به بهانه سالگرد تصویب قانون کاپیتولاسیون
در روز سه‌شنبه ۲۱ مهر ۱۳۴۳ لايحه قضاوت کنسولي مشهور به «کاپيتولاسيون»، با وجود مخالفت گروه کثيري از وکلاي مردم، در جلسه‌اي پرتنش از تصويب اکثريت نمايندگان مجلس شوراي ملي گذشت.
واژه کاپيتولاسيون به معني انعقاد عهدنامه و قرارداد يا خود عهدنامه است و مفهوم عام حقوقي آن عبارت است از: پيمان‌هايي که حقوق قضاوت کنسولي و حقوق برون‌مرزي را به کشور ديگري در قلمرو حاکميت ملي کشور ميزبان اعطا مي‌کند. مقررات کاپيتولاسيون اگرچه از دوران صفويه به صورت نانوشته درباره تجار و اتباع اروپايي رعايت مي‌شد؛ اما به صورت قانون، از دوران قاجار و در پي جنگ‌هاي ايران و روس به اجرا در آمد. اين مقررات براي اولين بار در سال ۱۸۲۸ ميلادي به موجب عهدنامه ترکمانچاي از سوی دولت روسيه تزاري بر ايران تحميل شد. پس از آن بود که انگلستان و ساير کشورهاي اروپايي رسماً از اين امتياز بهره‌مند شدند. فصل هفتم‌، هشتم و نهم معاهده ترکمانچاي که به مسائل حقوقي و جزايي اتباع روسيه در ايران مربوط است‌، مهم‌ترين قسمت عهدنامه بود؛ چرا که با اجراي اين فصول رژيم کاپيتولاسيون به نفع روس‌ها برقرار شد.
 اگرچه در سال ۱۹۲۱ ميلادي، يک روز پیش از کودتاي سيدضياءالدين طباطبايي، شوروي به طور يک‌جانبه کاپيتولاسيون را به عنوان نهاد استعماري تزار‌ها لغو کرد، اما معاهده کاپيتولاسيون منعقد شده با تزار‌ها ۹۹ ساله بود و دستور رضاخان براي لغو اين امتياز درست در پايان دوره، يعني سال ۱۹۲۷ صادر شد؛ اما در دوران فرزند وي به فراموشي سپرده شد.
 آغازگر دعوت آمريکايي‌ها به ايران پس از جنگ جهاني دوم و واگذاري امتيازات قضايي و امنيتي به آنان، قوام‌السلطنه بود. اولين دسته از نيروهاي نظامي آمريکا تحت عنوان «ميسيون نظامي»، آذر ۱۳۲۱ همزمان با دوره نخست‌وزيري قوام‌السلطنه با مصونيت‌هاي قضايي وارد ايران شدند. در دوران حکومت سهيلي نيز قراردادهاي ديگري در زمينه استخدام مستشاران آمريکايي، به بهانه اصلاح نظام اداري ارتش به امضا رسيد که هر يک از آنها دربرگيرنده امتيازات خاصي براي خانواده‌ها و وابستگان نظاميان آمريکايي بود؛ اما نقطه اوج اين امتيازدهي‌ها، به دوران نخست‌وزيري حسنعلي منصور و اسدالله علم باز مي‌گردد. در همين دوران بود که لايحه کاپيتولاسيون در مجلس شوراي ملي مطرح شد. اين لايحه پس از برگزاري همه‌پرسی انقلاب سفيد و تصويب لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي که هر دو با انتقادات فراواني از سوي محافل مذهبي و در رأس آنها امام خميني(ره) قرار گرفت، در مجلس طرح شد.
