فقيه و عالم بزرگوار مرحوم مغفور آيت‌الله آقاي حاج‌سيدعبدالکريم موسوي اردبيلي(رحمت‌الله‌عليه) دار فاني را وداع گفته و به لقاءالله پيوستند. ايشان علاوه بر تلاش‌هاي علمي و فقهي، در دوره‌اي دشوار مسئوليت سنگين رياست قوه‌ قضائيه‌ جمهوري اسلامي را بر دوش داشتند و در همه‌ حوادث و قضاياي مهم دوران حيات مبارک امام راحل در شمار فعالان و خدمتگزاران برجسته‌ کشور به‌شمار مي‌رفتند. فعاليت‌هاي فرهنگي و تأسيس دبيرستان و دانشگاه نيز صفحات مهمّي از زندگي پربار اين عالم بزرگوار را تشکيل مي‌دهد. (امام خامنه‌اي، 3/10/۱۳72)


چند روز پيش در ۲۷ آبان‌ماه خانم مرضيه حديدچي دباغ از مبارزان پيشگام انقلاب اسلامي پس از گذراندن دوره‌اي بيماري در بيمارستان خاتم‌الانبياء(ص) دار فاني را وداع گفت. وي از بيماري قلبي رنج مي‌برد. مرحومه حديدچي معروف به «طاهره دباغ» که در دوران نهضت اسلامي طعم زندان و شکنجه‌هاي سخت رژيم پهلوي را چشيده بود، پس از پيروزي انقلاب، سوابقي از جمله حضور در مجلس شوراي اسلامي و فرماندهي سپاه همدان را در کارنامه خود داشت.
طاهره دباغ چند ماه همراه حضرت امام(ره) در نوفل‌لوشاتو بود و در طول دوران مبارزه با بسياري از چهره‌هاي سياسي در ارتباط بود و حرف‌هاي بسياري براي شنيدن داشت که بخشي از آن تقديم علاقه‌مندان مي‌شود.

* شما در کتاب خاطرات‌تان، از دانسته‌هاي خود درباره افراد به سرعت عبور کرده‌ايد. البته اينها در آن مقطع، ظاهرالصلاح بودند، اما بعدها و اندک‌اندک ماهيت خود را بروز دادند. يکي از اين افراد دکتر سروش بود، شما اين شخص را در آن زمان چگونه ديديد و آيا نشانه‌هایی از عقايدي که اين روزها اعلام مي‌کند، از جمله انکار وحي، در آن روزها هم در او وجود داشت يا خير؟
آقاي دکتر سروش آن زمان که در انگلستان بود، براي بچه‌ها يک قطب بود، چون کلاس‌ها و جلساتي داشت و در آنها آيات و روايات را تفسير مي‌کرد. خود من اکثر يکشنبه‌ها بعدازظهر در جلسات‌شان شرکت مي‌کردم.

* جلسات در خانه‌اش تشکيل مي‌شد؟
نخير، بچه‌ها جایی را به عنوان مسجد گرفته بودند. در طبقه پایین بچه‌ها را جمع مي‌کردند و هر هفته هم يکي از خانم‌ها مسئول‌شان بود و از آنها مراقبت مي‌کرد و بقيه خانم‌ها و آقايان هم در طبقه بالا در جلسات شرکت مي‌کردند. در آنجا نماز جماعت برگزار مي‌شد و افراد اخبار را مي‌دادند و بعد هم دکتر سروش صحبت مي‌کرد. اين توجه و علاقه، فقط از جانب امثال ما نبود. يک روز من در طبقه پایین منزل دکتر سروش با همسر ايشان نشسته بودم و دکتر سروش داشت در طبقه بالا مطالعه مي‌کرد که سيد شهيدان، شهيد بزرگوار دکتر بهشتي آمدند و دکتر سروش با شوق و شور بسيار از پله‌ها پایین آمد و ايشان را در آغوش گرفت. شهيد بهشتي ناگهان گفتند: «خواهر دباغ ما هم که اينجا هستند.» و خلاصه فرصت نشد که بگويم من در اينجا فاميلم دباغ نيست، چون مي‌دانيد که فاميل آقاي سروش هم دباغ است. در هر حال من خدمت دکتر بهشتي عرض کردم من خواهر طاهره هستم. به هر حال بايد گفت که دکتر سروش از ابتدا اين‌گونه نبود.
