ماجرای عاشورا عبارت از یک حرکت عظیم مجاهدت‌آمیزی در دو جبهه است؛ هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجی و بیرونی ـ که همان دستگاه خلافت فاسد و آن دنیاطلبانی بود که به این دستگاه قدرت چسبیده بودند و قدرتی را که پیامبر(ص) برای نجات انسان‌ها آورده بود، استخدام و استثمار کرده بودند و عکس مسیری که اسلام و نبی‌مکرم اسلام(ص) خواسته بودند و اراده کرده بودند، حرکت می‌کردند ـ و هم در جبهه درونی که جامعه به طور عموم به سمت فساد درحرکت بود. (امام خامنه‌ای، 6/ 11/۱۳۷۱)


تصميم امام خميني(ره) به خروج از عراق و عزيمت به سمت پاريس، استعمار خارجي و استبداد داخلي را به واهمه انداخت. گرچه در نگاه اول تصور می‌شد، دور كردن امام(ره) از مرزهاي ايران به زوال نهضت اسلامي ختم خواهد شد؛ اما با ورود ايشان به پاريس در 13 مهرماه 1357، امام خميني(ره) با هوشياري توانستند انقلاب اسلامي ايران را جهاني كنند. در اين بين، دولت‌هاي خارجي و رژيم پهلوي كه منافع خود را رو به زوال مي‌ديدند، به اقامت امام(ره) در پاريس واكنش نشان دادند. از آنجا كه حضور امام در پاريس نقطه عطفي در پيروزي انقلاب اسلامي به شمار می‌آید، از این رو مركز اسناد انقلاب اسلامي در سالروز هجرت امام(ره) به پاريس واكنش‌هاي خارجي نسبت به اقامت ايشان در پاريس را بازخوانی کرده است.

واكنش دولت‌هاي فرانسه و ايران به حضور امام(ره) در پاريس
مسافرت امام و همراهان ایشان به پاريس، بدون اطلاع دولت فرانسه و به صورت غير منتظره صورت گرفت. از آنجا كه دولت عراق مي‌خواست هرچه سريع‌تر از بن‌بست حضور امام(ره) در آن كشور خارج شود، پس از اطلاع از تصميم ايشان در سفر به فرانسه، آنان را با يك هواپيماي عراقي راهي فرانسه كرد و بسيار مراقب بود که كسي از سفر اين گروه مطلع نشود.
پس از اسكان موقتي امام در محله‌ كشان، از سوي اداره‌ مهاجرت فرانسه (وزارت كشور) پيام رسمي دولت این کشور مبني بر ممانعت از هر گونه فعاليت سياسي به ايشان ابلاغ شد. گفتنی است، تمام روزنامه‌هاي صبح شنبه 17 اكتبر 1978/15 مهر 1357 خبر ورود امام(ره) را به پاريس منعكس كردند.
سفارت ايران در فرانسه با ارسال تلگرافي به تهران، از وزارت امور خارجه درباره ورود امام(ره) به پاريس كسب تكليف و پيام رئيس‌جمهور فرانسه را به ايران مخابره كرد. ژيسكاردستن كه در سفر رسمي در برزيل به سر مي‌برد، از دفتر خود خواسته بود به سفير ايران اطلاع دهد كه «به آقاي خميني اطلاع داده شده است كه وجود ايشان در خاك فرانسه به عنوان يك توريست تلقي مي‌گردد و به همين دليل مدت اقامت‌شان موقتي است و ظرف اين مدت بايد از هر نوع فعاليت سياسي خودداري كنند.»