 برداشتن موانع حقوقي و قانوني حضور نيروهاي آمريکايي در ايران و تضمين امنيت آنان براي شاه اهميت داشت، به ويژه آنکه وي براي اجراي سريع اصلاحات اقتصادي و سياسي، زير فشار آمريکا قرار گرفته بود. در اين شرايط احياي نظام کاپيتولاسيون با هدف اعطاي مصونيت سياسي و کنسولي به اتباع آمريکايي در ايران در دستور کار دولت قرار گرفت‌. اين‌چنين بود که لايحه کاپيتولاسيون در ۱۳ مهر ۱۳۴۲ در کابينه علم و در مرداد ۱۳۴۳ در مجلس سنا به تصويب رسيد. در ۲۱ مهر ۱۳۴۳ حسنعلي منصور، نخست‌وزير وقت اين لايحه را به طور ناگهاني به مجلس شوراي ملي برد.
 حسين خطيبي، نايب‌رئيس وقت مجلس شوراي ملي که در آن روز به جاي «عبدالله رياضي» رئيس مجلس، مديريت جلسه را برعهده داشت، درباره چگونگي تصويب اين لايحه مي‌گويد: «يکباره ديدم منصور با کليه وزيران کابينه وارد مجلس شدند، تعجب کردم؛ زيرا لوايح موجود اهميتي نداشت که همه کابينه در جلسه حاضر شوند. پس از لحظاتي بي‌مقدمه دکتر ناصر يگانه که وزير مشاور در امور پارلماني بود، برخاست و با قيد سه فوريت تقاضا کرد اين لايحه در دستور قرار گيرد. غافلگير شدم... بر طبق آيين‌نامه مجلس، اگر هیئت دولت با قيد فوريت، تقاضاي تغيير دستور جلسه مجلس را مي‌‌کرد، مي‌بايست در مورد آن رأي‌گيري شود و اگر تصويب مي‌شد، دستور جلسه تغيير مي‌کرد و تقاضاي دولت مقدم بود. رأي گرفتم اکثريت موافقت کردند، چون اکثر نمايندگان عضو حزب ايران نوين بودند و به اين ترتيب لايحه مطرح شد.»
مجلس شوراي ملي بررسي اين لايحه را در دو نوبت ۴ ساعته انجام داد. ۸ ساعتي که از نطق‌هاي تند مخالفان پرشمار عليه طرح اين موضوع پر بود، اما سرانجام از ۱۳۶ رأي مأخوذه لايحه مورد نظر با ۷۴ رأي موافق و ۶۱ رأي مخالف تصويب شد.
در پي تصويب اين لايحه، امام خميني(ره) در روز چهارم آبان ۱۳۴۳ اقدام رژيم را به شدت نقد کردند و طي سخناني که در حضور جمع کثيري از روحانيون و مردم قم ايراد کردند، گفتند: «... عزت ما پايکوب شد، عظمت ايران از بين رفت‌، عظمت ارتش ايران را پايکوب کردند. قانوني را به مجلس بردند که در آن ما را ملحق کردند به پيمان وين‌... که تمام مستشاران نظامي آمريکا با خانواده‌هاي‌شان‌، با کارمندهاي فني‌شان با کارمندان اداري‌شان‌، با خدمه‌شان... از هر جنايتي که در ايران بکنند، مصون هستند. آقا من اعلام خطر مي‌کنم‌، ‌اي ارتش ايران من اعلام خطر مي‌کنم‌، ‌اي سياسيون ايران من اعلام خطر مي‌کنم‌... والله گناهکار است کسي که فرياد نکند. ‌اي سران اسلام به داد اسلام برسيد. ‌اي علماي نجف، به داد اسلام برسيد. ‌اي علماي قم، به داد اسلام برسيد...»
