تا روزي که بسيجي فکر کنيم، مطمئناً کسي نمي‌تواند گوشه چشمي به اين انقلاب داشته باشد. بسيج مکتب انسان‌ساز است. مي‌گويند به سنگ گفتند انسان ‌شو گفت هنوز آن‌قدر سخت نشده‌ام که انسان شوم. انسان اين چنين است، واقعاً سخت‌تر از سنگ است. اگر اتکای ما بر عقاید، مکتب، رهبري و حرکت‌مان بر تعالي ارزش‌های اين مکتب باشد، چه باک از ديگران؛ از استکبار، از قدرت‌هاي مادي آنها. (سخنان سرلشکر خلبان شهید ستاری)
نشست گوادلوپ، نام جزيره‌اي كوچك در شرق درياي كارائيب و غرب اقيانوس اطلس است  که با حضور سه روزه سران چهار كشور اروپايي، يعني فرانسه، انگلستان، آمريكا و آلمان در جزيره‌اي به اين نام در سال 1357 برگزار شد. در اين نشست كه از 14 تا 17 دي ماه 1357 و در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي ايران ترتيب يافت، رهبران چهار كشور غربي سياست خارجي خود را در زمينه چند بحران مهم جهاني، از جمله انقلاب اسلامي ايران با يكديگر هماهنگ کردند.

شرايط ايران
 در آستانه اجلاس گوادلوپ
در نيمه دوم سال 1357، مدارس و دانشگاه‌ها در جريان انقلاب اسلامي تعطيل بودند، اعتصاب در سراسر كشور برقرار بود، صدور نفت متوقف شده بود، تظاهرات خشم‌آلود مردمي همه‌روزه در شهرها جريان داشت، برق بیشتر مواقع قطع بود و توزيع نفت و بنزين به حداقل رسيده بود، مطبوعات نیز در اعتراض به حاكميت اختناق و سانسور، تعطيل و در اعتصاب بودند، بیشتر پروازهاي داخلي و خارجي به دليل اعتصاب كاركنان فرودگاه مهرآباد لغو شده بود، بسياري از سربازان به فرمان امام‌خميني(ره) از پادگان‌ها فرار كرده و يا از دستور مافوق براي كشتار مردم امتناع مي‌ورزيدند. دولت‌هاي كم دوام شاه در برابر مردم تاب مقاومت نداشته و يكي پس از ديگري ساقط مي‌شدند. آموزگار در پنج شهريور جاي خود را به شريف‌امامي داده و او نيز در 14 آبان جاي خود را به دولت نظامي ازهاري سپرده و اين دولت نيز در 16 دي ماه همزمان با تشكيل اجلاس گوادلوپ سقوط كرده و شاه به عوامل جبهه ملي متوسل شده بود. با وجود این، غلامحسين صديقي از پذيرفتن دستور شاه براي تشكيل كابينه امتناع ورزيد و بختيار بار اين مسئوليت را در واپسين روزهاي حيات رژيم شاه برعهده گرفت. وي از حمايت مردمي محروم بود و ‌زائده رژيم شاه تلقي مي‌شد. در چنين وضعيتي و به ویژه در آستانه خروج شاه از كشور، بیشتر دولت‌هاي جهان خود را براي تعامل با دولتي كه مولود انقلاب مردم ايران باشد، آماده كرده بودند. اين ذهنيت حتي بر اجلاس گوادلوپ نيز سايه افكنده بود. 

تشكيل اجلاس گوادلوپ 
در اوایل دي 1357 «والري ژيسكاردستن» رئيس‌جمهور فرانسه از سران دولت‌هاي آمريكا، انگلستان و آلمان درخواست كرد به گوادلوپ سفر كنند تا به ‌طور غير رسمي درباره بحران‌هاي بين‌المللي با يكديگر به بحث و تبادل‌نظر بپردازند. در آن زمان تبعات كودتاي كمونيست‌ها در افغانستان، خشونت‌هاي فزاينده‌نژادي در آفريقاي جنوبي، اشغال نظامي كامبوج به دست ارتش ويتنام و مهم‌تر از همه، انقلاب اسلامي ايران مهم‌ترين دغدغه سياسي رهبران كشورهاي غربي به شمار می‌آمد. اين دغدغه‌ خاطر براي ژيسكاردستن كه كشورش ميزبان امام خميني(ره) رهبر انقلاب بود، بيشتر وجود داشت. ژيسكاردستن آن‌گونه كه در خاطرات خود مي‌گويد، هنوز باور نداشت كه كار شاه به پايان رسيده است. او گزارش‌هاي ارسالي «رائول دلاي» سفير فرانسه در تهران را كه تأكيد مي‌كرد راهي جز خروج شاه از كشور وجود ندارد، «بدبينانه» خوانده و به همين دليل براي آگاهي از اوضاع ايران «ميشل پونياتوسكي» فرستاده ويژه خود را كه دوست شاه نيز بود، به تهران اعزام كرده بود؛ از اين‌ رو وقتي گزارش‌هاي پونياتوسكي را با جمع‌بندي سفير فرانسه يكسان يافت، در يك سردرگمي سياسي دعوتنامه‌هايي براي «جيمي‌ كارتر» رئيس‌جمهور آمريكا، «جيمز كالاهان» نخست‌وزير انگلستان و «هلموت اشميت» صدراعظم آلمان فرستاد و آنها را به گوادلوپ دعوت كرد تا به مشورت پرداخته، راهبردهاي سياسي خود را با آنها همسو کند و چاره مشتركي براي حفظ منافع خويش در ايران بيابند.