پس از آنكه دانشجويان ايراني مقيم پاريس از ورود امام به فرانسه مطلع شدند، جلسه‌اي ترتيب دادند و از امام(ره) تقاضا كردند که در آن جلسه حضور يابند. طبق برنامه قرار بود پس از برگزاري نماز جماعت و سخنراني امام، نشست مطبوعاتي برگزار شود، اما بلافاصله پس از اطلاع دولت فرانسه از اين برنامه، دو نفر از طرف دولت با امام ديدار كردند و رسماًً اطلاع دادند كه ايشان نمي‌توانند در برنامه‌ مذكور شركت کنند. همچنین، اعلام كردند مصاحبه با خبرنگاران مطبوعات، راديو و تلويزيون‌هاي فرانسوي و غيرفرانسوي و همچنين برنامه‌هاي نماز جماعت و ميتينگ‌ها ممنوع است. امام(ره) در پاسخ اظهار داشتند، اين محدوديت‌ها نمي‌تواند شامل صدور بيانيه و پيام باشد؛ بلكه به آنچه در محيط فرانسه صورت مي‌گيرد، محدود است. 
خبر مربوط به ديدار دو تن از شخصيت‌هاي رسمي فرانسه از طرف كاخ اليزه با امام و ابلاغ نظر دولت مبني بر خودداري از هرگونه فعاليت سياسي نيز در روزنامه«اطلاعات» درج شد. حتي با توجه به اين محدوديت‌ها اين احتمال مطرح شد كه امام به‌زودي پاريس را ترك و به يكي از كشورهاي اسلامي عزيمت خواهند کرد.
روزنامه‌ «كيهان» در اين زمينه چنين نوشت: «مقامات فرانسوي به حضرت آيت‌الله اطلاع داده‌اند كه دولت فرانسه با اقامت دائم ايشان در اين كشور موافق نيست. در همين حال كسب اطلاع شد كه دولت فرانسه مايل به ادامه‌ فعاليت سياسي حضرت آيت‌الله نيست. خبرهاي تأييد نشده حاكي است كه دولت فرانسه در اين رابطه عملاًً با جلوگيري از مصاحبه مطبوعاتي آيت‌الله خميني، مانع فعاليت سياسي ايشان شده است. منابع آگاه گفتند اگر دولت فرانسه مانع فعاليت سياسي حضرت آيت‌الله شود، ايشان به زودي اين كشور را ترك خواهند گفت.»
در 16 مهر 1357 تعدادي از شخصيت‌هاي روحاني، سازمان‌ها و انجمن‌ها با ارسال تلگراف‌هايي به رئيس‌جمهور فرانسه، خواستار مهمان‌نوازي از رهبر انقلاب ايران شدند كه مهم‌ترين آن، تلگرام آيت‌الله مرعشي نجفي بود. جمعي از روحانيون تهران و دو نفر از روحانيون سرشناس آذربايجان (آقايان انگجي و قاضي طباطبايي) نيز تلگراف‌هايي به پاريس و خطاب به ژيسكاردستن مخابره كردند.
دولت فرانسه در موقعيت حساسي قرار گرفته بود. برخي مقامات فرانسوي با توجه به روابط نزديك با ايران خواستار اخراج امام(ره) بودند؛ به همین دلیل حكم اخراج امام صادر شد، اما سفير ايران در فرانسه به دولت فرانسه اطلاع داد كه با اين اقدام موافق نيست. اين پيام تلاطم وسيعي بين مقامات فرانسوي ايجاد كرد. در 15 اكتبر، سفير فرانسه در ايران گزارش داد: «در ديداري كه با نخست‌وزير ايران داشته به او گفته شده با حضور و اقامت خميني در فرانسه با رعايت قوانين و مقررات معمول در آن كشور، هيچ‌گونه مخالفتي ندارد. تنها تقاضاي نخست‌وزير ايران اين است كه اخبار و اطلاعات مربوط به فعاليت‌هاي آيت‌الله را به اطلاع او برسانيم؛ لذا به همين نحو عمل شد.»
به اين ترتيب، ژيسكاردستن به اين نتيجه رسيد كه فرانسه نبايد به تنهايي خطر انجام كار اخراج امام را به عهده بگيرد، از این رو دستور اخراج ايشان لغو شد.