امام(ره) افزودند: «آمريکا از انگليس بد‌تر، انگليس از آمريکا بد‌تر، شوروي از همه بد‌تر، همه از هم بد‌تر، همه از هم پليد‌تر، اما امروز سر و کار ما با اين خبيث‌هاست‌، با آمريکاست‌. رئيس‌جمهور آمريکا بداند، اين معنا را که منفور‌ترين افراد دنياست پيش ملت ما... تمام گرفتاري ما از اين آمريکاست‌. تمام گرفتاري ما از اين اسرائيل است‌، اسرائيل هم از آمريکاست...» امام(ره) همچنين در بيانيه‌اي که همان روز صادر کرده بودند، تأکيد کردند‌: «دنيا بداند که هر گرفتاري‌اي که ملت ايران و ملل مسلمين دارند از اجانب است‌، از آمريکاست‌. ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمريکا خصوصاً متنفر است.» امام در اين بيانيه کاپيتولاسيون را «سند بردگي ملت ايران» دانسته بودند.
امام خمینی(ره) يک هفته پس از سخنراني عليه کاپيتولاسيون بازداشت و به ترکيه تبعيد شدند؛ اما اين پايان پيامدهاي تصويب لايحه نبود و اول بهمن‌ماه همان سال حسنعلي منصور نخست‌وزير که تصويب کاپيتولاسيون و تبعيد امام به نام وي ثبت شده بود، به دست يکي از اعضاي هیئت‌های مؤتلفه اسلامي به نام محمد بخارايي ترور شد.
اين چنين بود که مخالفت با قانون تبعيض‌آميز کاپيتولاسيون به يکي از محورهاي اصلي مبارزات و مطالبات انقلابيون تبديل شد و سرانجام پس از سال‌ها مبارزه و در حالي که چند ماه از پيروزي انقلاب مي‌گذشت، در ۲۳ ارديبهشت ۱۳۵۸ بر اساس مصوبه شوراي انقلاب به صورت رسمي و براي هميشه لغو شد.
در بيانيه وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران چنين آمده بود: «به پيشنهاد هیئت وزيران دولت موقت جمهوري اسلامي ايران و تصويب شوراي انقلاب اسلامي‌، قانون و مصوب ۲۱ مهرماه ۱۳۴۳ راجع به اجازه استفاده مستشاران نظامي آمريکا در ايران از مصونيت‌ها و معافيت‌هاي قرارداد وين (کاپيتولاسيون‌) از تاريخ ۲۳/۲/۵۸ لغو شد.»

اسلام و ايران يكي از پرفروغ‌ترين چهره‏هاي تقوا و خلوص و ايمان خود را از دست داد. برادر عزيزم، (سيدروح‌الله) خاتمي زنده‌دل، چهره تابناك مبارزات خستگي‌ناپذير روحانيت روشن‌ضمير در دهه‏هاي اخير اين مرز و بوم بود. او روشنفكري متدين و مجتهدي بزرگوار و از خوبان اميني بود كه اگر نتوان گفت بي‏نظير، مسلماً كم‌نظير بود... او يك عمر با تحجر و واپسگرايي جنگيد و يكي از طرفداران بي‌بديل اسلام ناب محمدي(صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) در عصر فريب و خودپرستي بود.(صحيفه امام، ج‏۲۱، ص ۱۷۰، ۶/۷/۶۷)
امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۱۳
 سید‌مهدی حسینی/ امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در اوایل آبان ۱۳۶۰ در شرایط خاصی باید نخست‌وزیر را مشخص و برای کسب رأی اعتماد به مجلس معرفی می‌کرد. در تاریخ ۳۰/۷/۶۰ دکتر ولایتی را به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد، اما وی آرای لازم را کسب نکرد. معظم‌له در گفت‌وگویی با خبرنگاران نظر خود را بیان کرد و رأی مجلس را شجاعانه دانست و فرمود: «من این اقدام شجاعانه مجلس را ستایش می‌کنم و معتقدم این جزو مهم‌ترین اقدام‌هایی است که مجلس تاکنون انجام داده است؛ زیرا در این تصمیم‌گیری مجلس در برابر رئیس‌جمهوری قرار دارد که نسبت به او محبت و حمایت خود را بارها ابراز کرده است. این نشان‌دهنده استقلال مجلس است و استقلال مجلس برای ما ارزشمند است... اما در این مورد که من به چه دلایلی آقای ولایتی را پیشنهاد کرده بودم باید بگویم که دلایل من برای انتخاب ایشان قانع‌کننده است و اعتقاد من همچنان این است که ایشان یک فرد شایسته و ارزنده است و آرای مجلس بیشتر بر اثر عدم شناخت از ایشان به این شکل نتیجه داد.»