اين عده روز 14 دي 1357 وارد گوادلوپ شدند و سپس به محل تشكيل اجلاس كه آلاچيقي در كنار دريا بود، رفتند. در اين نشست حساسيت شركت‌كنندگان درباره مسائل ايران به مراتب بيشتر از ساير بحران‌هاي بين‌المللي بود. بحث‌هاي مربوط به ايران، ابتدا با سخنان جيمزكالاهان آغاز شد: «شاه از دست رفته و ديگر قادر به كنترل اوضاع نيست. راه‌ حل واقعي براي جانشيني او هم وجود ندارد. مردان سياسي كه در ميدان مانده‌اند توانايي‌هاي محدودي دارند. به ‌علاوه بيشتر آنها با رژيم ارتباطاتي داشته‌اند و آلوده به مسائل و مشكلات اين رژيم هستند. آيا ارتش مي‌تواند در اين ميان يك نقش انتقالي ايفا كند؟ نه! ارتش فاقد تجربه سياسي است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.» 
ژيسكاردستن در ابتدا تحت تأثير اظهارات شاه به «پونيا توسكي» فرستاده ويژه كاخ اليزه، صرفاً تحليل‌هاي محمدرضا پهلوي را مطرح كرد و گفت: «... خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروي، مهم‌ترين عللي هستند كه بايد دولت‌هاي غربي در جلوگيري از وقوع آنها بكوشند. شاه از من تقاضا كرده است براي كاستن از فشار شوروي، به‌طور مشترك اقدام كنيم. به نظر من لازم است از طرف سران به شوروي هشدار داده شود تا شوروي‌ها بدانند كه اين سران مستقيماً درگير و نگران اوضاع هستند. بايد از شاه پشتيباني شود؛ زيرا با وجود اينكه، او تنها ضعيف شده، ولي ديد واقع‌بينانه‌اي! به مسائل دارد و تنها نيرويي است كه در برابر جريان مذهبي، ارتش را در اختيار دارد. از طرف ديگر اين امكان وجود دارد كه مشكلات فزايندة اقتصادي، در سطح طبقه متوسط كه تعداد آنها در تهران زياد است و از نفوذ قابل توجهي هم برخوردارند، تغييراتي به وجود آورد و ابتكار سياسي آنها را در آينده ممكن سازد.» 
كارتر به سوليوان، سفير آمريكا در تهران نيز اعتماد چنداني نداشت و ژنرال‌ هايزر را براي بررسي اوضاع و واداشتن ارتش به تبعيت از بختيار به تهران فرستاده بود.كارتر در سخنان خود گفت: «...شاه ديگر قادر به ماندن و ادامه حكومت نيست؛ زيرا مردم ايران به هيچ روي خواهان او نيستند. به ‌علاوه دولت يا دولتمردان وجيه‌المله ديگري بر جاي نمانده تا حاضر به همياري و همكاري با او باشد.»
كارتر تا آنجا پيش رفت كه هر نوع امكان موفقيت شاه را منتفي دانست و رهبران غرب را به انديشيدن درباره آينده‌اي كه در آن نظام سلطنت قطعاً جايي نخواهد داشت، دعوت كرد؛ اين در حالي است كه وي يك سال پيش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأكيد كرده بود شاه، ايران را به جزيره ثبات در منطقه تبديل كرده است.
«هلموت اشميت» صدراعظم آلمان نيز اگرچه بيش از ساير همپيمانان نگران منافع اقتصادي كشورش در ايران بود؛ ولي به باقي ماندن شاه در كشور اعتقادي نداشت.
