قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی معتقد است: در فهم فبک بیش از حد روش محور شده‌ایم و به روش بیشتر از بنیادهای نظری و فلسفی توجه کرده‌ایم. حرف من این نیست که فبک را کنار بگذاریم، بلکه تلقی من این است که لیپمن نگاه حداقلی به بنیادهای فلسفی دارد، به همین دلیل هم ما نمی‌توانیم پرسش فلسفی مهم داشته باشیم. ممکن است تفکر فلسفی داشته باشیم، ولی پرسش فلسفی خیر.


جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصر ـ‌ 59
 جعفر ساسان‌ 
داوود عسگری/ 
«من یظهره‌الله»
باب در کتاب بیان در مواضع متعدد، به ظهور فردی به نام «من یظهره‌الله»، یعنی کسی که خدا او را ظاهر می‌کند، اشاره دارد و به مریدان خود درباره ظهور وی بشارت می‌دهد. از جمله در کتاب بیان فارسی می‌نویسد: «مد نظر بیان نیست، الا به سوی من یظهره‌الله»؛(1) و در جایی دیگر می‌نویسد: «آثار ظهور حقیقت در هر ظهور، تحفه است من قِبَل‌الله از برای او در ظهور بعد...؛ مثلاً آنچه خداوند بر عیسی نازل فرمود، تحفه بوده من قبل‌الله از برای محمد رسول‌الله...؛ و همین قسم، آنچه خداوند به رسول‌الله نازل فرموده، که امروز در مؤمنین به قرآن مشاهده می‌شود، مرایای افئده ایشان تحفه بود من‌الله به سوی قائم آل‌محمد و همین قسم، آنچه در بیان متکوّن شود از شئون محبوبه، تحفه است از قبل نقطه بیان به سوی من یظهره‌الله، که ظهور اخرای بیان باشد... .»(2)
باب در کتاب بیان، اعتبار تعالیم خود را تا روز ظهور «من یظهره‌الله» و او را در رد یا قبول تعالیم خود، صاحب اختیار دانسته است. او همچنین منی انسان را از دسته نجاسات خارج کرده است تا «من یظهره‌الله» از پاکی پدید‌ آید.(3)
باب در بیان فارسی، ظهور موعود خود را بین ۱۵۱۱ تا ۲۰۰۱ سال پس از ظهور خود و تألیف بیان مقرر کرده است. او می‌نویسد: 
«اهل این جنت، در این جنت متلذّذ هستند، الی اول ظهور مَن یظهِرُهُ الله. قسم به ذات الهی که از برای ایشان، در حین ظهور ایشان هیچ جنتی اعظم‌تر از ایمان به او و طاعت او نیست... وصیت می‌کنم کل اهل بیان را ... اگر شنیدید ظهوری ظاهر شده به آیات قبل از عدد اسم‌الله الاغیث [=۱۵۱۱ به حساب حروف ابجد]، که کل داخل شوید و اگر نشده... به عدد اسم‌الله المستغاث [=۲۰۰۱ به حساب حروف ابجد.]»(4)
حال بهاءالله که پیش از باب و پیش از حکم او بر پاکی نطفه به دنیا آمده است و در زمان مورد نظر باب ظهور نکرده و تنها نوزده سال پس از مرگ او، ادعای دیانت جدید کرده است، چگونه خود را همان من یظهره‌الله می‌داند؟

اختلاف و جدایی
 در دوره اقامت در ادرنه یا به قول بهایی‌ها «ارض السرّ» بود كه یك‌باره میرزا حسین‌علی رازی را كه مدت‌ها در دل نهان كرده بود، آشكار و پیروان باب را به خود دعوت کرد. همچنین ازل را فاقد صلاحیت برشمرد. خلاصه، جنگ در گرفت و وی استقلال مذهب خود را اعلان کرد. (نمودار)
  
مبانی، اصول، تعالیم و احکام بهائیت
  مبانی و اصول هر جریان، زیرساخت فکری و عقیدتی آن درباره مسائلی، مانند خداوند، انسان، جهان، مبدأ و معاد و منبع کسب معرفت در واقع بیانگر جهان‌بینی آن جریان است. فرقه بهائیت، اصول و مبانی مستحکم عقلانی ندارد و رهبران آن برای طراحی و ارائه یک منظومه فکری سواد کافی نداشته‌اند؛ اما برای جذب پیروانی هر چند اندک، با استفاده از مبانی مکاتب دیگر، چه الهی و چه بشری و ممزوج کردن حق و باطل که یکی از شاخصه‌های فتنه است، اصول خود را ارائه داد‌ه‌اند. منابع اعتقادى و احكام بهائیان، نوشته‏هاى سیدعلى‏محمد باب، میرزا حسین‌على بهاءالله، عبدالبها و تا حدى نیز شوقى افندى است كه از نظر بهائیان مقدس هستند و در مجالس ایشان قرائت مى‏شوند؛ هرچند كتب باب به دلیل آنکه بهائیان از حقایق اعتقادات خود آگاه نشوند، عموماً در دسترس بهائیان قرار نمى‏گیرد. از همین ‌رو، بیت‌العدل مانع چاپ و انتشار كتب باب مى‏شود. دو كتاب اقدس و ایقان میرزا حسین‌على، نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است.