البته، عناصر و جریاناتی تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در کاهش رأی بی‌تأثیر نبود، چون بعدها هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشت: «اعضای کادر مرکزی مجاهدین انقلاب آمدند برای منصرف کردن من از موافقت با نخست‌وزیری دکتر ولایتی، بیش از یک ساعت صحبت کردند، نه آنها قانع شدند و نه من.» برای معرفی نفر بعدی رایزنی‌ها شروع می‌شود، به‌طوری که موضوع به نظر امام راحل می‌رسد، برخی سعی می‌کردند که نظر امام را مطرح کنند و ایشان در پاسخ به پرسشی فرموده بودند: «مصلحت نیست که نخست‌وزیر خودی باشد.» و در این بین محمد غرضی پیشنهاد می‌شود و این موضوع در هیئت دولت وقت مطرح می‌شود و کسی ابراز مخالفت نمی‌کند، اما باز هم در این ماجرا هاشمی رفسنجانی در خاطراتش آورده است: «بهزاد نبوی [از سران مجاهدین انقلاب] و دوستانش آمدند برای ابراز مخالفت با نخست‌وزیری مهندس غرضی، چون آقای خامنه‌ای در جلسه هیئت دولت به طور قاطع اعلام داشته‌اند کسی مخالفت نکرده.» در این بین اعضای مجاهدین انقلاب روی میرحسین موسوی بیشترین فشار را می‌آوردند. به طوری که آقای ولایتی نزد آقای هاشمی گلایه می‌کند که «چرا این قدر از موسوی حمایت می‌کنی؟». در نهایت در تاریخ ۶/۸/۶۰ رئیس‌جمهور طی نامه‌ای میرحسین موسوی را برای کسب آرا به مجلس معرفی می‌کند و مجلس وارد دستور می‌شود و از مجموع ۲۰۲ رأی؛ ۱۱۵ رأی موافق، ۳۹ رأی مخالف و ۴۸ رأی ممتنع اعلام می‌شود و با این وضعیت مجلس با آرای شکننده به نخست‌وزیری موسوی ابراز تمایل می‌کند و بعد نخست‌وزیر طی نامه‌ای به رئیس مجلس می‌نویسد: «سعی خواهد شد به سمت برنامه‌ریزی به معنای علمی آن در امر توسعه پیش برویم و طبیعی است که این مهم مستلزم آن است که سازمان برنامه و بودجه بتواند نقشی فعال‌تر از آنچه هم‌اکنون دارد، پیدا کند.» اما پس از چندی کابینه دولت دچار کشمکش‌های سیاسی می‌شود که در شماره‌های آینده درباره آن بحث خواهد شد.


سيدحسن مدرس پيش از شهادت دو بار مورد سوءقصد دشمنان قرار گرفته بود که چگونگی آن به شرح زیر است:
اولين سوء‌قصد: سيدابوالحسن سدهي که از طلاب شيفته مرحوم مدرس بود و در مدرسه جده بزرگ اصفهان درس مي‌خواند، در يکي از روزها از مدرس دعوت کرد تا فرداي آن روز، ناهار را با دوستان ديگر در حجره او ميل کنند. اين خبر به گوش مخالفان رسيد و آنها که در پي فرصتي مناسب مي‌گشتند، قرار گذاشتند تا هنگام ورود مدرس به مدرسه جده بزرگ، از دو سو به سویش تيراندازي کنند. يکي از آنان که هنوز در ته دل عقيده‌اي داشت، چگونگي اين نقشه را به ميزبان مدرس اطلاع داد.