سران كشورهاي آمريكا، آلمان، انگليس و فرانسه پس از سه روز گفت‌وگو و مشورت درباره تحولات ايران به اين نتيجه رسيدند كه باقي ماندن شاه در ايران سبب تداوم بحران خواهد بود؛ البته هيچ يك حاضر نبودند در صحن بين‌المللي «گوادلوپ» به‌ منزله مركز تباني غرب براي سقوط شاه يا زمينه‌ساز پيروزي انقلاب اسلامي ايران شناخته شوند.
پس از پايان اجلاس گوادلوپ، كارتر به توصيه ژيسكاردستن و همچنين همراهان خود، از جمله «سايروس‌ ونس» وزير خارجه و «برژينسكي» مشاور امنيت ملي آمريكا، تصميم گرفت امام خميني(ره) را به وضعيتي ميان سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي متقاعد کند. او اين وضع را در حفظ دولت بختيار جست‌وجو مي‌كرد؛ به همين دليل يك روز پس از پايان اجلاس 18 دي، پيغام خود را به ‌طور غير مستقيم و از طریق دو نفر از مقامات فرانسوي به اطلاع امام خميني(ره) رساند. او در پيام خود از امام خميني(ره) خواست تا تمام نيرو و اهتمام خويش را به منظور جلوگيري از مخالفت مردم عليه بختيار به كار بندد. وي در اين پيام به قطعي بودن خروج شاه اشاره و تهديد كرد كه «تهاجم به بختيار به مثابه قماري است كه تلفات فراوان برجاي خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجاميد.»
البته امام(ره) در پاسخ درخواست كارتر را قاطعانه رد كردند و فرمودند: «پيام آقاي كارتر دو جهت داشت؛ يكي موافقت با دولت بختيار يا دست‌كم سكوت در شرايط فترت موجود و دوم احتمال كودتاي نظامي يا پيش‌بيني وقوع‌ آن. در باب موضوع اول امام تأكيد كرد كه همه مصايب و خون‌هاي ريخته شده ملت براي رهايي از زير بار گران سلسله پهلوي است. ملت ما حاضر نيست با دولت بختيار به‌ عنوان ميراث شاه و يا با تدابيري چون تشكيل شوراي سلطنت كه همه آنها غير قانوني است، كنار آيد. اما درباره حفظ آرامش ما بارها تأكيد كرده‌ايم كه همواره خواهان مملكتي آرام و با ثبات بوده‌ايم. اما با وجود شاه آرامش هيچ‌گاه باز نخواهد گشت. آقاي كارتر اگر حسن نيت دارند، مي‌بايست از پشتيباني كودتا يا دخالت در امور ايران دست بكشند، تا خواسته مشروع ملت محقق گردد و آرامش و ثبات دائمي برقرار شود. ملت ايران نيز از كودتاي نظامي هیچ هراسي به خود راه نخواهد داد؛ زيرا چندين ماه است كه رژيم با خشونت و قهر و غلبه نظامي و با حادترين شكل آن با مردم رفتار كرده است.
مردم ايران براي من پيام فرستاده‌اند كه در صورت بروز كودتاي نظامي بايد حكم جهاد مقدس داد. من كودتا را نه به صلاح ملت ايران مي‌دانم و نه به صلاح ملت آمریکا. اما اگر چنانچه كودتايي صورت پذيرد ملت ايران از چشم شما خواهد ديد. من به حكم اينكه يك روحاني هستم، هميشه مصلحت بشر را در نظر مي‌گيرم. لذا به شما توصيه مي‌كنم كه جلوي اين خونريزي‌ها را بگیرید و ايران را به حال خود واگذاريد. در اين صورت است كه نه تسليم شرق خواهد شد و نه تسليم غرب.
ملت را به حال خود واگذاريد تا من از اشخاص پاكدامن براي انتقال قدرت، يك شوراي انقلاب تأسيس كنم تا امكانات مناسب جهت به ثمر نشستن حكومت مبعوث ملت انجام پذيرد، در غير اين‌صورت اميد به آرامش نيست. اكنون در سازمان نيروهاي مسلح ايران اختلاف عميق و اساسي بروز كرده است و در صورت كودتا بسياري از ارتشیان كه به ما پيوسته‌اند اين تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود...» 
