با تأسف فراوان خبر درگذشت روحانی مبارز و آزاده جناب حجت‌الاسلام آقای حاج‌شیخ‌جعفر شجونی را دریافت کردم. آن مرحوم از مبارزان دیرین با رژیم طاغوت و از وفاداران به امام و انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی در سراسر عمر تبلیغی خود بود. منبرهای روشنگر و بیان صریح و شیرین او خاطره‌های ماندگاری در ذهن و دل آشنایان این روحانی شجاع بر جای گذاشته است. از خداوند متعال غفران و رحمت برای آن مرحوم و صبر و اجر برای بازماندگان‌شان مسئلت می‌کنم. (امام‌خامنه‌ای، ۱۷/۸/۱۳۹۵)
امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۱۶
  سید‌مهدی حسینی/ امام خامنه‌ای به مناسبت دومین سالروز ریاست‌جمهوری‌شان اقدام به ارائه گزارش کردند. گزارش عملکرد دولت و مسائل امنیتی، دفاعی، سیاسی و فرهنگی، و فعالیت‌های صورت‌گرفته بخشی از مطالبی بود که ایشان ارائه دادند. البته ایشان در بین گزارش‌ خود نسبت به سال پیش از ریاست جمهوری‌شان مقایسه‌ای کردند. در این مدت معظم‌له شاهد اخلالگری‌های بنی‌صدر، به‌ویژه در دوران جنگ بودند و نیز در جریان تضادهای روزافزون بین بنی‌صدر در مقام رئیس‌جمهور و رجایی در مقام نخست‌وزیر وقت قرار داشتند که به تبع همین وضعیت نهادهای امنیتی، سیاسی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی و سایر نهاد‌ها را به رکود و سستی کشانده بود. علاوه بر آن، در این مقطع رژیم متجاوز بعث عراق بخشی از سرزمین‌ ایران را اشغال کرده بود و کشور با حوادث خونین و غم‌انگیز دیگری همچون شهادت آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله اشرفی اصفهانی همراه بود. وضعیت عمومی جبهه‌ها مورد رضایت مردم نبود و ... . امام خامنه‌ای در مصاحبه‌ای که در این‌باره انجام شد، به پرسش‌های گوناگونی پاسخ دادند و در بخشی از آن اظهار داشتند: «عیب اساسی ما در اوایل جنگ این بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آن موضع جا نیفتاده بود و به نظر من یکی از علل پیروزی‌های ما در یک سال اخیر، این بود که فرماندهان ارتش نیروهای عظیم سپاه را شناختند و نیروهای بزرگ‌تر از آن، یعنی مردم و بسیج مردمی که در اختیار سپاه است را درک کردند.» درباره فعالیت‌های انجام گرفته در اداره کشور یکی از اقدامات خوبی که صورت گرفت هماهنگی بین سه قوه بود که به بسیاری از کارها سرعت می‌داد و از بروز مشکلات جلوگیری می‌شد و مرتب این جلسه برقرار بود که در این زمینه فرمودند: «جلسه مسئولان سه قوه را تشکیل دادیم و این جلسه هر هفته تشکیل می‌شود و گاهی در هفته بیش از یک‌بار و در این جلسه من شرکت می‌کنم و مسائل کلی کشور و مسائلی که مربوط به قوای سه‌گانه هست در آنجا مطرح می‌شود و یک هماهنگی برادرانه که بسیار عمیق‌تر و مؤثرتر از هماهنگی صرفاً مقرراتی و قانونی است، وجود دارد.»
امام خامنه‌ای طی یک سال اول دوره ریاست‌جمهوری‌شان با سران و رؤسای‌جمهور و دبیرکل سازمان و مجامع بین‌المللی دیدارها و گفت‌وگوها داشتند و علاوه بر آن در سمینارها و مسافرت‌ها شرکت می‌کردند و سخنرانی‌های متعددی را انجام می‌دادند، به طوری که ادامه این امور موجب حاکمیت امنیت و ثبات در کشور شد و هر یک از سازمان‌ها و تشکلات اداری کشور اعم از داخلی و خارجی روند رو به بهبودی را طی می‌کردند. 

