اين وجود پر بركت متعهد را قريب شصت سال است مى‏شناختم. مرحوم شهيد بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين حاج آقا عطاء‌الله اشرفى را در اين مدت طولانى به صفاى نفس و آرامش روح و اطمينان قلب و خالى از هواهاى نفسانى و تارك هوى‏ و مطيع امر مولا و جامع علم مفيد و عمل صالح مى‏شناسم و در عين حال مجاهد و متعهد و قوى‌النفس بود. او در جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصى بود كه مايه دلگرمى جوانان مجاهد بود و از مصاديق بارز «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْه» بود.(امام خميني، 23/7/61)


در خدمت يا خيانت ساختن راه‌آهن به دست رضاشاه
در روز 23 مهر ماه 1306 ه.ش رضاخان کلنگ ساخت خط‌آهن سراسري را بر زمین زد. در سال پیش از آن، يکي از مهم‌ترين لايحه‌هاي ارائه شده به مجلس، لايحه تأسيس راه‌آهن سراسري بود که بحث‌هاي فراواني در پي داشت. اين لايحه را مهدي‌قلي هدايت، وزير فوايد عامه به مجلس شوراي ملي ارائه کرد.
مهدي‌قلي هدايت (مخبرالسلطنه) در کتاب «خاطرات و مخاطرات» خود درباره طرح احداث خط آهن محمره (خرمشهر) به بندر گز مي‌نويسد: «اول اسفند 1305 من پيشنهاد راه‌آهن را به مجلس بردم. من‌الغرائب، مصدق‌السلطنه مخالف شد که در عوض قندسازي بايد داير کرد. راه‌آهن منافع مادي مستقيم ندارد. گفتم از راه‌آهن منافع مادي مستقيم منظور نيست. منافع غيرمستقيم راه‌آهن بسيار است. نظميه يا نظام هم منافع مادي ندارد، ضروري مصالح مملکتند، قند هم به جاي خود تدارک خواهد شد و اثبات شيء نفي ما عـدا نمي‌کند.» دکتر مصدق اعتقاد داشت، هزينه و زمان اجراي چنين طرحي توجيه اقتصادي و فني ندارد.
تا سال‌ها از راه‌آهن سراسري ايران همچنان که دکتر محمد مصدق پيش‌بيني کرده بود، تنها برای حمل‌ونقل داخلي استفاده می‌شد و به علت محدوديت روابط ايران و اتحاد شوروي هرگز به طور عمده و مقرون به صرفه از اين خط استفاده نشد. دولت بريتانيا از‌‌ همان ابتدا اعتقاد داشت که اين خط‌‌ آهن از شمال به جنوب کشيده شود تا بتواند از ان برای حمله احتمالي به روسيه و سپس شوروي پس از انقلاب اکتبر 1917 استفاده کند.
حسين مکي در کتاب تاريخ «بيست ساله ايران» نقل مي‌کند، احمدشاه نيز در پاسخ به پيشنهاد انگليسي‌‌ها براي گشایش باب مذاکره درباره کشيدن راه‌آهن گفت: «راه‌آهني که به صلاح و صرفه ايران است، راه‌آهني است که از دزداب (زاهدان فعلي) شروع مي‌شود و مسير آن به اصفهان و تهران باشد و از آنجا به اراک و کرمانشاه متصل شود، يعني از شرق به غرب ايران، چنانکه از زمان داريوش هم راه تجارت هندوستان در آسيا و سواحل مديترانه همين راه بوده است و اين راه براي ملت ايران ‌‌نهايت صرفه را از لحاظ تجارت خواهد داشت، ولي راه‌آهن عراق به خزر فقط جنبه نظامي و سوق‌الجيشي دارد و من نمي‌توانم پول ملت را گرفته يا از کشورهاي خارج وام گرفته و صرف راه‌آهني که فقط جنبه نظامي دارد نمايم.» در ادامه نيز نقل مي‌کند، نايب‌السلطنه هندوستان در سال 1291 شمسي در مجلس عوام انگلستان گفته است: «در مدت 20 سال تأييد کردند که هندوستان بايد محاط باشد، در يک حلقه کوه‌ها و صحرا‌ها که بدون تلفات زياد و پول، غيرقابل عبور باشد. اين سياست، هندوستان را از هر حمله‌اي حراست کرده و هيچ ملتي حق عبور از اين منطقه حمايت شده را نداشت؛ اما اگر اين راه‌آهن، راه‌آهن غربي‌ـ شرقي ايران ساخته مي‌شد، آن وقت تمام آن سياست به خطا بوده و به ما مي‌گويند، اين اصول را نپذيريد که سياست حقيقي هند عبارت است از باز کردن سرحدات آن به طرف مغرب.»