ديدگاه سفير آمريکا 
به اعتقاد سوليوان، سفير آمريكا در ايران، شريف امامي مرتكب اشتباهي شد كه بيشتر از اقدامات ديگرش، با عدم واقع‌بيني و خطای محاسبه همراه بود. او فكر مي‌كرد چون وجود امام خميني(ره) در شهر مذهبي نجف خاري در چشم شاه است، اگر بتواند وي را از اين شهر دور كند، ضربه‌ مؤثري به مخالفان داخلي وارد خواهد آمد. اتفاقاًً زمينه‌ اين كار هم فراهم بود و دولت عراق افزون‌بر فعاليت‌هاي آيت‌الله خميني در ايران، از مشكلاتي كه احتمال داشت بر اثر فعاليت‌هاي او بين شيعيان عراق براي خود دولت عراق به وجود آید، نگران بود؛ به همین دلیل به‌دنبال فرصتي مي‌گشت تا از ادامه‌ فعاليت ايشان در عراق جلوگيري به عمل آورد. شريف امامي چنين استدلال مي‌كرد كه چون آيت‌الله خميني از طريق زائران ايراني كه به نجف مي‌روند، با مخالفان داخلي تماس برقرار مي‌كند و از طريق آنان، نوار سخنراني‌هاي خود را به ايران مي‌فرستد، در صورت اخراج از عراق قادر به ادامه‌ تماس با مخالفان نخواهد بود. هنگامي كه اين نقشه عملي شد و آيت‌الله خميني به  پاريس رفت، شريف امامي به من و سفير انگليس گفت كه  [آيت‌الله] خميني به محض ورود به پاريس از خاطره‌ها محو و فراموش خواهد شد!

ديدگاه سفير انگليس 
سفير انگلستان، آنتوني پارسونز در كتاب «غرور و سقوط» در اين زمينه نوشته است: «شريف امامي در اوايل اكتبر دو بار درباره‌ موضوع خروج [آيت‌الله] خميني از عراق با من و همتاي آمريكايي‌ام صحبت كرد. بار اول گفت كه خميني درصدد خروج از عراق است و دولت عراق هم از اين موضوع استقبال كرده است. در واقع هنگامي كه شريف امامي اين مطلب را با ما در ميان گذاشت، آيت‌الله خميني با اتومبيل به طرف جنوب عراق در حركت بود و احتمالاًً در نظر داشت به كويت برود. شريف امامي از اين بيم داشت كه [آيت‌الله] خميني پس از ورود به كويت، ناگهان از دهانه‌ خليج‌فارس با يك قايق موتوري به طرف ايران حركت كند و در سواحل ايران پياده شود. شريف ‌امامي معتقد بود اگر جلوي [آيت‌الله] خميني گرفته نشود و او آزادانه در داخل ايران دست به فعاليت بزند، رژيم سرنگون خواهد شد و اگر هنگام ورود به خاك ايران بازداشت شود، خطر جنگ داخلي در پيش خواهد بود. شريف امامي با مقايسه‌ بين اين دو خطر، دومي را ترجيح داد و گفت در صورت ورود (آیت‌الله) خميني به خاك ايران، او را بازداشت خواهد كرد. شريف امامي پس از اين اقدامات و تأكيد درباره‌ خطرات احتمالي ورود [آيت‌الله] خميني به كويت، گفت که آيا ما انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها نمي‌توانيم دولت كويت را قانع كنيم كه از ورود [آيت‌الله] خميني به كويت جلوگيري کند؟ من به او گفتم، جريان مذاكرات‌مان را به لندن گزارش خواهم كرد.»