نگاهی به نبرد ستارخان با استبداد و استعمار
ستار قره‌داغی در ۲۸ مهرماه ۱۲۴۵ ه.ش در روستایی به نام «بی‌شک» از توابع ارسباران قره‌داغ آذربایجان به دنیا آمد. او سومین پسر حاج‌حسن بزّاز قره‌داغی بود که به شغل پارچه‌فروشی اشتغال داشت.
ستار هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت؛ اما هوش آمیخته با شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن‌دوستی‌اش، او را در میان افراد مورد اعتماد و محبوب مردم قرار داده بود.
با پا گرفتن نهضت مشروطیت در ایران، ستارخان هم که از دستگاه حاکمه ناراضی بود، به صف مجاهدین مسلح و مشروطه‌خواه پیوست. تبریز یکی از کانون‌های مهم مشروطه‌خواهی بود که بنابر روایت احمد کسروی ماهیتی دینی داشت؛ اما رفته رفته با پررنگ‌تر شدن حضور سوسیال دموکرات‌های قفقازی در تبریز نزاع و درگیری به این شهر هم راه یافت. در بین صفوف مردم تبریز گرایش‌های مختلفی وجود داشت، عده‌ای به عشق دین و اطاعت از فرامین مراجع نجف، بعضی از فرط علاقه به مشروطه و برخی از شدت بغض نسبت به محمدعلی شاه گردهم آمده بودند.
 ستارخان در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن، برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذاشت. در این هنگام ستارخان دعوت انجمن ایالتی آذربایجان را که خود را جانشین مجلس بمباران شده معرفی می‌کرد، قبول کرد. در همین انجمن بود که در سال ۱۳۲۵ ه.ق به واسطه رشادت‌های ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطا شد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آنها را برعهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان حدود یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه بیفتد.
او در مجموع به مدت ۱۱ ماه، یعنی از ۲۰ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ تا هشتم ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ ه.ق رهبری مجاهدین تبریز، ارامنه و قفقازی‌ها را برعهده داشت و مقاومت شدید و طاقت‌فرسای اهالی تبریز در مقابل ۳۵ تا ۴۰ هزار نفر قشون دولتی به فرماندهی او صورت گرفت، به گونه‌ای که شهرتش از مرز‌ها گذشت و نامش به گزارش‌های نشریات اروپایی و آمریکایی از تحولات ایران راه یافت.
پس از ماه‌ها محاصره تبریز، قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس و محمدعلی شاه، با گذر از مرز به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را گشودند. روس‌ها به پیشروی خود ادامه داده و وارد تبریز شدند. ستارخان که حاضر نبود از دولت روس اطاعت کند، در اواخر جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ ه.ق برابر با مه ۱۹۰۹ م به ناچار با همراهانش به کنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شد. 
پس از عقب‌نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر رحیم‌خان، حاکم مستبد تبریز قیام و او را از شهر بیرون کردند؛ اما اندکی بعد ستارخان زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافیِ جمعی از ملّیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان، سالار ملی نیز همراه او بود. هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود، در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود.
روز شنبه ۷ ربیع‌الاول سال ۱۳۲۸ ه.ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر، از جمله یپرم‌خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان در میان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راه آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران در روز جمعه ۴ ربیع‌الثانی، نیمی از شهر، از جمله فرزند آیت‌الله بهبهانی و برخی دیگر از بستگان وی، برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزئینات، طاق‌نصرت‌های زیبا، قالی‌های گران‌قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند.
همان روز اول ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود، به سوی محلی رفت که برای اقامتش در منزل صاحب‌اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند. او به مدت یک ماه مهمان دولت بود؛ اما به دلیل وجود سربازان زیاد و کمی جا، دولت محل باغ اتابک را که اکنون سفارت روسیه در آن قرار دارد، به اسکان ستارخان و یارانش و محله عشرت‌آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند، مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیر نظامی، از جمله افراد ستارخان و خود او باید سلاح‌های خود را تحویل می‌دادند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سیدعبدالله بهبهانی و میرزا علی‌محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.