با اينکه همگان به سودمندي راه‌آهن شرق و غرب چه از نظر تجاري و چه از نظر نظامي آگاه بوده و اعتقاد داشتند که اين مسير کاربردهاي فراواني دارد؛ ولي رضاشاه آن را نپذيرفت. مي‌توان تصور کرد که اين موضع رضاشاه در درجه اول به نفوذ انگليس بر ارکان دولتش مربوط بود؛ از سويي رضاشاه هميشه نسبت به روسيه نظر نامساعدي داشت و در آن هنگام مخالفت با شوروي را ارجح مي‌دانست.
دنيس رايت در کتاب «انگليس‌ها در ميان ايرانيان» مي‌نويسد: «تا پايان دوره قاجار هيچ خط آهن طويل‌المسافتي در ايران کشيده نشده بود، در نتيجه هيچ‌گونه قصوري که از جانب بريتانيا باشد، نبود. جوليوس دو رويتر از ميان جنبه‌هاي متعدد امتياز وسيع و همه‌جانبه‌اي که در سال 1872 از شاه کسب کرده بود، در وهله نخست به راه‌آهني دل بسته بود که اميد داشت بين درياي خزر و خليج‌فارس بکشد. دولت بريتانيا از خطري که روسيه را متوجه ايران ساخته بود، بيش از پيش نگران شده بود. سخت عقيده داشت که چنانچه راه‌آهني بين خليج‌فارس و درون ايران موجود نباشد، کمک نظامي بريتانيا به ايران در صورت حمله روسيه از شمال غيرممکن خواهد بود.»
روز يکشنبه 23 مهر ماه 1306 در بيرون دروازه گمرک، رضاشاه کلنگ راه‌آهن را بر زمين زد که سیر تکميل آن 11 سال به طول انجاميد و هزينه آن عمدتاً از محل ماليات ويژه‌اي که به چاي، قند و شکر تعلق می‌گرفت؛ تأمين شد و کسري آن نيز از طريق وام‌هاي بانکي و اعتبارات دولتي فراهم گرديد.
اولين شرکتی که نماینده خود را در امر نقشه‌برداري و ساختمان راه‌آهن سراسري به ايران فرستاد، شرکت ساختماني يونس آمريکايي بود. پس از بررسي‌هاي متعدد که مهندسان مشاور آمريکايي انجام دادند، مقرر شد مرحله نخست خط آهن در جهت کلي شمال شرقي‌ـ جنوب غربي از درياي خزر به خليج‌فارس احداث شود. ملاحظات سياسي و نظامي بيش از همه ذهن رضاشاه را مشغول کرده بود؛ ملاحظاتي چون پرهيز از احداث هر گونه خط شمال به جنوب و شرق به غرب يا دوري گزيدن از مرزهاي هند، عراق و ترکيه و فاصله گرفتن از خطوط آهن شوروي در آذربايجان شوروي و جمهوري‌هاي آسياي ميانه و نيز از شبکه راه‌آهن بريتانيا در عراق و هند. همچنين، تصميم گرفتند که خط به هيچ شهر بزرگ به استثناء پايتخت نرود و بيشتر از مناطق چادرنشين بگذرد که تسلط بر آنها براي حکومت مرکزي اهميت بسیاری دارد.
