هنوز چند ساعتی از دیدار همافران و کارکنان نیروی هوایی پایگاه‌های تهران با امام نگذشته بود که کارکنان و همافران نیروی هوایی اصفهان نیز به دیدار امام شتافتند. ابتدا همافران و افسران پایگاه‌های نیروی هوایی اصفهان سرودی را قرائت کردند، سپس ضمن ارائه پیامی به امام، ایشان را از انتقال سی فروند هواپیمای فانتوم به عربستان سعودی و سرزمین‌های اشغالی آگاه کردند و تقاضا کردند که با توجهات امام خمینی(ره)، هرچه زودتر موجبات آزادی کارکنان نیروی هوایی که در جریان ممانعت از انتقال هواپیماهای فوق یا اعتراضات‌شان علیه رژیم پهلوی دستگیر شده‌اند، فراهم شود.


حوادث 10 روز پایانی حکومت پهلوی که به سرنگونی آن و طلوع خورشید فجر پیروزی انقلاب اسلامی انجامید، آنقدر سریع و پرشتاب بود که هیچ‌کس را یارای مقاومت و ایستادگی در برابر موج انقلاب ملت ایران نبود. در این میان، برخی از یاران حضرت امام(ره) در آن لحظات حساس و پر مخاطره در هدایت مردم و جهت‌دهی ایشان به سوی مسیر راستین نهضت اسلامی نقش‌آفرین بودند. آیت‌الله العظمی خامنه‌ای که در آن روزها از اعضای حلقه اول رهبری انقلاب به شمار می‌آمدند، در چند روز مانده به 22 بهمن درگیر ماجرایی شدند که شنیدن آن جالب است.
پس از تشکیل دولت موقت به دستور حضرت امام(ره)، آخرین سنگرهای رژیم شاه نیز در حال فروریختن بود. در این ایام جریانات کمونیستی نیز با به راه انداختن اعتصاب‌هایی در برخی کارخانه‌ها می‌کوشیدند خود را احیا کنند. مسئله آنقدر بالا گرفته بود که ستاد تبلیغات مستقر در مدرسه علوی اعزام سخنران به این کارخانه‌ها را در دستور کار قرار می‌دهد. کارخانه‌ جنرال یکی از این کارخانه‌ها بود. چند سخنران به آنجا رفتند؛ ولی موفق نشدند غائله را خاتمه دهند. در نهایت، آیت‌الله العظمی خامنه‌ای راهی آنجا می‌شوند.
اسدالله بادامچیان در این‌باره می‌گوید: «در روزهای هجدهم و نوزدهم بهمن‌ماه ۵۷ و در اوج روزهایی که پیروزی انقلاب نزدیک بود، کمونیست‌ها از اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی برسد احساس نگرانی کردند. لذا درصدد برآمدند با رژیم شاه بسازند و نگذارند انقلاب به پیروزی برسد. طبیعتاً رژیم شاه در موقعیتی نبود که بتواند خود را حفظ کند. بنابراین، اینها درصدد برآمدند در جریان انقلاب اغتشاش ایجاد کنند. آنها در کارخانه «جنرال» در جاده‌ کرج جمع شدند و کارگرها را جمع کردند تا با فریب آنها و همراهی عده‌ای از کمونیست‌ها به طرف تهران حرکت کنند و در آن روزهایی که وحدت لازم بود، درگیری ایجاد کنند و از درون مردم علیه خود مردم خرابکاری کنند. امید داشتند که در آن موقعیت بتوانند تعداد قابل توجهی را جمع کنند.