سيدابوالحسن سدهي با شنيدن اين خبر، خود را به مدرس رساند و از او خواست به حجره‌اش نرود؛ ولي مدرس قبول نکرد و گفت: «خير، من امروز حتماًً به مدرسه جده بزرگ مي‌آيم!» به این ترتیب، پس از اتمام درسش در مدرسه جده کوچک، به سوي حجره ميزبان در مدرسه جده بزرگ به راه افتاد. وقتي مدرس وارد صحن مدرسه شد، شخصي به نام عبدالله با تفنگ ششلول، سينه‌اش را نشانه گرفت؛ اما مدرس با چابکي زير دستش زد، به گونه‌ای که تفنگ به جوي آب افتاد و آن شخص پا به فرار نهاد. اين گروه وقتي فهميدند نقشه اول ناکام ماند، فوري نقشه دوم را به اجرا گذاشتند و فردي به نام علي قزويني، از طبقه دوم مدرسه چند تير پياپي به مدرس شليک کرد؛ ولي همه گلوله‌ها به جاي فرو رفتن در سينه مدرس به ديوار مدرسه اصابت کرد.
دومين سوء‌قصد: ماجراي اين ترور اين بود که ٧ آبان ۱۳۰۵ شمسي، مدرس سحرگاه برخاست و نماز خواند؛ پس از آن براي تدريس عازم مدرسه سپهسالار شد که از بام يک ساختمان و از پشت ديوار عقب سر، باران گلوله باريدن گرفت. مدرس که ديد سر و سينه‌اش هدف تير است، فوري رو به ديوار کرد و عبا را با دو دست به طرف سر خود بلند نمود و زانوان خود را خم کرد، به گونه‌ای که بدنش در پايين عبا قرار گرفت. در واقع، آنجايي که ضاربان از پشت عبا محل قلب و سينه تصور مي‌کردند، جز دو بازوي مدرس و عباي خالي چيز ديگري نبود، نتيجه اين شد که تنها چند تير به ساعد و بازوان او اصابت کرد و يکي هم به کتفش خورد. مدرس افتاد و ضاربان که مأموريت خود را انجام يافته تصور کردند، پا به فرار گذاشتند.
عده‌اي از مأموران شهرباني که آنها را قبلاًً آماده کرده بودند، مدرس را به مريض‌خانه نظميه بردند. جريان ترور مدرس در شهر تهران، همچون توپ صدا کرد و مردم به همراه امام جمعه و عده‌اي از علما در بيمارستان حاضر شدند. آنها وقتي رسيدند که عليم‌الدوله، دکتر مريض‌خانه مي‌خواست به اصرار سوزن انژکسيون را براي تقويت به بدن مدرس فرو کند. دکتر عليم‌الدوله رئيس بيمارستان شهرباني بود که بیشتر کساني که بايد معدوم مي‌شدند، به وسيله آمپول او هلاک مي‌شدند. بسياري از مردم به وضع اين مريض‌خانه آشنا بودند، از این رو تصميم گرفتند مدرس را به بيمارستان ديگري انتقال بدهند؛ ولي رئيس نظميه به بهانه اينکه شايد اين حرکت براي آقا بد باشد، اصرار کرد که مجروح را حرکت ندهند؛ اما امام جمعه فرمان حرکت داد و مردم تخت مدرس را سر دست بلند کرده و او را به مريض‌خانه احمدي در خيابان سپه بردند.
ازدحام جمعيت تمام مريض‌خانه و اطراف را پر کرده بود و مردم با نگراني ايستاده بودند که مدرس آنها را مخاطب قرار داد و گفت: «مطمئن باشيد من از اين تير نخواهم مرد؛ زيرا مرگ من هنوز نرسيده است... انگليس‌ها مي‌خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند، ولي خدا نخواست. انگليس‌ها اشتباه مي‌کنند، آنان نمي‌دانند جنايت، سبب فتح و موفقيت نمي‌شود».