مي‌توان گفت، راه‌آهن سراسري ايران در حقيقت يک خط آهن نظامي براي امپراتوري انگليس بود و نه يک راه آهن تجارتي و ترانزيت يا مسافرتي براي ايرانيان. امپراتوري انگليس از اين‌گونه راه‌آهن‌ها در همه مستعمرات خود، از جمله هند و آفريقا ساخته بود و اين خط آهن نيز يکي ديگر از آنها به شمار مي‌رفت. زرنگي انگليسي‌ها در اين زمینه آن بود که براي ساختن اين راه‌آهن حتي يک ليره هم خرج نکردند.
دولت انگليس پس از پايان جنگ اول، مهم‌ترين دشمن خود را بلشويک‌هاي روسيه مي‌دانست و سعي داشت در موقعيت مناسب نفرت خود را آشکار کند. نظاميان انگليس بهترين نقطه براي حمله احتمالي به شوروي را ناحيه صحراهاي مسطح و کم‌جمعيت ترکمنستان و قزاقستان تشخيص مي‌دادند و از این رو به رضاخان تحميل کردند که راه‌آهن را به آن ناحيه برساند تا در حداقل زمان و کوتاه‌ترين مسير ممکن، خود را از خليج فارس به شوروي برسانند و با ساختن بندري کوچک در نقطه انتهايي راه‌آهن سراسري در جنوب شرقي درياي خزر، قطعات کشتي‌هاي جنگي خود را به سرعت به درياي خزر رسانده و با ساخت آن، درياي خزر را در اختيار بگيرند و از ناحيه شرق درياي مازندران به داخل خاک شوروي نفوذ کرده و سرزمين‌هاي کم جمعيت اين ناحيه را تصرف کنند.
روزنامه‌هاي غربي در آن زمان نوشتند، شاه ايران راه‌آهني ساخته است که از «هيچ کجا به هيچ کجا مي‌رود»؛ یعنی از بندري بي‌نام و نشان در خليج‌فارس به بندري بدون استفاده در حاشيه شرقي درياي مازندران. مسير واقعي راه‌آهن شمالي جنوبي ايران که حتي از زمان قاجار پيشنهاد شده بود و سپس مجالس اول ايران آن را تصويب کرده بودند، به دليل تخصيص ندادن بودجه بلاتکليف ماند؛ خط آهني که از بندر عباس به شيراز و اصفهان رفته و با عبور از تهران به مهم‌ترين بندر تجارتي آن زمان، يعني بندر انزلي مي‌رسید.


امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۱۱
 سید‌مهدی حسینی/ در مبحث گذشته اشاره شد که در هشتم شهریور ماه مصادف با ایامی که امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در حال نقاهت و تحت درمان بودند، با انفجار بمب در دفتر نخست‌وزیری، رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر هر دو به شهادت می‌رسند. در همین اثنا برگزاری انتخابات سومین دوره ریاست جمهوری در دستور کار انقلابیون قرار داشت. در جلسات حزب جمهوری اسلامی شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد از مشهد امام خامنه‌ای را برای مقام ریاست ‌جمهوری پیشنهاد می‌دهد. این پیشنهاد در جمع اعضای حزب پذیرفته می‌شود و در نهایت این نتیجه حاصل می‌شود که این پیشنهاد باید به تأیید امام خمینی(ره) برسد. امام خمینی(ره) تا پایان نیمه اول سال ۶۰ معتقد بودند که رئیس‌جمهور باید غیرروحانی باشد، اما پس از ماجرای دوره ریاست جمهوری بنی‌صدر، پیشامدها، ترورها و... وقتی نامزدی  امام خامنه‌ای مطرح می‌شود، ایشان می‌پذیرند و بر این امر تأکید می‌کنند. اما امام خامنه‌ای قلباً راضی به قبول این مسئولیت نبودند؛ چرا که هم حال ایشان خیلی مناسب نبود، هم مسائل حفاظتی و مسائل جنگ مطرح بود و به طور طبیعی پذیرفتن این مسئولیت با مشکلات عدیده‌ای همراه بود؛ اما از باب اضطرار پذیرفتند و در انتخابات ورود پیدا کردند و نامزد شدند. انتخابات در تاریخ ۱۳/۷/۱۳۶۰ برگزار شد و مردم یکپارچه در رأی‌گیری شرکت کردند و با رأی قاطع، امام خامنه‌ای را به ریاست جمهوری برگزیدند.
