«امام(ره) فرمودند حصر آبادان بايد شکسته بشود! به دنبال اين فرمان، براي شکستن حصر آبادان تلاش شد. حصر آبادان، در خلال يک فداکاري بزرگ شکسته شد و حرف امام تحقق پيدا کرد. کساني در دنيا بودند که از دور فکر مي‌کردند که قضيه جنگ با از دست رفتن آبادان حل خواهد شد و قضيه‌ جمهوري اسلامي هم حل خواهد گرديد! جمهوري اسلامي که نتواند آبادان خود - يعني شهر صنعتي و چشم و چراغ آن منطقه از کشور- را نگه بدارد، ديگر چطور حکومت و دولتي است؟!» (امام خامنه‌اي، 4/7/69)
رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار اخیر خود با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فرمودند: «در قضيه‌ مشروطه، هنگامي که به انگليسي‌ها اعتماد و راه به سمت سفارت آنها کج شد، ضربه‌ اساسي وارد و نتيجه آن ۷۵ سال عقب ماندن کشور شد.»(28/6/95)
حقیقت آن است که اگرچه خطر تسلط و تجاوز روزافزون استعمارگران روس و انگليس و تهديد استقلال ايران يكي از دلايل شعله‌ور شدن انقلاب مشروطه بود، با اين حال هيچ‌گاه مشروطه‌خواهان به نيات استعماري بيگانگان پي نبردند و سرنوشت نهضت را به دخالت قدرت‌هاي بزرگ واگذار كردند. نقطه‌ اوج دخالت‌هاي بيگانه در جريان انقلاب مشروطه را مي‌توان در دو مسئله‌ مشاهده کرد؛ یکی به توپ بستن مجلس به دست محمد‌علي شاه به ياري روس‌ها و دیگری عقد قرارداد 1907 كه ايران را به مناطق تحت نفوذ دو كشور روسيه و انگليس تقسيم كرد. در نهايت نيز درخواست روسيه مبني بر اخراج مورگان شوستر و حمايت بريتانيا از اين درخواست در سال 1911 تير خلاص را به انقلاب زد. بدين ترتيب، اتحاد دولت‌هاي روسيه و انگليس در مقابل خطر آلمان، تقسيم ايران در قرارداد 1907 و اشغال ايران در جنگ اول از جمله مهم‌ترين عوامل خارجي در شكست مشروطه به شمار مي‌آيند.

انگليس و انقلاب مشروطه
انگليس به دليل منافع خود در هند، از هر حربه‌اي سود مي‌جست. از اين رو ايران به منزله دروازه هندوستان همواره مدنظر بريتانيايي‌ها قرار داشت. در واقع، تسلط بر ايران موجب استمرار تسلط بر هند و دور نگه داشتن روسيه از اراضي مستعمره بريتانيا بود. به همين دليل، انگليس نيز خواهان ايراني ضعيف و نيمه مستقل بود. تلاش براي تجزيه افغانستان از ايران، تغييرات مكرر در خطوط مرزي ايران در شرق، حمايت از خوانين محلي، تسلط بي‌قيد و شرط بر خليج فارس، كسب امتيازات انحصاري نظير كشتيراني، تأسيس بانك شاهنشاهي، تلگراف، كاپيتولاسيون و... از جمله اقدامات استعمارگرايانه انگليس در ايران بود.
