در بدو تأسيس جامعه اسلامى، زمام جامعه بهدست رسولالله(ص) بود و قرآن صريحاً اطاعت امر و پيروى از پيغمبر را براى مردم فرض و واجب كرد: «از خدا و رسول اطاعت كنيد.»(تغابن/ 12)، «پيغمبر نسبت به مؤمنان حتى از خودشان اولىتر است.»(احزاب/ 6)
همه آياتى كه متضمن برپايى عبادتها و قيام به امر جهاد و اجراى حدود قصاص و امثال آن است، خطاب خود را متوجه عموم مؤمنان كرده است، نه شخص پيغمبر: «نماز به پا داريد.»(نساء/ 77)، «در راه خدا انفاق كنيد.»(بقره/ 159)، «براى شما روزه واجب شده است.»(بقره/ 183)، «در راه او جهاد كنيد.»(مائده/ 35).
و آيات زياد ديگرى كه از همه آنها استفاده مىشود كه دين، يك صيغه اجتماعى است كه خدا بر مردم عرضه كرده؛ بنابراين خداوند از همه مردم بهطور دستهجمعى خواسته است كه دين را به پا دارند. جامعهاى كه از افراد تشكيل مىشود با افراد آن جامعه پيوند دارد، بیآنكه يكى بر ديگرى برترى داشته باشد، يا امور اجتماعى مخصوص عده خاصى باشد. حتى شخص پيغمبر هم با افرادى كه در رتبه پايينتر از او هستند در اين زمينه هيچ فرقى با هم ندارند.
رسول خدا(ص) يك امتياز بزرگ دارد و آن عبارت است از دعوت، هدايت و تربيت؛ بنابراين شخص پيغمبر از طرف خدا تعيين شده كه به تمام شئون امت خود رسيدگى كند و سرپرستى كارهاى دنيا و آخرت آنان را بهعهده گيرد و تا مادام كه حيات دارد، پيشوا و رهبر و امام مطلق امت باشد: «[پيامبر] براى مردم، آيات خدا را تلاوت مىكند و آنان را تزكيه مىنمايد و كتاب و حكمتشان مىآموزد.»(جمعه/ 2)
ویژگیهای روشهای حکمرانی اسلام
روش اسلامى، روش دموكراسى يا ساير روشهاى اجتماعى كه بر اساس بهرهبردارىها و كامروايىهاى مادى پىريزى شده نيست؛ زيرا بين اين روشها و روش اسلامى فرقهاى روشنى وجود دارد كه مانع هرگونه مشابهتى بين آنهاست.
يكى از بزرگترين اختلافها اين است كه چون بناى آن اجتماعات بر بهرهبردارىها و كامروايىهاى مادى است؛ لذا روح استخدام و استثمار در آنها دميده شده است. ما امروز ستمها، حقكشىها و زورگويىهاى ملتهاى قدرتمند را نسبت به ملتهاى ضعيف مىبينيم و تا جايى هم كه از تاريخ به ياد داريم و صفحات تاريخ، اعمال آنان را ضبط كرده است، جريان از همين قرار بوده است.
در دوره قديم اينطور بود كه يك فرد به نام «فرعون» يا «قيصر» يا «كسرى» هرچه مىخواست نسبت به ضعفا و بيچارگان زمان خود روا میداشت، اگر هم بنا بود اعتذارى بجويد، چنين معتذر مىشد كه اعمال او از شئون زمامدارى و به منظور صلاح مملكت و تحكيم اساس دولت است. وى معتقد بود كه اين، حق نبوغ و آقايى اوست و اين استدلال را به زور شمشير انجام مىداد!
اين وضع قديم بود؛ وضع جديد نيز همينگونه است. اگر شما به ارتباطات سياسى كه امروز بين ملتهاى زورمند و زيردستان ضعيف برقرار است به دقت توجه كنيد، خواهيد ديد كه تاريخ و حوادث تاريخى، تكرار شده است و پيوسته هم تكرار مىشود، با اين فرق كه شكل فردى سابق را بهصورت اجتماعى كنونى درآورده، ولى روح، همان روح و هوا، همان هواست.
روش اسلام از اين هوسبازىها كاملاً مبرّاست و دليل ما روش پيامبر(ص) در كشورگشايىها و پيمانهاى تاريخى اوست.