امام خامنه‌ای در گذر زمان-1۱۰
 سید‌مهدی حسینی/ چنانچه گفته شده امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در سال ۱۳۶۰ با حوادث گوناگونی چون ترورها و انفجارات روبه‌رو می‌شوند. ماجرای انفجار دفتر نخست‌وزیری در روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ دو ماه پس از انفجار دفتر حزب جمهوری به دست عوامل نفوذی که به دستگاه اجرایی کشور ورود پیدا کرده بودند حادث می‌شود که طی آن محمدعلی رجایی، رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر، نخست‌وزیر و دو نفر از شخصیت‌های سیاسی ـ فرهنگی انقلاب که فقط یک هفته از تشکیل دولت آنها گذشته بود مورد عناد منافقین واقع شده و به شهادت می‌رسند.
آوردن این خبر برای امام خامنه‌ای هم سخت بود و هم سنگین، محافظان بار دیگر با درایت و دقت، عمل کردند. یکی از محافظان وقت در این‌باره گفت: «روز ۸ شهریور ما در محل اقامت آقا صدای انفجار را شنیدیم، البته خود ایشان نشیندند، چون وقت استراحت‌شان بود. ما وقتی از شهادت رجایی و باهنر مطلع شدیم، با توجه به تجربه‌ای که از جریان انفجار حزب داشتیم می‌دانستیم که به‌طور مطلق نمی‌شود خبر را از ایشان پنهان کرد؛ لذا اول به ایشان گفتیم که در نخست‌وزیری یک انفجار جزئی رخ داده، ایشان بلافاصله گفتند: به من خبر دقیق بدهید، پس از حدود نیم‌ساعت به ایشان گفتیم که آقای رجایی و باهنر در انفجار زخمی شده‌اند. ایشان یک تأملی کردند و فرمودند: فکر می‌کنم خبرتان ناقص است... لذا مجبور شدیم خبر را صاف و پوست‌کنده به ایشان بگوییم. ایشان پس از شنیدن خبر بسیار غمگین شدند.»
آشنایی و رابطه شهید رجایی با امام خامنه‌ای به دوران پیش از انقلاب و در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری به سال‌های ۵۳ تا ۵۴ برمی‌گردد و پس از انقلاب هم در نمایندگی مجلس و ماجرای نخست‌وزیر شدن شهید رجایی با یکدیگر مرتبط بودند، به‌ویژه وقتی امام خامنه‌ای مجروح و بستری می‌شوند، شهید رجایی مرتب به ملاقات ایشان می‌روند. یکی از محافظان در خاطراتش می‌گوید: «آقای رجایی هر چند روز یک‌‌بار در بیمارستان در خانه اقدسیه به دیدار آقا می‌آمد، وقتی موضوع ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای مطرح شد و ایشان با توجه به شرایط جسمی نپذیرفتند، پیشنهاد ریاست جمهوری ایشان [شهید رجایی] را در بیمارستان دادند.»
امام خامنه‌ای و شهیدان رجایی و باهنر از یک رابطه عاطفی و دوستانه برخوردار بودند، به همین دلیل معظم‌له ابراز تمایل می‌کنند که در مراسم تشییع آنها شرکت کنند و این دومین خروج ایشان از محل استراحت‌شان بود. محافظان با برنامه‌ریزی‌های امنیتی و حفاظتی امام خامنه‌ای را به مجلس شورای اسلامی منتقل کرده و در بالکن مجلس جایگاهی را تعبیه می‌کنند و ایشان در عین ضعف جسمانی در حالی که دست مجروح‌شان به شانه‌شان بسته بود چند جمله‌ای برای مردم صحبت می‌کنند، از جمله نکاتی که یادآور می‌شوند این بود که: «شما مردم مستضعف باید افتخار کنید که رئیس‌جهمور شما از طبقه مستضعفین و محرومین بود و زمانی در کوچه، پس‌کوچه‌های همین شهر دست‌فروشی می‌کرد.» این جملات صدای گریه مردم را بلند می‌کند.

