ مي‌کشاند. نيروهاي اشغالگر انگليس تمامي منابع و توليدات کشاورزي را براي گذران نظاميان در جنگ خود، خريداري کرده و احتکار مي‌کردند. عجيب‌تر اينکه ارتش بريتانيا مانع از واردات مواد غذايي از بين‌النهرين و هند و حتي از آمريکا به ايران شد. 
علاوه بر اين سربازان انگليسي به دليل رعايت نکردن بهداشت موجب شيوع بيماري‌هايي نظير آنفولانزا و وبا در ايران شدند که به دليل قحطي و ناتوانی بدنی براي مقاومت در برابر بيماري‌ها، مبتلايان جان خود را از دست مي‌دادند.
جعفر شهري شاهد اين قحطي بزرگ نوشته است: «در همين قحطي نيز بود كه نيمي از جمعيت پايتخت از گرسنگي تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و كنار كوچه و بازار هيزم‌وار بر روي هم انباشته شده، كفن و دفن آنها ميسر نمي‏گرديد و قيمت گندم از منی چهار تومان به 400 تومان و جو از منی دو تومان به 200 تومان رسيده، هنوز دارندگان و محتكران آنها حاضر به فروش نمي‏شدند.»
هزاران نفر که کمک به آنها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند. اطلاعات موثق حاکی از آن است که فلاکت و گرسنگی چنان مهیب بود که صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه می‌کردند و حتی گاه از گوشت انسان‌ها نیز می‌خوردند. از شواهد امر پیداست که فلاکت گسترده حتی بر شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران حاکم بوده است.
پس از اين قحطي چهل سال طول کشيد تا ايران به جمعيت 1914 خود بازگردد. چارلز سي هارت سفير آمريکا جمعيت ايران در سال 1930 را 13 ميليون نفر تخمين زده است. در سرشماري سال 1956 بود که جمعيت ايران به بيش از 20 ميليون نفر رسيد.
قحطي در ايران در سال‌هاي 1917 تا 1919 يکي از بزرگ‌ترين قحطي‌هاي تاريخ بود و بی‌ترديد بزرگ‌ترين فاجعه‌اي بود که ايران به آن مبتلا شد. تنها نکته بسيار روشن در اين فاجعه، قرباني شدن ايران «بي‌طرف» در جنگ جهاني بود. هيچ يک از طرف‌هاي متخاصم خواه به صورت نسبي و خواه مطلق، متحمل چنین تلفات سنگینی نشدند. فاجعه‌اي که به فروپاشي جامعه ايراني، تثبيت تسلط استعمار بريتانيا بر ايران، تشکيل حکومت‌هاي وابسته به بريتانيا و کودتا عليه دولت‌هاي منتخب مردمي منجر شد.
محمدقلي مجد در کتاب «قحطي بزرگ» خود آورده است: «بر اثر چنين فاجعه عظيمي بود که جامعه ايراني به شدت فروپاشيد و استعمار بريتانيا توانست به‌سادگي حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتاي 1299 بر ايران تحميل کند.» مجد چنين نتيجه مي‌گيرد: «هيچ ترديدي نيست که انگليسي‌ها از قحطي و نسل‌کشي به عنوان وسيله‌اي براي سلطه بر ايران استفاده مي‌کردند.»

 سید‌مهدی حسینی/ پس از شنیدن صدای مهیب انفجار در مسجد ابوذر و مجروح شدن امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی)،‌ محافظان ایشان را روی دست می‌گیرند و با سرعت تمام بدن مجروح و بیهوش ایشان را به ماشین انتقال می‌دهند و با شتاب از پیچ و خم‌های محله عبور می‌کنند، در حین عبور از خیابان‌ قزوین به یک درمانگاه می‌رسند. امام خامنه‌ای به همراه پنج نفر مسلح با لباس و چهره‌های خون‌آلود و اسلحه به دست در حالی که بدن خون‌آلود و بیهوش ایشان را بر روی دست دارند وارد درمانگاه می‌شوند،‌ دکتر با گوشی ضربان قلب را می‌گیرد و می‌گوید: «دیگر ‌نمی‌شود کاری کرد!»