با اين حال در جريان انقلاب مشروطه، روسيه از موقعيت بهتري در ايران برخوردار بود. به همين سبب تداوم وضع موجود با منافع انگليس همخواني نداشت. از اين رو، انگليس كوشيد تا با تظاهر به حمايت از مشروطه‌خواهان، آتش انقلاب را در ايران شعله‌ور سازد و از اين رهگذر بتواند روسيه را از صحنه سياسي ايران خارج كند و هواداران خود را بر صحنه سياست كشور مسلط گرداند. بنابراين، هدف اصلي انگلستان از نفوذ در نهضت مشروطه، كنترل نهضت و هدايت آن به سمت مقاصد لندن بود. بدين ترتيب، رفتار مزوّرانه انگليسي‌ها سبب شد كه در اوایل تابستان 1285 عده‌ای كه شمار آنها در طی 10 روز تا 20 هزار نفر افزايش يافت، در داخل محوطه سفارت انگليس متحصن شوند و مورد استقبال سفارت انگليس قرار گيرند. سردنيس رايت، سفير سابق انگليس در ايران در خاطرات خود در موارد متعددي به برنامه‌ريزي دولت متبوع خود براي تبديل كردن سفارتخانه و كنسولگري‌هاي كشورش در ايران به «مأمن» و «پناهگاه» مشروطه‌‌خواهان به‌منظور پياده كردن مقاصد اصلي خود اشاره كرده است.
به هر روي پس از مدتي كه انگليسي‌ها به عمق اميال آزادي‌‌خواهانه و ملي‌گرايانه مشروطه‌خواهان پي بردند و دريافتند كه با پيروزي انقلاب در صحنه سياست داخلي ايران هيچ نقشي براي آنان باقي نمي‌ماند، به مخالفت با آزادي‌خواهان پرداختند. بدين ترتيب، بريتانيا با همكاري سرمايه‌داران وابسته، زمين‌داران، سياست‌مداران و خوانين وابسته با كمك لژهاي فراماسونري، مشروطيت را به مسيري ديگر هدايت کرد.
همچنين، دولت انگليس در 31 اوت 1907 به عقد قراردادي با روسيه پرداخت و ايران را به سه قسمت تقسيم کرد. طبق اين توافق، قسمت شمالي ايران شامل شهرهاي پرجمعيت و مراكز عمده تجاري از خط فرضي بين قصرشيرين، اصفهان، يزد، خواف و مرز افغانستان، منطقه نفوذ روسيه شناخته شد و قسمت جنوبي كه ارزش سوق‌الجيشي براي دفاع از هند داشت، از خط فرضي بين بندرعباس، كرمان، بيرجند، زابل و مرز افغانستان منطقه نفوذ انگلستان و قسمت سوم كه شامل كوير و بيابان‌هاي بي‌آب و علف و بی‌اهميت بود، منطقه‌ بي‌طرف متعلق به دولت ايران شناخته شد. آن هم بدين منظور كه دو دولت تا حدودي با هم فاصله بگيرند و از برخوردهاي احتمالي و اختلافات‌شان در اين منطقه جلوگيري شود.
قرارداد 1907 در شرايطي به امضاي لندن و مسكو رسيد كه در ايران اركان حكومت مشروطه به دلیل مبارزات مردمي شكل گرفته و فرمان برقراري حكومت مشروطه در مرداد 1285 صادر شده بود. اولين مجلس شورا در تاريخ ايران در مهر همان سال تشكيل و اولين قانون اساسي ايران در دی همان سال تنظيم و تدوين شده بود. بنابراين، انعقاد قرارداد 1907 در شرايطي كه انقلاب مشروطيت در ايران به پيروزي رسيده و به ظاهر انگليس از انقلاب حمايت مي‌کرد، اين واقعيت را آشكار کرد كه براي بريتانيا منافع استعماري از اهميت بسزايي برخوردار است و دفاع از مردم‌سالاري و دموكراسي تنها در حد حرف است. به گونه‌اي كه پس از انعقاد قرارداد 1907 مطبوعات ايران، انگلستان، روسيه و ساير كشورهاي اروپایي و همچنين مقامات اين كشورها به صراحت به پيروزي انگليس در اين قرارداد اشاره كردند.
به هر روي، روسيه و انگليس پس از امضاي قرارداد، تلاش كردند تا اقدام خود را تحت پوشش ايجاد يك جبهه واحد عليه آلمان توجيه كنند. در آن زمان هراس از قدرت روزافزون امپراتوري آلمان كه به تدريج به صورت يك خطر جدي براي دول استعمارگر درآمده بود و نفوذ زيادي در بالكان و عثماني پيدا كرده بود، سبب شد كه رقباي آن دولت، يعني انگلستان، روسيه و فرانسه اختلافات ديرينه‌‌ خود را برطرف کرده و زمينه‌ اتفاق مثلث و ايجاد جبهه‌ مشترك عليه آلمان را فراهم كنند.
