در روز پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷، چهار مقام عاليرتبه نظامي دوره پهلوي اعدام شدند. اين اتفاق به فاصله چهار روز پس از پيروزي انقلاب اسلامي رخ داد.
سپهبد مهدي رحيمي فرماندار نظامي تهران و رئیس شهرباني سابق، سرلشکر رضا ناجي فرماندار نظامي اصفهان، سرلشکر منوچهر خسروداد فرمانده نيروي هوايي و ارتشبد نعمتالله نصيري رئیس سابق ساواک(سازمان اطلاعات و امنيت کشور) اولين کساني بودند که با حکم دادگاه انقلاب اعدام شدند.
انقلابیون، نصيري رئیس ساواک را شريک شاه در جنايتهايش میدانستند، سپهبد رحيمي نيز فرماندار نظامي و رئیس شهرباني تهران بود که به همين جهت در کشتارهاي مردم بيگناه در ماههاي منتهي به سقوط رژيم و حتي پس از خروج شاه از کشور متهم بود. سرلشکر رضا ناجي معروف به «قصاب» اولين فرماندار نظامي اصفهان به دليل سرکوب قيام مردم اصفهان در چهلمين روز واقعه خونين تبريز، محاکمه ميشد و سرلشکر خسروداد نيز در جایگاه فرمانده هوانيروز در دادگاه متهم بود هدايت مستقيم کشتار ۱۷ شهريور ۵۷ در تهران را برعهده داشته است.
محاکمه آنان همان روز در محل دبيرستان شماره ۲ علوي در دادگاه انقلاب انجام شد و مفسدفيالارض شناخته شده و نيمه شب در پشت بام همان مدرسه تيرباران شدند و اين در حالي بود که محاکمه ۲۲ تن ديگر در همان محل ادامه داشت. شيخ صادق خلخالي قاضي دادگاه انقلاب بود. روزنامه اطلاعات همان زمان گزارش تفصيلي اعدام اين چهار تن را منتشر کرد. متن خلاصه شده گزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات که در تمام مراحل محاکمه و اعدام فرماندهان ارتش حکومت پهلوي شرکت داشت، بدين شرح است:
«متهمان رديف اول نصيري رئیس سابق ساواک، خسروداد فرمانده هوانيروز، ناجي فرماندار نظامي اصفهان و رحيمي فرماندار نظامي تهران و آخرين رئیس شهرباني رژيم سابق را ميآورند. هر کدام از آنها بر اساس بازجويي که شدهاند پروندهاي قطور دارند.
نصيري مجرم نخستين است، او گنگ و بهتزده، به سؤالها با صدايي خفه پاسخ ميدهد. درست همانگونه که در تلويزيون ديديم. يکي دو بار نيز نام اربابش اعليحضرت مخلوع را به زبان ميآورد. او هيچکدام از اتهامات را قبول ندارد، اما در بازجويي به چند قتل اعتراف کرده است. همچنين پذيرفته است که مأمورانش صدها جوان تحصيلکرده و فرزانه را زير شکنجه شهيد کردهاند.
يکي دو بار نصيري چنان خود را ميبازد که به گريه ميافتد. محکمه شکل خاصي دارد، تلفيقي از محاکم شرع و عدليه، آميزهاي از مذهب و منش انقلابي، بدينگونه است که احکام رنگي از مذهب دارند، ولي با رفتاري انقلابي صادر ميگردند. نصيري آخرين حرفهايش را ميزند، يک جفت چشم اشکبار او را مينگرد؛ چشمان رضايي بزرگ که به ياد آن روزهايي است که به نصيري ميگفت لااقل نوه سه سالهام را آزاد کنيد.
نصيري هيچکدام از اين لحظات را به ياد ندارد. سخنان او پايان ميگيرد. حاضر نيست توبه کند. حتي حاضر نيست نام خدا را بر زبان آورد. پس از او رحيمي نيز همين وضع را دارد. آميزهاي از کلمات وجدان، قانون اساسي، شرافت سربازي، سوگند به جقه ملوکانه و... را بر زبان ميآورد. يکي دو ساعت پيش از شروع دادگاه، نصيري و او تلاش کرده بودند که بگريزند، ولي ظاهراً با هوشياري محافظين تيرشان به سنگ خورده بود.
پس از او ناجي ميآيد. او به کلي خود را باخته است و ميزند زير گريه. «آقا به امام زمان ما با مردم اصفهان از برادر هم نزديکتر بوديم. آقا ما آدم بدي نبوديم. برويد از مردم اصفهان بپرسيد.» قبلاً اين سوال از مردم اصفهان شده است. پيش از اين پيکر خونين صدها جوان و پير اصفهاني پاسخ اين سؤال را داده است.
وقتي خسروداد برميخيزد، سايهاي از ترس در چشمان اوست. اعترافات او شنيدني است. بر اساس نقشههاي شيطاني او، دو بار قرار بوده کودتا بشود. يک بار وقتي بختيار شاه را راهي کرد، وی تصميم داشته با نيروهاي ويژهاش پايتخت را تسخير کند، بختيار را کنار بزند و خودشان فرمانروا شوند.