«هانس ديتريش گنشر» يکي از برجسته‌ترين شخصيت‌هاي سياسي جهان در قرن بيستم به شمار مي‌آيد. او که طولاني مدت‌ترين وزير خارجه تاريخ آلمان بوده (به مدت ۱۸ سال)، نقش مهمي در اتحاد دو آلمان شرقي و غربي ايفا کرده است؛ به نحوي که بسياري از مورخان، او را معمار اتحاد آلمان و هم‌پايه «اوتو فون بيسمارک» ـ صدراعظم بلندآوازه اين کشور در قرن ۱۹ ـ به شمار آورده‌اند. بي‌ترديد گنشر که به مدت ۱۰ سال رهبري حزب ليبرال‌دموکرات‌ها را در آلمان برعهده داشت، اولين سياستمدار غربي بود که به اصلاحات ميخاييل گورباچف به عنوان تغييراتي واقعي در بلوک شرق نگريست. اصلاحات مزبور به پيشرفت سياست‌هاي گنشر نيز کمک زيادي کرد؛ آن هم در نوامبر ۱۹۸۹ که ديوار برلين ـ نماد جدايي مردم دو آلمان ـ  فروريخت و اين دو کشور پس از نزديک به نيم قرن با يکديگر متحد شدند.
هانس ديتريش گنشر در ۲۱ مارس ۱۹۲۷ در رايدبرگ ـ واقع در ايالت ساکسوني ـ  متولد شد و در نوجوانی به سازمان جوانان هيتلري پيوست. او در ۱۶ سالگي ـ هنگامي که هنوز در مدرسه به تحصيل مشغول بود ـ  به عضويت نيروي هوايي آلمان درآمد. گنشر در سال ۱۹۴۵ به اسارت نيروهاي آمريکايي درآمد. آنها وي را به ارتش بريتانيا تحويل دادند.
با پايان جنگ، گنشر مي‌توانست در آلمان غربي ساکن شود؛ اما براي حضور در کنار مادر خود، به آلمان شرقي بازگشت. او مدت کمي به عنوان کارگر ساختماني مشغول به کار بود تا آنکه تصميم به درس خواندن گرفت. او در دانشگاه مارتين لوتر در رشته‌هاي حقوق و اقتصاد تحصيل کرد. گنشر در سال ۱۹۴۹ پروانه وکالت خود را دریافت کرد.
گنشر شيفته سياست بود. او در آغاز دهه ۱۹۵۰ به حزب ليبرال‌دموکرات پيوست که از معدود احزاب مجاز در آلمان شرقي محسوب مي‌شد. وي در چنين تشکيلات کوچکي به سرعت مدارج ترقي را طي کرد. با افزايش فشارهاي سياسي بر احزاب ليبرال در آلمان شرقي، گنشر در سال ۱۹۵۲ به آلمان غربي گريخت و در شهر برمن ساکن شد. او که بسیار مجذوب فعاليت‌های حزبي بود، به حزب دموکرات‌هاي آزاد پيوست. استعداد سياسي او به زودي مورد توجه اعضاي حزب قرار گرفت؛ به نحوي که در سال ۱۹۵۹ او را به سمت دبير کل حزب دموکرات آزاد برگزيدند.
گنشر در سال ۱۹۶۵ به نمايندگي بوندستاگ (يکي از مجالس ملي آلمان) برگزيده شد. او چهار ماه رئيس حزب دموکرات شد. بهترين فرصت براي گنشر در انتخابات پارلماني سال ۱۹۶۹ پيش آمد؛ هنگامي که حزب حاکم از کسب اکثريت آرا بازماند و به ناچار با حزب ليبرال‌دموکرات، ائتلاف تشکيل داد. گنشر نيز در دولت جديد صاحب موقعيت ممتازي شد. او به سمت وزارت کشور رسيد.