دوستان این موضوع را گزارش دادند. محل بخش تبلیغات ستاد استقبال از امام، دبیرستان دخترانه‌ علوی بود. در اتاق بالای آنجا، شهید دکتر باهنر و دیگران بودند؛ بنده هم در خدمت‌شان بودم. در آنجا درباره‌ این مسئله بحث شد؛ برای مدیریت این مسئله شهید دکتر دیالمه را فرستادیم، اما ایشان نتوانست از عهده‌ی کار بربیاید. یکی، دو ساعت بعد علما و روحانیون دیگری را فرستادیم، آنها هم نتوانستند. من در آنجا پیشنهاد کردم کسی که می‌تواند این کار را انجام دهد، آقاسید علی ‌خامنه‌ای است. اگر ایشان بروند می‌توانند از عهده‌ آن بربیایند. از طرفی دیدیم که هیچ راهی نیست و فتنه‌‌ آنجا در حال گسترش است. در نهایت گویا آقای باهنر یا روحانی دیگری خواهش کردند که آیت‌الله خامنه‌ای به آنجا بروند. همراه با ایشان شهید حسن اجاره‌دار و شهید اسلامی و همین‌طور یک گروه برای پشتیبانی آنها فرستادیم؛ چون احتمال درگیری بود و می‌بایست از آقا حفاظت شود.»
حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای روزهای ۱۸ تا ۲۱ بهمن هر روز چند ساعت به کارخانه‌ جنرال رفته و ضمن سخنرانی به پرسش‌ها و ابهامات حاضران پاسخ می‌دادند؛ اما همه‌ افراد حاضر در آنجا کارگران نبودند، بلکه کمونیست‌ها، هواداران‌شان را بسیج کرده بودند تا در قالب کارگران معترض، جمعیت را تحریک کنند. امام خامنه‌ای در این ‌باره می‌فرمایند: «ما یک ستاد جدید هم تشکیل دادیم در دبیرستان علوى اسلامى براى کارهاى تبلیغات و مسائل همین اعزام افرادى به کارخانه‌ها براى اینکه کارگرها را توجیه بکنند و از نفوذ بعضى از عناصر در کارخانه‌ها که داشت انجام مى‌گرفت جلوگیرى کنند و کارهاى تبلیغاتى گوناگون دیگر -که آن مادر دفتر تبلیغات امام هست-که سازمان تبلیغات اسلامى و مدرسه‌ شهید مطهرى و دفتر تبلیغات امام همه از همان تشکیلات کوچولوى آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد. یک روز من داشتم بین این دو سه تا مقر را براى یک کارى با سرعت و عجله مى‌رفتم؛ یکى از دوستان من را نگه داشت و گفت شماها اینجا مشغول کارهاى خودتان هستید، توى این کارخانه‌ها عوامل کمونیست رفتند و دارند کارگرها را تحریک مى‌کنند، دارند تخریب مى‌کنند. من خیلى به نظرم جدى نیامد، اصلاً حساس نشدم نسبت به این مسئله، از بس کار زیاد بود. مى‌دانید آن روزها لحظات آنقدر پر حادثه بود که قدرت ذهنى و حتى چشم انسان قادر نبود که همه این حوادث را ببیند، تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازه‌هاى کشور در این محدوده‌ مکانى کوچک و در آن چند روز داشت خودش را نشان مى‌داد و بر یک عده‌ معدودى تحمیل مى‌شد که باید اینها را حل و فصل مى‌کردند، لااقل مى‌دیدند و واقعاً چنین قدرتى وجود نداشت براى هیچ کس. خیلى مشکل بود، خیلى روزهاى دشوار و پرحادثه‌اى بود. من خیلى برایم این مطلب حساس نیامد، رفتم در آن محلى که داشتیم توى همان دبیرستان علوى، یک نفر دیگر یا همان برادر آمد یک گزارش مفصل‌ترى داد. من احساس کردم که یک حادثه‌اى است و بروم ببینم، پرسیدیم کجا بیشتر حساس است، یک کارخانه‌اى را اسم آوردند گفتند توى این کارخانه عده‌اى هستند و اینها، من گفتم من خودم بروم ببینم که چه خبر است. رفتم توى کارخانه دیدم بله، کارگران این کارخانه ۸۰۰ نفر بودند، ۵۰۰ دختر و پسر کمونیست بر اینها اضافه شده بودند.» (11/11/۱۳63)