در اينجا مايلم جمله‌اي را از يکي از اساتيد بزرگوارم نقل کنم که براي همه نسل‌ها و همه زمان‌ها عبرت‌آموز است. ايشان مي‌فرمودند: «تا زماني که کبر و غرور شما را احاطه نکرده، سعي کنيد گام اول را که در وجودتان برمي‌دارد، در نطفه، خفه‌اش کنيد، چون يک مرتبه متوجه مي‌شويد پاي‌تان را از اين طرف جوي آب گذاشته‌ايد آن طرف و شده‌ايد ساواکي!» آقاي سروش را کبر و غرور به اين ورطه کشيد و متأسفانه مسئله شهوت. بنده در دور سوم مجلس نماينده بودم، همان موقعي که آقاي سروش همسرش را طلاق داد و آن بازي‌ها را سر دختر و پسرش درآورد. او دانشجویی را فرستاد جلوي در مجلس و پيغام داد که: «اگر جانت را دوست داري، پايت را از کفش من در بياور.» من همسر سروش را مي‌شناسم که چه زن متدين و فداکاري بود و همه عمرش را گذاشت که اين آقا در انگلستان تحصيل علم کند! نمي‌دانست که دارد تحصيل شيطنت مي‌کند، به آن آقا گفتم: «از قول من به دکتر سروش بگو پايت را جاي بسيار خطرناکي گذاشته‌اي. به جاي اينکه امروز به پسرت برسي و براي او زن بگيري و به دخترت برسي و او را سروسامان بدهي، دنبال هوی و هوس خودت افتاده‌اي و داري دستمزد زني را مي‌دهي که با اين همه ايثار، همه پولش را به پاي تو ريخت و خرج کرد؟» حالا من از کجا اين بدبيني را نسبت به ايشان پيدا کردم؟ موقعي که از شوروي برگشتم، نمي‌دانم منزل کدام‌يک از آقايان، دکتر سروش را دعوت کرده بودند و من هم دعوت داشتم. قرار بود که من نکاتي را که خصوصي‌تر بودند، در آنجا مطرح کنم. همين که وارد راهروي منزل اين آقا شدم، سروش در اتاق را باز کرد و گفت: «بالأخره اين پيرمرد شما را به کمونيست‌ها نزديک کرد؟!» حالا هنوز اتفاق جدایی بين او و خانمش نيفتاده بود. به او گفتم: «حيفم مي‌آيد از آن همه قرآني که تو خواندي. او پيرمرد نيست، رهبر اين انقلاب است. اگر هم کسي توانسته از قرآن و اسلام و انقلاب استفاده کند، به خاطر رهبري و راهنمایی‌هاي ايشان بوده.» و بلند شدم و برگشتم. هرچه صاحبخانه اصرار کرد که بمانم و در جلسه‌شان شرکت کنم، نرفتم و خداحافظي کردم و برگشتم. از همان جا احساس کردم که او دارد مثل عدّه‌اي ديگر لنگ مي‌زند تا کجا رسوا شود تا وقتي که آن مسائل پيش آمد. اخيراً از يکي از آقايان شنيدم که آقاي سروش گفته الفاظ قرآن ساخته خود پيغمبر است، نه از سوي خداوند. کبر و غرور و منيت وقتي ميدان پيدا کند، انسان را از اين هم بدبخت‌تر خواهد کرد.

