جان فيتزجرالد کندي، سي‌وپنجمين رئيس‌جمهور آمريکا در سومين سال رياست‌جمهوري خود در ساعت 12:30 ظهر روز جمعه، 22 نوامبر 1963 در ميدان ديلي پلازا هنگامي که به همراه همسرش ژاکلين، فرماندار تگزاس، جان کانلي و همسر وي نلي، سوار بر خودرويي روباز بود، به ضرب گلوله به قتل رسيد.
پس از حادثه ترور کندي با وجود تدابير حفاظتي شديد در آمريکا، علامت سؤال‌های بسیاری در اذهان عمومي اين کشور و جهان شکل گرفت که چگونه فرد ضارب از لايه‌هاي امنيتي سازمان سيا، اف‌بي‌آي و گارد رياست‌جمهوري عبور کرده و اين چنين رئيس‌جمهور را هدف قرار مي‌دهد و اينکه حرکت رئيس‌جمهور با خودروي «روباز» در خيابان‌هاي تگزاس بدون در نظر گرفتن احتياط‌هاي لازم حفاظتي چقدر رايج و منطقي بوده و ...؛ اینها از جمله ابهاماتي بوده که تاکنون نيز به قوت خود باقي مانده است.
در روايت رسمي منتشر شده درباره ترور جان اف کندي، مشخص شد که ضاربي بدون انگيزه‌هاي سياسي‌ـ جناحي و ... از بالاي يک مدرسه در نزديکي محل عبور کاروان کندي، وي را هدف قرار داده است. فاصله اين مدرسه با محل اصابت گلوله به حدي زياد است که تنها افراد آموزش‌ديده با مهارت بالا در تيراندازي مي‌توانند هدف در حال حرکت را با اين دقت بزنند. اسوالد به اتهام ترور رئيس‌جمهور دستگير مي‌شود و دو روز بعد در حين انتقال به زندان و در برابر دوربين‌هاي خبري، به دست يک يهودي به نام «جک روبي» کشته مي‌شود. جک روبي نيز دو سال بعد، پس از اينکه حکم اعدامش صادر می‌شود، به طرز مشکوکي در زندان جان خود را از دست مي‌دهد تا علامت سؤال معماي ترور کندي هيچ‌گاه از اذهان عمومي آمريکا و جهان پاک نشود.
در پس پرده ترور کندي، دست‌هايي از حضور رژيم صهيونيستي مشاهده مي‌شود. کندي در مقام کانديداي حزبي که با کمک و حمايت يهوديان توانسته بود با اختلاف اندکي برنده شود، بلافاصله پس از ورود به کاخ سفيد درصدد بازانديشي در سياست خود برآمد و با نگاه کاملاً تازه‌اي به مرور سياست خاورميانه پرداخت. کندي مصمم بود با رهبران عرب، از جمله آنهايي که روابط دولت قبلي آمريکا با ايشان تيره و کدر بود، شخصاً روابط جديد و خوبي برقرار کند؛ از اين رو رهبران کشورهاي تازه استقلال‌يافته از اينکه مي‌ديدند رئيس‌جمهور جوان آمريکا پيام‌هاي تبريکي را پاسخ مي‌دهد که آنان به مناسبت انتخاب وی به مقام رياست‌جمهوري مي‌فرستند، تعجب مي‌کردند.
جمال عبدالناصر در مصر، از جمله رهبران عرب بود که در آن زمان کندي به دنبال برقراري رابطه با وی و ايجاد فرصت براي حل مناقشات مصر و رژیم صهیونیستی بود.
به فاصله کوتاهي پس از اينکه کندي رئيس‌جمهور شد، رژیم صهیونیستی و گروه فشار آمريکايي آن، رفته رفته متوجه موضع کندي در قبال مناقشه اعراب و این رژیم شدند. دست‌کم مي‌توان گفت، رژیم صهیونیستی از اين وضعيت خرسند نبود و فشار بر کاخ سفيد را به ياري حاميانش در کنگره که بيشتر آنان به دليل کمک‌هاي مالي انتخاباتي و نفوذ سياسي وابسته به حمايت‌هاي گروه فشار اسرائيل بودند، آغاز کرد.