روز آخر با فرارسیدن وقت نماز مغرب، حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای نماز جماعت برگزار کرده و جمعی از کارگران مسلمان نیز به ایشان اقتدا می‌کنند. «نماز و تقید به اسلام» جبهه‌ جدیدی بین کارگران و کمونیست‌ها به‌وجود می‌آورد که در نهایت کارگران کمونیست‌ها را از کارخانه اخراج می‌کنند. «وقتی نماز ایشان شروع شد، کارگرهای مسلمان آمدند و پشت ‌سر آقا نماز خواندند؛ اما طرفداران کمونیست‌ها نیامدند که نماز بخوانند. این دو موج با هم دعوا کردند. همین دعوای آنها با کارگرهای نمازخوان و اقامه‌ نماز جماعت به امامت آیت‌الله خامنه‌ای موجب شد که جمع آنها به‌هم بخورد. بعد از نماز، تقریباً دو صف تشکیل شد؛ یکی صف کارگران مسلمان و دیگری صف کمونیست‌ها. همین موضوع باعث ایجاد درگیری در آنجا شد. کمونیست‌ها نتوانستند قضیه را جمع کنند و نیروهای دیگرشان هم که می‌آمدند دیگر نمی‌توانستند با آنها همدل شوند. کارگران مسلمان هم که متوجه حقایق شدند با آنها برخورد کردند و تقریباً توطئه‌ کمونیست‌ها در آستانه‌ ۲۲ بهمن در هم شکست.»
  
 سجده شکر
حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای روز ۲۲ بهمن را هم با کارگران کارخانه جنرال گذراندند، با این تفاوت که کارگران، کمونیست‌ها را بیرون کرده بودند و غائله تمام شده بود. ایشان هنگام عصر کارخانه را به سمت مدرسه علوی ترک کردند. رادیوی ماشین روشن بود که ناگهان صدای آشنایی شنیده شد؛ صدای حجت‌الاسلام فضل‌الله محلاتی بود. که گفت: «توجه بفرمایید! توجه بفرمایید! اینجا طهران است، صدای راستین ملت ایران؛ صدای انقلاب است!» آرزو‌یی که سال‌ها برایش مبارزه کرده، زندان رفته و تبعید شده بودند، محقق شده بود. رژیم شاهنشاهی ساقط شده بود و همه‌ اینها جز با لطف و توفیق الهی ممکن نبود. پس باید فقط از او تشکر می‌کرد و سر بر آستان او می‌سایید. «در راه بازگشت از آن کارخانه بود که دیدم رادیو گفت که صداى انقلاب اسلامى ایران؛ ماشین را نگه داشتم، از ماشین آمدم پایین روى زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم، یعنى به ‌قدرى براى من عجیب بود این حادثه. اگرچه بعد از آمدن امام خب معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده، اما اینکه از صداى ایران، از فرستنده رسمى کشور این صدا به گوش من برسد، این براى من یک چیز اصلاً باورنکردنى بود.»(19/11/۱۳۶۱)

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۲۸
  سید‌مهدی حسینی/ در مبحث گذشته به مسئله نخست‌وزیری در دوره دوم ریاست‌جمهوری و سپس ترمیم دولت و کابینه اشاره شد و بیان شد که دستگاه‌های اجرایی همچون دوره قبل روال عادی را طی کردند. اما در سال‌های ۴۴ تا ۶۵ رویدادها و حوادث گوناگونی رقم خورد، ماجرای مک فارلین، دستگیری سیدمهدی هاشمی و... برخی از این رویدادها بود؛ اما امام خامنه‌ای در مقام ریاست‌جمهوری روال قانونی و مقررات دولتی را دنبال می‌کردند. یکی از مسئولیت‌های ایشان در آن ایام دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی بود، در همین ایام برخی از افراد سیاسی دست به شیطنت زده و به یک سلسله بحث‌های اختلافی دامن می‌زدند، به خصوص در موضوع حکم حکومتی، تقسیم موارد فقهی به فقه سنتی و فقه پویا، اختیارات دولت و... به بحث‌های این چنینی در نیمه دوم سال ۶۵ دامن زده می‌شد و در این گیرودار سعی می‌کردند به شخصیت امام خامنه‌ای در جایگاه ریاست‌جمهوری آسیب وارد کنند. یکی از این سوژ‌ه‌ها عضویت آنها در حزب جمهوری اسلامی بود که دبیر کلی آن را امام خامنه‌ای بر عهده داشتند و حضرت امام خمینی(ره) از این وضعیت که حفظ تشکیلات حزب موجب اختلافات و جدایی برخی از نیروهای معتقد به اسلام فقاهتی می‌‌شد، ابراز نارضایتی و ناخشنودی می‌کردند.