سران دولت‌هاي غربي در گوادلوپ به خوبي از قدرت انقلاب مردم و از سقوط قريب‌الوقوع شاه و رژيم تحت حمایت او با خبر بودند؛ از اين‌ رو در موضعي انفعالي و در وضعيتي كه كمترين اميدي به بقاي شاه نداشتند، ناگزير شدند با رفتن او از كشور موافقت كنند. در واقع، نشست گوادلوپ تحت‌الشعاع اراده ملت ايران قرار داشت؛ والّا قدرت‌هاي غربي چيزي در حمايت همه‌جانبه خود از رژيم شاه كم نگذاشتند. به قول فردوست، كارتر تا آنجا كه مي‌توانست از رژيم او و از خود او پشتيباني كرد. كارتر به تهران آمد و آن نطق کذایی را سر ميز شام كرد كه حداكثر حمايت از محمدرضا بود. كارتر حتي با تلفن‌هاي روزمره تلاش كرد محمدرضا را از نظر روحي آماده حداكثر مقاومت كند؛ ولي محمدرضا آمادگي نداشت. كارتر آنچه را كه لازم بود در حمايت از شاه انجام داد. به عبارتی، نه آمريكا و نه ساير دولت‌هاي غربي، هيچ‌گونه كوتاهي در حمايت از شاه نداشتند؛ ولي مشكل آنها اين بود كه هيچ برنامه‌اي براي نجات شاه و رژيم او نداشتند و موج فراگير انقلاب آنها را دچار استيصال و سردرگمي كرده بود. حضور آنها در گوادلوپ نمايانگر آخرين تلاش‌هاي‌ بي‌هدف و مأیوسانه آنها برابر انقلاب اسلامي بود؛ به همين دليل قوي‌ترين متحدان غربي بهترين راه را در خروج او از كشور ديدند. از اين رو پيروزي انقلاب را مظهري از ناكامي غرب مي‌شمارند.

امام خامنه‌ای در گذر زمان-12۳
  سید‌مهدی حسینی/ مباحث گذشته این ستون به دوران چهارساله اول ریاست‌جمهوری امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) اختصاص داده شد. پیرو همان مباحث سفرهای استانی معظم‌له در سال 63 قابل توجه است که به نظر می‌آید سفرهای ایشان الگوی خیلی خوبی شد برای سفرهای استانی رؤسای جمهور در دوره‌های بعدی.
سفر ایشان به مازندران در تاریخ 17/2/1363 صورت گرفت و معظم‌له در جایگاه رئیس‌جمهور از مراکز مختلف این استان بازدید کردند، از جمله آنها پایگاه دریایی نوشهر و نیروگاه برق نکا بود. ایشان علاوه بر دیدار با مسئولان و حضور در جمع کارکنان، جلسات و برنامه‌های سخنرانی هم داشتند، در یکی از این جلسات در اجتماع پرشکوه مردم شهر ساری به طور مبسوط سخنرانی کردند و در بخشی از بیانات‌شان با اشاره به تلاش‌های ناکام دشمن فرمودند: «طراحان سیاست‌های استکبار جهانی هنوز نتوانسته‌اند نظام جمهوری اسلامی ایران را ارزیابی کنند.» امام خامنه‌ای در این سفر با علما و ائمه جمعه و جماعات استان هم دیدار و گفت‌وگو داشتند و از نقش مؤثر روحانیت در حرکت انقلاب اسلامی صحبت کردند. در آن ایام استان گلستان مستقل نشده بود و بندر ترکمن صحرا در حوزه مازندران محسوب می‌شد.
امام خامنه‌ای از بندر ترکمن صحرا بازدید داشتند و ضمن دیدار با مردم، با جمعی از روحانیون اهل تسنن این بندر گفت‌وگو کردند، سپس در جمع مردم بندر ترکمن صحرا حضور یافتند و طی سخنانی ضمن تبیین انقلاب از دیدگاه دشمن و دادن توصیه‌هایی در این‌باره فرمودند: «بعد از آنکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید دشمنان که نشسته بودند تا ببینند انقلاب چه خواهد کرد و ملت کار خود را تا کجا پیش خواهد برد و امیدوار بودند که این انقلاب مردمی از سه ناحیه دچار آسیب شود؛ اول از ناحیه اختلاف داخلی، سپس از ناحیه ناتوانی در اداره بخش‌های حیاتی کشور و بالاخره از ناحیه تهاجمی که از سوی ابرقدرت‌ها و با دست‌نشاندگان آنها به انقلاب انجام خواهد گرفت. آنها امیدوار بودند تا انقلاب به شکست بینجامد ما برای این‌که حرف‌مان را ثابت کنیم که جنگ را با پیروزی به پایان خواهیم برد، نیروهای مسلح ما چه در ترکمن [صحرا] و چه در بقیه قسمت‌ها باید خود را آماده مرزداری کنند و نگذارند حریم مرزها نقض شود...»