* از شخصيت ابراهيم يزدي چه تحليلي داريد؟
او بسيار ظاهرالصلاح بود. ما در آنجا مي‌ديديم که همراه امام نماز منظمي داشت. البته ماه رمضان نبود که ببينم روزه مي‌گيرد يا نه. خانواده بني‌صدر را ديده بودم که روزه نمي‌گرفتند، ولي ايشان را واقعاً نديدم. ايشان خطاهاي شخصي داشتند که انسان احساس مي‌کرد که مسئله خودش مطرح است، نه انقلاب. آقاعبدالله از بچه‌هاي انگليس که بعدها هم آمد و به وزارت اطلاعات رفت، بچه بسيار خوبي بود. مي‌گفت هر وقت کسي در اطراف آقاي يزدي نيست که متوجه شود که او چه دارد مي‌گويد، به خارجي‌ها مي‌گويد که من سخنگوي امام هستم. به محض اينکه اين مطلب به امام گفته شد گمان مي‌کنم آقاي صادق طباطبائي هم اين نکته را به حاج احمدآقا گفته بودند، حضرت امام فرمودند به زبان‌هاي مختلف روي کاغذ بنويسيد که امام سخنگو ندارد و به ديوارهاي حياط بچسبانيد! اين گام اولي بود که ساز رسوایی يزدي را نواخت. بحث بعدي اين بود که پس از آمدن به ايران مصاحبه‌اي را انجام داد و گفت که پيشنهاد رفتن امام به پاريس را من دادم. اين منيت آقاي دکتر يزدي از اينجاها شروع شد. اصل قضيه اين بود که ايشان از جبهه ملي و نهضت آزادي بودند و از آنجاها هم خوراک فکري مي‌گرفتند. عده‌اي بودند که ظاهرالصلاح بودند، اما خيلي جاها خداوند متعال مچ‌ها را باز مي‌کند.

* و اما قطب‌زاده؟
او از همان اول با ريش تراشيده و کراوات رفت و آمد مي‌کرد. پرونده‌اش هم واقعاً مشخص بود. اما وقتي قرار شد ماهيت اينها تا وقتي که حضرت امام زنده هستند، مشخص شود، بايد به ميدان مي‌آمدند. موقعي که حضرت امام، مهندس بازرگان را براي دولت موقت انتخاب کردند، خيلي‌ها اعتراض داشتند که شما که نهضت آزادي و جبهه ملي را مي‌شناسيد. چرا امام اين کار را کردند؟ من هميشه تحليلم اين است که يک مادر نمي‌تواند دنبال بچه‌اش برود که او بلند شدن و راه رفتن را ياد بگيرد. بايد چند باري زمين بخورد. يک وقت‌هایی ممکن است از بيني‌اش خون هم بيايد، ولي بعد کم‌کم ياد مي‌گيرد که روي پاي خودش بايستد. حضرت امام از پيروزي انقلاب به بعد هم دقيقاً آموزش مي‌دادند، حتي در انتخاب افراد. به نظر من در انتخاب مهندس بازرگان يا بني‌صدر، امام اينها را مي‌شناختند، ولي چرا مانع نشدند؟ چون مي‌خواستند ملت و مردم بني‌صدرهاي آينده را بشناسند، درست مثل همان کودکي که زمين مي‌خورد و بلند مي‌شود، ياد بگيرد و راه برود. در مورد قطب‌زاده و بني‌صدر يک بار هم نديدم که بيايند بايستند و پشت سر امام نماز بخوانند. هميشه هم سعي داشتند در ساعات نماز نباشند. قطب‌زاده که علناً در وقت نماز مي‌آمد و مي‌نشست و عکس‌العمل نشان نمي‌داد. حالات لات‌منشي و ادا و اطوارهاي اين طوري داشت. آدم شرور و کثيفي بود.

در تاريخ 24 آبان ۱۳۳۲ اعلام شد که نيکسون، معاون رئيس‌جمهور آمريکا از طرف آيزنهاور به ايران مي‏آيد. نيکسون به ايران مي‏آمد تا نتايج «پيروزي سياسي اميدبخشي را که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است، ببیند» (به نقل از آيزنهاور در کنگره آمريکا پس از کودتاي 28 مرداد). در مقابل، دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که در فضاي حکومت نظامي پس از کودتاي سياه، هنگام ورود نيکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند.