حضرت امام خامنه‌ای در این زمینه احساس تکلیف کردند و سرانجام در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۶۶ و طی نامه‌ای خطاب به امام خمینی(ره)، توقف فعالیت حزب و انحلال آن را پیشنهاد دادند. در بخشی از نامه معظم‌له آمده است: «این حزب در طول سال‌های گذشته در حد توان خود به منظور تثبیت نظام جمهوری اسلامی و انجام تکالیف بزرگی که بر دوش خود احساس می‌کرد، از هیچ کوششی فروگذار نکرد... در طول جنگ تحمیلی، حزب جمهوری اسلامی در سراسر کشور به وظیفه اسلامی خود برای بسیج مردم و شرکت فعال در جبهه‌های نور عمل کرد... اکنون به فضل الهی نهادهای جمهوری اسلامی تثبیت شده... احساس می‌شود که وجود حزب، دیگر آن منافع و عواید آغاز کار را نداشته و به عکس، ممکن است تحزب در شرایط کنونی بهانه‌ای برای ایجاد اختلاف و دو دستگی گردد. شورای مرکزی به این نتیجه رسیده... که حزب جمهوری اسلامی تعطیل و فعالیت‌های آن به کلی متوقف گردد. مراتب برای استحضار و کسب رهنمودهای عالی معروض می‌گردد.»
امام خمینی(ره) در پاسخ، ضمن موافقت با پیشنهاد یاد شده چنین مرقوم فرمودند: «موافقت می‌شود... امیدوارم همگی در این موقع حساس با اتفاق و اتحاد در پیشبرد مقاصد عالیه اسلام و جمهوری اسلامی کوشا باشید.»
متن نامه و پاسخ حضرت امام(ره) هر دو حکایت از پیدایش اختلافات جدی در اسلام، انقلاب و نظام داشت که بحمدالله با تدبیر آن دو بزرگوار خنثی شد.


اختراع باروت و همپاي آن ابداع موشک (راکت) و سلاح‌هاي آتشين مبتني بر اين صنعت، ابتکار غربيان نيست، ولي ايجاد آشفتگي در باب منشأ آن کار غربيان است. گاهی اختراع باروت به چيني‌ها در سده دهم ميلادي نسبت داده مي‌شود و گاهی به یقین ادعا مي‌شود که «باروت حقيقي يک اختراع اروپايي متعلق به سده سيزدهم ميلادي است.» نويسنده جمله اخير، مندرج در دانشنامه بريتانيکا (1977)، به رساله‌اي از راجر بيکن (1242 يا 1248) استناد مي‌کند که گفته است: «ترکيب شوره و سولفور شعله‌اي درخشان و صدايي رعدآسا ايجاد مي‌کند.» اين اولين سند مکتوب درباره باروت در تاريخ غرب است. رايج‌ترين شايعه در اين زمینه روايتي است که سرآغاز کاربرد باروت در ابداع سلاح‌هاي آتشين را کشيشي آلماني به نام «برتولد شوارتس» مي‌داند که گويا در حوالي سال 1320 ميلادي مي‌زيست. اما نوشته‌هاي مربوط به زندگي شوارتس مطمئن نيست و محققان اصالت آن را نمي‌پذيرند.