امام خامنه‌ای در این سفر با گروه‌های مختلف و نهادهای متعدد استان دیدار و گفت‌وگو داشتند، از جمله مسئولان حزب جمهوری اسلامی، قضات دادگستری و حکام شرع و دادستان انقلاب مازندران و سایر نهاد‌های اجرایی و نهادهای انقلاب، سپس راهی شهرهای بابل و آمل شدند. طی سخنانی در جمع مردم بابل و در جمع طلاب مدرسه علمیه صدر بابل و در نهایت مراجعت به ساری و حضور در جمع خانواده شهدای ساری به این سفر پایان دادند.

 عبدالله شهبازي/ ارنست اميل هرتسفلد در ۲۳ ژوئيه ۱۸۷۹ در هانوفر آلمان در خانواده‌اي يهودي به دنيا آمد. هرتسفلد پس از پايان دوره دبيرستان در برلين به تحصيل در رشته معماري در دانشگاه عالي برلين پرداخت. پس از آن به فراگرفتن تاريخ آشوريان و تاريخ هنر در دانشگاه‌هاي مونيخ و برلين روي آورد. هرتسفلد در سال ۱۹۰۷ رساله دکتراي خويش را که درباره پاسارگاد نوشته بود، به استادان خويش «ادوارد ماير» و «اشتفان ککوله» عرضه کرد و به اخذ درجه دکتری نايل شد. موضوع رساله دکتراي وي در همان سال به صورت کتابي چاپ و منتشر شد.
هرتسفلد ابتدا در مقام استاديار جغرافياي تاريخي در همان دانشگاه به تدريس پرداخت و در کنار آن ضمن خدمت در موزه دولتي پروس به مطالعه در جغرافياي تاريخي مشرق زمين، به ويژه ايران و عراق پرداخت. وي از سال ۱۹۰۳ در خاور نزديک و خاورميانه و نيز در طول جنگ‌هاي اول و دوم جهاني به کاوش‌هاي باستان‌شناسي در ايران، بين‌النهرين و سوريه مشغول بود و با هيئت اعزامي به نينوا براي کشفيات باستان‌شناسي و تاريخي اعزام شد. وي همچنين چندين سال درباره تمدن‌هاي بابل، آشور، ساساني و نيز صنايع، معماري و اسناد مربوط به صنعت دوره هخامنشي و دوره اسلامي به پژوهش و کاوش اشتغال داشت.
ارنست امیل هرتسفلد در سال ۱۹۲۰ کرسي استادي جغرافياي تاريخي مشرق زمين در دانشگاه برلين را به دست آورد و همزمان به تدريس در رشته زبان‌شناسي شرق اشتغال يافت. 
هرتسفلد پيش از آنکه از سوي مؤسسه شرق‌شناسي به اين سمت منصوب شود، براي انجام تحقيقات به تخت‌جمشيد سفر کرده بود. وي نخست در سال ۱۲۸۴ش/ ‍۱۹۰۵ از حفاري منطقه آشور از تخت‌ جمشيد ديدار کرد و پس از بازگشت به برلين حاصل تحقيقات خود را در کتابي، که با همکاري فريدريش زاره نگاشت، منتشر کرد. هرتسفلد در اين کتاب براي نخستين بار نظرات خود را درباره هويت افراد منقوش در سنگ‌نگاره‌هاي مقابر سلطنتي ارائه و بعدها آنها را تصحيح کرد. او بار ديگر در بهمن ۱۳۰۱ ش/ فوري ۱۹۲۳ به تخت‌ جمشيد بازگشت و تا سال ۱۳۰۳ ش/ ۱۹۲۵ در ايران ماند.
در ۳ نوامبر ۱۹۳۰ برابر با ۱۳ آبان ۱۳۰۹، قانون عتيقات به تصويب مجلس رسيد. پس از آن هیئت وزيران اجازه کاوش در تخت جمشيد را به مؤسسه دانشگاه شيکاگو داد و به این ترتيب هرتسفلد کلنگ حفاري در تخت جمشيد را در سال ۱۳۱۰ به زمين زد. 
در سال ۱۳۱۲ مجسمه عظيم گاو که متعلق به پايه‌هاي سنگي دو طرف ايوان ورودي تالار تختگاه بود، ظاهر شد. متأسفانه، اين مجسمه ارزشمند مانند بسياري از آثار باستاني از کشور خارج شد و هم‌اکنون در موزه انستيتوي شرقي دانشگاه شيکاگو نگهداري مي‌شود. در قسمت شرقي همان کاخ هیئت علمي موفق به کشف پلکان سنگي شد که به آب‌روهاي زيرزميني منتهي مي‌شد. در هنگام احداث راه به منظور عبور واگن در گوشه شمال شرقي تختگاه،‌ هرتسفلد تعداد زيادي الواح گلي کشف کرد.