در واقع، مهم‌ترین ویژگی فتنه، که بدعت در دین است، در اصول این فرقه نمایان است و با شناخت این اصول، ماهیت آن بهتر مشخص خواهد شد. در ادامه برخی از اصول و مبانی بهائیت را بررسی می‌کنیم.
معرفت‌شناسی
راه‌ها و شیوه‌های کسب شناخت در معرفت‌شناسی معنا می‌یابد و با کمک وحی، عقل، کشف و شهود و حس و تجربه می‌توان به آن دست یافت؛ اما بهائیت به دلیل ضعف تئوریک نتوانسته است تصویر روشنی از معرفت‌شناسی و ابزارهای کسب آن ارائه دهد؛ بلکه برای فرار از واقعیت و ترس از رویارویی با نقدهای عقلی و نقلی، صورت مسئله را پاک کرده، اصالت این موازین را در شناخت نفی می‌کند و فیض روح‌القدس را معیار کامل شناخت می‌داند. اشکالات معرفت‌شناسی و روش‌شناسی معرفت دینی بهائیت، در شیخیه ریشه دارد که این فرقه، وارث فکری و عقیدتی آن قلمداد می‌شود. احسایی، بنیانگذار شیخیه که مشرب اخباری داشت، عقل و اجتهاد را برنمی‌تابید و بسیاری از عقاید خود را به مسموعات مستقیم از ائمه(ع) که در رؤیا نصیبش می‌شد، مستند می‌کرد. این نگرش نادرست، از شیخیه به بابیه و بهائیت سرایت کرد و آنها افزون بر عقل، نقل و حس را نیز نامعتبر 
دانستند. 
عبدالبهاء که پیامبر دوم و مبین بهائیت شناخته می‌شود، سخنان پدر را بیشتر تفصیل می‌کند و می‌نویسد:
«میزان ادراک، آنچه مسلّم است، منحصر در چهار موازین است؛ یعنی حقایق اشیا به این چهار چیز ادراک می‌شود: اول میزان، حس است؛ یعنی آنچه به چشم و گوش و ذائقه و شامّه و لامسه احساس می‌شود، این را محسوس می‌گویند. امروز نزد جمیع فلاسفه اروپا این میزان، تامّ است. می‌گویند: اعظم موازین، حس است و این میزان را مقدس می‌شمارند؛ حال آنکه میزان حس، ناقص است؛ زیرا خطا دارد... پس بدان، آنچه در دست ناس است و معتقد ناس، محتمل‌الخطاست؛ زیرا در اثبات و نفی شیء، اگر دلیل حسی آرد، واضح شد که آن میزان تامّ نیست و اگر دلیل عقلی گوید، آن نیز تامّ نیست یا اگر دلیل نقلی گوید، آن نیز تامّ نیست. پس واضح شد که در دست خلق میزانی نیست که اعتماد نمایی؛ بلکه فیض روح‌القدس میزان صحیح است که در آن ابداً شک و شبهه‌ای نیست و آن تأییدات روح‌القدس است که به انسان می‌رسد و در آن مقام یقین حاصل می‌شود.»(5)
فیض روح‌القدس یکی از تعالیم دوازده‌گانه بهائیت است که می‌گوید: «عالم محتاج به نفثات (الهامات) روح‌القدس است.» عباس افندی در ارتباط با این اصل گفته است: 
«تعلیم دوازدهم حضرت بهاءالله آنکه عالم انسانی به قوای عقلیه و قوای مادیه ترقی نکند، بلکه به جهت ترقی صوری و معنوی و سعادت فوق‌العاده انسانی، نفثات روح‌القدس لازم است و باید قوه الهیه، یعنی روح‌القدس تأیید کند و توفیق بخشد تا آنکه هیئت بشر ترقیات فوق‌العاده نموده، به درجه کمال برسد؛ زیرا جسم انسان محتاج به قوای مادیه است، ولی روح انسان محتاج به نفثات روح‌القدس است و اگر تأییدات روح‌القدس نبود، عالم انسانی خاموش می‌شد و نفوس انسانی مرده بود.»(6)
* پی‌نوشت‌‌ها در دفتر نشریه موجود است.

