آیت‌الله ضیاءآبادی گفت: هم‌اکنون نیز امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)، مقهورند و احساس ناامنی می‌کنند و در هر عیدی غصه و اندوه‌شان تازه می‌شود؛ زیرا امت اسلامی را همچون گله گوسفند بی‌شبانی می‌بینند که اسیر گرگان خونخوار شده‌ و چاره‌ای نمی‌یابند. این وضع را هم خود امت با بی‌اعتنایی به اوامر خدا و امام به
 وجود آورده است.

حجت‌الاسلام والمسلمین حسین گرایلی*
«فَبِما رَحمةٍ مِنَ اللهِ لِنت َلَهُم وَ لَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لَانفَضّوُا مِن حَولِکَ فَاعفُ عَنهُم وَ استَغفِر لَهُم وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَکِّلینَ»(آل عمران/ ۱۵۹)

 راز موفقیت افضل انبیا چیست؟
 کسی که مشمول رحمت خداست، اخلاقش خوب است. 
در روایات دارد که یکی از شرایطی که انبیای سلف برای نبی بعد از خود تعیین می‌کردند، می‌گفتند به شرط اینکه غضب نکنی.

تندخویی نوعی جنون! 
مرحوم آیت‌الله میرجوادآقا (تهرانی)، فقیهی است که سال‌ها درس خارج فقه گفته، اصول گفته، کتاب نوشته، با آن پیری و قدش جبهه‌ها رفته، لباس سربازی پوشیده. یکی آمد به آیات و روایات آشنا هم بود، به بنده آنجا حضور داشتم به مرحوم آیت‌الله میرجوادآقا عرض کرد که این تعبیرات مال من است. آقا حضرت علی(ع) راجع به رسول اکرم(ص) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «طبیبُ الدّوار بِطبِّه» طبیبی بود که خودش دنبال مریض می‌رفت معالجه می‌کرد. گفت آقا من مبتلا به مرضی هستم از نظر دین و خدا و رسول که شما یک عمر در دین کار کردید آمدم مرضم را به شما عرضه دارم، شما از قرآن یک نسخه‌ای برای علاج درد من به من عنایت کنید. گفت که من مبتلا به بداخلاقی هستم. گفت حضرت علی(ع) در نهج‌البلاغه در کلمات قصار نهج‌البلاغه کلمه ۲۴۷ جلد ششم فرمودند: «الحِدَّةُ ضَرٌّمِنَ الجنون». تندخویی، یک نوع دیوانگی است. حضرت علی(ع) شخصیت کوچکی نیست. حضرت علی سخنانش فوق کلام مخلوق است. حالا استدلال اینکه تندخویی یک نوع دیوانگی است، این است؛ «لأنَّ صاحبِها یَندَم فَاِن لِمَ یندَم فجنونُهُ مُستحکم». آدم خشن، تندخو پشیمان می‌شود از گفتار و کردارش و اگر تندخو باشد پشیمان هم نشود افتخار هم بکند، این دیوانگی‌اش زود معالجه بشو نیست، ریشه‌دار است. 

 خشم؛  دشمن عقل
در روایتی از رسول اکرم(ص) نقل شده که فرمودند: «اَربعه جواهر تُضیلُها اربعه»؛ چهار چیز جواهر است و گران‌تر از آن تصویر ندارد. البته چهار چیز دیگر هم هست که آنها را از بین می‌برد! یکی از آن چهار چیز عقل است، همین عقل با همه عظمت، غضب آن را از بین می‌برد. آدمی که خشم بر او مسلط می‌شود، کار عقلایی نمی‌کند. بنده خدایی نقل می‌کرد که تلویزیون یک برنامه داشت می‌دیدیم خندمان گرفت، دخترمان کلاس اول راهنمایی بود جلوی چشم ما گفت خدایا تو را شکر نمردیم خنده بابا را دیدیم! ما خیال کردیم بابا خنده بلد نیست! بچه محبت می‌خواهد، تبسم می‌خواهد. 
به مرحوم آقامیرزا می‌گفت که من به این درد مبتلا هستم، حالا خوشا به حال او که فهمیده بود، آقایی می‌گفت خواستم بروم مسافرت بچه‌ها را جمع کردم گفتم نگران نباشید ان‌شاءالله یک هفته دیگر برمی‌گردم. می‌گفت یک پسری داشتم گفتم نکند الان بهانه بگیرد بگوید ما را هم ببر، گفتم چیست پسرم؟ گفت خدا کنه یک هفته دیرتر برگردی. گفتم چرا؟ گفت برای اینکه تا تو در خانه هستی ما جرئت نمی‌کنیم نفس بکشیم، بگذار چهار روز راحت باشیم. این زندگی نیست!