فتحي ابراهيم عبدالعزيز الشقاقي سه سال پس از شکست 1948 اعراب در برابر رژيم‌ صهيونيستي در اردوگاه رفح واقع در نوار غزه چشم به جهان گشود. وي فعاليت‌هاي سياسي خود را پس از شکست اعراب در جنگ ژوئن 1967م شدت بخشيد و در آن مقطع با توجه به اوج‌‌گيري گرايش‌هاي ناصريسم، شديداًً تحت‌تأثير اين گرايش‌ها قرار گرفت.
در سال 1974 براي ادامه تحصيل در رشته پزشکي وارد دانشگاه الزقازيق مصر و موفق به دریافت دکتراي طب اطفال از اين دانشگاه شد. حضور فتحي شقاقي در مصر را مي‌توان از پربارترين و مهم‌ترين مراحل سياسي و فکري زندگي وي به شمار آورد. دوره‌‌اي که از سال 1974 تا 1981ـ يعني تاريخ اخراجش از اين کشورـ به درازا کشيد. 
در دانشگاه الزقازيق بود که نخستين نطفه يک جنبش واقع‌گراي اسلامي منعقد شد و نخستين هسته‌هاي اين سازمان متشکل از برخي دانشجويان جوان فلسطيني اين دانشگاه به رهبري او شکل گرفت و بعدها اين هسته به قلب فلسطين انتقال يافت تا هسته اوليه سازمان جهاد اسلامي در داخل فلسطين شود. علاوه بر اين، شقاقي در همين دوران و دقيقاً در تاريخ (16/2/1979) کتاب «خميني، راه‌‌حل اسلامي و جايگزين» را منتشر کرد که اولين کتاب در سطح جهان درباره پيروزي انقلاب اسلامي ايران به زبان عربي بود که به دنبال انتشار اين کتاب، وي مدتي نيز زنداني شد. شقاقي به دليل فعاليت‌هاي اسلامي ـ سياسي تحت پيگرد قرار گرفت و سرانجام به جرم بنيانگذاري جنبش جهاد اسلامي (1980) پس از تحمل چند ماه زندان از خاک مصر اخراج شد. 
اين مبارز بلافاصله پس از بازگشت به فلسطين در نوامبر 1981 به تأسيس هسته‌هاي سازمان جهاد اسلامي در سراسر اراضي اشغالي و به ویژه در غزه و کرانه ‌باختري پرداخت و همزمان براي آموزش و تربيت کادرهاي جديد براي جنبش و ساختن نيروي نظامي و عقيدتي آن اقدام کرد تا اينکه سرانجام فعاليت‌هاي سياسي وي توجه نيروهاي اشغالگر صهيونيستي را جلب کرد. رهبر جهادي فلسطين که در آن هنگام در بيمارستان ويکتوريا در بيت‌‌المقدس کار مي‌‌کرد به مدت 11 ماه در سال 1983 به اتهام تشکيل سازمان جهاد اسلامي زنداني شد و در سال 1986 به اتهام تحريک مردم عليه رژيم‌ صهيونيستي و انتقال اسلحه به غزه، به چهار سال زندان و پنج سال حبس تعليقي محکوم شد. 
زماني که رژيم‌ صهيونيستي متوجه شد شقاقي از درون زندان نيز فلسطينيان را رهبري مي‌‌کند، «اسحاق رابين» وزير دفاع وقت این رژيم‌ خود شخصاًً با صدور دستور اخراج شقاقي از فلسطين، او را به همراه برخي از دوستانش ـ پيش از پايان محکوميت‌شان ـ در تاريخ (1/8/1988) به جنوب لبنان تبعيد کرد. 
شقاقی در ساعت يک بعدازظهر پنج‌شنبه در تاریخ (26/10/1995)، وقتي به هتل ديپلماتيک در جزيره مالت بازمي‌گشت، به دست عوامل موساد ترور شد و به شهادت رسيد. 
