جعفر ساسانـ داوود عسگری/عقاید ملاحسین بشرویهای عبدالحسین نوایی در توضیحات کتاب فتنه باب، درباره ملاحسین بشرویهای چنین نوشته است:
«ملاحسین، پسر ملاعبدالله صباغ است و در سال ۱۲۲۹ق (تاریخ نبیل زرندی) متولد شده است. تحصیلات اولیه را در بشرویه و سپس در مشهد در مدرسه میرزاجعفر کسب كرده و به قول صاحب ناسخالتواریخ، «روزگاری از عمر خود را در تحصیل علوم رسمیه، از قبیل صرف و نحو و فقه و اصول مصروف داشته بود.» پس از آشنایی با مبادی عقاید شیخاحسایی، به كربلا رفت و در حلقه شاگردان سیدكاظم درآمد و خانواده خود را هم به كربلا برد. مدت تلمذ وی پیش سیدكاظم، نه سال طول كشید و طبق منابع بهایی، چون حجهالاسلام سیدمحمدباقر شفتی دید كه علما و طلاب نسبت به شیخیه مطالب زشتی میگویند و نزدیك است كار بین مخالف و موافق به جنگ و زدوخورد بکشد، نامهای به سیدكاظم نوشت تا به اصفهان بیاید، یا نایبی بفرستد كه مطالب مابهالاختلاف مورد بحث قرار گیرد. سیدرشتی، ملاحسین را فرستاد و او توانست در مدت هفت ماه، حقانیت اصول شیخیه را ثابت كند. در بازگشت از این سفر بود كه از مرگ سید مطلع شد و چون سید آنان را به نزدیكی ظهور بشارت داده بود، پس از چهل روز اعتكاف در مسجد كوفه، ملاحسین در طلب گمشده برآمد. در شیراز، وی اول كسی بود كه پیش سیدباب رفت و به همین جهت، سید او را «اول من آمن» نامید و در عداد «حروف حی» قرار داد.»۱
وی در ماجرای دشت بدشت، که بابیه نَسخ اسلام را علنی اعلام کردند، نقش اساسی داشت و در شورش بابیان در قلعه طبرسی مازندران نیز از رهبران شورشیان بود که در این ماجرا به دست نیروهای حکومتی کشته شد.
ملامحمدعلی بارفروش
ملقب به قدوس
ملامحمدعلی بارفروش (مازندرانی)، ملقب به قُدوس، آخرین فرد از «حروف حی» بود که به باب ایمان آورد.۲
وی در ۱۲۳۱ق در بابل به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی در بابل و ساری، برای ادامه تحصیل، در ۱۸ سالگی به کربلا رفت. چهار سال در مجلس درس سیدکاظم رشتی حضور یافت و از شاگردان نزدیک او شد.۳
پس از مرگ سیدکاظم در سال ۱۲۵۹ق، ملامحمدعلی قصد حج کرد و در مسیر خود در شیراز، بر اثر ملاقات با ملاحسین بشرویهای و ملاعلی بسطامی، به باب ایمان آورد. وی تنها فرد از حروف حی بود که همراه باب عازم حج شد.۴
وی در بازگشت از حج، ابتدا به شیراز رفت و به تبلیغ پرداخت؛ سپس در واقعه بدشت حضور پیدا کرد. پس از آن در بارفروش، ملاحسین بشرویهای و همراهانش به ملامحمدعلی و همراهان او پیوستند و فعالیتهای آنان به جنگ طبرسی انجامید. پس از کشته شدن ملاحسین بشرویهای، ملامحمدعلی تسلیم شد و در ۱۲۶۶ق در سبزهمیدان بابل کشته شد.
میرزا اسدالله دیان
وی باجناق باب و کاتب بیان و دیگر مکتوبات علیمحمد باب بود و بسیاری از اسرار پیدایش بابیگری را میدانست. او به دستور میرزاحسینعلی بها به قتل رسید. در کتاب هشت بهشت درباره وی چنین آمده است:
«دیگری میرزا اسدالله دیان که حضرت نقطه بیان، او را کاتب و محرّر حضرت ثمره قرار دادند؛ ولی خود در بغداد، چون یهودای اسخریوطی، نکث بر پاشنه خود نموده، دعوی مقام منیظهر نمود و میرزا ابراهیم او را تصدیق کرد؛ ولی میرزاحسینعلی چون او را مخل خود یافت، میرزامحمد مازندرانی، پیشخدمت خود را فرستاده، او را مقتول ساخت.»۵
قتل وی، یکی از ترورهای درونگروهی بهائیت است که بر سر دعوای جانشینی باب اتفاق افتاد و او که منتسب به باب و کاتب بیان و رقیب جدی حسینعلی نوری بود، به دست وی حذف شد.