آلفرد ليلينتال، مشهورترين و قديمي‌ترين يهودي منتقد رژیم صهیونیستی در آمريکا در این باره می‌گوید، در حالي که رئيس‌جمهور همواره با استفاده از «ليندون جانسون» معاون خود، به ظاهر از آرمان‌هاي این رژیم حمايت مي‌کرد، اما دولت او به مقاومت در برابر فشارها ادامه مي‌داد تا جايي که درخواست انجام مذاکرات مستقيم ميان اعراب و اسرائيل تدارک ديده شد و به امضاي اکثريت نمايندگان کنگره رسيد. کندي مصمم بود به وعده حزب خود مبني بر گردآوردن رهبران اعراب و رژیم صهیونیستی دور ميز صلح جامه عمل بپوشاند و براي مسئله فلسطين راه‌حلي بيابد.
کندي در پيامي به رژیم صهیونیستی، به مقامات آن اعلام کرد: «اگر کشورش از خاورميانه فاصله بگيرد و فقط با اسرائيل رابطه داشته باشد، به نفع این رژیم نخواهد بود»
رئیس‌جمهور آمریکا در ترسيم راه‌حل‌هاي خود براي گلدا ماير، نخست‌وزير وقت رژیم صهیونیستی به وجود مسائل امنيتي براي ايالات متحده اشاره کرد که به دليل پذيرفتن مسئوليت امنيت اسرائيل، براي اين کشور به وجود آمده است. وي خطاب به ماير گفت: «ما هم به اندازه اسرائيل مشکلات امنيتي داريم. بايد به کل خاورميانه توجه کنيم. دوست داريم اسرائيل متوجه باشد که همکاري با اين کشور براي ايالات متحده در خاورميانه تنش‌زاست.» گفتنی است، اين آخرين باري بود که يک رئيس‌جمهوري آمريکا تمايز ميان منافع ملي آمريکا و اسرائيل را به مقامات اين رژيم گوشزد کرده بود.
بنابراين، جان اف کندي بدون هرگونه ابهام به رژیم صهیونیستی تفهيم کرد که قصد دارد در هر شرايطي به منافع آمريکا و نه منافع اسرائيل، توجه کند. شدت گرفتن مسائلي از اين دست و اختلاف ميان کندي و مقامات  صهیونیستی، زمينه را براي اختلاف هر دو طرف بر سر مسئله جنجال‌برانگيزتري فراهم کرد که آن، عزم رژیم صهیونیستی در ساخت بمب اتمي بود. اسرائيل در طول دهه پيش از رياست‌جمهوري کندي، برنامه هسته‌اي خود را پيش برده بود و همواره تأکيد مي‌کرد که برنامه هسته‌اي‌اش صلح‌آميز است؛ ولي حقايق هدف متفاوتي را اثبات مي‌کرد.


بار اوّلي که حضرت امام(ره) مرحوم آقاي شاه‌آبادي را در قم ديده بودند، يک کسي گفته بود آن که شما دنبالش مي‌گرديد، اين است. مرحوم شاه‌آبادي چند سالي هم در قم مانده بودند. ايشان گفتند که من و فلاني دو نفري رفتيم پيش ايشان و گفتيم يک درسي براي ما شروع کنيد. ايشان اول امتناع مي‌کرد، اما بعد با اصرار زياد ما گفت: خب، حالا چه مي‌خواهيد؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتيم نه، ما از اين چيزها گذشته‌ايم؛ «مصباح‌الانس» مي‌خواهيم. ايشان گفت: اِ، «مصباح‌الانس»؟! خانه ايشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام مي‌گفتند از مدرسه دارالشفاء يا فيضيه تا گذر جدا با ايشان همين طور رفتيم، تا اينکه بالاخره ايشان را وادار کرديم که براي ما «مصباح‌الانس» بگويد. امام از اول هم از «مصباح‌الانس» شروع کرده. ايشان خيلي هم به عرفان علاقه‌مند بودند. مي‌دانيد تبحر امام بيشتر در عرفان بود، بيش از فلسفه‌ـ يعني امام متبحر و منغمر در عرفان بودندـ خب، در فلسفه هم که ايشان بلاشک استاد بودند.