 در وضعیتی که خلع سلاح کامل به منظور حفظ امنیت کشور کاملاً ضرورت داشت، عملکرد بد مأموران جمع‌آوری سلاح و گزینشی عمل کردن آنها موجب استنکاف مجاهدین آذربایجانی و دسته معزالسلطان از تحویل سلاح شد. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند، به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید، وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید»؛ اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
در اول شعبان ١٣٢٨ دولت مشروطه که در مجموع سه‌هزار نفر می‌شدند، به فرماندهی یپرم‌خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، به باغ هجوم آوردند و آتش جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین شعله‌ور شد. سواران دولتی عمدتاً نیروهای بختیاری و ارامنه بودند که به ظاهر خلع سلاح شده بودند و بلافاصله به استخدام دولت درآمده و به مثابه عوامل سرکوبگر عمل کردند. به عبارت دیگر، سوسیال دموکرات‌های تهران افراد خود را در هیئتی قانونی مسلح کرده، اصرار بر خلع سلاح دیگر نیروهای مسلح داشتند. وقتی درب پارک اتابک به دستور یپرم سوزانده شد، جنگ شدت گرفت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان هم ساعتی پس از شروع درگیری راه پشت‌بام را در پیش گرفت؛ اما در مسیر پله‌ها، در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام‌السلطنه بردند.
در دوم شعبان وزارت داخله طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد، در اجرای احکام آیت‌الله نجفی مبنی بر خلع سلاح مجاهدین، قوای دولتی عده‌ای متمرّد را در باغ اتابک محاصره «و در ظرف سه ساعت متمردین کلاً مغلوب و سیصدوپنجاه نفر گرفتار و در نظمیه محبوس شدند.» 
سه ماه پس از این وقایع، یاران ستارخان سرانجام خلع سلاح را پذیرفتند. ستارخان نیز خانه‌نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند؛ اما معالجه‌های انجام شده به جایی نرسید و ستارخان، سردار ملی در تاریخ ۲۸ ذی‌الحجه ۱۳۳۲ ه.ق برابر با ۲۵ آبان ۱۲۹۳ ه.ش در حالی که ۴۸ سال بیشتر نداشت، در تهران درگذشت و پیکر او در بقعه باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری به خاک سپرده شد.
آرامگاه سردار ملی تا سال ۱۳۲۴ ه.ش وضع حقیرانه‌ای داشت. در این سال بود که به دنبال برگزاری مراسمی از سوی طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وی، یک آرامگاه موقتی برای او ساخته شد؛ ولی یک سال بعد همین آرامگاه هم با خاک یکسان شد تا اینکه به همت گروهی از مبارزان مشروطه‌خواه، سنگ قبری برای آرامگاه ستارخان تهیه شد. بر روی سنگ قبر سردار ملی جمله‌ای را به نقل از او نوشته‌اند: «این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غراء احمدی(ص) از جان و مال و اولاد و هستی خود، صرف‌نظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین رویه و مسلک اهل اسلام شود. ستار»


کانال سوئز آبراهه‌ای کشتی‌رو به طول ۱۶۶ کیلومتر است که دریای سرخ را به دریای مدیترانه پیوند می‌دهد. کمترین پهنای این کانال ۵۵ متر و کمترین ژرفای آن ۱۲ متر است. بنا به اطلاعات موجود تاريخي، نخستين بار در سال ۶۰۹ ق.م نکوس (نخائو)، فرزند پسامتيک فرعون مصر، درصدد برآمد تا با حفر کانالي رود نيل و درياي سرخ را به يکديگر متصل کند؛ اما با وجود تحمل تلفات سنگين، به اين امر توفيق نيافت.
در سال ۵۱۶ ق.م داريوش اول هخامنشي همين اقدام را تعقيب کرد و توانست در عرض دو سال کانال مزبور را حفر کند؛ در نتيجه، رود نيل به درياي سرخ متصل شد و امکان رفت‌وآمد دريايي از طريق اين کانال فراهم آمد. پس از تسلط روميان بر اين منطقه، استفاده از کانال به تدريج کم شد و آنها کوششي براي بازگشايي آن انجام ندادند.