روند شکلگیری بهائیت
انحرافی که در مکتب تشیع با افکار شیخاحمد احسایی و سیدکاظم رشتی به وجود آمد، با ادعاهای یکی از شاگردان آنها به نام علیمحمد باب، گسترش یافت و زمینه پیدایش فرقه بابیه را فراهم ساخت؛ اما علما در برخورد با این فرقه و رهبر آن، جدیتر از گذشته وارد شدند و با برگزاری جلسات مناظره، ادعاهای پوچ وی را برملا کردند و او را به عقبنشینی از مواضع انحرافی و نوشتن توبهنامه واداشتند. از آنجا که رهبران این فرقه به آلت فعل بیگانگان برای بر هم زدن آرامش جامعه و تشکیک در اعتقادات مردم تبدیل شده بودند، با حمایتهای آنان، پا را فراتر گذاشتند و پس از ادعای بابیت، ادعای مهدویت و در نهایت ادعای الوهیت کردند.
با اعدام باب، فتنه باب پایان نیافت و حیات آن با نام دیگری توسط عوامل دستپرورده استعمار، یعنی میرزاحسینعلی نوری و میرزایحیی معروف به صبح ازل، تداوم یافت. این دو برادر که مورد حمایت روسیه بودند، با شروع ادعاهای باب، از پیروان وی شدند و با وی مکاتباتی داشتند. این روابط به آنجا انجامید که باب تألیف ادامه تفسیر خود را به صبح ازل واگذار کرد و در نظر عموم، وی به عنوان جانشین باب مطرح شد؛ اما از آنجا که نطفه این فتنه با قدرتطلبی و عملگی بیگانگان بسته شده بود، پس از تبعید از ایران به عراق، بین این دو برادر اختلاف ایجاد شد؛ یکی فرقه ازلیه را بنا نهاد که چندان مورد توجه واقع نشد و دیگری بهائیت را، که با کمک استعمار ترویج شد و تاکنون به فعالیت خود ادامه داده است.
آشنایی دقیقتر با روند شکلگیری فرقه بهائیت، مستلزم معرفی خاندان نوری و سپس ماجرای جانشینی باب است.
میرزابزرگ نوری
میرزاعباس نوری، معروف به میرزابزرگ، از اهالی «تاكر» از قرای نور مازندران بود. وی از زنان متعددش فرزندان متعدد یافت؛ به این ترتیب كه از زن اول خود به نام خانمجانی، سه فرزند یافت: نخستین به نام میرزاحسن كه بعدها منشی سفارت روس شد؛ دومین دختری به نام سارا و سومین، پسری به نام میرزاحسینعلی. زن دوم وی، تنها دو فرزند داشت، به ترتیب به نام میرزارضاقلی و میرزامحمدقلی. سومین زن او گویا گرجیه بوده و از وی پسری زاده شد به نام میرزایحیی، و دختری به نام عزّیهخانم كه در بین این خانواده به عمه معروف شده است. وی (میرزابزرگ نوری) از منشیان دربار در دوره محمدشاه قاجار بود و برخلاف ادعای بهائیان که به دنبال ارتقای اصل و نسب بها هستند، هرگز به مقام وزارت نرسید؛ بلکه منشی اللهوردیخان، حاکم کرمان بود و برخی معتقدند که برای روسها جاسوسی میکرده است.
میرزایحیی نوری
میرزایحیی نوری، معروف به «صبح ازل»، «وحید» و «ثمره»، در سال ۱۲۴۷ه.ق مطابق ۱۸۳۱م در تهران، محله عربها چشم به جهان گشود. وی در جوانی بابی شد و با علیمحمد باب مکاتباتی داشت. پس از قتل سیدعلیمحمد باب و سوءقصد به ناصرالدینشاه، به بغداد رفت. او بنا بر وصیت سیدعلیمحمد باب، جانشینی او و رهبری آیین بیانی را بر عهده داشت و از همین رو، پیروان وی «ازلی» نامیده میشوند. دولت عثمانی، او را در ششم جمادیالاول ۱۲۸۵ ه.ق مطابق چهارم شهریور ۱۲۴۷ شمسی به جزیره قبرس تبعید کرد و وی در دوازدهم جمادیالاول ۱۳۳۰ قمری در شهر فاماغوسا درگذشت.
* پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.