اگر چه افشاي اين قرارداد در ايران موجب هيجان عمومي و اعتراضات شديدي شد و مجلس شوراي ملي به اتفاق آرا آن را مردود و بي‌اعتبار شناخت، روس‌ها و انگليسي‌ها عملاً اين پيمان را به اجرا گذارده و پس از آغاز جنگ جهاني اول دخالت‌هاي وسيعي در شهرهاي ايران به عمل آوردند. بدين ترتيب، اعتراضات مردم و نمايندگان مجلس و تظاهرات آنها عليه سياست دو دولت متجاوز در تهران و شهرستان‌ها و همچنين چاپ مقالات تند در روزنامه‌هاي كشور نيز موجب فسخ قرارداد نشد. در همين زمان، «مارلينگ» وزير مختار انگليس به دولت ايران اطمينان داد كه استقلال و تماميت ارضي ايران محفوظ خواهد ماند و قرارداد بين دو دولت فقط به منظور جلوگيري از دخالت‌هاي يك دولت ثالث (‌آلمان) در امور داخلي ايران است؛ ولي ايرانيان قانع نشدند و وقتي مشيرالدوله پيرنيا، وزير خارجه اين اظهارنظر را در 24 سپتامبر به اطلاع مجلس شوراي ملي رسانيد، نمايندگان ملت به اتفاق آرا قرارداد منعقد شده بين دو دولت خارجي در باره ايران را مردود و بي‌اعتبار دانستند. در اين مورد محمد‌علي شاه نيز از نظر مجلس پشتيباني كرد و در نتيجه دولت ايران طي يادداشت دوم نوامبر 1907 به دو دولت روسيه و انگلستان اعلام کرد كه چون قرارداد مزبور بين آن دو دولت انعقاد يافته، از این رو مواد آن فقط مربوط به خود دو دولت مذكور است و دولت ايران نظر به استقلال تامه‌اي كه دارد،‌ تمام حقوق و آزادي عمل خود را محفوظ مي‌دارد و خود را از هر نفوذ و اثري كه قرارداد مي‌تواند درباره‌ ايران داشته باشد، مطلقاً مصون و آزاد مي‌داند.
با این تفاسیر، با وجود اعتراض‌هاي صورت گرفته به علت ضعف دولت ايران، خللي در اجراي قرارداد فوق ايجاد نشد و روسيه و انگليس به تدريج شروع به اجراي مفاد قرارداد و اشغال مناطق نفود خود کردند.
نتيجه‌ مستقيم اين قرارداد اين بود كه انگليسي‌ها كه با پشتيباني از انقلاب مشروطيت وجهه و اعتباري كسب کرده بودند، به سرعت آن را از دست داده و از اين تاريخ مانند روس‌هاي تزاري منفور و مغبوض افكار عمومي ايران شدند.

امام خامنه‌ای در گذر زمان-10۹
 سید‌مهدی حسینی/ در مباحث گذشته به چگونگی اطلاع دادن انفجار حزب جمهوری و شهادت شهید بهشتی به امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) اشاره شد. بنا به درخواست معظم‌له رادیو و تلویزیون در اختیار ایشان قرار می‌گیرد و  ایشان از جزئیات جریان بیشتر مطلع می‌شوند. یکی از محافظان درباره حضور مردم در مراسم شهدای انفجار حزب جمهوری می‌گوید: «وقتی که تلویزیون صحنه مردمی را نشان می‌داد که یکصدا شعار می‌دادند آمریکا در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه، آقا فرمودند: کی این حرف را زده دیگر این مملکت بهشتی به خود نخواهد دید.»
