حوادث 10 روز پایانی حکومت پهلوی که به سرنگونی آن و طلوع خورشید فجر پیروزی انقلاب اسلامی انجامید، آنقدر سریع و پرشتاب بود که هیچکس را یارای مقاومت و ایستادگی در برابر موج انقلاب ملت ایران نبود. در این میان، برخی از یاران حضرت امام(ره) در آن لحظات حساس و پر مخاطره در هدایت مردم و جهتدهی ایشان به سوی مسیر راستین نهضت اسلامی نقشآفرین بودند. آیتالله العظمی خامنهای که در آن روزها از اعضای حلقه اول رهبری انقلاب به شمار میآمدند، در چند روز مانده به 22 بهمن درگیر ماجرایی شدند که شنیدن آن جالب است.
پس از تشکیل دولت موقت به دستور حضرت امام(ره)، آخرین سنگرهای رژیم شاه نیز در حال فروریختن بود. در این ایام جریانات کمونیستی نیز با به راه انداختن اعتصابهایی در برخی کارخانهها میکوشیدند خود را احیا کنند. مسئله آنقدر بالا گرفته بود که ستاد تبلیغات مستقر در مدرسه علوی اعزام سخنران به این کارخانهها را در دستور کار قرار میدهد. کارخانه جنرال یکی از این کارخانهها بود. چند سخنران به آنجا رفتند؛ ولی موفق نشدند غائله را خاتمه دهند. در نهایت، آیتالله العظمی خامنهای راهی آنجا میشوند.
اسدالله بادامچیان در اینباره میگوید: «در روزهای هجدهم و نوزدهم بهمنماه ۵۷ و در اوج روزهایی که پیروزی انقلاب نزدیک بود، کمونیستها از اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی برسد احساس نگرانی کردند. لذا درصدد برآمدند با رژیم شاه بسازند و نگذارند انقلاب به پیروزی برسد. طبیعتاً رژیم شاه در موقعیتی نبود که بتواند خود را حفظ کند. بنابراین، اینها درصدد برآمدند در جریان انقلاب اغتشاش ایجاد کنند. آنها در کارخانه «جنرال» در جاده کرج جمع شدند و کارگرها را جمع کردند تا با فریب آنها و همراهی عدهای از کمونیستها به طرف تهران حرکت کنند و در آن روزهایی که وحدت لازم بود، درگیری ایجاد کنند و از درون مردم علیه خود مردم خرابکاری کنند. امید داشتند که در آن موقعیت بتوانند تعداد قابل توجهی را جمع کنند.
دوستان این موضوع را گزارش دادند. محل بخش تبلیغات ستاد استقبال از امام، دبیرستان دخترانه علوی بود. در اتاق بالای آنجا، شهید دکتر باهنر و دیگران بودند؛ بنده هم در خدمتشان بودم. در آنجا درباره این مسئله بحث شد؛ برای مدیریت این مسئله شهید دکتر دیالمه را فرستادیم، اما ایشان نتوانست از عهدهی کار بربیاید. یکی، دو ساعت بعد علما و روحانیون دیگری را فرستادیم، آنها هم نتوانستند. من در آنجا پیشنهاد کردم کسی که میتواند این کار را انجام دهد، آقاسید علی خامنهای است. اگر ایشان بروند میتوانند از عهده آن بربیایند. از طرفی دیدیم که هیچ راهی نیست و فتنه آنجا در حال گسترش است. در نهایت گویا آقای باهنر یا روحانی دیگری خواهش کردند که آیتالله خامنهای به آنجا بروند. همراه با ایشان شهید حسن اجارهدار و شهید اسلامی و همینطور یک گروه برای پشتیبانی آنها فرستادیم؛ چون احتمال درگیری بود و میبایست از آقا حفاظت شود.»