وی جزو اولين کساني بود که دروازه ارتباط و علاقه بسياري از مسلمانان به جمهوري اسلامي را گشود. وي علاوه بر مسئله فلسطين و حرکتي که در فلسطين آغاز کرد و در آنجا به معرفي امام و به انتقال روحيات انقلابي ملت مسلمان ايران به مردم فلسطين پرداخت، رسالت ارتباط ديگر گروه‌هاي مسلمان در کشورهاي ديگر با جمهوري اسلامي را بر عهده گرفت و بسيار تلاش کرد تا گروه‌هاي مسلمان ديگر را به جمهوري اسلامي نزديک کند.
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت‌الله‌العظمي خامنه‌اي به این مناسبت پيام تسليتي صادر فرمودند که در بخشي از آن آمده است:
«صحنه‌ خونين مبارزات اسلامي فلسطين، بار ديگر با خون بناحق ريخته‌ يكي از فرزندان رشيد و مظلوم آن سرزمين، گلگون گشت و كسي كه با قلبي سرشار از ايمان و اخلاص براي دفاع از خانه و ميهن خود، مجاهدت مي‌كرد به دست غاصبان خونخوار و آدم‌كش به شهادت رسيد و صهيونيست‌هاي عاري از شرف و اخلاق يك بار ديگر ثابت كردند كه براي مقاصد نامشروع خود قتل و جنايت را مباح و مشروع مي‌شمرند. مجاهد مؤمن و شجاع و متفكر و مخلص، شهيد دكتر فتحي شقاقي يكي از چهره‌هاي درخشاني بود كه فجر مبارزات اسلامي مردم فلسطين در دهه‌ اخير را پديد آورد و همه‌ توان و امكان و اكنون جان عزيز خود را بر سر اين جهاد مقدس گذاشت. طلوع خورشيد اسلامي از افق مبارزات فلسطين كه به ملت مظلوم فلسطين جان تازه‌ای بخشيد، در هنگامي آغاز شد كه مدعيان دروغين قضيه‌ فلسطين، از بردن نام اسلام در آن عرصه‌ اسلامي محض، به شدت پرهيز مي‌كردند و با جدا كردن قضيه‌ فلسطين از اسلام، دانسته و ندانسته آرمان فلسطين را به محو و نابودي مي‌كشاندند و در اين هنگام بود كه گروهي از جوانان پُرشور و بااخلاص و مؤمن و انديشمند و در رأس آنان شهيد عزيز ما دكتر فتحي شقاقي با الهام گرفتن از انقلاب اسلامي ايران و با دلي سرشار از عشق و ارادت به امام عظيم‌‌الشأن راحل، پرچم مبارزات اسلامي را برافراشته و به رغم كوردلان سست‌عنصر و وابسته و به رغم رژيم غاصب و به رغم آمريكا و سرسپردگانش در منطقه‌ عربي، خون در رگ‌هاي افسرده‌ جهاد فلسطيني دميدند و دشمن را كه با ساده‌انديشي و خوش‌خيالي، مجاهدات حق‌طلبانه را پايان يافته مي‌پنداشت زير ضربات خود گرفتند...» (8/8/74)


اما تو اي اباابراهيم... امانت‌دار موفق و جهادگر خوبي در راه خدا بودي. اگر تو ديروز در يادواره دوست و يارت «سيدعباس موسوي»، سيدالشهداي مقاومت اسلامي لبنان ايستادي تا بگويي حزبي كه دبيركل آن شهيد گردد هرگز شكست نمي‌خورد،  هرگز عقب‌نشيني نخواهد كرد و به عقب نخواهد آمد؛ زيرا خون راه و روش و روح تو را با خود به همراه دارند، تو در مقابل «سيدعباس موسوي» سيدالشهداي مقاومت لبنان مي‌ايستادي و اعلام مي‌كردي كه سربازي در حزب‌الله هستي، امروز نيز من از طرف كليه برادرانم به جنبش جهاد اسلامي و به دبيركل آن برادر مجاهد دكتر رمضان عبدالله اعلام مي‌كنم كه حزب‌الله لبنان از دبيركل آن تا مجاهدينش در مناطق خط مقدم جبهه جنوب و بقاع غربي، همگي، اي اباابراهيم سربازاني در جنبش جهاد اسلامي فلسطين هستند.