پس از چندی دستور ترخیص ایشان از بیمارستان صادر می‌شود. باید یک محل سکونت مناسب برای ایشان در نظر گرفته می‌شد. محافظان با رایزنی با بنیاد مستضعفان آن زمان یک منزل مناسب در اقدسیه در نظر می‌گیرند تا ایشان دوران نقاهت‌شان را در آنجا طی کنند، در این منزل اطبّا و پزشکان هم به دیدار ایشان می‌آمدند می‌گیرند که از جمله پروفسور سمیعی بود. امام خامنه‌ای در این حادثه از ناحیه دست آسیب جدی دیده بود و دکتر سمیعی معتقد بود پس از ۱۳ روز قاعدتاً باید دست ایشان از آرنج تکان بخورد، در غیر این‌صورت باید دوباره عمل صورت می‌گرفت. معظم‌له نیز بنابر توصیه پزشک مرتّب حرکت دست را تمرین می‌کردند تا اینکه توانستند دست را از آرنج‌شان تکان بدهند. امام خامنه‌ای در این مدت نقاهت بسیار علاقه‌مند بودند که حضرت امام را زیارت کنند، پس از خبر حادثه هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی برای دیدار امام خیلی دلتنگی می‌کردند تا اینکه مصادف با روز تنفیذ حکم ریاست جمهوری شهید رجایی با برنامه‌ریزی محافظان ایشان را با یک وسیله نقلیه مناسب، برای دیدن امام(ره) به جماران می‌برند حضرت امام(ره) از دیدار ایشان خیلی خوشحال می‌شوند و دستور می‌دهند که یک صندلی مناسب در کنار خودشان قرار دهند، این کار انجام می‌گیرد و حضرت امام(ره) در سخنرانی روز تنفیذ ریاست جمهوری شهید رجایی به اقدام تروریست‌ها و سوءقصدشان به امام خامنه‌ای نیز اشاره می‌کنند و خطاب به منافقین می‌فرمایند:  شمایی که می‌گویید ما علاقه داریم به این مملکت و علاقه داریم به این کشور، خوب دست به دست هم بدهید، با هم بسازید این کشور را. چرا با هم جنگ و دعوا می‌کنید؟ خُب. کشتن یک دسته مردمی که دارند خدمت می‌کنند به این مملکت [مانند شهدای هفتم تیر] خدمت می‌کنند به این کشور، این طریقی است که خدمت به خلق است؟! این آقای محترم که حالا با زحمت تشریف آوردند و من خیلی خوشحال شدم از اینکه آقای خامنه‌ای (سلمه‌الله) آمدند و حاضرند، ایشان آخر چه کرده بود؟ خُب بگویید آخر، یک کاری، یک کار خلافی، چه کرده بود ایشان که می‌خواستید ایشان را بکشید و موفق نشدید بحمدالله...
امام راحل در پایان سخنان‌شان تأکید کردند که همه نسبت به هم محبت داشته باشند و در محیطی دوستانه  به مملکت خدمت کنند.

در سال 1911، انقلاب «شين‌هاي» به رهبري دکتر «سون يات‌سن»، عليه خاندان پادشاهي «چينگ» (منچو) آغاز شد. ارتش ملي‌گرايان به فرماندهي يات‌سن در نهايت توانستند سلطنت را سرنگون کنند و به چهار هزار سال امپراتوري چين پايان دهند. با تأسيس جمهوري چين در سال 1912 و تأسيس حزب «کومين تانگ» (حزب ملي‌گراي چين) به دست دکتر سون يات‌سن (پدر چين مدرن) مائو هم به آن پيوست.
پس از تأسيس جمهوري چين، فعاليت‌هاي كمونيستي در آن قوت گرفت و نخستين هسته‌هاي تشكل‌هاي كمونيستي در ابتداي دهه 1920 در اين كشور تشکیل شد. به زودي بسياري از احزاب سوسياليست در شمار متحدان حزب حاكم، كومين تانگ قرار گرفتند كه خود با مسكو در ارتباطي نزديك بود.