دو روز پیش از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدي به طور رسمی تجديد رابطه با انگلستان را اعلام کرد و قرار شد که «دنيس رايت»، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ايران بيايد. از همان روز 14 آذر تظاهراتي در گوشه و کنار به وقوع پيوست که در نتيجه در بازار و دانشگاه عده‏اي دستگير شدند. اين وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت و بيشتر اعتراضات از دانشکده پزشکي و داروسازي و حقوق و علوم آغاز شد.
صبح روز ۱۶ آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غيرعادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏اي را پيش‌بيني مي‏کردند. فضا به شدت آبستن حوادث و درگيري بود. پس از گذشت مدتي براي جلوگيري از تنش و درگيري چندين دانشکده تعطيل اعلام شد و در ادامه سراسر دانشگاه به دستور رئیس دانشگاه تعطيل گرديد. نيروهاي نظامي رژيم که به شدت رفت‌وآمد دانشجويان را کنترل کرده و در اين بين عده‌اي را نيز دستگير کرده بودند، با حضور در کلاس يکي از استادان دانشکده فني (مهندس شمس استاد نقشه‌کشي) زمينه اعتراض را در کلاس درس ايجاد کردند. آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهراً به حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض داشتند، دستگير کنند.
دستگيري دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجويي ديگر بر روي نيمکت کلاس فرياد مي‌زند: «آقا ما چقدر بي‌عرضه هستيم. چقدر بدبخت هستيم. اين کلاس نيست، اين درس نيست. يک عده‌اي بدون اينکه از استاد و از کادر دانشگاه اجازه بگيرند وارد کلاس مي‌شوند و هياهو در مي‌گيرد. تف به اين کلاس و تف به اين مملکت!»
دانشکده فني به هم مي‌ريزد و در محاصره کامل نظاميان قرار مي‌گيرد و به يکباره فرمان آتش صادر شده و دانشجويان در صحن طبقه اول به خون مي‌‌غلتند. عده‌اي زخمي شده و در اين ميان سه دانشجو به نام‌هاي قندچي، بزرگ‌نيا و شريعت رضوي به شهادت مي‌رسند.
همان روز 16 آذر پليس از راديو اعلام می‌کند: «عده‌اي از دانشجويان در کلاس‌هاي درس نشسته بودند و به پليس چهره خشني نشان مي‌دادند و پليس را مسخره مي‌کردند و اين باعث شده که پليس واکنش نشان دهد. پليس قصد زدن دانشجويان را نداشت، ولي دانشجويان به پليس حمله کردند و مي‌خواستند اسلحه‌شان را بگيرند. پليس در قالب دفاع اين کار را کرده و قصدش زدن دانشجويان نبوده است.»
فرداي آن روز شاه، تيمسار مزيني را براي دلجويي به دانشگاه مي‌فرستد تا خودش را از اين گناه و تقصير تبرئه کند. وي با خانواده‌هاي شهدا ملاقات مي‌کند و در دانشگاه به ظاهر از استادان و رؤسا عذر می‌خواهد. دو روز پس از واقعه 16 آذر، نيکسون به ايران می‌‌آید و در همان دانشگاه؛ همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي‌گناه رنگين بود، دکتراي افتخاري حقوق دريافت می‌کند!
روز 16 آذر، «روز مقاومت و ايستادگي دانشجويان» اين سرزمين در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگي در دفتر تاريخ اين سرزمين به يادگار ثبت شده است.