به اين ترتيب، کانال قرن‌ها زير شن مدفون بود. از آن تاريخ به بعد، چندين بار فکر حفر کانال مورد توجه قرار گرفت و مطالعاتي کم‌وبيش جدي درباره امکان اتصال دو دريا به منظور تسهيل برقراري ارتباط بين شرق و غرب به عمل آمد؛ اما هر بار اتفاقي مانع حفر دوباره کانال شد.
تا اواسط قرن نوزدهم، کشتي‌هاي تجاري اين امکان را نداشتند که از راه دريا و از بين دو قاره‌ اروپا و آفريقا، خود را به آسيا برسانند؛ بلکه بايد يا به مصر مي‌رفتند و از آنجا از راه زميني خود را به آن ‌سوي خشکي مي‌رساندند و دوباره بارها را بر کشتي سوار مي‌کردند يا از راه جنوب قاره‌ آفريقا و با دور زدن اين قاره و عبور از دماغه‌ اميدنيک، خود را به آسيا، به ویژه هندوستان مي‌رساندند.
در اين ايام مصر جزئي از قلمرو دولت عثماني به شمار مي‌رفت و به دليل آنکه از راه کوتاه خشکي، درياي مديترانه را به درياي سرخ متصل مي‌کرد، براي اروپايي‌ها اهميت زيادي داشت.
در سال ۱۷۹۸ ميلادي ناپلئون براي ضربه زدن به انگلستان درصدد لشکرکشي به هند برآمد؛ اما ابتدا به مصر لشکر کشید تا در آنجا موقعيت خود را تثبيت کند. وی در مصر خود را طرفدار مردم و دشمن مالکان و زمين‌داران مصر معرفي کرد؛ اما مصريان فريب ظاهرسازي او را نخوردند و دست به قيام زدند. انگليسي‌ها نيز به مصر حمله کردند و با نيروهاي فرانسوي در آنجا درگير شدند. در اين حال، دولت عثماني يکي از سرداران خود را به نام «محمدعلي پاشا» براي بازپس‌گيري مصر و خشکي‌هاي منتهي به درياي سرخ به آن سرزمين اعزام کرد. محمدعلي توانست با کمک مردم فرانسوي‌ها را از مصر بيرون کند و مانع دست‌اندازي انگليس به مصر و محوطه خشکي که بعدها کانال سوئز در آن حفر شد، شود.
او پس از تار و مار کردن انگليسي‌ها با جلب رضايت سلطان عثماني، سلسله خديوان مصر يا خاندان محمدعلي پاشا را تأسيس کرد.
پس از اشغال مصر اولين باري که امکان حفر کانال سوئز از سوی کارشناسان در محل بررسي شد، موقعي بود که ناپلئون بناپارت به اتفاق هيئتي از دانشمندان فرانسوي به مصر مسافرت کرد. در ماه دسامبر ۱۷۹۸ ژنرال بناپارت و عده‌اي از مهندسان فرانسوی درصدد پيدا کردن آثار کانال قديمي زمان فراعنه برآمدند. فرانسوي‌ها مدت‌ها روی احداث دوباره کانال سوئز مطالعاتي را انجام دادند، اما به علت درگيري‌هاي مصر و حمله‌ انگليس هيچ‌گاه اين اتفاق نيفتاد. از سویی جانشينان محمدعلي پاشا، مانند خود او لايق و کاردان نبودند؛ آنان اگر چه اصلاحات محمدعلي را ادامه دادند؛ ولي با وام گرفتن از اروپايي‌ها، مصر را به‌صورت کشوري بدهکار درآوردند تا آنجا که سعيد پاشا به اميد کسب درآمد با ساختن کانال سوئز به کمک فرانسويان موافقت کرد.