 امام خامنه‌اي، 23/11/91

 محمد درودیان/آنتونی كردزمن، مدير مؤسسه بررسي‌هاي استراتژيك در آمريكا مي‌گويد: «جنگ ايران و عراق برآيند عوامل تاريخي، فرهنگي و نظامي متعددي بوده است، مانند اختلاف‌هاي تاريخي طولاني بين دو فرهنگ و دو ملت عرب و عجم و نيز شخصيت‌ها و نوع جهان‌بيني رهبران دو كشور و همچنين اختلاف‌هاي جغرافيايي مانند كنترل راه آبي اروند و كنترل نقاط پدافندي مهم در طول مرز زميني، به ويژه در مناطق وصولي به بغداد و...» كردزمن علاوه بر اختلاف مرزي ميان دو كشور، به تصورات ايران و عراق نسبت به هم نيز اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «عراقي‌ها بر اين باور بودند كه براي سلطه بر خليج‌فارس و خاتمه حوادث آن زمان ايران، بايد با زور وارد عمل شد.»
چارچوب نظري کردزمن براي بررسي جنگ ايران و عراق بر اين فرض استوار است که در هر جنگي عوامل پيچيده تاريخي، فرهنگي و استراتژيک نقش دارند. وي تأکيد کرده است که شناخت عواملي که به وقوع جنگ منجر مي‌شوند، همچون نتيجه جنگ، به‌عنوان مجموعه تصميمات نظامي و تکنولوژيک نبردي واقعي اهميت دارد. کردزمن پرسش‌هاي مربوط به شناخت موقعيت زمينه‌ساز جنگ ايران و عراق را چنين مطرح کرده است: «ضرورت‌هاي جنگ چگونه ارزيابي  مي‌شوند؟ مشکلات شناخت نحوه تصميم‌گيري رهبران خارجي چيست؟ چگونه مي‌توان قابليت‌هاي نيروهاي نظامي کشورهاي جهان سوم را، به‌ويژه در شرايط وقوع تغييرات انقلابي ارزيابي کرد؟»
کردزمن، در بررسي جنگ ايران و عراق معتقد است که اين جنگ برخلاف بسياري از جنگ‌هاي مدرن، برايند عوامل تاريخي و نظامي متعدد بود. برخي از اين عوامل، در اختلافات تاريخي طولاني بين دو فرهنگ و دو ملت عرب و عجم و برخي ديگر در جهان‌بيني و شخصيت رهبران هر يک از دو کشور ريشه داشتند. مجموعه گرايش‌هاي اقتصادي، انساني و نظامي نيز که در مقطع زماني پيش از آغاز جنگ بروز کرد، در زمينه‌سازي جنگ ايران و عراق تأثير بسيار داشت. نويسنده در تبيين نظریه خود به دو قسمت از مسائل جغرافيايي که مي‌تواند به سادگي به معضل ميان دو کشور منجر شود، اشاره کرده است که يکي اختلاف بر سر کنترل شط‌العرب (اروندرود) و ديگري اختلاف در زمینه کنترل نقاط پدافندي مهم در طول مرز زميني، به‌ويژه در مناطق وصولي به بغداد بوده است. وي سپس تأکيد کرده است که اين دو مسئله براي عراق اهميت استراتژيک داشته است؛ زيرا بغداد، پايتخت عراق، در فاصله100 کيلومتري مرز ايران قرار دارد و عراق براي دسترسي به خليج‌فارس، فاقد عمق جغرافيايي است.
کردزمن، علاوه بر اختلاف مرزي ميان دو کشور به تصورات ايران و عراق نسبت به يکديگر و وضعيت جديد و اهدافي که دنبال مي‌کردند، اشاره کرده و نوشته است که عراقي‌ها معتقد بودند که انقلاب‌، ايران را شديداًً تضعيف کرده است؛ لذا اين مسئله را فرصتي براي سلطه بر خليج‌فارس و پایان حوادث آن زمان ايران، که تنها با زبان زور مي‌فهمد، مي‌پنداشتند. رهبري ايران، نوعي خيزش مردمي را در عراق انتظار داشت و هر امر امکان‌پذيري را براي ترغيب آن انجام مي‌داد، از جمله سرنگوني مخفيانه رژيم عراق که ممکن بود اقدامي جنگي تلقي شود. با وجود اين، ايران آمادگي لازم را براي آغاز جنگي گسترده و طولاني نداشت. وي با تفسير و تحليل تلاش‌هاي ايران براي بازسازي ارتش، از ارتشي وابسته به ارتش مستقل و متعهد به ارزش‌هاي انقلابي و ديني نوشته است که رهبران جديد در تهران درگير تلاشي پيگير براي کنترل ارتش شاه بودند که در نهایت به اتخاذ تصميم مبني بر تقليل توان نيروهاي زميني، دريايي و هوايي انجاميد!