در مارس 1925، دکتر سون يات‌سن، بنيانگذار جمهوري چين و اولين رئيس‌جمهور اين کشور درگذشت. جانشين او، ژنرال «چيانگ کاي چک»، يک ملي‌گراي محافظه‌کار و سنت‌گرا بود که اصلاً ميانه خوبي با کمونيست‌ها نداشت. چيانگ كاي چك پس از كسب قدرت، در اقدامي جنجالي كه به «ترور سفيد» موسوم شد، به پاكسازي وسيعي در احزاب چپ دست زد كه زمينه‌ساز جنگ داخلي چين شد. اين امر در نهايت به پايان رابطه مسالمت‌آميز حزب چپ حاكم و حزب كمونيست چين انجاميد.
در سپتامبر سال 1927 مائو تسه تونگ، سياستمدار و نظريه‌پرداز ماركسيست لنينيست يک شورش دهقاني را عليه حکومت مرکزي به راه انداخت که به شورش دهقاني «دروي پاييزي» معروف شد؛ ولي ارتش چيانگ نيروهاي او را درهم شکستند. مائو و باقي مانده افرادش به استان «جيانگ شي» گريختند و سازمان‌دهي مجددی انجام دادند. مائو در اينجا، با حمايت جوزف استالين، رهبر اتحاد شوروي، تأسيس «حکومت شوروي چين» را اعلام کرد. او يک ارتش چريکي کوچک، ولي منظم و رزمنده تشکيل داد و هرگونه مخالفت با کمونيست‌ها، به ويژه از جانب طرفداران کومينتانگ را سرکوب کرد.
در سال 1932، بيش از 10 منطقه در استان «جيانگ شي» تحت اختیار نيروهاي مائو بود. کمونيست‌ها با تبليغات گسترده در ميان جوانان، نيروهاي زيادي را به خود جذب کردند که بيشتر آنها به اميد ديدن مائو و جنگيدن کنار اين انقلابي حامي دهقانان و محرومان به کمونيست‌ها پيوستند.
ژنرال چيانگ به شدت از توفيقات و افزايش نيروهاي حزب کمونيست در اين ناحيه نگران و خشمگين بود. با اين حال، حملات کوچک نيروهاي دولتي به کمونيست‌ها نتوانست خللي در روند توسعه نفوذ کمونيست‌ها ايجاد کند. سرانجام چيانگ تصميم گرفت طي يک حمله بزرگ، کمونيست‌ها ر‌ا از منطقه ريشه‌کن کند؛ از این رو در اکتبر 1933، حدود يک ميليون سرباز ارتش، منطقه تحت سلطه کمونيست‌ها را محاصره کردند.
در اين زمان هنوز مائو نفر اول حزب کمونيست نبود؛ با اين حال برخلاف بيشتر رهبران حزب که به برخورد يک بار براي هميشه با نيروهاي دولتي معتقد بودند، بر تاکتيک عقب‌نشيني براي بقا پافشاري کرد. در نهايت حرف او به کرسي نشست و طي 12 ماه، بيش از ۱۰۰ هزار کمونيست و خانواده‌هاي آنان به رهبري مائو طي يک سفر به شدت دشوار و طاقت‌فرسا، راهي شمال و غرب کشور شدند. در اين مسير 8000 مايلي، کمونيست‌ها از کوهستان‌هاي صعب‌العبور و مناطق باتلاقي با پاي پياده و استفاده از قاطر براي حمل بار گذشتند. در نهايت، بر اساس برآوردها، از حدود 100 هزار نفري که سفر را آغاز کردند، تنها 30 هزار نفر جان سالم به در بردند و به مقصد رسيدند. اين سفر پرتلفات و جانفرسا در قاموس کمونيست‌ها به «راهپيمايي طولاني» معروف شد.