اندیشه سیاسی مسلمانان ـ 384
 فتح الله پریشان/ از محورهای مهم ادبیات سیاسی علما و فقها، طرح دوگانه حاکمیت عدل و جور با تعریف و تحدید هر یک از آنها با شاخصه‌ها و مؤلفه‌هایی است که از متن و بطن دین استنباط و استخراج شده‌اند. از این منظر، اغلب علما و فقهای شیعی با توجه به آیات و روایات دینی برداشت‌های تقریباً یکسانی از این حوزه داشته‌اند و تمایزات جزئی که در این حوزه وجود دارد، به ادبیات بیانی، نوع دسته‌بندی‌ها و عنوان‌سازی‌ها برمی‌گردد. در شماره‌های گذشته با حکومت مطلوب و سلسله مراتب حاکمیت عدل از نگاه وی آشنا شدیم. در این شماره حکومت جور در منظومه فکری وی را بررسی خواهیم کرد. حکومت جور و سلطان جائر از جمله مفاهيمي است که در آثار ميرزاي قمي به کرّات مورد استفاده قرار گرفته است. درباره واژگان جور و حاکم جائر، در کتاب‌هاي لغت تعاريفي آمده است که به دو نمونه آن اشاره می‌شود:
1ـ الجائر من الناس هو الذي يمنع من التزام ما يأمر به الشرع قال تعالي و منها جائر اي عادل عن المحجة(1)
 2ـ جار في حکمه جوراً اي ظلم ... والحکم الجائر اي المائل عن طريق الهدي الجائر المائل عن الحق(2)
بنابراين، جور به معناي ظلم است و حاکم جائر کسي است که از طريق هدايت و اسلام خارج شده و مانع اجراي احکام الهي در جامعه مي‌شود. 
از حیث مفهوم‌شناسی، معنای جور در چند نوع قابل تصوّر است که با تحقق هر يک از آنها در شخص حاکم، عنوان حاکم جائر مصداق می‌یابد:
1ـ ظلم در عقيده؛   2ـ ظلم به نفس؛    3ـ ظلم به غير. 
صدق اين مفاهيم درباره حاکمي که از طرف امام معصوم مأذون نباشد، قطعي است. ميرزاي قمي در آثار خود به دو نوع حاکم جائر اشاره مي‌کند: 1ـ حاکم جائر مخالف (اهل سنت)، 2ـ حاکم جائر شيعه.
از دیدگاه محقق قمی احکام هر یک از اين دو نوع نسبت به يکديگر متفاوت است. اين تمايز را در بحث مالیات‌های اسلامی، به ویژه خراج و جزيه به خوبي مي‌توان دريافت.