محافظان به سرعت به سمت در خروجی می‌روند. خانم پرستاری از راه می‌‌رسد و می‌پرسد ایشان کی هستند؟ تا اسم آقای خامنه‌ای را می‌شنود،‌ می‌گوید: «ببریدش بیمارستان. این کپسول اکسیژن را هم با خود ببرید.» اما انگار کسی صدای او را نمی‌شنود،‌ پرستار کپسول را برمی‌دارد و خودش را به ماشین می‌رساند و می‌گوید: «آقا این کپسول لازم‌تان می‌شود.» کپسول چرخدار را نمی‌شد داخل ماشین برد،‌ اما محافظان پایه آن را روی رکاب ماشین تکیه می‌دهند، ‌پرستار هم به داخل ماشین بالای سر امام خامنه‌ای می‌رود و ماسک اکسیژن را روی صورت ایشان می‌گذارد و آن را نگه می‌دارد. در بین راه یکی از محافظان از پرستار می‌پرسد حالا باید کجا برویم؟ که پرستار می‌گوید: «برو بیمارستان بهارلو سر پل جوادیه راه‌آهن.» یکی دیگر از محافظان با بی‌سیم و کد رمز گزارش می‌دهد. او در تماس خود اعلام می‌دارد که بگویید دکتر منافی و دکتر زرگر بیایند بیمارستان بهارلو. راننده ماشین را در محوطه بیمارستان نگه می‌دارد. فوری برانکارد می‌آورند و امام خامنه‌ای را به پشت در اتاق عمل منتقل می‌کنند. دکتر محجوبی که از همدان به بیمارستان بهارلو آمده بود، تازه از اتاق عمل خارج شده بود تا وضعیت آقا را می‌بیند، خیلی سریع دوباره وارد اتاق عمل می‌شود، ‌وضعیت ایشان را وخیم ارزیابی می‌کند. مشاهده می‌کند سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت است که قسمتی از سینه را کاملاً سوزانده،‌ دست راست از کار افتاده،‌ به طوری که استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده می‌شود و... در همان حال دو سه بار نبض ایشان از کار می‌افتد که‌ چند بار مجبور می‌شوند پانسمان را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌های خون را هم از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق می‌کردند. اما خونریزی ادامه داشت،‌ فشار ایشان خیلی پایین بود. در همین حین ‌یک دفعه یکی از دکترها دست از کار می‌کشد،‌ دستکشش را درمی‌آورد و می‌گوید: «کار تمام شد.» در عین حال دکتر منافی وزیر وقت بهداری در بین راه که می‌آمد با پزشکان بیمارستان در تماس بود، ‌او به همراه دکتر زرگر و دکتر فاضل بلافاصله خودشان را می‌رسانند و فوری دست به کار  می‌شوند و در نهایت کار عمل تا آخر شب طول می‌کشد؛ اما دیگر نمی‌شد درمان را در بهارلو ادامه داد و امام خامنه‌ای باید به بیمارستان قلب منتقل می‌شد. از سویی رادیو هم اعلام کرده بود که قلب امام خامنه‌ای صدمه دیده است،‌ مردم هم که خبردار شده بودند به بیمارستان بهارلو هجوم آوردند و ازدحام شده بود. همه با ناراحتی فریاد می‌زدند: «قلب ما را بردارید به ایشان بدهید.» به دلیل ازدحام جمعیت محافظان نمی‌توانستند کار انتقال را به راحتی، انجام بدهند، به همین دلیل ناگزیر شدند برای خروج هلی‌کوپتر درخواست کنند. هلی‌کوپتر با سختی تمام وسط محوطه بیمارستان قلب نشست.