حضرت آیتالله العظمی خامنهای روزهای ۱۸ تا ۲۱ بهمن هر روز چند ساعت به کارخانه جنرال رفته و ضمن سخنرانی به پرسشها و ابهامات حاضران پاسخ میدادند؛ اما همه افراد حاضر در آنجا کارگران نبودند، بلکه کمونیستها، هوادارانشان را بسیج کرده بودند تا در قالب کارگران معترض، جمعیت را تحریک کنند. امام خامنهای در این باره میفرمایند: «ما یک ستاد جدید هم تشکیل دادیم در دبیرستان علوى اسلامى براى کارهاى تبلیغات و مسائل همین اعزام افرادى به کارخانهها براى اینکه کارگرها را توجیه بکنند و از نفوذ بعضى از عناصر در کارخانهها که داشت انجام مىگرفت جلوگیرى کنند و کارهاى تبلیغاتى گوناگون دیگر -که آن مادر دفتر تبلیغات امام هست-که سازمان تبلیغات اسلامى و مدرسه شهید مطهرى و دفتر تبلیغات امام همه از همان تشکیلات کوچولوى آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد. یک روز من داشتم بین این دو سه تا مقر را براى یک کارى با سرعت و عجله مىرفتم؛ یکى از دوستان من را نگه داشت و گفت شماها اینجا مشغول کارهاى خودتان هستید، توى این کارخانهها عوامل کمونیست رفتند و دارند کارگرها را تحریک مىکنند، دارند تخریب مىکنند. من خیلى به نظرم جدى نیامد، اصلاً حساس نشدم نسبت به این مسئله، از بس کار زیاد بود. مىدانید آن روزها لحظات آنقدر پر حادثه بود که قدرت ذهنى و حتى چشم انسان قادر نبود که همه این حوادث را ببیند، تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازههاى کشور در این محدوده مکانى کوچک و در آن چند روز داشت خودش را نشان مىداد و بر یک عده معدودى تحمیل مىشد که باید اینها را حل و فصل مىکردند، لااقل مىدیدند و واقعاً چنین قدرتى وجود نداشت براى هیچ کس. خیلى مشکل بود، خیلى روزهاى دشوار و پرحادثهاى بود. من خیلى برایم این مطلب حساس نیامد، رفتم در آن محلى که داشتیم توى همان دبیرستان علوى، یک نفر دیگر یا همان برادر آمد یک گزارش مفصلترى داد. من احساس کردم که یک حادثهاى است و بروم ببینم، پرسیدیم کجا بیشتر حساس است، یک کارخانهاى را اسم آوردند گفتند توى این کارخانه عدهاى هستند و اینها، من گفتم من خودم بروم ببینم که چه خبر است. رفتم توى کارخانه دیدم بله، کارگران این کارخانه ۸۰۰ نفر بودند، ۵۰۰ دختر و پسر کمونیست بر اینها اضافه شده بودند.» (11/11/۱۳63)
روز آخر با فرارسیدن وقت نماز مغرب، حضرت آیتالله العظمی خامنهای نماز جماعت برگزار کرده و جمعی از کارگران مسلمان نیز به ایشان اقتدا میکنند. «نماز و تقید به اسلام» جبهه جدیدی بین کارگران و کمونیستها بهوجود میآورد که در نهایت کارگران کمونیستها را از کارخانه اخراج میکنند. «وقتی نماز ایشان شروع شد، کارگرهای مسلمان آمدند و پشت سر آقا نماز خواندند؛ اما طرفداران کمونیستها نیامدند که نماز بخوانند. این دو موج با هم دعوا کردند. همین دعوای آنها با کارگرهای نمازخوان و اقامه نماز جماعت به امامت آیتالله خامنهای موجب شد که جمع آنها بههم بخورد. بعد از نماز، تقریباً دو صف تشکیل شد؛ یکی صف کارگران مسلمان و دیگری صف کمونیستها. همین موضوع باعث ایجاد درگیری در آنجا شد. کمونیستها نتوانستند قضیه را جمع کنند و نیروهای دیگرشان هم که میآمدند دیگر نمیتوانستند با آنها همدل شوند. کارگران مسلمان هم که متوجه حقایق شدند با آنها برخورد کردند و تقریباً توطئه کمونیستها در آستانه ۲۲ بهمن در هم شکست.»
سجده شکر
حضرت آیتالله العظمی خامنهای روز ۲۲ بهمن را هم با کارگران کارخانه جنرال گذراندند، با این تفاوت که کارگران، کمونیستها را بیرون کرده بودند و غائله تمام شده بود. ایشان هنگام عصر کارخانه را به سمت مدرسه علوی ترک کردند. رادیوی ماشین روشن بود که ناگهان صدای آشنایی شنیده شد؛ صدای حجتالاسلام فضلالله محلاتی بود. که گفت: «توجه بفرمایید! توجه بفرمایید! اینجا طهران است، صدای راستین ملت ایران؛ صدای انقلاب است!» آرزویی که سالها برایش مبارزه کرده، زندان رفته و تبعید شده بودند، محقق شده بود. رژیم شاهنشاهی ساقط شده بود و همه اینها جز با لطف و توفیق الهی ممکن نبود. پس باید فقط از او تشکر میکرد و سر بر آستان او میسایید. «در راه بازگشت از آن کارخانه بود که دیدم رادیو گفت که صداى انقلاب اسلامى ایران؛ ماشین را نگه داشتم، از ماشین آمدم پایین روى زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم، یعنى به قدرى براى من عجیب بود این حادثه. اگرچه بعد از آمدن امام خب معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده، اما اینکه از صداى ایران، از فرستنده رسمى کشور این صدا به گوش من برسد، این براى من یک چیز اصلاً باورنکردنى بود.»(19/11/۱۳۶۱)