(سيدحسن نصرالله در مراسم بزرگداشت شهيد فتحي شقاقي) 


 محمد درودیان/ در زمینه جنگ تحميلي و علل وقوع آن، مباحثي مطرح شد. در ادامه براي روشن شدن هر چه بيشتر اذهان با واقعيات جنگ بخشي از تحليل‌هاي سياستمداران خارجي نيز بررسي خواهد شد.
شهرام چوبين، مدير بخش پژوهش مركز سياست‌هاي امنيتي در ژنو، شروع جنگ را غيرمنتظره نمي‌داند. وي درباره آثار و نتایج انقلاب ايران معتقد است كه تغيير وسيع در كشور و به حاكميت رسيدن رژيم انقلابي و همچنين ادعاهاي آن مبني بر صدور انقلاب، لاجرم به ثبات منطقه زيان مي‌رساند. به نظر چوبين يكي ديگر از دلايل وقوع جنگ بی‌توجهی به توازن نظامي بين دو كشور بود. توازن نظامي پيش از انقلاب به سود ايران بود، ولي پس از انقلاب به دليل استحكام نداشتن حكومت، نيروهاي مسلح ايران وضعيت نابساماني داشتند و هيچ یک از ابرقدرت‌هاي بزرگ جهان نيز از حكومت انقلابي ايران حمايت نمي‌كردند.
از نظر چوبين، شروع جنگ ايران و عراق غيرمنتظره نبود و در طول تاريخ همواره رابطه نزديکي ميان انقلاب و جنگ وجود داشته است. به عقيده وي تغيير وسيع در يک کشور و جايگزيني آن با رژيم انقلاب و ادعاهاي آن بر همسايگانش، اجباراً به ثبات منطقه ضرر مي‌زند و انقلاب ايران از دو نظر اين توازن را به خطر افکند؛ اول اينکه از نظر نظامي، ارتش شاه را با ارتشي به‌ظاهر انقلابي تعويض کرد و ثانياً از نظر سياسي، سياست محافظه‌کاري به قدرتي انقلابي تبديل شد که ادعاي صدور شيوه اسلامي و به خطر افکندن سياست داخلي کشورهاي همسايه را داشت.
نويسنده در عين حال معتقد است که آنچه احتمال جنگ را افزايش داد و آن را قريب‌الوقوع کرد فقط تحريکات ايران نبود؛ بلکه بي‌توجهي به توازن نظامي بين دو کشور بود. توازن نظامي پيشين به نفع ايران نيز بود؛ زيرا به عقد قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير انجاميد. 
نويسنده در اين بخش از توضيحات خود، با تأکيد بر اینکه نقش انقلاب در تغيير ابعاد نظامي و سياسي دچار تناقض شده است؛ به این معنا که اگر انقلاب توازن را تغيير داد، پس چگونه امکان حفظ موازنه نظامي، که قرارداد ۱۹۷۵ براساس آن منعقد شده بود، وجود داشت؟ شهرام چوبين در توضيح نظريه‌ خود براي تبيين تغيير منطق حاکم بر رفتار عراق و در نتيجه تغيير مناسبات ايران و عراق بر اثر وقوع انقلاب، به اظهارنظرهاي سياسي تند و تحريک‌آميز ايران، بدون توجه به حفظ توازن نظامي و ترس و جاه‌طلبي عراق، به معناي ترس از اهداف انقلاب ايران و جاه‌طلبي به دليل برتري نظامي و اقتصادي اشاره و سپس نتيجه‌گيري مي‌کند که اين عوامل، موجبات جنگ را فراهم آورد و حتي وقوع آن را اجتناب‌ناپذير کرد.
ادامه دارد...