در مه ۱۹۷۴ رسوايي جاسوسي در دستگاه حکومتي آلمان غربي، ائتلاف مزبور را از هم گسيخت. قضيه از اين قرار بود که يکي از مشاوران صدراعظم وقت ـ که رهبر حزب حاکم به شمار مي‌آمدـ  مدت‌ها تحت نظر سازمان اطلاعات آلمان غربي قرار داشت. سرانجام کاشف به عمل آمد که اين فرد، جاسوس آلمان شرقي بوده است. اين اتفاق سبب استعفاي صدراعظم وقت شد. حزب ليبرال‌دموکرات با بهره‌برداري از اين شرايط، قدرت را قبضه کرد. گنشر صدراعظم و وزير امور خارجه آلمان غربي شد. در سال ۱۹۸۷ اصلاحات ميخاييل گورباچف در شوروي گنشر را ـ که همچنان در مقام وزارت امور خارجه باقي مانده بود ـ  به واکنش واداشت. او اين اتفاق را «نقطه عطفي در تاريخ چهل سال مقابله بلوک شرق و غرب» ناميد. او در آوريل ۱۹۸۹ طي يک سخنراني بي‌سابقه، دو آلمان را يک مملکت واحد خواند و تعلق خاطر خود به زادگاهش ـ آلمان شرقي ـ  را اعلام کرد.
در سپتامبر ۱۹۸۹ هزاران نفر از مردم آلمان شرقي به سفارت آلمان غربي در کشورهاي چکسلواکي و لهستان مراجعه و درخواست پناهندگي کردند. گنشر همزمان با وزراي خارجه چکسلواکي، لهستان، آلمان شرقي و شوروي ديدار کرد.
او در ۳۰ سپتامبر از ساختمان سفارت آلمان غربي در پراگ براي هزاران نفر از اتباع آلمان شرقي سخنراني و اعلام کرد که هيچ کس مانع از ورود آنها به آلمان غربي نخواهد شد. ديوار برلين ـ نماد جدايي ملت آلمان ـ  سرانجام در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ به دست مردم برلين فرو ریخت و دو آلمان پس از چهار دهه به يکديگر ملحق شدند.
گنشر که اکنون به باور بسياري از آلماني‌ها، ناجي اتحاد دو آلمان بود، محبوبيت خود را تا سال‌هاي متمادي حفظ کرد. در مه ۱۹۹۲ او دو بار دچار حمله قلبي شد و همين امر موجبات کناره‌گيري او از وزارت امور خارجه  را فراهم آورد. گنشر از آن پس، از تمامي امور دولتي فاصله گرفت. هيچ کس در تاريخ آلمان به اندازه او در مقام وزارت امور خارجه نبوده است. او ۱۸ سال (۱۹۹۲ ـ ۱۹۷۴) در اين سمت به وضعيت سياسي آلمان و منطقه سر و سامان بخشيد.

کتاب «ميرزاکوچک‌خان و استعمارستيزي» به قلم محمدامير شيخ‌نوري محقق گروه تاريخ و تمدن پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعي پژوهشگاه به زيور چاپ آراسته شده است.
 در چهار بخش به مجاهدت مردي مبارز که خيال آزادي وطن از ظلم و جور داخلي و رهايي از غارت و چپاول استعمار خارجي را در سر داشت، براي نسل امروز ايران اسلامي نمايان مي‌‌کند.
نویسنده در بخش اول ایران را در جنگ جهانی اول، به تصویر می‌کشد. بخش دوم این مجموعه درباره نهضت جنگل است. بخش سوم به ماجرای شوروی و نهضت جنگل اختصاص دارد و در بخش چهارم و پایانی به سیاست‌‌های انگلیس در این دوران پرداخته شده است.

صبح روز 25 شهریور 1320 رضاخان پهلوی استعفانامه‌ای را که محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر تهیه کرده بود، امضا کرد و سپس با هدف خروج از کشور، با اتومبیل به سوی اصفهان به راه افتاد.