1ـ مشروعيت نداشتن حکومت جائر؛ يکي از مسائلي که در انديشه سياسي ميرزاي قمي به ويژه در برخي آثار وي مثل جامع‌الشتات کاملاً بديهي است، مشروع نبودن حکومت جائر در عصر غيبت امام معصوم(عليه‌السلام) است. وي در بعد نظري در موارد متعددي، تصدّي برخي امور شرعي از جمله خراج، جزيه، قضاوت، جهاد و... را از سوي حاکم جائر جايز نمي‌شمرد و در بعد عملي نيز حکومت وقت را مشروع نمي‌داند که اين موضوع در بخش‌هاي بعد به تفصيل بررسي خواهد شد. میرزای قمی امر به وجوب اطاعت سلطان ظالم و بي‌معرفت به احکام الهي را قبيح مي‌داند و مي‌گويد: تنها در صورتي که دفع دشمنان دين منحصر به سلطان شيعيان باشد، اطاعت از او لازم است، آن هم نه از راه وجوب اطاعت او، بلکه از راه وجوب دفع سلطه دشمنان دين بر مکلّف اطاعتش لازم است.(3) بنابراين، قبيح دانستن اطاعت از سلطان ظلم دليلي واضح بر مشروع ندانستن حکومت جائر مي‌باشد.
2ـ نداشتن جواز رجوع به حاکم جائر براي قضاوت؛ به عقيده ميرزاي قمي، قضاوت و حکم، مخصوص مجتهد عادل است و به جز او کسي حق صدور حکم ندارد؛ بنابراين وي به طريق اولي رجوع به حاکم جائر را براي قضاوت و دادرسي جايز نمي‌داند. محقق قمی در جواب سؤالي در اين باره مي‌گويد: «در آيات قرآنيه و احاديث بسيار از ائمه اطهار(عليهم‌السلام)-حکم صريح شده بر حرمت محاکمه بردن به طاغوت و سلاطين جور و هرچند ظن بسيار اخبار اراده حکام مخالفين است، ليکن عموم روايت ابي‌خديجه و غيره شامل سلاطين جور شيعه هم هست و در بعضي اخبار تصريح شده به آنچه از حکم ايشان بگيرد، سُحت است، هرچند حکم به حق کرده باشد.»(4)
به گفته ميرزاي قمي، مشهور اين آيات و اخبار را تخصيص داده‌اند به غير صورتي که استفاده حق به محاکمه ايشان موقوف باشد و برخی در اين هم اشکال کرده‌اند، به جهت آنکه حکم کردن ايشان عمل طرد است و محاکمه به سوي ايشان اعانت بر اثم است و دليل واضحي غير از نفي عسر و حرج بر آن استثنا وجود ندارد، بلکه در مقابل آن، حرمت اعانت بر اثم وجود دارد.(5) بنابراین، از ديدگاه میرزای قمی، اخذ قهري حق نيز در صورتي جايز است که اعانت بر اثم لازم نيايد. از اين رو، استعانت از ظالم در اخذ قهري حق بدون مرافعه جايز نيست.
3ـ نداشتن جواز اخذ خراج و جزيه از سوي حاکم جائر؛ ميرزاي قمي در بحث خراج و جزيه به صراحت مي‌گويد که اخذ و تصرف حاکم جائر در اين وجوه جايز نيست. وی بين جائر مخالف و جائر شيعه تفاوت قائل شده و معتقد است، نظر مشهور اصحاب اين است که تصرفات جائر مخالف در حکم امام عادل است، اما در مورد جائر شيعه معتقد است که اخبار جواز شامل او نمي‌شود و اخذ اين وجوه از سوي او جز به اذن مجتهد عادل جايز نيست. اما در مورد تصرف اين وجوهات براي خود سلطان، هيچ‌گونه ترديدي در عدم حلّيت آن وجود ندارد.(6)
* پي‌نوشت‌ها در دفتر هفته‌نامه موجود است. 

 شهاب زمانی/ خلاقیت به منزله یک استعداد بالقوه نیازمند توجه و پرورش است. این توانایی مانند همه توانایی‌های انسان، جز در سایه بارورسازی به فعلیت نخواهد رسید. از این رو لازم است، پرورش آن از سنین کودکی آغاز شود و زمینه‌سازی برای رشد آن بر عهده خانواده، مهد کودک و مدارس است.