 دستورالعمل خوش‌اخلاقی! 
خلاصه مرحوم آقا میرزا حرف‌ها را خوب گوش کرد و به ایشان دستور فرمودند: دو آیه قرآن را به شما می‌گویم، این دو آیه را مکرر بخوان البته ما هم باید مکرر بخوانیم آیه ۱۳۳ و۱۳۴ سوره آل عمران. سرعت کنید، بشتابید، اما باید به طرف آمرزش خدا حرکت کنید، چون تا نیامرزند از بهشت خبری نیست. «وَ سارعُوا اِلی مَغفرَةٍ مِن رَبِّکم و جنَّةٍ عَرضُهَا السَّمواتُ وَ الارضُ اُعِدَّت لِلمُتَّقین» فرمود بشتابید به طرف بهشتی که وسعتش اندازه آسمان و زمین است. هر کسی را به بهشت راه نمی‌دهند. چه کسانی هستند؟ متقین هستند؛ «اَلَّذینَ یُنفقونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرَّاء» متقین اهل انفاق هستند در تنگدستی در داشتن و نداشتن. این اولین ویژگی آنهاست. «وَ الکاظِمینَ الغیظ» آقا میرزا مرحوم به این آقا گفته بود خدا که می‌گوید برو به طرف بهشت به طرف آمرزش خدا، بهشتی که گستردگی آن به اندازه آسمان و زمین است. اُعِدَّت لِلمُتَّقین اما بهشت هر کس را راه نمی‌دهند، یکی از کسانی که در بهشت راه ندارند، بداخلاق‌ها هستند. حضرت علی(ع) فرمودند: تندخویی، یک نوع دیوانگی است. بهشت تیمارستان که نیست، بهشت کسی را راه می‌دهند که دیوانه نباشد. 
بعد فرمودند اگر می‌خواهی در آن مسیر حرکت کنی نه تنها باید خودت در این مسیر باشی؛ بلکه «یا اَیُّهَا الّذینَ اَمَنوا قوا اَنفسَکم و اَهلیکُم ناراً وَ قُودُهاً الناسُ و الحجاره» زن و بچه را نیز باید از آتش حفظ کنی، آنها هم باید به طرف بهشت حرکت کنند.
مرحوم آقا میرزا فرمودند که این آیات که می‌خوانی به خودت بگو این قرآن است، کلام خداست، یکی از چیزهایی که متقین را به بهشت راه می‌دهد این است که باید بر اعصاب خود مسلط باشند، خشم خود را فروخورند؛ «والکاظمینَ الغیظ و العافینَ عَنِ النّاس و اللهُ یحبُّ المحسنین» 

 کظم غیظ امام سجاد(ع)
حضرت امام سجاد امام ما و شماست، داشتند دست مقدس خود را می‌شستند کنیزی آفتابه و لگن دستش بود و آب می‌ریخت، البته در یک روایتی دیدم عطسه زد، آفتابه و لگن خورد به سر مقدس حضرت و سرش شکست. اگر کسی بزند سر ما را بشکند غوغا به پا می‌کنیم، حضرت سجاد یک نگاه غضب‌آلود کردند، کنیز خواند؛ «و الکاظمین الغیظ» بهشتی‌ها بر اعصاب‌شان مسلط هستند. حضرت سر خود را پایین انداخت، فرمود: «کظمتُ غِیظی»؛ خشم خود را فرو خوردم. یک کسی ممکن است سرش بشکند بگوید خشم خود را فرو خوردم، ولی این دیه را باید بدهی. 
ممکن است بفرماید دیه‌اش را بپرداز، کنیز خواند؛ «وَالعافینَ عنِ النّاس» فرمودند: «عَفُوتُ»؛ عفوت کردم، کنیز خواند؛ «وَالله یحبّ المُحسِنین» حضرت فرمودند: «أنتَ حُرّتٌ لِوَجهِ الله» تو را در راه خدا آزاد کردم. ما یک موقع زورمان نرسد کار نداریم واقعاً در زندگی اینها امام ما هستند، یک جا داریم که زورمان می‌رسید ولی به حساب «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» اینجور برخورد کرده باشیم؟ 
یک قوری افتاد شکست چند تا دیس چینی را می‌اندازد در باغچه خورد می‌کند، خوب این دیوانگی است. در جای دیگر حضرت علی(ع) فرمودند: «الحِدَّةُ ضَرٌّ مِنَ الجُنون لِأَنَّ صاحِبِها یَندَم».
خلاصه اگر بخواهی مسئولیت به عهده بگیری باید اخلاقت خوب باشد، اول از پیش زن و بچه شروع کن. در روایت دارد وقتی آدم وارد خانه شد می‌خواهد ببیند بداخلاق است در روایت دارد که ریشه غضب کبر است. روایت است که پیغمبر فرمود: هر وقت وارد خانه شدید به زن و بچه سلام کنید، خدا در عمرتان برکت ایجاد می‌کند. 
*امام جماعت مسجد گوهرشاد