به نوشته بريتانيکا (1998)، قدمت کهن‌ترين گزارش‌هايي که به کاربرد باروت در چين دلالت دارد به سال 1232 ميلادي برمی‌گردد و اين زماني است که مغولان به مرکز ايالت هونان حمله بردند و مدافعان چيني از نوعي «نيزه‌هاي آتشين پرتاب‌شونده» و بمب‌هاي منفجرشونده استفاده کردند که مشخصات آن چندان روشن نيست. اين فقرات، گروهي از محققان را به اين نتيجه رسانده که چيني‌ها در آن زمان باروت را کشف کرده بودند. در همين سده باروت در اروپا نيز پديدار شد، شواهدي در دست است که نشان مي‌دهد در سال 1241 مغولان در جنگ‌هاي اروپايي خود از آن استفاده مي‌کردند. حال جاي اين پرسش باقي است که اگر مغولان با باروت و کاربردهاي نظامي آن آشنا بودند، چرا هلاکو در سال‌هاي ۱۲۵۸ ـ ۱۲۵۳ ميلادي به منظور فتح شهرها و قلعه‌هاي مستحکم ايران، که تعداد آن فقط در قهستان و رودبار و قومس به يکصد مي‌رسيد و نيز در فتح شهر بغداد همچنان از منجنيق استفاده مي‌کرد؟ (براي نمونه، در جامع‌التواريخ مطالب فراواني درباره فتح شهرها و قلعه‌هاي ايران مندرج است كه همه با استفاده از منجنيق بود.)
پيشينه آشنايي مسلمانان با باروت و سلاح‌هاي آتشين به پیش از سده سيزدهم ميلادي و به اندلس و شمال آفريقا مي‌رسد و احتمالاً کشف فوق در اين مناطق صورت گرفت. مسلمانان اندلس در سده دوازدهم باروت را مي‌شناختند و در سال 1118 در جنگ‌هاي شبه‌جزيره ايبري توپ و اسلحه آتشين به کار مي‌بردند. ابن خلدون درباره کاربرد اسلحه آتشين در سده سيزدهم ميلادي و در يکي از جنگ‌هاي ابويوسف، سلطان مراکش، در سال 672 ق./ 1273 م. چنین نوشته است: «و از انباري که با آتش و باروت به طور شگفت‌آوري مشتعل شده بود به دشمن آتش مي‌افکند و قدرت خداوند از اين عمليات هولناک ظاهر مي‌گشت.» مماليک مصر در مقابله با لشکرکشي صليبي (۱۲۴۹ ـ ۱۲۴۸) لوئي نهم فرانسه (لوئي قديس) از توپ استفاده مي‌کردند و به نوشته يک ناظر فرانسوي «هر بار که يک توپ در مي‌رفت، پادشاه فرانسه متعجب مي‌شد و فرياد مي‌کرد: عيساي عزيز، من و افرادم را حفظ کن!» حسن الرماح (متوفي 694 ق./ 1294 م.)، در کتاب فنون جنگي، فرمول باروت را بيان داشته و درباره توپ سخن رانده است. با ترجمه کتب عربي به لاتين اولين اطلاعات درباره باروت و کاربردهاي نظامي آن به اروپا رسيد و راجر بيکن با اين ماده آشنا شد.