امام خامنه‌ای در گذر زمان-11۹
  سید‌مهدی حسینی/  امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در دوران ریاست‌جمهوری‌شان مسئولیت‌های سنگینی را بر عهده‌ داشتند. به‌‌ویژه در اواخر سال ۶۱ و نیمه اول سال ۶۲ که جلسات ویژه‌ای در هیئت دولت با حضور معظم‌له تشکیل می‌شد. نقش ایشان و اظهارات‌شان راه‌گشا بود. این جلسات متعدد بود، چون آن ایام با جنگ و محاصره اقتصادی توأم بود.  امور داخلی، اقدامات سخت و طاقت‌فرسا در بعد جنگ و مقابله با ضدانقلاب و منافقین و لیبرال‌ها ایجاب می‌کرد. بین نهادهای انقلاب و نظام هماهنگی ایجاد شود و در امور خارجی، معرفی انقلاب و حفظ مواضع انقلاب در زمینه‌های دفاع در برابر استکبار جهانی، به‌ویژه آمریکا و رژیم صهیونیستی و حمایت از مستضعفان و مبارزان جهان را می‌طلبید. امام خامنه‌ای در این باره خاطرات فراوانی دارند که در یکی از آنها می‌فرمایند: «فراموش نمی‌کنم که چند ماهی از شروع مسئولیت من گذشته بود و علی‌رغم حالت بیماری و ضعف جسمی ناشی از آن حادثه، کار و تلاش شبانه‌روزی خیلی وسیعی داشتم.» حجم اقدامات ایشان در این ایام بسیار زیاد است، در اینجا فقط به جلسات ویژه و مهم آن ایام اشاره می‌شود. یکی از آن جلسات مربوط به مسائل سیاست خارجی بود که در گزارش سال اول‌شان در این باره فرمودند: «من در این مدت ۱۸۵ جلسه با شخصیت‌های سیاسی و نمایندگان سیاسی خارجی داشتم و حدود هزار و سیصد نامه و پیام به سران کشورها و رؤسای‌جمهور در این مدت فرستادم.»
در زمینه مسائل اقتصادی، جلسات ویژه شورای اقتصاد در سال ۶۲ در یک مدت ۹ ماهه به طول انجامید و حدود ۳۱ جلسه طولانی در محل کارشان برگزار شد. معظم‌له در این جلسات مهم‌ترین مسائل اقتصادی و نابسامانی‌ها و وضع بد توزیع و گرانی‌ها را به بحث می‌گذاشته‌اند که طی سخنانی در این‌باره فرمودند: «گاهی سه ساعت یا بیشتر می‌شد و افرادی از شورای اقتصاد و افراد خارج از شورای اقتصاد از مسئولان بالای کشور شرکت می‌کردند و بنده هم بودم و سیاستگذاری‌هایی در اینجا شد که شاید بشود بگوییم در ان مدت مهم‌ترین مسائل اقتصادی کشور بحث و حل‌وفصل می‌شد.»
علاوه بر آن جلسات متعدد شورای امنیت کشور را هم عهده‌دار بودند و همچنین در زمینه برنامه‌ریزی کشور و تهیه برنامه کلان، جلسات خاصی نیاز بود که امام خامنه‌ای آن را مدیریت می‌کردند. معظم‌له در این باره طی گزارشی چنین بیان داشتند: «ما در مملکت احتیاج به برنامه داشتیم و دولت درصدد برآمد تا یک برنامه کلان برای پنج سال و طرحی برای برنامه بیست ساله تهیه کند. این در سال ۶۱ شروع شد و جلسات ابتدایی این شورا در دفتر بنده تشکیل می‌شد که من مرتب تقریباً در آن شرکت می‌کردم.» امام خامنه‌ای در کنار این جلسات، جلسات دیگری مانند جلسه شورای عالی دفاع هم داشت و دیدارهای عمومی با مردم و سخنرانی برای آنها از دیگر مسئولیت‌های ایشان بود. اینها در حالی بود که هیئت دولت گرفتار معضل اختلاف در جناح‌بندی سیاسی موسوم به چپ و راست هم شده بود؛ موضوعی که در مباحث پیش به آن اشاره شد.

خبر درگذشت فيدل کاسترو را مي‌توان يکي از حوادث مهم در اردوگاه جريان‌هاي چپ در جهان دانست که روز شنبه 6 آذرماه 1395 انتشار يافت. کاسترو با نام اصلي فيدل آلحاندرو کاسترو در سیزدهم آگوست 1926 در شهر «بيران» کوبا متولد شد و از سال 1959 تا سال 2008 رهبر کوبا بود.
کاسترو که در دانشکده حقوق دانشگاه هاوانا درس خوانده بود، در سال 1947 عضوي از يک طرح ناکام، به همراه تبعيدي‌هاي اهل دومينيکن و کوبايي‌ها شناخته شد که قصد داشتند ديکتاتور جمهوري دومينيکن، ژنرال «رافائل تروخيلو» را سرنگون کنند. وقتي هم در آپريل 1948 در بوگوتا، پايتخت کلمبيا، شورش‌هاي شهري به راه افتاد، باز هم فيدل جوان حضور داشت.