«دولسپس» نام کسي است که مسئول احداث کانال سوئز شد. پس از آنکه از پشتيباني سعيد پاشا اطمينان حاصل کرد، تصميم گرفت طرح خود را بدون کسب موافقت سلطان عثماني اجرا کند. بنابراين، به تأسيس شرکتي به نام «شرکت بين‌المللي کانال دريایی سوئز» مبادرت کرد و ۴۰۰ هزار سهم ۵۰۰ فرانکي جمعاً به مبلغ ۲۰۰ ميليون فرانک منتشر کرد.
«روچيلد» بانکدار مشهور که دولسپس در موقع اقامت خود در مادريد خدمات ارزنده‌اي براي او انجام داده بود، پيشنهاد کرد که در شعب مؤسسه خود سهام کانال سوئز را در معرض فروش بگذارد. حق‌الزحمه او پنج درصد کل سهام بود و چون اين مبلغ زياد بود، دولسپس خودش دفتري در ميدان «واندوم» پاريس تأسيس و در آنجا در روز ۵ نـوامبر ۱۸۵۸ فروش سهام را شروع کرد.
در ابتدا محمدعلي پاشا مخالفت کرد؛ اما دولت مصر به علت بدهکاري سنگين خود به بانک‌هاي اروپايي مجبور به فروش سهام خود به انگليس شد و به این ترتيب، اداره کانال سوئز و بهره‌برداري از آن به دست استعمارگران انگليسي افتاد. در واقع، دولسپس که فردي فرانسوي بود، هم به فرانسوي‌ها و هم به مصري‌ها خيانت کرد و سهام اين شرکت را به انگليسي‌ها فروخت. 
در سال ۱۸۵۹ کارگران مصری شروع به کار کردند و پس از گذشت ۱۸ سال کار ساخت کانال به پایان رسید. سرانجام در روز ۱۷ نوامبر ۱۸۶۹ امیر اسماعیل آن را افتتاح کرد که در مراسم بازگشایی رؤسای سراسر جهان (فرانسه، انگلستان، روسیه و...) برای بازگشایی کانال دعوت شدند. کانال سوئز بیش از ۷۰ سال تحت سیطره بیگانگان بود و سرانجام در سال ۱۹۵۶ به دست جمال عبدالناصر ملی شد و قرار شد درآمد حاصل از عبور و مرور کشتی‌ها از این کانال، صرف ساختن یکی از سدهای بزرگ و نیمه‌کاره در مصر شود.

كسی مثل مرحوم علامه‌ طباطبایی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) در حوزه‌ علمیه قم پیدا شد؛ ایشان، هم فقیه بود و هم اصولی؛ هم می‌توانست درس خارج فقه مفصلی بدهد؛ هم می‌توانست درس خارج اصول مفصلی ترتیب دهد و فضلا را جمع كند؛ اما او به كاری پرداخت كه آن روز، آن را لازم می‌دانست. بعد هم حوادث و وقایع شهادت داد بر اینكه اینها لازم است. او گفت من می‌بینم كه دارند تفكرات و فلسفه كاذب ماركسیستی را در ذهن‌ها جا می‌دهند؛ نمی‌شود با توضیح‌المسائل اینها را پاسخ دهیم؛ توضیح‌المسائل جای خودش را دارد؛ جواب این شبهه‌ها را با چیز دیگری باید داد. ایشان «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را نوشت. یكی از تربیت‌شده‌های او مرحوم شهید مطهری(رضوان‌الله‌علیه) است. كاری كه شهید مطهری كرد، امروز باید همه‌ فضلای جوان درصدد باشند خود را برای آن آماده كنند و اگر آماده هستند، اقدام كنند.
امام خامنه‌ای، ۱۵/۴/۱۳۸۳

 محمد درودیان/ ديدگاه اول: جيمز بيل، استاد علوم سياسي و رئيس كالج ويليام مري دانشگاه ويرجينيا در آمريكا، دليل واقعي جنگ را درگيري سياسي براي دست يافتن به برتري و تسلط بر خليج فارس مي‌داند و مي‌گويد: «رژيم صدام خواستار استيلاي سياسي بر منطقه و همچنين نابودي انقلاب ايران بود كه آن را تهديدي عليه وضعيت سياسي كشورهاي منطقه مي‌دانست.»