قرارداد 1907 (۳۱ اوت ۱۹۰۷م/ ۲۱ رجب ۱۳۲۵ قمری/ ۹ شهریور ۱۲۸۶)، در سن‌پترزبورگ پایتخت روسیه بین دولت‌های روس و انگلیس در زمینه تقسیم ایران به امضا رسید. به موجب این قرارداد ایران به سه منطقه تقسیم شد؛ منطقه شمال تحت نفوذ روسیه، منطقه جنوب تحت نفوذ بریتانیا و یک منطقه هم بی‎طرف. حوزه  نفوذ روسیه در ایران از قصرشیرین، اصفهان، یزد و خواف می‎گذشت و به تقاطع مرز ایران و روسیه و افغانستان می‌رسید.
حوزه نفوذ انگلستان شامل جنوب شرقی ایران در شرق خطی که از بندرعباس به کرمان و بیرجند می‎رسید، قرار داشت. منطقه بی‎طرفی نیز تحت نفوذ حکومت مرکزی ایران بود. دولت‌های انگلستان و روسیه قرار گذاشتند که هیچ‌یک در حوزه نفوذ دیگری امتیازی نگیرند، ولی شهروندان‌شان می‎توانستند در منطقه بی‎طرف هم امتیاز کسب کنند.
پس از آغاز جنگ جهانی اول به سبب نفوذ آلمان در ایران کشورهای انگلستان و روسیه منطقه بی‎طرف را هم با بستن قرارداد 1915 بین خود تقسیم کردند، ولی پس از انقلاب اکتبر 1917 روسیه و سقوط حکومت تزاری، رژیم جدید در سال 1918 قرارداد 1915 را به طور رسمی لغو کرد.
این قرارداد در زمان نخست‌وزیری امین‌السلطان اتابک در سن‌پترزبورگ، پایتخت روسیه، به امضای ایزولسکی، وزیر خارجه روسیه و نیکلسون، سفیر کبیر انگلستان در روسیه رسید. انعقاد قرارداد 1907 خدشه‏‌ای جبران‏‌ناپذیر بر استقلال ایران وارد آورد و زمینه‏‌ساز توافقاتی شد که سال‌های بعد میان انگلستان و روسیه صورت گرفت.
این قرارداد مربوط به اساسی‌ترین موارد اختلاف دو قدرت روسیه و انگلیس در آسیا، یعنی تبت، افغانستان و ایران می‌شد. بر اساس این قرارداد، استعمارگران برای جلوگیری از اصطکاک منافع و درگیری، مناطقی از آسیا را همچون ملک شخصی خود تقسیم کردند. در این جهت، تبت زیر نفوذ انگلستان و افغانستان زیر نفوذ روسیه قرار گرفت و ایران به دو منطقه نفوذ و یک منطقه بی‌طرف تقسیم شد.
یکی از نکات بهت‌آور درباره این معاهده این است که دو کشور در مورد کشور سومی تصمیم می‌گیرند و تمام آب و خاک و منابع آن را همچون ملک شخصی بین خود تقسیم می‌کنند، بدون آنکه حتی به این کشور اطلاع دهند. این قرارداد یکی از وقیحانه‌ترین سیاست‌های استعماری را به نمایش می‌گذارد که چگونه حاکمیت سیاسی، استقلال و تمامیت ارضی یک کشور را نادیده گرفته و بر آن چنگ می‌اندازند.
متن این قرارداد شامل یک مقدمه و پنج ماده است. دو ماده مهم و اساسی قرارداد 1907 به شرح زیر است:
ماده اول‌ـ دولت بریتانیا متعهد می‌شود در ماورای خطی که از قصرشیرین، اصفهان، یزد و کاخک گذشته و به نقطه‌ای از مرز ایران در تقاطع مرز روسیه و افغانستان منتهی می‌شود، برای خود امتیازی، خواه سیاسی باشد و خواه تجاری از قبیل امتیاز راه‌آهن، بانک، تلگراف، راه‌های شوسه، حمل‌و‌نقل، بیمه و... تحصیل نکند و پشتیبان اتباع انگلیس یا دولت ثالث در تحصیل این امتیازات نباشد و در صورتی که دولت روسیه درصدد تحصیل این قبیل امتیازات در این ناحیه باشد، دولت انگلیس خواه مستقیم و خواه غیرمستقیم مخالفتی ابراز نکند. بدیهی است محل‌های تعیین‌شده فوق قطعه‌ای است که دولت بریتانیا متعهد می‌شود درصدد تحصیل امتیازات فوق‌الذکر در آنجا نباشد.