وی در سال 1953 شروع به سازماندهي يک نيروي شورشي براي براندازي دولت باتيستا کرد. در 26 جولاي اين سال، او با 160 شورشي به استحکامات نظامي «مونکادا» در شهر سانتياگو دِ کوبا حمله کرد؛ اقدامي که شبیه يک انتحار بود. کاسترو امیدوار بود که با اين حمله بتواند جرقه خيزش عمومي را روشن کند. بيشتر افراد او در اين حمله یا کشته يا دستگير شدند و خود کاسترو و برادرش هم به اسارت درآمدند. نطق فيدل در دادگاه نظامي، يکي از کوبنده‌ترين دفاعيات يک رهبر سياسي در تاريخ معاصر بود. دادگاه، او و برادرش را به 15 سال زندان محکوم کرد.
اما خيلي زود، او و برادرش رائول در سال 1955 با افزايش فشارهاي داخلي و خارجي بر دولت باتيستا، مشمول عفو شدند و پس از آزادي به مکزيک رفتند. در آن جا بلافاصله اين دو دست به سازماندهي يک نيروي شورشي جديد زدند. کاسترو توانست از ميان کوبايي‌هاي تبعيدي در مکزيک، يک گروه کوچک را با نام «جنبش 26 جولاي» (به ياد حمله ناکام به مونکادا) تشکيل دهد. در دوم دسامبر 1956، کاسترو و گروه مسلح 81 نفره او با قايقي به نام «Cranma» در ساحل شرقي کوبا پهلو گرفتند. به جز فيدل، رائول، ارنستو، چه‌گوارا و 9 نفر ديگر، بقيه افراد يا کشته يا دستگير شدند. بازماندگان به عمق ارتفاعات جنگلي «سييرا مائسترا» عقب‌نشيني کردند تا براي جنگ چريکي با نيروهاي مسلح دولت باتيستا نيروي خود را سازماندهي کنند. اين گروه کوچک در برابر هزاران سرباز ارتش باتيستا مقاومت جانانه‌اي نشان دادند.
به لطف افزايش چشمگير داوطلبان انقلابي جنگ چريکي در سراسر کوبا و پيوستن آنها به چريک‌هاي کاسترو، آنها توانستند يک رشته از پيروزي‌ها را در برابر نيروهاي مسلح بي‌انگيزه و ضعيف دولت باتيستا به دست آورند. کارزار تبليغاتي کاسترو بسيار مؤثر عمل کرد و افزايش چشمگير حمايت سياسي را از جنبش چريکي او به دنبال داشت که به شکست‌هاي بيشتر نيروهاي دولتي منجر شد. باتيستا در اول ژانويه 1959 از کوبا گريخت و نيروي 800 نفره چريک‌هاي کاسترو بر ارتش دست کم 30000 نفره باتيستا پيروز شد.
فیدل کاسترو با در دست گرفتن قدرت سياسي، بي‌درنگ اقدامات افراطی انقلابي خود را آغاز کرد. تجارت و صنايع خصوصي تماماً «ملي» شد؛ اصلاحات ارضي راديکال به اجرا گذاشته شد؛ مالکيت کسب‌وکارها و مزارع بزرگ که در دست آمريکايي‌ها بود به دولت انقلابي سپرده شد. دولت ايالات متحده از سرعت و شدت اقدامات کاسترو غافلگير و از ادبيات ضدآمريکايي او به شدت عصباني شد.
پيمان تجاري فيدل با اتحاد شوروي در سال 1960، بر شدت بي‌اعتمادي آمريکا به دولت کاسترو افزود. در سال 1960 بخش عمده روابط اقتصادي کوبا با آمريکا گسسته شد و واشنگتن روابط ديپلماتيک خود را با هاوانا قطع کرد.