انس‌بن‌حارث ـ۲
بیان شد که انس راوی این حدیث مشهور از رسول خدا(ص) است که فرمود: «ان ابنی هذا یقتل بارض من ارض العراق، الا فمن شهده فلینصره؛ این فرزندم در سرزمین عراق کشته می‌شود، هر کس در زمان او زنده است، باید یاری‌اش دهد.»
بلاذری در انساب‌الاشراف، نوشته است: «انس از کوفه بیرون آمد و پس از مشاهده گفت‌وگوی امام(علیه‌السلام) با عبیدالله‌بن‌حر جعفی در قصر بنی‌‌مقاتل، خدمت آن حضرت رسید. امام حسین(علیه‌السلام) به وی نوید هدایت و امنیت داد و او را با خود همراه ساخت. برخی می‌گویند با توجه به پیشگویی که او از حضرت رسول شنیده بود احتمالاً،‌ وی سال‌ها پیش از واقعه کربلا، در این منطقه اقامت گزید تا به فیض شهادت با سیدالشهداء(علیه‌السلام) نایل آید. بنا بر این، این نقل قول درست نیست که او، مانند عبیدالله‌بن‌حر جُعْفی، از کوفه خارج شد و قصدش این بود که نه با امام(ع) همراهی کند و نه با ابن‌زیاد. هنگام دیدار امام(ع) به ایشان گفت: «به خداوند سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، جز اینکه جنگ با تو یا همراهی با تو را خوش نداشتم؛ ولی خداوند، در دلم انداخت که تو را یاری کنم و به من جرئت داد که با تو همراه شوم.»
حضور انس در کنار امام حسین(ع)، این نکته را به ذهن متبادر می‌سازد که اگر کسی می‌خواست خود را به کاروان حسینی(ع) برساند می‌توانست این کار را انجام دهد. فقط کافی بود کمی بصیرت و معرفت و در عین حال شجاعت و شهادت‌طلبی داشته باشند. حال چه حجت و برهانی می‌ماند برای کسانی که نیامدند در کنار امام زمان(ع) قرار بگیرند و بعدها بهانه‌های رنگارنگی را برای عدم حضور خود آوردند. چه سخن نغزی است از امیرالمؤمنین(ع) که در نهج‌البلاغه خطاب به برخی از مردمی که همراهی نکرده بود فرمودند: «وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می‌دهم، می‌گویید هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد و آن‌گاه که در زمستان فرمان جنگ می‌دهم، می‌گویید هوا خیلی سرد است، بگذار سرما برود. همه این بهانه‌ها برای فرار از سرما و گرما بود؟ وقتی شما از گرما و سرما فرار می‌کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید!» اصولاً رفاه‌زدگی و پول‌پرستی و حرام‌خواری عامل همه این عقب‌نشینی‌ها و عاقبت به شر شدن‌هاست و از سوی دیگر دوری از دنیاطلبی و مقام‌خواهی ریشه پاکی و همراهی ولی خدا می‌باشد.
حضور انس نشان می‌دهد که اگر انسان معتقد به راهی باشد، دنبال بهانه نمی‌گردد، اما اگر ایمان قلبی نباشد و یا دچار تردید شود و عافیت‌طلبی جای ایثار و فداکاری را بگیرد، یا اینکه سکه‌های طلا سوسو بزنند، هزاران بهانه و دلیل پشت سر هم ردیف می‌شود.
در روز عاشورا، یاران امام یکی پس از دیگری از امام رخصت گرفته و وارد جنگ می‌شدند. انس‌بن‌حارث که در این زمان در سنین سالخوردگی بود و به سختی کمر خود را راست می‌کرد، خدمت امام رسیده و اجازه نبرد گرفت و عزم میدان کرد.
انس عمامه خود را به کمر و پارچه‌ای دور سرش بست. امام(علیه‌السلام) چون او را با این ظاهر مشاهده کرد، گریست و فرمود: «خداوند جزای خیر به تو بدهد ای پیرمرد!» 
انس به میدان رفت و شجاعانه هجده نفر از لشکریان عمربن‌سعد را کشت و آن‌گاه به شهادت رسید.