در جولاي 1937، ارتش امپراتوري ژاپن به چين حمله کرد؛ به‌گونه‌ای که رئيس‌جمهور چيانگ کاي چک مجبور به ترک پايتخت، «نانجينگ» شد. پس از این حمله دولت جمهوري چين خيلي زود کنترل بسياري از مناطق ساحلي و شهرهاي مهم کشور را از دست داد. چيانگ که نمي‌توانست همزمان در دوجبهه با ژاپن و کمونيست‌ها بجنگد، به سران حزب کمونيست پيشنهاد صلح و اتحاد داد. بنابراین، می‌توان گفت که حمله ژاپن، کمونيست‌ها را نجات داد؛ چرا که چيانگ تا پیش از آن کاملاً به پاکسازي کمونيست‌ها مصمم بود.
با شکست ژاپن در جنگ جهاني دوم، مائو زتونگ به فرد اول حزب کمونيست چين و قهرمان مقاومت در برابر ژاپن تبديل شد؛ در حالي که چيانگ که بار اصلي مقابله با ژاپن را به دوش مي‌کشيد، با از دست‌دادن شمار زيادي از نيروهايش تضعيف شده بود. البته بايد گفت که حکومت فاسد و ناکارآمد و سرکوب‌گر چيانگ، هيچ‌گاه در چين محبوبیت نداشت.
در اين ميان، متفقين به شدت تلاش داشتند که يک حکومت ائتلافي در چين (با اتحاد کمونيست‌ها و ملي‌گرايان) به وجود آید؛ ولی خيلي زود کشور دوباره در ورطه جنگ داخلي افتاد. اين بار کمونيست‌ها دست بالا را داشتند و توانستند به رهبري مائو به تدريج کل کشور را از سلطه ملي‌گرايان کومينتانگ بيرون آورند. مائو با تصرف پکن در اکتبر 1949، در ميدان تيانانمن، تأسيس «جمهوري خلق چين» را اعلام کرد. ژنرال چيانگ و باقي‌مانده افرادش به تدريج به جزيره تايوان فرار کردند و در آنجا با حمايت آمريکايي‌ها، حکومت «جمهوري چين» را برقرار ساختند.

در حادثه صبحگاه 7 مهر 1360 هنگامي كه شهيد حجت‌الاسلام هاشمي‌نژاد در حال بازگشت از كلاس پاسخگويي به پرسش‌ها، از پله‌هاي ساختمان حزب جمهوري اسلامي مشهد پايين مي‌آمد، يكي از اعضای گروهك تروريستي مجاهدين خلق كه پیشتر در حزب رخنه كرده بود و پس از شناسايي اخراج شده بود، به نام «هادي علوي فيتيله‌چي» خود را به نزديك ايشان رسانيد و با قرار دادن نارنجك جنگي روي شكم ايشان و انفجار آن، هاشمي‌نژاد را ترور كرد.
در اثر انفجار اين نارنجك يكي از دست‌هاي تروريست قطع شد و يكي از نگهبانان حزب به نام «محسن توكلي» و يكي از شركت‌كنندگان در كلاس پاسخگويي به پرسش‌ها به نام «عطا ظريف» مجروح شدند.
حضرت آیت‏‌الله‌العظمی خامنه‏‌اي از یاران و همرزمان نزدیك شهید هاشمی‌نژاد، در مقام او چنین می‏فرمایند: «احساس مي‏كنم برادر عزیز و گرانبهایي كه قلباً و روحاً به او خیلي متكي بودم و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم را از دست داده‎ام.»

 محمد درودیان/  درباره تصرف سفارت آمریکا و تأكيد بر نقش آن، در وقوع جنگ يا تسهيل در آغاز جنگ ملاحظاتي وجود دارد كه به آن، اشاره مي‌شود. اساساً كساني كه اين تحليل را مطرح مي‌كنند، حتي اگر اين فرض را بيان نكنند، بر اين باورند كه اگر ايران پس از پيروزي انقلاب مناسبات خود را در چارچوب وضعيت جديد با آمریکا تنظيم مي‌كرد، حتي اگر عراق اراده جنگ داشت، نمي‌توانست به ايران تجاوز كند. اين تحليل بيشتر براساس تعيين جايگاه ايران در راهبرد منطقه‌اي آمریکا و روابط ايران و آمریکا در دوران رژيم شاه صورت مي‌گيرد، حال آنكه با سقوط شاه راهبرد منطقه‌اي آمریکا فرو ريخت و آمریکا با حضور در منطقه و تشكيل شوراي همكاري خليج فارس و صف‌بندي جديد عليه انقلاب اسلامي ايران به دنبال تأمين منافع منطقه‌اي خود بود.