فردوست در خاطرات خود، خروج رضاشاه از تهران را این‌گونه تعریف می‌کند: «... شب قبل از حرکت، محمدرضا به من اطلاع داد که فردا پدرم در کاخ مرمر حاضر می‌شود و تهران را ترک می‌کند. من نیز به کاخ مرمر رفتم و در گوشه‌ای ایستادم. تشریفات دربار سریعاًً اطلاع داده بود و تعدادی از رجال کشوری و لشکری حاضر بودند. آنها دور تا دور بزرگ‌ترین سالن کاخ مرمر به طور منظم ایستاده بودند. من از بیرون نگاه می‌کردم. ولی صحیح نبود که وارد شوم. پس از مدتی رضاخان آمد و ولی‌عهد هم پشت سرش بود. با هم وارد سالن شدند. رضا با لباس کامل نظامی و شنل آبی بود. من طوری ایستادم که هم جزء مدعوین نباشم و هم بشنوم. مضمون گفته رضاخان این بود که من چون پیر و فرسوده شده‌ام، مسئولیت مملکت را باید به یک فرد جوان که ولی‌عهد است، واگذار کنم و از شما انتظار دارم که از ولی‌عهد به عنوان شاه آینده ایران حداکثر پشتیبانی را بکنید. حاضرین هم گفتند یا اطاعت می‌شود و تعظیم کردند. رضا عصایش را به علامت خداحافظی بلند کرد و بیرون آمد. مراسم چنان کوتاه بود که باعث تعجب من شد. حدوداًً فکر می‌کنم پنج دقیقه طول کشید. رضاخان و ولی‌عهد و فروغی بیرون آمدند. اتومبیل شاه را به جلوی در ورودی ساختمان آورده بودند. جلوی ماشین به فرمانده اسکورتش که یک سروان شهربانی بود، گفت: «من دیگر کسی نیستم که مورد تهدید واقع شوم و شما نباید دنبال من بیایید، وگرنه مجازات می‌شوید.» 
موقعی که خواست سوار اتومبیل شود، مرا دید و گفت: «حسین، ازت خداحافظی می‌کنم.» من هم احترام نظامی گذاشتم و او به سرعت سوار شد و تنها با صادق‌خان (راننده‌اش) رفت. خانواده‌اش قبلاًً به اصفهان رفته بودند و رضاخان هم عجله زیادی داشت که زودتر تهران را ترک کند تا به دست قشون روس که هر  لحظه ممکن بود از کرج به تهران برسند، نیفتد.
پس از حرکت اتومبیل رضاخان، ناصرخان امیرپور، فرمانده اسکورت، به سایر موتورسوارها گفت: «من می‌روم ولی شما نیایید چون ممکن است دیده شوید.» او که با من رفیق صمیمی بود، گفت که من نمی‌توانم او را تنها بگذارم. تنها می‌روم ولو آنکه از شاه کتک بخورم. چون رضاخان گفته بود که اگر بیایید مجازات می‌شوید و مجازات او هم همان عصایش بود. 
به هر حال، فرمانده اسکورت با موتور به تنهایی به راه افتاد. او پس از بازگشت برایم تعریف کرد: «من به فاصله چند کیلومتر به طوری که دیده نشوم تا اصفهان پشت سر اتومبیل رفتم و همه تکنیک‌ها را به کار بردم که مرا نبیند. چون گاهی پشت سرش را نگاه می‌کرد. در جاده قم ماشین به یک سه راهی رسید (احتمالاًً سه راهی ساوه)، در آنجا ارتش انگلیس از ساوه به سوی تهران می‌آمد. حدود یک تیپ بود و وارد جاده قم ـ تهران شده بود. جاده را بسته بودند. اتومبیل ایستاد و من هم توانستم خودم را به تدریج نزدیک کنم. یکی دو دقیقه پس از توقف اتومبیل، یک افسر عالی‌مقام انگلیسی آمد، چون رضاخان را با لباس و شنل آبی شناخته بودند و به فرمانده تیپ اطلاع داده بودند فرمانده تیپ بلافاصله دستورات شدید داد که نیروها از جاده خارج شوند. رضاخان هم از اتومبیل پیاده شد و به در آن تکیه داد. سپس فرمانده تیپ نزد رضاخان آمد و احترام نظامی گذاشت و به واحدش دستور احترام داد و رضاخان به راه افتاد.»