متهمان به گوشهاي برده ميشوند و دادگاه وارد شور ميشود. ساعتي بعد حکمها به اطلاع رهبر[معظم] انقلاب ميرسد و بعد بار ديگر متهمان صف ميکشند و حکم خوانده ميشود: «بسمالله المنتقم ... به فرمان خدا، به حکم دادگاه انقلاب اسلامي و با صحه نائب الامام خميني، ارتشبد نعمتالله نصيري ... محکوم به اعدام به صورت تيرباران ميشود.» به دنبال نصيري حکم بقيه خوانده ميشود. آنها «مفسدفيالارض» شناخته شدهاند و «چون وجودشان در زمين توليد فساد و زشتي ميکند، بايد زمين تطهير گردد.»
متهمان حکم را نگاه ميکنند. پلک چشمهاي رحيمي ميپرد. چهار امير گمان ميکنند که حکم تيرباران درباره آنان چند روز ديگر يا چند هفته ديگر اجرا ميشود. هيچکدام باور نميکنند که يک ساعت و نيم ديگر گلولهاي قلب سنگي آنان را از کار خواهد انداخت.
در آغاز قرار است علاوه بر اين چهار تن، سالارجاف نيز تيرباران شود، ولي در آخرين لحظه حکم درباره او نقض ميشود. ظاهراً حالا نوبت نظاميهاست که بيشترين سهم را در جنايات رژيم مزدور داشتهاند. عقربه ساعت، يازده و ربع را نشان ميدهد.
گروهي از برادران مسلح که جان بر کف گرفته انقلاب را تا اين مرحله آوردهاند، سراغ چهار متهم ميروند. آنها به محض آنکه چشمشان به گروهي مسلح ميافتد حکايت را ميفهمند. بدن نصيري ميلرزد. حالا ژنرال براي اولين بار فهميده است که ترس چيست.
يک روحاني با آرامش هميشگياش کنار آنها ميآيد. بايد وصيت کنند، بايد حرف آخر را بزنند، بايد توبه کنند، رحيمي و خسروداد آرامند و حتي حاضر نميشوند يک بار نام خدا را بر زبان بياورند. ناجي گريه ميکند. التماس ميکند.
هر کدام جملهاي ميگويند. سکوت سنگيني بر سالن نشسته است. يک کلاه پشمي به سر کشيدهام و خيلي گرمم است. ياد شبي ميافتم که نصيري به ديدن زندانيان قزلقلعه آمد و در سلولي من نيز جايي داشتم. در را باز کرد. جرم من ترجمه کتاب «فلسفه انقلاب مصر» نوشته عبدالناصر بود. همراهش چيزي در گوش او گفت. فرياد زد اين جاسوس مادر... عبدالناصر را تکهتکه کنيد. ژنرال از اين کلمه غرق لذت ميشد.
بايد از پلهها بالا برويم. ناجي يکي دو بار تا ميشود و پس از چند دقيقه به روي پشت بام ستاد ميرسيم. شهر در سکوت کامل خفته است. ساعت يازده و سي دقيقه است. وقتي ميخواهند چشمان متهمان را ببندند، خسروداد ميگويد من نيازي به چشمبند ندارم. چشمها بسته ميشود.
در تاريکي لرزش پاي نصيري و ناجي را ميبينم. رحيمي کاملاً خبردار ايستاده و خسروداد نيز آرامتر از ناجي و نصيري است. حکم بار ديگر خوانده ميشود.
يکي از افسران آزاده که از ماهها پيش به صفوف نهضت پيوسته است و محل خدمتش را ترک گفته، فرمان ميدهد افراد به دست... هدف، صداي رگبارها، نالههايي خفيف و تا شدن آدمهايي که حتي در آخرين لحظه حيات خود نخواستند توبه کنند.
افسر تير، تير خلاص را در سر چهار عامل مزدور رژيم شاه خالي ميکند. چهره رحيمي در هم فشرده است. ناجي حالت گريه دارد. نصيري وحشتزده، خسروداد آرام. شتاب او براي رسيدن به دوزخ چشمگير است.
پايين ميآييم. من احساس سرما ميکنم. آسمان صاف است و سرد. توي سلول زندانيان ولولهاي است. من گريه هويدا را ميبينم. گمان برده است که نوبت اوست. گريه ديگران را هم ميبينم. سالارجاف با صداي بلند گريه ميکند. دانشي و نيکپي رنگ به چهره ندارند. ربيعي و محققي فکر ميکنند لحظهاي ديگر سراغشان ميآيند.
يک روحاني صاحبنام به سالن زندانيان ميآيد و آرام ميگويد آقايان بخوابيد کسي امشب اعدام نخواهد شد. اميد براي زيستن بار ديگر به چشمها فروغ ميدهد. يکي دو تن به هم نگاه ميکنند و ميخندند.
عدل اسلامي هيچکس را بيدليل نميکشد. چراغها خاموش ميشود. زندانيان ميخوابند. حالا همه آرام شدهاند. يک آمبولانس در ساعات نزديک بامداد اجساد را به پزشک قانوني ميبرد.
بيرون ميزنم. در صبح دلنشين خيابان ايران. اينجا همه چهره انقلابي دارند. زمزمهاي از يک سرود قديمي ميشنوم. پيرمردي به من ميرسد و ميگويد: به لطف خدا نصيري جلاد تيرباران شد. سر تکان ميدهم و ميگويم بله پدر جان من خودم شاهد بودم.»