بنابراين، بايد با اين گفته جرجي زيدان موافق بود که «عرب‌ها [مسلمانان] پيش از ديگران استعمال باروت را مي‌دانستند و اگر آنها باروت را اختراع نکرده باشند، لااقل باروت توسط آنها به مردم [اروپاي] قرون وسطي منتقل شده است.» بريتانيکا، که در چاپ‌هاي پيشين «باروت حقيقي» را يک اختراع اروپايي دانسته بود، در چاپ جديد ضمن حذف جمله فوق، موارد زير را جايگزين آن کرده است: «باروت سياه هر چند ريشه در چين سده دهم ميلادي دارد... ولي شواهدي در دست است که نشان مي‌دهد اعراب [مسلمانان] نخستين کساني بودند که آن را تکامل بخشيدند و در سال 1304 اولين تفنگ‌ها را اختراع کردند.» و در مقاله‌ای ديگر چنين آمده است: برخي گزارش‌ها حاکي از آن است که اعراب مسلمان در سال 1249 در شبه‌جزيره ايبري از موشک استفاده مي‌کردند و در سال 1288 با اين سلاح به شهر والنسيا حمله بردند. در اوايل سده چهاردهم ميلادي نيز مسلمانان اندلس در جنگ با صليبيون از توپ استفاده مي‌کردند. اسماعيل، امير غرناطه، براي درهم شکستن حصار شهر هوسکار (724 ق./ 1324 م.) از دستگاه بزرگي بهره ‌جست که با باروت کار مي‌کرد و گلوله‌هايي پرتاب مي‌کرد که با صداي رعدآسا به قطعات کوچک تقسيم مي‌شد و خرابي‌هاي بزرگ بر جاي مي‌نهاد. ۱۹ سال بعد مدافعان مسلمان يکي از شهرهاي اندلس در برابر حمله صليبيون از سلاحي مشابه استفاده مي‌کردند که گلوله‌هاي آهنين پرتاب مي‌کرد.

در دوران پهلوی اول نخستین جرقه‌های جدی همکاری بین ایرانیان و آلمانی‌ها زده شد و اتباع آلمان در مسئولیت‌های مالی و اقتصادی حکومت رضاشاه گمارده شدند. مسئولیت‌هایی نظیر ریاست دیوان محاسبات، مساعدت در تأسیس و راه‌اندازی وزارت مالیه و تأسیس و مدیریت بانک ملی ایران از مهم‌ترین موارد همکاری بین ایرانیان و آلمانی‌ها در این دوره بود. 
اما در برخی موارد از این مسئولیت‌ها سوءاستفاده می‌شد، به طوری که در بانک ملی به ریاست کورت لیندن بلات با همدستی تیمورتاش اختلاس صورت گرفت. پس از این اتفاق بلات و فوگل معاونش به بیروت فرار کردند که فوگل در آنجا خودکشی کرد، اما بلات به ایران برگردانده شد و مورد محاکمه قرار گرفت. 
لیندن بلات به هجده ماه حبس و پرداخت هفت هزار لیره انگلیس محکوم شد و پس از سپری کردن مدّتی در زندان، طبق رایزنی‌های انجام شده، شصت‌وسه هزار تومان به بانک ملّی ایران پرداخت کرد و به کشور خود بازگشت.  این مسئله فضا را برای ورود کشورهای ثالث، از جمله ایالات‌متحده آمریکا به مسائل سیاسی و اقتصادی ایران فراهم کرد.

 محمد درودیان/در دوران حکومت شاهنشاهي به مليت ايراني اهميت بسياري داده می‌شود، در عوض به فرهنگ و زبان ساير اقوام ايراني، از جمله کُردي و عربي توجه چندانی نمي‌شد. اين موضوع سبب شده بود تا در حق برخی از مرزنشينان ايراني، از جمله اعراب خوزستان، کم‌مهري شود. حکومت عراق هميشه درصدد بهره‌گيري از اين وضعيت بود. با پيروزي انقلاب اسلامي، زبان عربي اهميت ويژه‌اي يافت و در برنامه‌ آموزشي مقطع تحصيلي دبيرستان