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۱۷
  سید‌مهدی حسینی/ امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در سال‌های ۶۰ و ۶۱ که کابینه و دولتش تشکیل شد و شروع به کار کرد، با  اختلاف نگرش در بین وزرا بر سر مسائل اقتصادی روبه‌رو شد. هیئت دولت در مسائل اقتصادی با دو نگرش مواجه بودند؛ یکی نگرش مبتنی‌بر حدود شرعی با راه‌حل‌های فقهی و دیگری نگرش مبتنی‌بر مقتضیات زمان و بهره‌برداری‌ از اختیارات فقیه مبسوط‌الید. نگرش اول عرض حکومت اسلامی را با عرض فقه یکی می‌گرفت و هر نوع تخطی از حدود شرعی را عملی غیراسلامی می‌خواند.
این نگرش در مباحث اقتصادی به معاملات مصطلح در حوزه فقه به‌‌مثابه بهترین و تنها راهکار اداره مسائل اقتصادی جامعه اسلامی می‌نگریست و مشخصاً مضاربه، مساقات و سایر عقود اسلامی را مبنای اداره جامعه به شمار می‌آورد. بر اساس این دیدگاه رابطه اقتصادی دولت اسلامی با مردم تنها از طریق خمس و زکات برقرار می‌شد و تعیین نوع دیگری از روابط اقتصادی را خلاف شرع تلقی می‌کرد. با این توصیف صاحبان این نگرش با دریافت مالیات سر ناسازگاری داشتند و آن را غیر شرعی تلقی می‌کردند. شاخص‌ترین وزرای وقت که بر این نگرش تأکید می‌کردند، آقایان؛ ناطق ‌نوری، عسگراولادی، احمد توکلی، محسن رفیق‌دوست، علی‌اکبر پرورش و مرتضی نبوی بودند. البته، وزرای دیگری چون دکتر ولایتی و سرهنگ سلیمی نیز با این نگرش همراهی می‌کردند.
نگرش دوم که به نوعی با مسائل روشنفکری نیز عجین بود، بر این نکته تأکید می‌ورزید که هر چیزی که سبب گشایش در کار دولت اسلامی باشد می‌تواند از مجرای «ولایت فقیه» در جامعه مجوز شرعی پیدا کند، خواه این موضوع در چارچوب نگرش‌های فقهی باشد و خواه نباشد. طرفداران این نگرش با تکیه بر درآمد محدود دولت و شرایط خاص جنگی، راه‌حل‌های دولت‌مدارانه را مطرح می‌کردند و در این چارچوب بخش تجارت و بخش خصوصی تحت‌الشعاع سیاست‌های دولت‌سالاری می‌شد و شاخص‌ترین کسانی که  بر این نگرش تأکید ورزیدند آقایان؛ موسوی نخست‌وزیر، بهزاد نبوی، مصطفی معین، محمد سلامتی، عباس دوزدوزانی، حسین نمازی و مصطفی هاشمی‌طبا بودند و بقیه وزرا عمدتاً با این بینش همراهی می‌کردند.
این اختلاف نگرش به جناح‌بندی‌‌های سیاسی در دولت و جامعه منجر شد و معضل جناح‌بندی سیاسی موسوم به چپ و راست را به وجود آورد. با مطرح شدن قانون کار کشمکش‌های سیاسی به اوج خود رسید و مشکلاتی را در اداره کشور به وجود آورد. در گذر این ماجراها امام خامنه‌ای در مقام رئیس‌جمهور پیش از هر موضوع برای ثبات، امنیت و یکپارچگی دولت و حاکمیت تلاش می‌کرد که خود ماجراهای دیگری دارد.

پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي، سازمان‌ها و نهادهاي جديد با اهداف مختلف و به منظور خدمت به مردم و انقلاب ايجاد شدند. بسيج از جمله مهم‌ترين نهادهایی بود كه با هدف حفظ و حراست انقلاب در برابر توطئه‌هاي داخلي و خارجي تشكيل شد و به دفاع از انقلاب پرداخت. پس از حوادثي كه در سال اول انقلاب پيش آمد و ناآرامي‌هايي كه گروهك‌ها در كشور پديد آوردند؛ به ويژه پس از تسخير لانه جاسوسي آمريكا و تهديداتي كه در كمين نظام اسلامي بود، حضرت امام خميني(ره) در تاريخ 5 آذر سال 1358 طي فرماني دستور تشكيل بسيج مستضعفين را صادر كردند. اين اولين اقدام در راه شكل‌گيري ارتش 20 ميليوني بود. به دنبال فرمان امام(ره) بسيج كار خود را با آموزش نظامي مردم شروع كرد و طي چند ماه تعدادي از داوطلبان را به آموزش‌هاي مقدماتي نظامي آشنا نمود؛ ولي به منظور حفظ روال عادي زندگي و انجام كارهاي روزمره و فعاليت‌هاي اجتماعي، هسته‌هاي مقاومت تشكيل شد. در پي ماجراي طبس بسيج مستضعفين در اطلاعيه‌اي مردم را به تشكيل گروه‌هاي مقاومت 22 نفره در سطح شهر و روستا دعوت كرده بود كه قسمت‌هايي از مواد آن به منظور آشنايي با چگونگي شكل‌گيري و عملكرد هسته‌هاي مقاومت ذكر مي‌شود:
1ـ اين گروه‌هاي 22 نفره شامل يك فرمانده، يك معاون و دو واحد 10 نفره رزمنده و پشتيبان است كه از اعضاي چهار يا پنج خانواده در محل‌هاي مسكوني و محيط كار، اعم از شهر، بخش و روستا تشكيل مي‌شود.
2ـ مساجد همچون دوران صدر اسلام و روزهاي درخشان پیش از پيروزي انقلاب به عنوان پايگاه رزمي در تشكيل و آموزش گروه‌هاي مقاومت نقش اساسي دارند.
3ـ لازم است شوراهاي محلي به سرعت آمادگي مردم منطقه خود را براي انجام آموزش‌هاي چريكي و سازماندهي به ستاد‌هاي بسيج محل اعلام كنند.
4ـ ستادهاي بسيج هر منطقه ضمن هماهنگي با يگان‌هاي نظامي و انتظامي محل، اعم از ارتش، سپاه، ژاندارمري و شهرباني نسبت به تأمين نيازمندي‌هاي آموزشي شوراهاي محلي و مساجد اقدام کنند. در اجراي اوامر رهبر معظم انقلاب، ارگان‌هاي ياد شده موظف به آموزش‌هاي نظامي به مردم بوده و برادران ارتشي آمادگي دارند در فرصت‌هاي غير اداري نيز در نزديك‌ترين مسجد و پايگاه رزمي تخصص‌هاي نظامي خود را به هم میهنمان خود عرضه کنند.
5ـ ستاد بسيج وظيفه تقسيم افراد نظامي داوطلب در مساجد معين شده شهر را برعهده خواهد داشت.
6ـ از كليه برادران و خواهران متعهد غير نظامي كه آموزش‌هاي نظامي را در اين مدت فراگرفته يا خدمت وظیفه را به پايان رسانده‌اند، دعوت مي‌شود از تخصص‌هاي خود پايگاه‌هاي رزمي مساجد را برخوردار سازند.
7ـ ستاد بسيج در هر محل به كمك برادران نظامي و سپاه بر امر سازندگي گروه‌هاي مقاومت نظارت خواهند داشت.
8ـ در شهرها و بخش‌هايي كه ستاد بسيج تشكيل شده است، مردم با مراجعه به فرمانداري‌ها و بخشداري‌ها درخواست تشكيل ستادهاي بسيج را برابر دستورالعمل‌هايي كه قبلاً اعلام شده، بنمايند.