مردم در انتخابات سومین دوره ریاست جمهوری، ۹۹۶/۸۴۶/۱۶ نفر رأی به صندوق‌ها ریختند که تعداد ۹۷۲/۰۰۷/۱۶ رأی متعلق به امام خامنه‌ای بود. ایشان با نسبت ۰۱/۹۵ درصد بالاترین رأی را به خود اختصاص دادند؛ درصدی که در طول تمامی انتخابات‌های ریاست‌جمهوری تاکنون بی‌سابقه بوده است.
این انتخابات و میزان بالای آرا در صحنه عمل از اعتماد مردم به روحانیت و نیز شخص امام خامنه‌ای حکایت داشت. رأی بالای ۱۶ میلیونی، لیبرال‌ها و ملی‌گراها را در لاک خودشان فرو برد و دیگر نتوانستند به رأی ۱۱ میلیونی بنی‌صدر مباهات کنند و بار دیگر شکست بزرگ سیاسی را متحمل شدند. از این انتخابات که به ریاست جمهوری امام خامنه‌ای انجامید باید به حماسه سیاسی بزرگ یاد کرد؛ چرا که دیگر در تاریخ انتخابات انقلاب مانند آن تکرار نشد.
به این ترتیب، با تأیید اعتبارنامه ایشان از سوی شورای نگهبان در تاریخ ۱۷/۷/۱۳۶۰ همزمان با عید سعید فطر حضرت امام خمینی(ره) حکم ریاست جمهوری ایشان را تنفیذ کردند.
در همان روز امام خمینی(ره) با اشاره به جنایت منافقین و تروریست‌های وابسته به آمریکا طی پیامی خطاب به ملت ایران مرقوم فرمودند: «خداوند متعال بر ما منت نهاد که افکار عمومی را برای انتخاب رئیس‌جمهوری متعهد و مبارز، در خط مستقیم اسلام و عالم به دین و سیاست هدایت فرمود که امید است با حُسن تدبیر و کمک قوای سه‌گانه و پشتیبانی ملت بزرگ، مشکلات یکی پس از دیگری رفع و احکام مقدس اسلام به طور دلخواه در سطح کشور اجرا گردد. اینجانب به پیروی از ملت عظیم‌الشأن و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکر و دانشمند محترم جناب حجت‌الاسلام آقای سیدعلی خامنه‌ای ـ ایده‌الله تعالی ـ‌ رأی ملت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم و رأی ملت مسلمان متعهد و تنفیذ آن محدود است به اینکه ایشان به همان نحو که تاکنون خدمتگزار اسلام و ملت و طرفدار قشر مستضعف به حکم قرآن کریم «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بوده‌اند، از این پس نیز به همان تعهد باقی باشند و از طریق مستقیم انسانیت و اسلام انحراف ننمایند که ان‌شاءالله نمی‌نمایند.»

آیت‌الله شهید عطاءالله اشرفی‌اصفهانی از علمای بزرگی است که در سال 1335 بنا به دستور مرحوم آیت‌الله بروجردی برای تبلیغ و نشر معارف و احكام  دین به كرمانشاه رفت و سال‌ها امام جمعه این شهر بود. وی در ۲۳ مهرماه ۱۳۶۱ در حالی که برای اقامه نماز جمعه آماده می‌شد، در مسجد جامع کرمانشاه با انفجار نارنجک از سوی فردی به نام محمدحسین خداکرمی از اعضای گروهک منافقین به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار رابطه بسیار صمیمی با حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای داشت که در این مختصر بخشی از خاطرات ایشان از زبان حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین اشرفی‌اصفهانی، فرزند ارشد چهارمین شهید محراب بيان شده است.