در آپريل همين سال، دولت جان‌اف. کندي در آمريکا حدود 1000 تبعيدي کوبايي حاضر در خاک اين کشور را براي سرنگوني دولت انقلابي سازماندهي و تسليح کرد و به کوبا فرستاد. اين کار با هدايت و پشتيباني مستقيم سيا انجام گرفت، ولي کندي در آخرين لحظه از پوشش هوايي شورشيان منصرف شد و اين نيروهاي ضدانقلاب همگی به دست نيروهاي مسلح کوبا تارومار شدند. اين رويداد به ماجراي «خليج خوک‌ها»(آپريل 1961) معروف شد.
کوبا پس از اين واقعه شروع به دريافت تجهيزات و اسلحه از اتحاد شوروي کرد و خيلي زود دولت کمونيستي شوروي به مهم‌ترين حامي بزرگ‌ترين شريک تجاري دولت کوبا تبديل شد.
همزمان، فيدل با کمک رائول و چه‌گوارا حکومت تک‌حزبي کوبا را با حاکميت حزب کمونيست کوبا ايجاد کرد. همه گروه‌ها و احزاب سياسي ديگر منحل شدند. ده‌ها هزار نفر از مردم کوبا (عمدتاً از طبقات متوسط به بالا)، که قادر به تطبيق با دولت انقلابي نبودند، به آمريکا پناهنده شدند و شهر ميامي در ايالت فلوريدا به پايگاه کوبايي‌هاي تبعيدي ضدکاسترو تبديل شد.
کاسترو تا سال 1976 نخست‌وزير ماند، تا اينکه طبق قانون اساسي جديد، مجلس ملي تشکيل شد و کاسترو را به عنوان رئیس شوراي حکومتي انتخاب کرد. او همزمان فرمانده کل قواي مسلح و دبیر کل حزب کمونيست هم بود. در واقع، کاسترو کنترل کامل قدرت سياسي را در کوبا در اختيار داشت. برادر او، رائول، وزير نيروهاي مسلح و نفر دوم حکومت و حزب بود.
در 31 جولاي 2006، کاسترو به صورت موقت قدرت را به برادرش رائول تفويض کرد تا دوران نقاهت بعد از جراحي خود را بگذراند. اين اولين‌بار از سال 1959 به اين سو بود که فيدل قدرت را تفويض مي‌کرد.


اولين مدرسه‏ علوم ديني به سبك جديد را ايشان در قم تأسيس كردند. اولين مؤسسه‏ بزرگ قرآني را ايشان در قم بنيان نهادند. اولين فهرست بزرگ فقهي و حديثي با استفاده از دانش و اختراعات جديد بشري را ايشان پديد آوردند. صدها مدرسه و مسجد و مؤسسه تبليغ دين در سراسر كشور و در كشورهاي ديگر بنياد كردند. هزاران شاگرد را از فقه پخته و عميق خود بهره‏مند ساختند، بسياري آرا و نظرات فقهي كه حاكي از روشن‌بيني و ذهن نوگراي ايشان بود، ارائه كردند و بالاتر از همه با منش و رفتار پرهيزكارانه و با طهارت و تقوايي كه مي‏توانست براي علما و فقها، الگويي زنده و ملموس باشد، عمري پربركت را به نزاهت كامل گذرانيدند. در دوران اختناق و در مقابله با حوادث سهمگين سال‌هاي تبعيد امام خميني (قدّس‌سرّه) مواردي پيش آمد كه صداي اين مرد بزرگ، تنها صداي تهديدكننده‏‌اي بود كه از حوزه‏ علميه‏ قم برخاست و به نهضت، شور و توان بخشيد. پس از پيروزي انقلاب همواره در فضاهاي عمومي كشور، حضوري بارز و پشتيباني‏اي صريح از نظام جمهوري اسلامي و از مقام منيع رهبري و شخص شخيص امام راحل (قدس‌الله نفسه‌الزكيّة) داشت و مورد تكريم و احترام بليغ آن حضرت بود.