بسيج در روند تكاملي خود فراز و نشيب‌هاي فراواني داشته است، به ویژه در زمان بني‌صدر كه از طریق عوامل نفوذي خود سعي در سوء‌استفاده از بسيج به عنوان اهرم قدرتي عليه نيروهاي پيرو خط امام داشت؛ اما با هوشياري مجلس شوراي اسلامي با ادغام بسيج مستضعفین در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، اين نيرو عظيم مردمي به عنوان بازوي ولايت فقيه درآمد و در آستانه مرحله نويني از رشد و تكامل خود قرار گرفت. گفتنی است، مجلس شوراي اسلامي در تاريخ 28 دي ماه 1359 طرح ادغام سازمان بسيج ملي مستضعفين در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را در سه ماده تصويب كرد. واحد بسيج پس از ادغام در سپاه افزون بر تأمين بيشترين نيروهاي انساني مورد نياز جبهه‌ها، نقش بسيار ارزنده‌اي در جهت برقراري امنيت در شهرها و مبارزه با ضد انقلاب ايفا كرد.
واحد بسيج سپاه در سال 1360، از نظر ساختار، تشکيلات و فعاليت‌ها کامل‌تر شد؛ به‌گونه‌ای که افزون بر آموزش و سازماندهي که مأموريت اصلي بسيج به شمار مي‌آمد و اعزام نيرو به جبهه که قسمت اعزام نيرو يا پرسنلي را راه‌اندازي کرده بود، در اين سال داراي قسمت‌هاي ديگري شد. حجت‌الاسلام سالک، مسئول واحد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در اين مقطع مي‌گويد: «يک مسئول در رأس واحد بسيج مستضعفين و بعد از آن قائم‌مقامي وجود دارد و بعد شورایی و بخش‌هايي که فعاليت مي‌کنند. از جمله دفتر تبليغات، تدارکات، سازماندهي و عمليات، آموزش، پرسنلي و امور پاسداران که کلاًً در پوشش يک شورا فعاليت خودشان را ادامه مي‌دهند. قسمت‌هاي ديگري هم داريم از قبيل بخش عشايري، بخش روستايي، بخش دانش‌آموزي، بخش کارگري، بخش شهري (بسيج شهري) و بسيج خواهران که کلاً اين قسمت‌ها هم زير پوشش همان شوراي فرماندهي بسيج به فعاليت مي‌پردازند. قسمتي از بخش‌هاي مختلف تشکيل شده و قسمتي هم هنوز تشکيل نشده، ولي فعاليت‌هايي در سطح کشور دارند.» (روزنامه اطلاعات، 5/11/۱۳60)
در روند حرکت بسيج که از ستاد ملي آغاز شد و با ادغام سازمان آمادگي ملي و دفاع غير نظامي و همچنين نفوذ نیروهای وابسته به گروه‌هاي ليبرال و ملي‌گرا ادامه یافت، آنچه آسيب جدي بر واحد بسيج مستضعفين به شمار می‌آمد، مسئله نيروهاي نفوذي بود که در سال۱۳۶۰ تصفيه و تزکيه شدند. مسئول بسيج در این باره اظهار مي‌دارد: «اصولاً از زماني که ما مسئوليت بسيج را بعد از ادغام (با سپاه) پذيرفتيم، به طور کلي سه کار عمده انجام گرفت: يکي از اين کار‌ها تصفيه و تزکيه نيرو‌هاي نفوذي بود که در زمان گذشته تا قبل از ادغام بسيج در سپاه، وارد بسيج شده بودند و علتش هم اين بود که بسيج چون مردمي بود، هر کسي مي‌توانست سوء‌استفاده کند و خيلي‌ها فکر مي‌کردند بتوانند با نفوذ در بسيج بازوي قدرتي براي خودشان انتخاب کنند.» (گفت‌وگوي روزنامه اطلاعات با حجت‌الاسلام سالک،5/11/۱۳۶۰)
سير تکوين بسيج در جنگ تحميلي نشان مي‌دهد، از آغاز جنگ تا اوايل سال ۱۳۶۰ حضور داوطلبانه نيروهاي بسيجي در کردستان و در جنوب سازمان‌نيافته بود و عمداًً افراد به جبهه اعزام مي‌شدند و نقش فرعي در جنگ ايفا مي‌کردند. البته گروه‌هايي بودند که به سازماندهي و به‌کارگيري بسيجيان مي‌پرداختند؛ ولي از سال ۱۳۶۰ نقش بسيجيان در جنگ سازمان‌يافته و تعيين‌کننده بود و «مي‌توان گفت، از نيمه اول سال 1360 حضور بسيج به صورت سازمان‌يافته در جنگ هويت پيدا کرد و پس از عمليات طريق‌القدس بيشتر گسترش پيدا کرد و بعد از عمليات مشترکي که در فتح‌المبين سپاه و ارتش با هم انجام دادند و بخش عمده‌اش هم نيروهاي بسيجي بودند، از اين زمان و از عمليات بيت‌المقدس همين‌طور ادامه پيدا کرد.»