***
هنگامی که آیت‌الله بروجردی مرحوم پدر ما را به کرمانشاه فرستادند، حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در مشهد بودند. آن موقع من در سفری به همراه مرحوم پدرم به منزل یکی از علمای بزرگ مشهد رفتیم. دهه‌ محرم بود و چند نفر آن‌جا منبر می‌رفتند؛ از جمله آقای طبسی و رهبر معظم انقلاب. مرحوم پدر ما پای منبر ایشان نشستند و بعد به من گفتند این آقای «آسید علی آقا» عجب منبریِ خوبی است. آن موقع پدر ما در کرمانشاه، نماینده‌ آیت‌الله بروجردی بودند و آقا را ندیده بودند. بعد از اینکه منبر تمام شد، آقا تشریف آوردند نزد پدر ما و از آن موقع ارتباط پدر ما و مقام معظم رهبری شروع شد. (این ماجرا حدوداًً به 50 سال پیش بازمی‌گردد.)
***
مرحوم پدر ما در سال 1360 وقتی متوجه شدند که قرار است آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای کاندیدای رئیس‌جمهور شوند، به ایشان زنگ زدند و فرمودند که من شنیده‌ام شما قصد دارید برای ریاست‌جمهوری کاندیدا شوید، خواستم تصریح کنم که شما وظیفه دارید در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت کنید و ما هم با تمام وجود حمایت می‌کنیم. ایشان به مردم هم سفارش می‌کردند که شما به نماینده‌ امام (رضوان‌الله‌علیه) و نائب بر حق او رأی بدهید. می‌گفتند رأی به ایشان رأی به اسلام و قرآن است. این عین جملات ایشان است که به صورت کتاب هم چاپ شده است. بر همین اساس رأی آقا در کرمانشاه بعد از تهران از دیگر شهرها بالاتر بود.
در روز انتخابات وقتی بعد از خطبه‌های نماز جمعه صندوق‌های رأی را آماده کردند، ایشان گفتند می‌خواهم به کسی رأی بدهم که وارث پیامبر(ص) و ائمه(ع) است و من با تمام وجود از او حمایت خواهم کرد. ایشان ‌گفت من شخصاًً یک رأی دارم و رأی خودم را به حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید‌علی خامنه‌ای خواهم داد و بعد همه‌ مردم صلوات فرستادند.
پیش از اعلام نتایج همان انتخابات هم آقای اشرفی‌اصفهانی فرمودند که قطعاًً آقای خامنه‌ای نفر اول خواهد شد، در این موضوع شک نکنید. شب که تلویزیون اعلام کرد ایشان بیشترین رأی را آورده‌اند، شهید محراب رو به ما فرمودند: ماشین را آماده کنید؛ من می‌خواهم به تهران بروم و از نزدیک تبریک بگویم. ما این پیرمرد 80 ساله را با ماشین به تهران بردیم. به دفتر حضرت آقا که رسیدیم، چون به ایشان گفته بودند که آقای اشرفی از کرمانشاه آمده‌اند و می‌خواهند حضوری به شما تبریک بگویند، آقا از دفترشان بیرون آمده و دم در ایستاده بودند. من و اخوی هم همراه پدر بودیم. خلاصه آقا آمدند و دست حاج‌آقا را گرفتند و از پای پله‌ها ایشان را به داخل دفتر بردند. ایشان به مرحوم پدر ما فرمودند: حاج‌آقا من راضی نبودم از کرمانشاه به این‌جا بیایید. شهید محراب در جواب آقا فرمودند: من می‌خواستم بیایم و با شما دست بیعت بدهم که اگر من رأی به شما داده‌ام، کأنّه به رسول‌الله (ص) رأی داده‌ام. 
پدر ‌می‌گفتند: کسی که بعد از امام به درد اسلام می‌خورد، این سید بزرگوار است. کسی که سینه‌اش را سپر می‌کند، همین سید بزرگوار است. من باید از کسی حمایت کنم که تا لحظه‌ آخر به درد اسلام بخورد و در مقابل کفر جهانی سینه سپر کند و هیچ‌کس بهتر از آقای خامنه‌ای چنین شایستگی را ندارد. این بیان شهید محراب است.