*خاطرات حسین فردوست

 محمد درودیان/ در بررسي اين موضوع كه آيا امكان جلوگيري از وقوع جنگ با تكيه بر اهرم ديپلماسي وجود داشت يا خیر. مي‌توان به چند نكته اشاره كرد.
«جوزف فرانكلي» در كتاب «روابط بين‌الملل در جهان متغير» نوشته است: «ابزارهای نظامي زمينه اطمينان و ثبات را براي ديپلماسي فراهم مي‌آورند. مذاكره از موضع قدرت قاعده و ضابطه دقيقي است. بي‌پشتوانه قدرت نظامي هيچ دولتي اگر مورد فشارهاي غيرقابل مقاومت و تهديد قرار گيرد، نمي‌تواند از دادن امتيازهاي زيانبار به منافع آن خودداري كند.»؛ «توان نظامي به تنهايي كافي نيست، مگر آنكه دشمن آينده از آن، آگاه باشد و آن را در نظر گيرد.»
در اينكه ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي مؤلفه‌هاي قدرت نظامي، اقتصادي و سياسي کافی نداشت، نه‌تنها ترديدي وجود ندارد؛ بلكه مورد توافق و اجماع نظر است. حال با توجه به اين موضوع این سؤال مطرح است که آيا ايران بدون قدرت نظامي قادر به بهره‌برداري از اهرم ديپلماسي بود؟
در واقع، آيا ايران بدون پشتوانه نظامي مي‌توانست وارد مذاكره با عراق شود؟ چه تضميني وجود داشت كه اين مذاكرات به نتيجه برسد؟ وقتي عراق از وضعيت ايران مطلع بود و همين وضعيت را امتياز و فرصتي براي خود، ارزيابي مي‌كرد، پس بنا به چه دلايلي حاضر بود، با ايران مذاكره كند؟ آيا مذاكره در اين وضعيت به اين معنا نبود كه عراق اميدوار بود، آنچه در ميدان جنگ جست‌وجو مي‌كرد، در پشت ميز مذاكره و بدون پرداخت هيچ‌گونه هزينه‌اي تأمين کند؟ 
كوهن معتقد است: «اگر ديپلماسي آرام نتواند، تلاش‌هاي ديگران را براي بسط محدوده‌هاي موجود رفع کند، آن‌گاه حفظ قواعد بازي به طور مناسبي بستگي به تمايل و توانايي يك طرف براي تضمين اجراي قواعد دارد؛ لذا آخرين مرحله حفظ قواعد، قدرت طرف براي دفاع قاطع از منافعش مي‌باشد. به همین دلیل است كه قواعد بازي در هر زماني بستگي به توزيع قدرت دارد.» 
بر پايه اين توضيح و با توجه به اينكه با وقوع انقلاب موازنه قدرت در منطقه به هم خورد، آيا ايران قادر بود با تكيه بر اهرم ديپلماسي مانع از وقوع جنگ شود؟ به نظر مي‌رسد بيان اين نظريه که نهضت آزادي آن را ارائه داده است، بيشتر سياسي و ناظر به اين معناست كه اگر دولت موقت در ساختار سياسي باقي مانده بود، مانع از وقوع جنگ مي‌شد، اگر اين برداشت صحيح باشد، نقد و بررسي آن، به تحليل ساختار فكري و تئوريك نهضت آزادي و به طور خاص مهندس بازرگان و قدرت تصميم‌گيري و رفتار دولت موقت در آن موقعيت خاص بحراني نياز دارد كه جاي بررسي آن در اين مختصر نيست.