سردار حجازي که مسئوليت اعزام نيرو در جبهه را برعهده داشت، در زمينه حضور سازمان‌يافته بسيجيان به جبهه مي‌گويد: «تا قبل از شروع عمليات‌هاي گسترده، هر يک از يگان‌ها نيروهاي‌شان را مستقيماًً از شهرستان مي‌آوردند و آموزش مي‌دادند، تجهيز مي‌کردند. مسلح مي‌کردند و به‌کارگيري در يک قسمت از جبهه انجام مي‌شد. مي‌شود گفت شروع اعزام‌هاي گسترده بسيج همزمان بود با عمليات فرمانده کل قوا و بعد عمليات ثامن‌الائمه و طريق‌القدس که آزادسازي بستان بود. در اين زمان اعزام اکيپ‌هاي وسيع و گسترده شروع شد.»
تا سال 1369 بسيج يك واحد از سپاه بود؛ ولي از اين سال به بعد تحت عنوان نيروي مقاومت به فعاليت خود ادامه داد و تحولات ساختاري گسترده‌اي در اين نهاد انقلابی ایجاد شد. بوديم.

محمدعلي فروغي در سال  1254 ش به دنيا آمد و پس از مرگ پدر به «ذکاءالملک» ملقب شد. به گفته مهدي بامداد، جدّ اعلاي اين خانواده از يهوديان بغداد بود که براي تجارت به ايران آمد و در اصفهان سکني گرفت و مسلمان شد. پدر فروغي، محمدحسين ذکاءالملک متخلص به فروغي، از معاريف فرهنگي زمان خود به شمار مي‌رفت. او تحت تأثير ميرزا ملکم‌خان، از پيشکسوتان ترويج فرهنگ غربي و فراماسوني در ايران شد. ميرزا محمدعلي در چنين مکتبي تربيت شد و به نوبه خود به يکي از برجسته‌ترين متفکران غربگرا و بزرگ فراماسون ايران بدل شد. فروغي فردي دانشمند و با استعداد و بسيار پرکار بود و چهره با‌وقاری داشت و به دليل همين ويژگي‌ها به مغز متفکر فراماسونري ايران بدل شده و نام و انديشه او بر فرهنگ رسمي دوران پهلوي ـ از دبستان تا دانشگاه ـ سايه افکنده بود.
محمدعلي فروغي براي نخستين‌بار به همراه وثوق‌الدوله (ميرزا حسن‌خان) و دبيرالملک (ميرزا محمدحسين خان بدر) قانون اساسي و ساير اسناد بنيادي فراماسونري را به فرمان «لژ بيداري ايران» از فرانسه به فارسي ترجمه کرد و واژه فراماسونري و معادل‌هاي فارسي آن، چون «جمعيت رفيقان» و «فتيان» را در واژگان فارسي جا انداخت. فروغي در 32 سالگي از بنيانگذاران لژ «بيداري ايران» بود و در اين لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص «چراغدار» نائل آمد. فروغي از مدرسان مدير مدرسه علوم سياسي بود که  فراماسون‌هاي سرشناس، همچون ميرزا نصرالله‌خان مشيرالدوله و پسرش ميرزا حسن‌خان آن را بنياد نهاده بودند. اين مدرسه که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبي بود که فرزندان طبقه حاکم ايران را به خود جذب ‌کرد و دولتمردان و رجال سياسي ايران آينده را پرورش داد و بذر فرهنگ و روانشناسي فراماسوني را در نسل‌هاي متمادي تحصيلکردگان و دانشگاهيان غربگراي ايران افشاند.