و راهنمايي گنجانده شد. پس از پيروزي انقلاب، خواسته‌هاي قومي و مذهبي برخي گروه‌ها، به ويژه در مناطق مرزي، با هدف مشخصي مطرح مي‌شد. در منطقه عرب‌نشين خوزستان هم بر آموزش زبان عربي در مدارس و نيز استفاده از زبان عربي در صداوسيماي خوزستان تأکيد مي‌شد. پايگاه اصلي جريان خلق عرب در خرمشهر بود و حوزه‌ نفوذ آن به بخش‌هاي جنوبي و غربي خوزستان محدود مي‌شد. دولت بعثي عراق از طريق مرز شلمچه سلاح‌هايي مانند کلاشنیکف آرپي‌جي7، کلت و مهمات مربوط به آن را وارد ايران مي‌کرد و در اختيار برخی از سران قبايل و شيوخ عرب مي‌گذاشت. سلاح‌ها به منزل اين شيوخ وارد و از آنجا بلافاصله بين اعراب توزيع مي‌شد. برخي شيوخ خرمشهر از جمله مکي فيصلي رئيس طايفه‌ آل‌علي و نماينده‌ خرمشهر در مجلس شوراي ملي زمان شاه و نيز هادي نظاري در روستاي مؤمني در کنار نهر خين نسبت به بقيه‌ سران قبايل فعال‌تر بودند. بيشترين زدوخوردهاي مسلحانه در خرمشهر بين نيروهاي انقلابي و عناصر خلق عرب از 3 تا 15 خرداد 1358 اتفاق افتاد. بر اثر اين حوادث و اتفاق‌ها که در زمان دولت موقت رخ داد، حدود 35 نفر از افراد خلق عرب کشته و بيش از 60 نفر از دو طرف مجروح شدند. همچنين اعضاي خلق عرب، از 7 مهر 1358، انفجارهايي را در مسير لوله‌هاي انتقال نفت و برخي اماکن عمومي در شهرهاي عرب‌نشين خوزستان، از جمله در بازار سيف خرمشهر و حتي در قطار آغاز کردند که با بررسي انفجارهاي مکرر لوله‌هاي نفت خوزستان، مشخص شد سازمان امنيت و دولت عراق پشت اين حوادث قرار دارد. از مهر 1358 تا روز آغاز جنگ، در مجموع 74 انفجار به دست گروه خلق عرب در نقاط مختلف خوزستان انجام شد که عمده آن در پاييز سال 1358 اتفاق افتاد.
دولت عراق علاوه بر خرمشهر، توزيع سلاح در بين عشاير شمال خوزستان را نيز از خرداد 1358 آغاز کرد. به اين صورت که سران عشاير به پاسگاه‌هاي مرزي عراق از جمله در بجليه مراجعه مي‌کردند و پس از تحويل سلاح‌ها، آنها را با وانت به داخل ايران مي‌آوردند و بين افراد خود تقسيم مي‌کردند. در همين ايام، برخي از افراد نيز به عماره (از شهرهاي نزديک به مرز) مي‌رفتند و تحت آموزش نظامی ارتش عراق قرار می‌گرفتند. با تشديد انفجارها در خوزستان، سپاه دزفول30 نفر را در بين گروه خلق عرب نفوذ داد. اين افراد درپوشش اعضاي خلق عرب، بارها به داخل عراق رفتند و سلاح و مواد منفجره از حکومت بعثي دريافت کردند. همچنين آنها با هدايت سپاه دزفول، يک‌بار 100 کلاشنیکف از عراق تحويل گرفتند. در مجموع، سپاه دزفول از ميان سلاح‌هايي که دولت عراق بين عشاير عرب توزيع کرده بود، 3000 کلاشنیکف و 2 آرپي‌جي7 جمع‌آوري کرد. گفتني است اين اقدام با کمک عشاير عرب انجام شد. 


 عبدالله شهبازي/  چند روز پس از نوروز سال 1358 روزنامه‌ها در صفحات میانی خود نامه‌ای از دختر رضاخان پهلوی به نام صدیقه سوادکوهی خطاب به امام خمینی(ره) منتشر کردند که پس از سال‌ها در لابه‌لای مطالب خواندنی این روزنامه‌ها جلب توجه می‌کند.