مناسبات پيشين ايران و آمریکا در چارچوب رفتار ايران به عنوان متحد راهبردی آمریکا شكل گرفته بود و اين مناسبات با انقلاب در هم ريخت و قابل احيا نبوده و نخواهد بود. علاوه بر اين ضمن تأكيد بر زمينه‌سازي وقوع جنگ در چارچوب رفتار عراق نمي‌توان اين موضوع را ناديده گرفت كه عراق از اين حادثه به دليل تأثير منفي آن بر چهره بين‌المللي ايران كه پيش از اين با وقوع انقلاب ديني در ايران آغاز شده بود، بهره‌برداري كرد؛ اما ملاحظات ديگري هم در اين زمينه وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
با توجه به اينكه ماهيت رژيم بعثي و تمايلات توسعه‌طلبانه اين رژيم مورد توافق و اجماع نظر است و اين موضوع كه عراق در انديشه جنگ بود نيز انكار نمي‌شود، مي‌توان اين پرسش را مطرح كرد كه آيا اگر ايران سفارت آمریکا را تصرف نمي‌كرد، رفتار عراق عليه ايران تغيير مي‌كرد؟
تصرف سفارت آمریکا اگرچه موجب بهره‌برداري عراق شد؛ اما تصور اينكه اين اقدام نقش تعيين‌كننده‌اي در آغاز جنگ داشت، تصور معقولي نيست. البته، تصرف سفارت آمریکا پيامدهاي ديگري داشت كه نمي‌توان آنها را ناديده گرفت:
نخست آنكه روند تثبيت نظام جمهوري اسلامي و خروج از ساختار سياسي دوگانه را تسهيل كرد و بسياري از جرياناتي كه در اسناد سفارت آمریکا به عنوان «ميانه‌رو» قلمداد مي‌شدند و آمریکا به دنبال تثبيت اين جريانات در داخل ايران بود، موقتاً از صحنه سياسي كشور حذف شدند. علاوه بر اين، فضاي تهديدآميز جديد بر اثر اقدامات آمریکا عليه ايران به ايجاد آمادگي ذهني و عملي براي مقابله با مداخله نظامي آمریکا و تفسير اقدامات تحريك‌آميز عراق در چارچوب سياست‌هاي خصومت‌آميز آمریکا عليه ايران منجر شد.
بسيج مستضعفين در پنجم آذر سال 1358 تنها براساس نگراني از مداخله نظامي آمریکا و با هدف بازدارندگي تشكيل شد. اين آمادگي ذهني و عملي زمينه‌هاي افزايش توان دفاعي كشور را فراهم ساخت كه بخشي از آثار آن، در ظهور قدرت دفاعي ايران در برابر تجاوز عراق و در نتيجه شكست عراق آشكار شد.

حکومت دیکتاتوری رضاخان نه تنها فضای سیاسی، اجتماعی را برای ملت و آگاهان و آزادیخواهان جامعه تنگ کرده بود، بلکه جاه‌طلبی و خودمحوری آن تا بدانجا بود که نزدیکان وی نیز که در قدرت‌یابی وی سهیم بودند، از یکه‌تازی وی در امان نماندند و برخی از آنان محبوس و حتی کشته شدند. از جمله مهم‌ترین این افراد عبدالحسین تیمورتاش، وزير دربار رضاخان بود که به دستور شاه کشته شد.