ما چيزي را با فتح کردن نمي‌گيريم!
در اواخر قرن نوزدهم ايالات متحده آمريکا ديگر قدرت درجه دو نبود، بلکه کشور ثروتمندی با ده‌ها هزار هکتار زمين صنعتي و توليدکننده بزرگ فولاد و ماشين‌آلات جهان بود. پس از استقلال آمريکا، در آغاز قرن نوزدهم ايالات متحده نواحي پهناوري را در طرف جنوب و غرب به خود ملحق کرد. اين نواحي سرزمين‌هاي ايالت لوئيزيانا، مستعمره فرانسه بود که ناپلئون آنجا را فروخت؛ زيرا نمي‌توانست از آن در برابر حملات انگليسي‌ها دفاع کند. چند سال بعد در سال 1822، قسمت ديگر را که شامل ايالت فلوريدا مي‌شد، از دولت اسپانيا خريداري کرد.
هر چند طبق قانون اساسي آمريکا، دولت فقط با تأیید مردم بومي مي‌توانست سرزميني را به خود ملحق کند؛ اما جفرسون ـ که خود نقش مهمي در نگارش قانون اساسي داشت ـ با خريد لوئيزيانا اين قانون را نقض کرد. در اين زمان هيچ کس درباره پيوستن به آمريکا از اهالي لوئيزيانا نظرخواهي نکرد.
مکزيک به دلیل هم‌مرزی با ايالات متحده، همواره مورد طمع اين کشور بود، به ویژه آنکه پس از خريد لوئيزيانا از فرانسه در سال 1802 مرزهاي مشترک بسيار افزايش يافته بود. مکزيک که قرن‌ها تحت استعمار و سلطه اسپانيايي‌ها قرار داشت، در سال ۱۸۲۳ از اسپانيا مستقل شد. بلافاصله پس از آن آمريکایی‌ها به مناطق خالي از سکنه تگزاس مهاجرت کردند. گفتنی است، در طول ۱۲ سال، جمعيت آمريکايي‌ها در تگزاس رشد یافت و به تدريج آمریکاییان اهرم‌هاي قدرت اقتصادي را در دست گرفتند. در سال ۱۸۳۰، آمريکایی‌ها بيشترين جمعيت تگزاس را تشکيل مي‌دادند؛ به گونه‌ای که نسبت جمعيت آمريکايي‌ها به مکزيکي‌ها شش به يک بود.
در سال 1836، جمهوري تگزاس با کمک‌ آمريکايي‌هايي که از سياست‌هاي دولت مرکزي مکزيک ناراضي بودند، اعلام استقلال کرد و خود را «جمهوري ستاره تنها» ناميد. اهالي تگزاس از به خدمت گرفته شدن مجرمان قضايي به منزله سربازان ارتش مکزيک در تگزاس بسيار ناراضي بودند. همچنين، سياست‌هاي دولت مرکزي مکزيک، همانند اجباري کردن فرقه کاتوليسيسم در تگزاس موجب ناخرسندي عمومي شده بود؛ به همین دلیل استقلال تگزاس ۱۰ سال بيشتر دوام نياورد و در چهارم ژوئيه ۱۸۴۵ مجلس تگزاس، الحاق به آمريکا را تصويب کرد. همچنين، با تصويب کنگره ايالات متحده آمريکا، در تاريخ ۱۳ مه ۱۸۴۶ اين کشور به مکزيک اعلان جنگ نمود.
هنگامي که «جيمز پالک» در سال 1845 رئيس‌جمهور آمريکا شد، به کابينه خود اعلام کرد يکي از اهداف اصلي او تصاحب کاليفرنيا خواهد بود که در آن زمان بخشي از سرزمين مکزيک را تشکيل مي‌داد.  پالک در خاطرات خود مي‌نويسد: «من به اعضاي کابينه گفتم همان‌طور که آنان مي‌دانند تا آن زمان ما شاهد هيچ‌گونه عمليات تهاجمي آشکار از جانب ارتش مکزيک نبوده‌ايم، ولی اين خطر وجود داشت که چنين حمله‌اي هر لحظه صورت گيرد. من گفتم به نظرم ما دلايل کافي براي جنگ داريم.» 