ديگر آنكه مطابق آنچه در تواريخ انواع جوامع بشرى مشهود و مضبوط است، اين جوامع خالى از برترىجويىهايى كه به فساد و تباهى منجر مىشده، نبوده است، چه در ثروت يا جاه و مقام؛ چرا كه اختلاف طبقات از لوازم لاينفك اين جوامع بوده است، ولى جامعهاى كه اسلام به وجود مىآورد متشابهالاجزا است كه هيچيك از افراد آن بر ديگرى تقدم ندارد و هيچگونه برترىجويى و فخرفروشى و بزرگمنشى در ميان نيست و تنها تفاوتى كه مقتضاى قريحه انسانى است و فطرت بشر هم از آن ساكت نيست، تقواست. «تقوا» نيز مربوط به خداست و ربطى به مردم ندارد: «گرامىترين شما نزد خدا باتقواترين شماست.»(حجرات/ 13)، در كارهاى خوب از همديگر سبقت بجوييد.(بقره/ 148) ... بدين ترتيب از نظر جريان قانون دينى، حاكم و محكوم، امير و مأمور، رئيس و مرئوس، آزاد و بنده، زن و مرد، غنى و فقير و كوچك و بزرگ در اسلام، داراى يك موقعیتند و آن اینکه قانون برای همگان يکسان اجرا مىشود.
در اسلام، قوه مجريه (مجموع حاكميت) يك طايفه ممتاز در جامعه نيست؛ بلكه همه افراد جامعه مشمول اين عنوان هستند: «هر فردى وظيفه دارد كه ديگران را به طرف خير و خوبى دعوت كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد.»
دوران غیبت!
همه آنچه ذكر شد، در زمان حيات پيغمبر(ص) بود. اما پس از پيغمبر(ص)، عامه مسلمانان عقيده دارند كه انتخاب خليفه و جانشين پيامبر(ص) كه حاكم جامعه باشد مربوط به مسلمانان است، ولى عقيده شيعه اين است كه خليفه از طرف خدا و رسول(ص) منصوب است كه دوازده نفرند. ولى به هرحال بعد از پيغمبر(ص) و غيبت امام(عليهالسلام) ـ مثل زمان كنونی ـ حكومت اسلامى بلااشكال بر عهده خود مسلمانان است. به استناد قرآن مسلمانان بايد حاكم را در جامعه، طبق سيره پيغمبر انتخاب كنند كه شيوه «امامت» است، نه پادشاهى و امپراتورى. رويه پيغمبر(ص) اين بود كه احكام خدا را بدون هيچ تغيير و تبديلى در بين مردم جارى مىساخت و در مواردى كه احكام ثابت وجود نداشت، پس از مشورت با مسلمانان عهدهدار اداره امر مىشد. دليل مطلب فوق آيات زيادى است كه در موضوع ولايت و سرپرستی پيغمبر(ص) نقل شده، به اضافه اين آيه: «شيوه رسول خدا براى شما سرمشق خوبى است.»(احزاب/ 21)
مرز مملكت اسلامى كجاست؟
اسلام، اصل انشعاب قومى را ملغی كرده است، تا نقشى در تشكيل جامعه نداشته باشد. صحرانشينى و اختلاف منطقهای زمين از نظر گرما و سرما، خشكى و حاصلخيزى و امثال آن ـ يعنى كليه چيزهايى كه طبيعت ثانوى زمين بهشمار مىآيند ـ عامل اصلى انشعاب نوع انسانى بوده است، كه به صورت ملتها و قبيلهها و اختلاف زبانها و رنگها... درآيند.
انشعابهايى كه به نام و به اتكاى «وطن» به وجود مىآيد، يك قوم را بدان سو مىراند كه در جامعه خاص خود، يگانه شود و از جوامع انسانی ـ وطنى ديگر جدا گردد و در نتيجه يك واحد به وجود مىآيد كه از نظر روح و جسم، از آحاد انسانی ـ وطنى ديگر جداست و اين جريان باعث مىشود كه انسانيت از يگانه شدن و گردهم آمدن كناره گيرد و به همان پراكندگى و تشتّتى كه از آن مىگريخت، گرفتار گردد!
در نتيجه، يكى از اين واحدهاى تازه پيدا شده با ساير آحاد اجتماعى، همانگونه عمل مىكند كه يك انسان با ساير چيزهايى كه در اين عالم وجود دارد! يعنى همانطور كه يك انسان، موجودات عالم را استخدام و استثمار مىكند، همينطور يك واحد اجتماعى، واحد اجتماعى ديگر را استخدام و استثمار مىكند.
اسلام اين جدايىها و پراكندگىها و امتيازها را ملغی میسازد و جامعه را بر مبناى «عقيده» بنيانگذارى میكند، نه «نژاد» و «ملت» و «وطن» و امثال آن و حتى در امورى چون زناشويى و خويشاوندى، نيز همين مبنا را برگزيده است؛ يعنى مدار زناشويى و خويشاوندى را اشتراك در توحيد قرار داده، نه جایگاه و وطن.
طبق آنچه گفته شد این نتیجه حاصل میشود که جامعه اسلامى به گونهاى تكوين يافته كه در هر حال و به هر تقدير مىتواند به زندگى خويش ادامه دهد؛ حاكم باشد يا محكوم، غالب باشد يا مغلوب، در حال پيشرفت باشد يا عقبنشينى، ظاهر باشد يا مخفى، نيرومند باشد يا به ضعف گراييده باشد.
* برگرفته از کتاب «روابط اجتماعي در اسلام» اثر معظمله