فروغي حلقه واسطه نسل کهن فراماسون‌هاي عهد قاجار(ملکم‌ها و مشيرالدوله‌ها) با فراماسون‌هاي نسل بعد بود. او در حلقه‌اي از متفکران و برجستگان فراماسونري ايران (حسن پيرنيا، تقي‌زاده، محمود جم، علي منصور، ابراهيم حکيم‌الملک و...) روح فراماسونري را از طريق اهرم حکومت و سياست در کالبد فرهنگ جديد ايران، که در دوران پهلوي شکل گرفت، دميد. فروغي در سال‌هايي که به ظاهر خانه‌نشين شده بود، استعدادهاي علمي و فرهنگي را جذب کرد و با کمک‌هاي بي‌دريغ مادي و سياسي خود آنها را مورد حمايت قرار داد و این گونه بر مشاهير فرهنگي زمان خود نفوذ معنوي چشمگير يافت. بيهوده نيست که مجتبي مينوي در رثاي سي سالگي درگذشت فروغي مي‌گويد: «تمام دوره درس خواندن و نشو و نماي ما با تأليفات فروغي‌ها و اسم خاندان فروغي به هم پيچيده بود.»
فروغي انديشه‌پرداز سلطنت پهلوي بود. نطق وی در مراسم تاجگذاري رضاخان، تمامي مؤلفه‌های شووينيسم شاهنشاهي و باستان‌گرايي را، که بعدها از سوی پيروان و شاگردان فروغي پرداخته شد، در بر داشت. او در نطق خود رضاخان ميرپنج را پادشاهي پاک‌زاد، ايران‌نژاد، وارث تاج و تخت کيان، ناجي ايران و احيا‌گر شاهنشاهي باستان و... خواند. اشتباه است اگر نطق فروغي را يک خطابه تملق‌آميز تصور کنيم؛ چرا که فروغي به تملق‌گويي از رضاخان نياز نداشت. او مي‌خواست به ديگران بياموزد که از اين پس بايد با رضاخان چگونه سلوک کرد و به رضاخان بياموزد که از اين پس بايد چگونه به خود بنگرد!... او اکنون شاه شاهان و وارث تاج و تخت کيان و جانشين کوروش و داريوش و نوشيروان است! انتخاب نام پهلوي نيز ابتکار فروغي بود و پهلوي‌ها مجبور به تغيير نام خود شدند تا رضاخان در نام نيز يگانه و بي‌همتا بماند... همه اين اقدامات يک هدف داشت و ان، ترويج انديشه و روانشناسي مبني بر ضرورت يک حکومت مقتدر و متمرکز، که در آن شاه نه انساني مانند ساير انسان‌ها، بلکه ابر مرد و حتي «نيمه خدا» است؛ زيرا، تنها چنين شاهي است که مي‌تواند به‌مثابه يک ديکتاتور مطلق‌العنان بر توده عوام فرمان راند و سلطه سياسي‌ـ فرهنگي نو استعمار را تأمين کند. فروغي شخصاً چنين باوري داشت و شکل حکومتي پادشاهي را تنها شیوه مناسب با فرهنگ و روان ايراني جماعت مي‌دانست.

تشکيل بسيج مستضعفین به فرمان امام بزرگوار که به قصد حفظ دستاوردهاي عزيز و ارجمند انقلاب اسلامي صورت گرفت، يکي از ويژگي‌هاي انقلاب ماست... واحد بسيج مستضعفین نه تنها يک ارگان انقلابي که يک پايه يا بدنه‌ اساسي انقلاب و جمهوري اسلامي است. اصل «نه شرقي، نه غربي» که به معناي عدم وابستگي به سلطه‌هاي خارجي است و نيز اصل «استقلال، آزادي» که در شعارهاي اصلي ملت ايران با خون به ثبت رسيده است هنگامي معنا و تحقق مي‌يابد که نيروي فعاله‌ عظيم ملت همواره در صحنه عمل سياسي و نظامي حضوري تمام و کمال داشته باشد. (آيت‌الله‌العظمی خامنه‌اي، 5/9/1360)