پالک که به دنبال تحقق بخشيدن به اهداف توسعه‌گرايانه و سلطه‌طلبانه ايالات متحده بود، از آنجا که مي‌دانست مکزيک به اقدامات تهاجمي دست نزده است، به مثابه يک عمل تحريک‌آميز نيروهاي ارتش آمريکا را به مرز مکزيک اعزام کرد و اين نيروها متعاقباً با ايجاد سنگرها و استحکامات نظامي در عمق 150 کيلومتري سرحدات مکزيک مقدمات تجاوز آمريکا به خاک اين کشور را فراهم کردند. پيشروي تا رودخانه «ريوگراند» جنگ خونيني به راه انداخت؛ جنگي که سرزمين‌های تازه‌اي را نصيب آمريکايي‌ها کرد؛ سرزمين‌هايي که اين بار از مکزيک شکست‌خورده به دست آمده بودند. «يوليسس گرانت» يکي از سربازان آمريکايي در جنگ عليه مکزيک در خاطرات خود مي‌نويسد: «ما براي تحريک جنگ به آنجا اعزام شده بوديم... .»
ارتش متجاوز به سمت جنوب، در داخل مکزيک به پيشروي ادامه مي‌دادند. هر چه مي‌گذشت، نظارت بر افراد سخت‌تر مي‌شد. سربازان مست، دهکده‌هاي مکزيک را غارت مي‌کردند و موارد متعدد هتک ناموس رو به افزايش بود. 
در اين جنگ هزاران مکزيکي کشته و مجروح شدند و سرانجام در فوريه سال ۱۸۴۸ با تسليم مکزيکي‌ها به پايان رسيد. نيروهاي آمريکايي در ۱۷ سپتامبر ۱۸۴۷ مکزيکوسيتي را به تصرف خود درآوردند و چند ماه بعد معاهده «گوادالوپ هيدالگو» ميان دو کشور به امضا رسيد.
بر اساس اين معاهده، مکزيک نيمي از خاک خود را از دست داد که شامل سراسر تگزاس، تمام کاليفرنيا، همه نوادا و يوتا و بخشي از نيو مکزيکو، آريزونا، کلرادو و وايومينگ می‌شد. ايالات متحده آمريکا هم در عوض مبلغ ۱۸ ميليون دلار اعتبار براي دولت مکزيک در نظر گرفت و سه ميليون دلار بدهي آنان را بخشيد. در اين میان يک روزنامه آمريکايي مدعي شد: «ما چيزي را با فتح کردن نمي‌گيريم ... خدا را شکر.»


آن روزي كه راه‌آهن به اين كشور آمد، آنچه در وهله‌ اول به ذهن هر كسي مي‌رسيد، اين بود كه مركز كشور را از راه اين استان‌هاي مركزي ـ يعني اصفهان و فارس ـ به خليج فارس متصل كنند؛ اين طبيعي‌ترين كاري بود كه ممكن بود در اين كشور انجام بگيرد.
راه‌آهن ايران را در دوران طاغوت، در دوران رضاخان، با محاسبه‌ منافع قدرت‌هایي كه دشمنان بزرگ اين كشور محسوب مي‌شدندـ يعني انگليس و روسِ آن روز‌ـ كشيدند، اسمش را هم گذاشتند راه‌آهن سراسري! دروغ محض؛ كدام سراسري؟ براي اينكه جبهه آن روزِ متفقِ جنگ‌ـ يعني انگليس و روس‌ـ بتوانند در دو طرف كشور ما سلاح و مهمات منتقل كنند، از نفت كشور بتوانند استفاده كنند، آمدند از بخشي از خليج فارس، آن هم با يك فاصله‌اي، راه‌آهني كشيدند به تهران؛ از آنجا هم به بخشي از درياي خزر، براي اينكه قشون روس و قشون انگليس بتوانند به یکديگر متصل شوند و سلاح و تجهيزات و امكانات منتقل كنند و نفت ايران را بردارند ببرند هر جایی كه مي‌خواهند، مصرف كنند. 