ماده دوم‌ـ دولت روسیه از جانب خود متعهد می‌شود در ماورای خطی که از مرز افغانستان از گزیک شروع شده و از بیرجند و کرمان گذشته و به بندرعباس منتهی می‌شود، برای خود و اتباع خود و همچنین به نفع اتباع دولت دیگری، امتیازی خواه سیاسی باشد و خواه تجاری از قبیل امتیاز راه‌آهن، بانک، تلگراف، راه شوسه، حمل‌ونقل، بیمه و... تحصیل نکند و در صورتی که دولت انگلیس درصدد کسب این امتیازات برآید، دولت روسیه مستقیم یا غیرمستقیم مخالفتی با آن نکند. بدیهی است محل تعیین‌شده فوق قطعه‌ای است که دولت روسیه متعهد می‌شود در آنجا درصدد تحصیل امتیازات فوق‌الذکر برنیاید.
ایرانیان از 1905 م در جریان مذاكرات قرار داشتند. روزنامه حبل‏المتین تقریباً در هر شماره اخبار مربوط به مذاكرات روسیه و انگلستان را چاپ می‏كرد. اما نكته درخور توجه آنكه كسی در ایران به اعتراض جدی و رسمی برنخاست. اگرچه مذاكرات قرارداد پیش از مشروطه شروع شده بود، اما امضای قرارداد در دوره مشروطه صورت گرفت. ایرانیان آنچنان سرگرم درگیری‌های داخلی بودند كه مجالی برای پرداختن به موضوع مهمی همچون قرارداد 1907 را نیافتند. جالب آنكه درست در همان روز امضای قرارداد در ایران میرزا علی‏اصغرخان امین‏السلطان، رئیس‏الوزرا ترور شد. عین‏السلطنه در خاطراتش به وصف اوضاع پس از ترور پرداخته و نوشته است: «پس از قتل اتابك امین‏السلطان... ولایات مغشوش، همه جا درهم و برهم، رشته نظم گسیخته، یك شیر تو شیری است كه نمی‏شود تحریر كرد. وكلا هم دو دسته بودند گروهی كه گویی اطلاعی از عمق فاجعه نداشتند و گروهی دیگر كه با وجود آگاهی از ابعاد فاجعه خاموش ماندند.»

هنگامي كه در دوره سوم جنگ‌هاي ايران و روس، چند نفر از علماي عتبات بين‌النهرين براي مشاركت در جنگ عليه روس‌ها وارد ايران شدند، حضور سياسي علماي شيعه بين‌النهرين در تحولات سياسي ايران آغاز شد و حضور آنها در دهه‌هاي بعد افزايش يافت. در جنبش تنباكو (1307 قمري) مرجعيت شيعه در بين‌النهرين مشاركت كرد و سرانجام حضور علما و مراجع تقليد نجف و كربلا در مشروطه ايران اوج مشاركت علما را در تحولات سياسي ايران رقم زد.
محور فعاليت‌هاي سياسي نجف در اين زمينه، سه نفر از مراجع بزرگ چون، حاج‌ميرزاحسين خليلي تهراني، ملاعبدالله مازندراني و آخوند خراساني بودند. اما در اين ميان نقش اول با آخوند خراساني بوده است. آخوند خراسانی در عين اشتغال دائم به کارهاي علمي و تربيت طلاب و اداره حوزه‌اي که در حال رونق روزافزون بود، رويدادهاي سياسي ايران را نيز با دقت دنبال مي‌کرد. نشانه‌هايي حاکي از ابراز مخالفت وي با اخذ وام توسط مظفرالدين شاه از روسيه تزاري و تلاش‌هاي او در راه روشن ساختن اذهان مردم نسبت به پيامدهاي اين گونه اقدامات وجود دارد؛ اما شهرت آخوند خراسانی در مقام رهبر سياسي از دوران فعاليت شديد وي در جنبش مشروطيت آغاز شد.