نظریه جيمز بيل، ناظر بر رقابت منطقه‌اي ايران و عراق و اهداف عراق در اين زمينه است. وي تصريح مي‌کند: «دليل واقعي جنگ درگيري سياسي براي دست يافتن به برتري و سلطه يافتن بر خليج فارس بود. در اين روند عراق اميدوار بود انقلاب ايران را در نطفه خفه کند و نابود سازد که اين (انقلاب اسلامي) براي کشورهاي منطقه نظير عربستان سعودي و شيخ‌نشين‌هاي خليج فارس هدف چندان خوشايندي نبود.» وی، در کتاب خود، رقابت سياسي براي سلطه بر خليج فارس را تصريح کرده است و در مقاله خود در نشست بين‌المللي تجاوز و دفاع در تهران، با اندکي تغيير در اين مفهوم و از منظر اهداف عراق گفته است که رژيم صدام خواستار استيلاي سياسي بر منطقه بود. هدف دوم اين تجاوز ـ که در ارتباط با هدف اول است و دولت‌هاي محافظه‌کار در منطقه شديداً خواستار آن بودند ـ نابودي انقلاب ايران بود که تهديدي مختل‌کننده، عليه وضعيت موجود سياسي در اين کشورها تلقي مي‌شد. به نظر مي‌رسد چارچوب نظري جيمز بيل متأثر از نظریه موازنه قواست که در چارچوب راهبرد منطقه‌اي آمريکا، متأثر از تجربه جنگ ويتنام در منطقه خليج فارس و متکي بر برتري ايران و مهار عراق طراحي شده بود و در واقع انقلاب اسلامي موازنه موجود را بر هم زد و همین امر به نگراني کشورهاي منطقه و تلاش عراق براي بهره‌برداري از اين فرصت منجر شد.
ديدگاه دوم: توضيحات ريچارد نيكسون، رئيس‌جمهوري پيشين آمريكا درباره جنگ ايران و عراق، متأثر از فضاي دوران جنگ سرد و نظام دوقطبي جهان است. تغيير رفتار عراق به همان اندازه انقلاب اسلامي موازنه قوا را در منطقه بر هم زده بود. به عقيده نيكسون راهبرد آمريكا در دهه 1970 مهار عراق افراطی با اتكا بر ايران بود و در سال‌هاي 1980 باهدف مهار انقلاب اسلامي با اتكا به عراق طراحي و جنگ عراق عليه ايران نيز به همين منظور آغاز شد.
ديدگاه سوم : فولر، نويسنده و تحليلگر سابق سازمان سيا و متخصص در امور جهان اسلام كه عضو مؤسسه تحقيقات رند وابسته به وزارت دفاع آمريكاست، منازعات مرزي، سياسي و تاريخي را از علل اصلي آغاز جنگ مي‌داند. او در توضيح اين نظريه دوره‌هاي مختلف را بررسی می‌کند چنين نتيجه مي‌گيرد كه مناسبات دو كشور با نظام پادشاهي به نسبت هماهنگ بود؛ اما با وقوع انقلاب در عراق صحنه سياست‌هاي منطقه‌اي به كلي دگرگون شد و اين موازنه تغيير كرد و با انقلاب ايران و ظهور نيروي جديد برآمده از تشيع، ملي‌گرايي ايران و جنبش توده‌اي حقيقي، مرحله جديدي شكل گرفت كه با توجه به اختلافات تاريخي و مرزي، در نهايت به جنگ انجاميد.

در سال 1334، «حسين علاء» نخست‌وزير وقت پهلوي تصميم گرفت ايران را به پيمان استعماري سنتو ملحق کند. حسین علاء که یکی از شخصیت‌های سیاسی وابسته به آمریکا بود و تلاش‌های زیادی برای خدمت‌رسانی به آمریکایی‌ها انجام داده بود، متولی شکل‌گیری پیمان بغداد در ایران بود. او در آن زمان نخست‌وزیر ایران بود و در میان مردم و گروه‌های سیاسی نماد و عامل اصلی پیمان بغداد به شمار می‌آمد.