وي مدت‌ها در ايران به مطالعه و پژوهش پرداخت و گزارشي جامع درباره تخت جمشيد براي دولت ايران تهيه کرد. در جريان اين کاوش‌ها آثار متعدد باستاني، شامل ظروفِ حجاري، نقاشي و کتيبه‌هاي زيادي از زير خاک بيرون آورده شد. 
هرتسفلد عضو انجمن آسيايي لندن و ايرلند، عضو فرهنگستان عربي دمشق و همچنین عضو افتخاري مؤسسه باستان‌شناسي هند و فرهنگستان بريتانيا بود. از هرتسفلد آثار متعددي در زمينه تاريخ تمدن اسلامي و پژوهش‌هايي در زمینه نقشه‌برداري از مناطق مختلف شرق به جاي مانده که کتيبه‌هاي ايران قديم، ايران در شرق قديم، زرتشت و جهان از آن جمله‌اند. ارنست اميل هرتسفلد سرانجام پس از ۶۹ سال زندگي در ۲۰ ژانويه ۱۹۴۸ در شهر بال سوئيس درگذشت.

روز 7 ژانويه (۱۷ دي‌ ماه) مصادف با سالروز شهادت مرزبان سرزمين سيناي مصر، سليمان‌محمد خاطر است؛ سربازي که در دوران حکومت جور و ظلم فرعوني حسني مبارک به اتهام دفاع از مرزهاي اسلام به شهادت رسيد. سرباز دلاور مصري در تاريخ ۱۳ مهر ۱۳۶۴ (برابر با ۵ اکتبر ۱۹۸۵) با تيراندازي به متجاوزان صهیونیستی در منطقه شرم‌الشيخ واقع در سواحل شبه جزيره سينا هفت نفر از آنان را کشت. پس از اين اقدام بود که دولت مصر وی را دستگير کرد و او به حبس ابد محکوم شد.
قهرمان سينا مانند همه جوانان مصري به سربازي اعزام شد و در منطقه «راس برجه» در جنوب شبه جزيره سينا به عنوان سرباز ارتش مصر مأمور محافظت از مرز مصر شد. او که در ماه‌هاي آخر سربازي به سر مي‌برد، ناگهان دچار حادثه‌اي شد که مسير زندگي و مرگش را دگرگون کرد.
 14 مهر ماه 1364 هنگام غروب آفتاب‌، متوجه حضور 12 نفر صهیونیستی شد که در حال نزديک شدن به محل نگهباني او بودند. محلي که شهيد سليمان خاطر از آن نگهباني مي‌کرد، منطقه‌ای نظامي بود که مهمات و سلاح‌هاي خاصی در آن نگهداري مي‌شد و حساسيت ويژه‌اي داشت؛ به همين دلیل ورود تمام افراد بيگانه به آن ممنوع بود. سليمان با مشاهده آن گروه 12 نفره به آنها هشدار داد و حتي به زبان انگليسي به آنها گفت: «ايست! عبور ممنوع!»
اما گروه صهیونیستی به هشدارهاي او بي‌‌توجهي کردند و تصميم گرفتند او را فریب دهند؛ بنابراین يکي از زنان همراه صهيونيست‌ها با اغواگري درصدد فريب او برآمد؛ اما او مصمم جلوي آنها ايستاد و پس از هشدار و شليک تير هوايي، به سمت آنان آتش گشود. اين شليک در غروب صحراي سينا، به کشته شدن هفت صهیونیستی منجر شد.
اما ارتش مصر به جاي تقدير از او، وی را بازداشت و محاکمه کرد. دادگاه محاکمه سليمان خاطر به دليل وضعيت سياسي آن دوره، يعني پس از امضاي معاهده ننگين کمپ ‌ديويد و ترور انور سادات و تضادهاي ميان جهان اسلام و صهيونيسم، به يکي از جنجالي‌ترين دادگاه‌هاي دهه هشتاد ميلادي تبديل شد.
گروهي از نشريات مصري سرسپرده سعي داشتند، سليمان ‌خاطر را ديوانه معرفي کنند؛ اما شهيد سليمان همچنان بر محافظت خود از خاک کشورش در مقابل صهیونیست‌ها اصرار داشت، به گونه‌اي که در دادگاه فرياد زد: «من از مرگ هيچ هراسي ندارم، چرا که قضا و قدر الهي است، من از آن هراس دارم که حکمي که در مورد من صادر شود، آثار منفي‌اي بر همرزمانم بگذارد و آنها را هراسان کند و وطن‌دوستي را در آنها بکشد.»