(پيام تسليت آيت‌الله‌العظمی خامنه‌اي به مناسبت رحلت آيت‏الله‌العظمي حاج سيدمحمّدرضا گلپايگاني‏، 18/9/۱۳۷۲)

 محمد درودیان/ در ادامه بررسي ديدگاه‌هاي مختلف در زمینه چرايي آغاز جنگ تحميلي، به طرح چهار ديدگاه ديگر در اين زمينه پرداخته می‌شود.
دیدگاه اول ـ «ابوغزاله»، وزير دفاع مصر در طول دوران جنگ ايران و عراق، در كتاب خود در این باره  نوشته است: «جنگ ايران و عراق، جنگ بين عرب و عجم بود، كه ريشه تاريخي آن به صدها سال قبل بازمي‌گردد.» وي به تأثير انقلاب در تغيير توازن منطقه مي‌پردازد و حركت عراق را استفاده از فرصتي مناسب و تكرار نشدني براي بازيابي نقش ژاندارم منطقه خليج‌فارس پس از سقوط شاه مي‌داند.
ابوغزاله همچنين احتمال صدور انقلاب به كشورهاي خليج‌فارس و ترس دولت‌هاي آنها را عامل پشتيباني بي‌حد و حصر مالي كشورهاي عربي از صدام معرفي مي‌كند و معتقد است تشكيلات نظامي ايران به هنگام شروع جنگ بسيار ضعيف بود و همين ضعف، صدام را به جنگ عليه ايران ترغيب كرد.
دیدگاه دوم ـ «سامراني»، از افسران ارتش عراق كه در گذشته مسئول ميز ايران در سرويس اطلاعاتي عراق بود و بعدها از عراق متواري شد و به گروه‌هاي اپوزيسيون عراق پيوست، مي‌گويد: «پس از پيروزي انقلاب اسلامي، رژيم عراق تصور مي‌كرد اگر تشنجات و بحران حاكم بر روابط عراق و رژيم ايران به داخل ايران هدايت نشود، اين بحران به داخل عراق سرايت مي‌كند. رژيم عراق به اين نتيجه رسيده بود كه فرصت طلايي لازم براي رهايي از نفوذ ايران در عراق و زمينه‌هاي لازم براي ابطال معاهده 1975 الجزاير و برگشت كامل حاكميت و سلطه بر اروندرود بر مبناي معاهده 1937 و تعديل خط مرزي و پشتيباني از عرب‌هاي اهواز به منظور شروع يك انقلاب و برافروختن آتش فتنه‌هاي قومي در بلوچستان و كردستان و... به منظور سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي ایران فراهم شده است.»
دیدگاه سوم ـ پروفسور «اميت اوزداغ»، رئيس مركز مطالعات استراتژيك اوراسيا در تركيه، ديدگاه‌ خود را در چارچوب پاسخ به اين پرسش بيان مي‌كند كه چرا در خاورميانه تنش‌هاي گذرا به تخاصم تبديل مي‌شود؟ به عقيده وي تاريخ نظامي منطقه مشحون از سيستم‌هاي ديرپاي تاريخي، فرهنگي و سياسي است كه استفاده از نيروي نظامي را در حل مسائل سياسي موجه جلوه مي‌دهد. اختلافات قومي، مذهبي و نژادي در اغلب اوقات ريشه اين رقابت‌ها بوده است كه در نهايت به اجماع سياسي و بسيج عمومي براي جنگ مي‌انجاميد.
دیدگاه چهارم ـ بر اساس آراي «مارتين كرامر» كه طرح بنيادگرايي را در دانشگاه شيكاگو مورد بررسي قرار داده و بخشي از نتايج تحقيقات خود را منتشر كرده است، انگيزه اصلي عراق در منطقه، مقابله با انقلاب ايران بوده است. كرامر مي‌نويسد: «كشورهايي مانند عراق و شيخ‌نشين‌هاي حاشيه خليج‌فارس كه از تأثير انقلاب اسلامي بر سرزمين‌هاي خود آگاه بودند، اراده و امكانات لازم را براي فرونشاندن شعله انقلاب‌هاي محلي كه در همدلي با انقلاب ايران به وقوع پيوسته بودند، در اختيار داشتند. عراق نيز جنگ خود را با همين انگيزه آغاز كرد.»