پیر غلام تو
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیهالسّلام
در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
میشکند تیغ را، خنده خون در نیام
ساقی، بیدست شد، خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت مِی و سوخت جام
بر سر نی میبرند، ماهِ مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفهمرامان شام!
از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده حرِّ توأم، اذن بده یا امام!
عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام
علیرضا قزوه
ببار ای اشک
ببارای اشک از دیده، غم عالم به دل دارم
محرم آمده اکنون، من از اندوه، سرشارم
ببار ای اشک، از دیده، من از ماتم خبر دارم
عزیزانم شود پرپر، ببار از دیده زارم
ببار ای اشک از دیده، در این ایام دشوارم
ببار از دیدگانم خون به این ماتم سزاوارم
ببار ای اشک از دیده، غم عالم خریدارم
لب تشنه، علی اصغر، به تیر تیز نسپارم
ببار ای اشک از دیده، بکن امشب سبکبارم
بگو همراز من ای دل، غمی پنهان به دل دارم
ببار ای اشک از دیده، بکن امشب سبکبارم
ببار ای اشک از دیده، به رخسارم، به رخسارم
«فرائی» بیتکلّف گوی عزادارم، عزادارم
عبدالمجید فرائی
باور نمیکنم
گفتي: عجيب نيست كه مردان كربلا
گشتند شرحه شرحه و رنجي نديدهاند؟
باور نميكنم كه بر آن چهرههاي سرخ
هنگام مرگ چين و شكنجي نديدهاند
گفتم: زنان مصر چگونه در آزمون
دستي بريدهاند و ترنجي نديدهاند؟!
مردان مرد نيز به ميدان عاشقي
در تيغها درخشش گنجينه ديدهاند
از شش جهت رهاشدگان دچار عشق
لطفی در این جهان سپنجی ندیدهاند
آنان که عاشقانه سرودند از حسین
خود را اسیر قافیهسنجی ندیدهاند
محمدرضا ترکی