سليمان خاطر که پیش از تيراندازي فرياد «الله ‌اکبر» سر داده بود، گفت که در کمال سلامت عقل و روان اين کار را کرده است؛ هر چند رسانه‌هاي غربي سعي کردند با ايجاد جنگ رسانه‌اي خواستار حکم اعدام براي او شوند و مي‌گفتند او توريست‌هاي بي‌گناه را کشته است؛ اما کدام توريست با وجود هشدار‌هاي سرباز و نگهبان منطقه نظامي با فريب و نيرنگ به منطقه نظامي کشور ديگر وارد مي‌شود؟ 
دادگاه نظامي مصر در 28 دسامبر 1985 او را به زندان با اعمال شاقه محکوم کرد و به زندان نظامي شهر نصر در نزديکي قاهره فرستاد.
در 17 دي ماه 1364 برخي از روزنامه‌هاي مصر خبر خودکشی سلیمان خاطر در زندان را منتشر کردند که جنجالي ديگر در پي داشت.
روزنامه‌ها بنا به گزارش پزشکي قانوني نوشتند، که سليمان خاطر با استفاده از پارچه‌هاي ملحفه‌اش خودش را حلق‌آويز کرده، اما پذيرفتن اين مسئله هم براي مردم و هم برای خانواده سليمان خاطر عجيب و باورنکردني بود. برادر سليمان نیز در این‌باره اظهار داشت، من از ايمان و مذهبي بودن سليمان اطمينان دارم، او هيچ‌ وقت حاضر به خودکشي نمي‌شد.
برخي شاهدان هم از مشاهده آثار کبودي و جراحت روي ساق پاي سليمان خبر دادند به این ترتیب به دلیل مرگ مشکوک، خانواده سليمان خواستار کالبدشکافي جسد فرزندشان شدند و هر چه بيشتر مي‌گذشت بر احتمال قتل و شهادت وي بيشتر افزوده مي‌شد.
در این راستا، دانشجويان دانشگاه‌های «قاهره»، «عين شمس» و «الازهر» و همچنين دانش‌آموزان دبيرستان‌ها در مصر شروع به تظاهرات کردند، دانشجويان معترض عليه رژیم ‌صهیونیستی شعار مي‌دادند و خواهان جنگ با این رژیم بودند. مسئله‌اي که سبب شد دولت مصر سعي کند به سرعت غائله را ختم کند و دستور دفن جنازه را بدون بررسي و کالبدشکافي بدهد که اين عمل دولت ديکتاتور وقت مصر، سندي بر شهادت و قتل شهيد سليمان‌محمد خاطر شد. تشييع پیکر سليمان خاطر‌، ارکان ديکتاتوري حسني مبارک را به لرزه درآورد و تظاهرات‌هاي پي‌درپي، نيروهاي نظامي را به اعمال خشونت وادار کرد.
بعدها فاش شد که در 12 دي ماه يک خبرنگار‌نماي صهيونيست به بهانه تهيه گزارش و فيلم با دوربين خود به سليمان خاطر در زندان حمله کرده و وی دچار ضربه مغزي شده است تا اينکه سرانجام در 17 دي ماه سال ۱۳۶۴ مصادف با 7 ژانويه 1986 به شهادت رسيد.

تمام اين سرزمين پاک و مظلوم و خونبار، در زير چکمه متجاوزان بود و نيروهاي مسلح و سازمان‌هاي نظامي ما، همه تلاش خودشان را براي دفع و سرکوب دشمن مي‌کردند؛ اما اين جوانان با دست خالي به مقابله با دشمن مي‌رفتند. آن روز شايد عدّه اين جوانان، بيست، سي نفر بيشتر نبود. بيست الي سي جوان با دست خالي؛ اما با دل استوار از ايمان و توکّل به پروردگار. در اين جا، در اين بيابان‌ها، چند هزار تانک و نفربر زرهي از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براي مقابله با اين جمع علي‌الظّاهر بزرگ مي‌آمد، با ايمان به خدا و با توکل؛ آن‌گونه که حسين‌بن‌علي (عليه‌السّلام)، با جمع معدود، در مقابل درياي دشمن ايستاد، قلبش نلرزيد، اراده‌اش سست نشد و ترديد در او راه پيدا نکرد. اين جوانان، واقعاً همان‌طور بودند.