علماي نجف هدف اصلي خود از حمايت مشروطيت را حفظ اساس اسلام، رهايي ممالک از تسلط کفار، تقليل ظلم و قطع يد تعديات جائران، اجراي احکام الهيه و امر به معروف و نهي از منکر اعلام کردند. از اينجا بود که حوزه نجف در دوره مشروطيت به مثابه کانوني فعال در زمينه‌سازي و ترتيب‌دهي خط‌مشي گروه‌هاي مشروطه‌طلب مطرح شد و آنجا که حرکتي به بن بست مي‌رسيد فتواي علماي نجف چون آخوند خراساني گره‌گشاي مشروطه‌طلبان بود. در همين راستا پيام‌هاي زيادي از آخوند خراساني خطاب به گروه‌هاي مختلف چون؛ شاه، مجلس، انجمن‌ها، عموم مردم، نظاميان، عشاير، طلاب، روحانيون و... ارسال شد. اين موضوع، ارتباط مراكز علماي شيعه در بين‌النهرين با ايران را نشان می‌داد. 
با وجود کوششي که علماي حوزه نجف براي مبارزه با استبداد به خرج دادند، عملکرد برخي سران مشروطه پس از فتح تهران و پايان استبداد صغير موجب ناخشنودي آنان شد و نفوذ ايشان به دليل کم‌توجهي حکومت مشروطه کاهش يافت و سران مشروطه فقط در مواردي که ضروري مي‌دانستند به آنان رجوع مي‌کردند. طي دهه‌هاي بعد، در دوره مشروطيت با وجود اينكه اين روابط هيچ‌گاه به اوج خود نرسيد، اما همچنان حفظ شد.
آنان همانند تأثيري كه بر تحولات داخلي بين‌النهرين و عراق داشتند، در رويدادهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران نيز نقش مؤثري ایفا کردند. وقايع سال‌هاي 130۲ تا 130۳ و مهاجرت علماي عتبات به ايران و بازگشت‌شان به عراق از جمله نمونه‌هاي نقش‌آفريني آنان است. نقش‌آفريني و تأثيرگذاري حوزه‌هاي علميه عتبات بر روابط ايران و عراق، اهميت فراواني دارد.
عكس چنين نقشي را انقلاب اسلامي ايران بر عهده داشت. پيروزي انقلاب اسلامي زمينه را براي ايجاد ارتباط بيشتر ايران با علما و روحانيت عراق فراهم كرد. اين بار فرصتي تاريخي براي تأثيرگذاري علما و روحانیون شيعه ايراني برحوزه‌هاي علميه عتبات و از آن طريق بر شيعيان عراقي فراهم شد؛ فرصتي كه با واکنش دولت عراق مواجه شد؛ این واكنش، بسيار شديد و از نوع جنگي بود كه در سال 1359 به وقوع پيوست.


در هفتم تير سال ۱۳۶۰ که بيش از 72 نفر از عزيزترين شخصيت‌هاي انقلاب را در دفتر حزب جمهوري اسلامي به شهادت رساندند، آقاي يونسي که قاضي بودند نقل مي‌کنند که صبح آن روز حاج‌احمدآقا به من زنگ زد که امام گفته امروز هيچ دادگاهي براي سازمان مجاهدين خلق تشکيل نشود، هيچ‌کس را محاکمه نکنيد و رأي صادر نکنيد!
امام مي‌دانست که امروز روزي است که بزرگان کشور به دست منافقين به شهادت رسيده‌اند، مسلماً يک قاضي هر قدر هم که خويشتندار باشد، نمي‌تواند اين جنايت را در زمان دادن رأي و صدور حکم در نظر نگيرد!
به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمين حميد روحاني