پیمان بغداد برای ایران و شخص علاء عواقب بی‌شماری به همراه داشت. اگر امروز به گذشته نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که الحاق ایران به این پیمان نقطه آغاز تحولی عمیق و بنیادین در تاریخ کشور ما بود؛ چرا که تا آن زمان هیچ‌گاه ایران به وضوح و آشکارا جبهه خود را نسبت به وابستگی به یک قدرت یا کشور دیگر اعلام نکرده بود؛ اما با پذیرش این پیمان، ایران آشکارا ورود خود به بازی جبهه غرب و آمریکا را اعلام کرد.
این در حالی بود که کشورهای بی‌طرفی، مانند هند و کشورهای عربی، مانند مصر که حکومت‌های انقلابی داشتند، با این پیمان مخالف بودند و حتی بعضی از روزنامه‌های عربی به آن حمله کردند. به همین دلیل، حکام سیاسی کشور، به‌‌ویژه حسین علاء با احتیاط سخن می‌گفتند. از نظر بسیاری از کشورهای عربی، پیمان بغداد تفرقه‌ای بین جهان اسلام به شمار می‌آمد.
هر چند در آغاز بحث پیمان بغداد بیشتر یک شایعه بود، اما این شایعه هر روز قوی‌تر می‌شد و لازم بود که دولت در برابر منتقدان داخلی از خودش دفاع کند. به همین دلیل علاء در آن روزها سعی می‌کرد این پیمان را امری در جهت منافع ملی قلمداد کرده و خود را از وابستگی به بیگانگان مبرا کند.
زمینه برای الحاق ایران به پیمان دفاعی کم‌کم از طریق مطبوعات آماده ‌شد و شاه در نطق افتتاحیه ششمین جلسه مجلس سنا در 15 مهر صحبتی کرد که تفسیر آن این بود: «به زودی ایران به پیمان دفاعی خاورمیانه ملحق خواهد گشت.»
بحث درباره پیمان و موضع دولت ایران در قبال آن در کمیسیون‌های مجلس و سنا به طور محرمانه انجام شد و سرانجام در 19 مهر 1334 به طور قطعی تصمیم قطعی گرفته شد ایران به این پیمان دفاعی که شامل ترکیه، عراق، پاکستان و انگلستان می‌شد، ملحق شود. علاء در برابر انتقاد داخلی و خارجی همیشه از این موضع که این یک پیمان دفاعی است و نه سیاسی، از آن دفاع می‌کرد و می‌گفت، این مسئله هیچ خطری برای اتحاد جهان اسلام ندارد.
در 23 آبان 1334 اتفاقی رخ داد که نتیجه آن تأثیری درازمدت بر سرنوشت کشور داشت. پسر آیت‌الله کاشانی به ناگاه فوت کرد. در آن زمان در مسجد شاه برای او مراسم ختمی ترتیب داده شده بود. با توجه به اینکه آیت‌الله کاشانی در میان گروه‌های مختلف دینی وجهه عمیقی داشت، نزدیکی به او می‌توانست مشروعیت بالایی به همراه داشته باشد؛ از این رو حسین علاء از فرصت استفاده کرد و تصمیم گرفت در این مراسم شرکت کند. حضور علاء در این مراسم در حالی بود که خود را برای سفر به بغداد آماده می‌کرد که به ناگاه مورد سوء قصد قرار گرفت.
ضارب از فاصله یک متری به سوی نخست‌وزیر شلیک کرد؛ ولی گلوله به وی اصابت نکرد. بنابراین، با هفت تیر به سر نخست‌وزیر کوبید و خراش عمیقی به پشت سر علاء وارد آمد که موجب خونریزی شدید شد. ضارب شخصی به نام مظفر ذوالقدر، یکی از اعضای گروه فداییان اسلام بود.
بنا به گزارش اطلاعات، وی زیر لباسش کفن پوشیده و روی آن نوشته بود: «قطع دست ایادی اجانب و دشمنان اسلام و ایران، انگلیس، آمریکا، روس و لغو پیمان نظامی بغداد و قرارداد نفت». سرانجام در بازپرسی مشخص شد که تصمیم ترور نخست‌وزیر به دستور نواب صفوی گرفته شده بود.