من در همين‌جا، از شهيد علم‌الهدي پرسيدم: شما از سلاح و تجهيزات چه داريد که اين‌گونه مصمّم به جنگ دشمن مي‌رويد؟ ديدم اينها دل‌هاي‌شان آن چنان به نور ايمان و توکّل به خدا محکم است که از خالي بودن دست خود هيچ باکي ندارند. 
حرکت کردند و رفتند. آنها خواستار جهاد در راه خدا و پذيراي شهادت در اين راه بودند؛ چون مي‌دانستند حقّند. شهداي ما در هر نقطه اين جبهه عظيم، با همين روحيه و با همين ايمان، جنگيدند. (بيانات امام خامنه‌اي در گلزار شهداي هويزه، ۲۰/۱۲/۱۳۷۵)

 محمد درودیان/  از جمله فرصت‌هايي که براي عراق پيش آمد، سرگرم شدن شوروي در تهاجم نظامي به افغانستان و اشغال اين کشور بود. پس از گذشت حدود دو ماه از اشغال سفارت آمریکا در تهران، اتحاد جماهير شوروي در 6 دي 1358، با به‌کارگيري 45 هزار نيروي نظامي، کشور افغانستان را به اشغال ارتش سرخ درآورد. با اشغال افغانستان، حکومت 100 روزه‌ حفيظ‌الله امين سرنگون شد و در 8 دي ماه ببرک کارمل با يک هواپيماي نظامي شوروي به کابل آمد و رئيس‌جمهور افغانستان شد. روس‌ها از سالياني طولاني به دنبال دستيابي به آب‌هاي گرم خليج‌فارس بود‌ند. تضعيف آمریکا پس از پيروزي انقلاب اسلامي و نيز نگراني روس‌ها درباره‌ از دست دادن کنترل افغانستان با وقوع پدیده‌ای شبيه انقلاب اسلامي، سبب حمله‌ ارتش سرخ به اين کشور شد. در اين زمان شوروي از ايران انتظار داشت در برابر اين اقدام نظامي و اشغال کشور همسايه و مسلمان خود سکوت کند؛ ولي امام خميني(ره) دخالت شوروي در افغانستان را محکوم کردند و در اعتراض به اين اقدام شوروي، خطاب به سفير آن کشور در ايران فرمودند: «البته دولت شوروي مي‌تواند افغانستان را قبضه کند، ولي نمي‌تواند در آنجا مستقر شود. اگر شما خيال کرديد بتوانيد افغانستان را بگيريد و آن را آرام کنيد، اين خيالي باطل است. ملت افغانستان مسلم است، در مقابل حکومت افغانستان ايستاده‌اند. شما هم اگر برويد و هر قدرت ديگري هم برود، آنجا را مي‌گيرد، اما نمي‌تواند آنجا را آرام کند و بالاخره شکست مي‌خورد.»
همچنين امام(ره) در بيانات ديگري در 14 دي 1358 خطاب به استادان دانشگاه تهران در اين زمینه فرمودند: «قواي شوروي مجهز توي شهرها ريختند و دارند چه مي‌کنند. البته آنها دارند مقاومت مي‌کنند و بالاخره هم پيروزي با ملت است ان‌شاءالله.»
اشغال افغانستان موجب فرار ميليون‌ها آواره افغاني به خاک دو کشور ايران و پاکستان شد. حضور بيش از يک ميليون آواره‌ افغاني بيکار و نيازمند مساعدت در زمان جنگ در ايران، موجب افزايش نيازهاي مصرفي کشور و هزينه‌هاي گزاف شد. همچنين، تظاهرات اين افراد عليه شوروي که گاه تا اشغال نمايندگي‌هاي شوروي در ايران پيش مي‌رفت، مشکلاتي را از نظر سياسي، امنيتي و اجتماعي براي ايران به وجود آورد. حمايت ايران از مجاهدين افغاني و مخالفت با اشغال افغانستان، موجب تقويت همکاري شوروي با دولت عراق و تحريک عوامل کمونيست داخل ايران براي مقابله با دولت و نيز مخالفت نکردن شوروي با کشورهاي غربي در مجامع بين‌المللي درباره‌ مسائل مربوط به ايران شد. اشغال افغانستان هشت سال و پنج ماه به طول انجاميد و تا دو ماه پیش از پذيرش قطعنامه‌‌ 598 از جانب ايران ادامه يافت. ارتش سرخ در 26 ارديبهشت سال 1367، تعداد 1200 نظامي خود را از افغانستان بيرون برد و عمليات انتقال 115 هزار سرباز ديگر شوروي از افغانستان را آغاز کرد که تخليه ارتش سرخ از افغانستان 9 ماه طول کشيد.