در نامه صدیقه سوادکوهی که روزنامه اطلاعات متن آن را منتشر کرده بود، آمده است: «اینجانب صدیقه دختر رضاخان (رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی می‌باشم که با انگیزه تلفن مورخه سه‌شنبه اول اسفند 1357 خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی کرد و گویا من بی‌نام و نشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محروم‌ترم با شاهزاده خانم‌های معروف پهلوی اشتباه گرفته بود، به کمیته احضارم کرد؛ لذا مصدع اوقات گرانبهای شما شدم، در حالی که می‌دانم اکنون مجال رسیدگی به این امور نیست.»
در ادامه این نامه آمده است: «اینجانب بنا به وظیفه شرعی خود در روز ششم تشریف‌فرمایی آن حضرت موفق به زیارت شدم، ولی حال که احضار گردیدم چه بهتر که این سعادت از نزدیک دست دهد تا جریان ۲۰ سال مبارزه حق‌طلبانه با دستگاه بی‌عدالت دربار و نخست‌وزیری هویدا را به عرض برسانم. پرونده دادخواهی در مورد اثبات نسب و احقاق حق خود را که بنا بر امر مرجع تقلید شیعیان آن زمان مرحوم حضرت آیت‌الله بروجردی به جریان انداخته‌ام در تمام مراجع صلاحیت‌دار کشور نظیر اداره معاضدت قضایی شعبه اول دادگاه‌های شهرستان تهران، شعبه ۶ دادگاه استان مرکزی و شعبه هفتم دیوان عالی کشور و دادگاه‌های کرمانشاه، همدان، مازندران، وزارت دربار، کمیسیون عرایض دربار، سازمان امنیت و... سابقه طولانی دارد.
ضمنا چون مرحوم آیت‌الله بروجردی به من فرمودند در نهایت سیدی شما را یاری خواهد کرد، من ابتدا فکر کردم منظورشان امام جمعه سابق تهران است. پس از ملاحظه منزل و دم و دستگاه درباری و بریز و بپاش ایشان متوجه شدم او نیست و با تلفن پریروز دستگیرم شد آن سید یاری‌کننده زعیم و مرجع عالیقدر شیعیان فعلی می‌باشد. علی‌هذا من فاقد شناسنامه هستم، به جهت اینکه وزارت دربار گفتند که شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفت ما این خواهر بی‌سواد که با لهجه صحبت می‌نماید را نمی‌توانیم شناسنامه پهلوی دهیم. ناچار تقاضا کردم شناسنامه پهلوی نمی‌خواهم، با شناسنامه مادرم که [اهل] سوادکوه است به من شناسنامه بدهید، آن هم پس از تشریفات اداری از دربار به وزارت دادگستری سپس به اداره ثبت احوال ارسال کردم که آنها هم اظهار داشتند باید یک مقام صلاحیت‌دار دستور بدهد.»
ماجرا از این قرار بود که صدیقه مادر خود را در شیرخوارگی به علت بیماری سل از دست داد و رضاخان سرپرستی او را به یکی از زیردستان امین خود به نام علی‌اکبر کدویی سپرد. علی‌اکبر، صدیقه را به عنوان فرزند خویش بزرگ کرد و هویت واقعی‌اش را تا جوانی از او پنهان داشت. صدیقه پس از اطلاع از هویت حقیقی خود (پس از مرگ رضاخان) با همسر و فرزندانش به تهران آمد و درصدد اعاده هویت برآمد، ولی دربار به بهانه بیسوادی او و مصدقی بودن شوهرش حاضر به پذیرش وی به عنوان فرزند رضاخان نشد و نزدیک به ۲۰ سال دوندگی وی در دادگستری برای اثبات رسمی هویت خود با نام پدر یا مادر واقعی‌اش ناکام ماند.
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، صدیقه شرح ماجرای خود را طی نامه‌ای خطاب به امام خمینی نوشت که با توجه به اسناد موثق نهایتاً توانست در ۶۳ سالگی هویت واقعی خود را در مراجع قانونی اثبات کند، حال آنکه تا آن زمان با نام خانوادگی پدرخوانده‌اش، یعنی کدویی شناخته می‌شد. صدیقه ۲۲ دی ۱۳۶۸ در سن ۷۲ سالگی در تهران درگذشت.