ایراندخت تیمورتاش، فرزند اول تیمورتاش در سال ۱۲۹۵ زاده شد. وی در تهران رشد کرد و در دوران تحصیل از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه «ناموس» بود. سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن این کشور دکترای فلسفه گرفت. او با پشتکار بسیار توانست دکتر احمدی، قاتل پدرش و دیگر فعالان زمان رضاشاه را به میز محاکمه بکشاند. ایراندخت كه در 1355 به سمت وابسته فرهنگی و مطبوعاتی سفارت ایران در فرانسه منصوب شد، از شاعر‌ان مشهور بجنورد محسوب می‌گردید. او سرانجام در سال ۱۳۷۰ ه.ش در پاریس درگذشت.
مهدي آذر، وزير فرهنگ كابينه محمد مصدق در كتاب خاطرات خود نوشته است: «در نشستي با خانم ایراندخت تیمورتاش در روز 13 ژوئيه 1981 در پاريس و به هنگام صرف ناهار، ايشان خاطرات خود را از مرگ پدرش اينگونه نقل كرد: ... من سه يا چهار روز قبل از اينكه پدرم به زندان منتقل شود به اتفاق ميرزا هاشم‌خان افسر به ديدار پدر رفتم. او جسماًً سالم به نظر مي‌رسيد، ولي روحيه‌اي بس پژمرده داشت. در اين جلسه پدرم قيمومت و سرپرستي فرزندان خود را به آقاي افسر سپرد و گفت اميدوارم از آنها در نهايت مهرباني نگهداري كني. هاشم افسر تحت تأثير بيانات عبدالحسین تیمورتاش اشك در چشمانش حلقه زد، ولي پدرم به او گفت اين اشك‌ها را براي روزهاي بدتري ذخيره كن. من با آنكه دخترك معصوم و نوجواني بيشتر نبودم معني اين كنايه را فهميدم. مع‌هذا از خود حركتي بروز ندادم. پس از آنكه وقت ملاقات تمام شد، آخرين نگاه را به پدرم كه به اندازه يك دنيا او را دوست داشتم انداختم و بيرون آمدم. در يك شب ميهماني در باغ سردار اسعد، تلفني به سرلشكر آيرم رئيس شهرباني اطلاع داده شد به زندان قصر برود. سرلشكر هنگام عزيمت از ميهمانان معذرت‌خواهي كرد و گفت ظاهراًً بايد در زندان چند نفر سر به شورش گذارده باشند و اتفاقي افتاده باشد. او به هنگام خداحافظي اظهار مي‌دارد شام منتظر من نباشيد و سپس از باغ بيرون رفته يكسره به زندان قصر و به دخمه‌اي كه تیمورتاش در آنجا ماه‌هاي آخر را در سلول انفرادي به سر مي‌برد و بعدها به «دخمه تیمورتاش» معروف شد، رفت. در آنجا سرهنگ پاشاخان باجناق رضاشاه كه رياست كل زندان‌ها را برعهده داشت، همراه با پزشك احمدي منتظر بودند تا دستور اجراي قتل صادر شود.
آنها ابتدا بازوي تیمورتاش را گرفتند و در شرايطي كه او مقاومت مي‌كرد سم را به داخل رگ‌هايش تزريق كردند. سم كارگر نگرديد و در نتيجه تلاش تیمورتاش براي پرهيز از مرگ و تلاش پزشك احمدي براي كشتن طعمه خود، سر و بدن تیمورتاش خون‌آلود گرديد. سرانجام براي اينكه كار زودتر به پايان برسد با بالش وي را خفه كردند. اين بالش خون‌آلود تنها چيزي بود كه از زندان پدرم براي ما ارسال داشتند. سرلشكر آيرم در بازگشت از مأموريت خيلي كوتاه ولي با لحني موفقيت‌آميز مي‌گويد: «كار تمام شد، كارش را تمام كردم.» اين واقعه در شب هشتم مهرماه 1312 ساعت 30/11 شب برابر 30 سپتامبر 1933 به وقوع پيوست...»