 محمد درودیان/ با توجه به اهداف عراق شامل «لغو قرارداد 1975 الجزاير»، «باز پس گرفتن جزاير سه‌گانه تنب‌بزرگ، تنب‌كوچك و ابوموسي» و «تجزيه خوزستان» كه بعضاًً مقامات رسمي عراق به طور آشكار و حتي در مذاكرات بيان مي‌كردند، ايران در برابر عراق چه راه‌حل‌هايي داشت؟ منظور از راه‌حل اقدامي است كه مانع وقوع جنگ شود؛ زيرا وقتي بر مفهوم اجتناب‌ناپذيري جنگ تأكيد مي‌شود، در واقع اين موضوع مورد توجه است كه ايران مي‌توانست و مي‌بايست از وقوع جنگ جلوگيري مي‌كرد و بديهي است اتخاذ هرگونه راه‌حلي بايد با توجه به وضعيت ايران انقلابي، اوضاع جديد منطقه، ادراكي كه نسبت به ايران انقلابي به وجود آمده بود و مهم‌تر از همه موقعيت و اهداف و رفتارهاي عراق مورد بررسي قرار گيرد.
یکی از پیشنهادها راهکار مذاكره و امتياز  دادن به عراق بود که برخی گروه‌های سیاسی مطرح می‌کردند. با توجه به خواسته‌هاي عراق كدام يك از اين موارد قابل مذاكره بود؟ اساساًً وقتي طرف مقابل دستور جلسه داده و موضوع مذاكره را تعيين مي‌كند و آنچه مشخص شده نيز منافع ملي و حاكميت و استقلال كشور را مخدوش مي‌كند، آيا جايي براي مذاكره هست؟! آيا در چنين وضعيتي پذيرش مذاكره به معناي رسميت بخشيدن به خواسته‌هاي دشمن نيست؟! نهضت آزادي كه بيش از ديگران بر ضرورت مذاكره به منزله يكي از راه‌هاي ديپلماتيك تأكيد مي‌كرد، در زمان دولت موقت از مذاكره با صدام در هاوانا چه امتيازي گرفت؟! مگر غير از آن است كه پاسخ به صدام در چارچوب منافع ملي و انقلابي صورت گرفت و به این ترتيب جلسه به پايان رسيد؟
بديهي است، ورود به مذاكرات شرايطي دارد. با فرض تأمين شرايط در صورتي كه موضوع در بستر يك روند و جريان مورد توجه قرار گيرد، اين پرسش وجود دارد كه چنانچه ايران وارد مذاكرات می‌شد و به نتيجه دست نمی‌یافت، به رسميت شناختن خواسته‌هاي عراق و ضعف ايران در مذاكره يا پشتيباني از خواسته‌هاي ايران در مقابله با عراق ارزيابي نمي‌شد؟
در نتيجه مشخص مي‌شود ارائه امتياز به عراق به معناي كاهش تعهدات ايران بود و اين امر نه تنها به جلوگيري از وقوع جنگ منجر نمي‌شد؛ بلكه عراق را به تشديد فشار به ايران و گرفتن امتيازات بيشتر ترغيب مي‌كرد، ضمن اينكه تأمين خواسته‌هاي عراق با اهداف ملي و انقلابي ايران در تضاد بود و سبب واگرايي در داخل كشور مي‌شد و نظام انقلابي و نوپاي جمهوري اسلامي مشروعيت خود را از دست مي‌داد و در مجموع روند حاصل از پيامدهاي اين تصميمات به سود عراق تمام مي‌شد. ضمن اينكه امروز به جاي پرسش از اجتناب‌ناپذيري جنگ، اين موضوع مطرح است كه چرا اين امتيازات به عراق واگذار شد و به چه دليلي در برابر خواسته‌هاي توسعه‌طلبانه اين كشور مقاومت صورت نگرفت؟