فلسفه برای کودکان و نوجوانان (فبک) یا فکرپروری برای کودکان و نوجوانان برنامه‌ای برای آموزش تفکر عمیق فلسفی است که قدرتِ استدلال، داوری و قوه تمیز در کودکان و نوجوانان را پرورش می‌دهد و دستِ‌کم، سبب پیشرفت تفکر نقادانه، تفکر خلاقانه و تفکر مراقبتی در ایشان می‌شود.
در اواخر سال‌های ۱۹۶۰، وقتی «متیو لیپمن» در دانشگاه کلمبیا واقع در نیویورک در رشته فلسفه مشغول تدریس بود، متوجه شد دانشجویانش قدرت استدلال و قضاوت ندارند. او به این نتیجه رسید که برای تقویت قدرت تفکر این دانشجویان دیگر بسیار دیر شده ‌است و قدرت استدلال آنها باید از همان کودکی تقویت می‌شد. لیپمن را بنیانگذار فلسفه برای کودکان می‌دانند.
یکی از گروه‌های پژوهشی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، گروه فلسفه برای کودکان و نوجوانان است. این گروه با مصوبه شورای گسترش آموزش عالی در تاریخ ۴ آبان ۸۶ شروع به فعالیت کرد و تاکنون در زمینه فلسفه برای کودکان فعالیت‌هایی چون؛ تهیه مقاله، تألیف و ترجمه کتاب، برگزاری سمینار، همایش و نشست داشته است و فصلنامه علمی ـ تخصصیِ «تفکر و کودک» را این پژوهشگاهِ منتشر می‌کند.
از جمله پژوهشگران ایرانی این رشته می‌توان به سعید ناجی، روح‌الله کریمی، ملیحه راجی، مهرنوش هدایتی و محمدرضا واعظ شهرستانی اشاره کرد. یحیی قائدی یکی دیگر از پژوهشگران فلسفه برای کودکان در ایران است که تز دکترای وی با موضوع برنامه فلسفه برای کودکان در سال ۱۳۸۲ یکی از نخستین پژوهش‌های ایرانی در این زمینه بود. وی در سال ۱۳۸۳ نخستین کتاب را با موضوع فلسفه برای کودکان تألیف کرد. او هم‌اکنون عضو هیئت علمی گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی و متولی و مدیر پیگیر امور فلسفه برای کودکان در دانشگاه و کشور است. 
برنامه آموزشی فلسفه برای کودکان (فبک) یک برنامه چند بعدی است و کاملاً طبیعی است که با نقدهای زیادی مواجه شود. در این برنامه، هم پای فیلسوفان وسط کشیده می‌شود و هم روانشناسان و افراد تعلیم و تربیت و آموزش. از این منظر، در مراکز علمی و دانشگاهی ایران نیز به برنامه فلسفه برای کودکان نگاه‌های انتقادی وجود دارد که می‌توان این انتقادها را در دو سطح مطالعه و برای استفاده از مزایای آن اصلاح کرد؛ 1ـ انتقاد به روش محوری و 2ـ نقد محتوایی آن که در اصول و مبانی زیربنایی، روش‌ها، اهداف، محتوا و ارزشیابی، نوع خاصی از اخلاق، جامعه و نظام سیاسی را تلقین می‌کند. 

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی ـ قسمت چهل‌وهفتم
  دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ گفتمان‌سازی یکی از شیوه‌های مؤثر و کارآمد برای نفوذ و تغییر نگرش و رفتار است. اگرچه نظام سلطه از این فناوری برای اعمال سلطه و گسترش هژمونی خود استفاده می‌کند، در عین حال مدافعان و مقابله‌کنندگان با نظام سلطه نیز از این فناوری نرم بی‌بهره نیستند؛ به گونه‌ای که می‌توان این رویارویی نرم‌افزاری (سلطه‌گران و سلطه‌ستیزان) را «جنگ گفتمانی» نامید. 
گفتمان به معناي ارزش‌ها، قواعد و معانی در بستر زبانی است که خودمختاري و تأثیرات مستقل داشته و بر کلیه ابعاد و جوانب حیات اجتماعی سایه می‌افکند و کنشگران اجتماعی از طریق آن، خود و جهان را درك، تفسیر و تعریف می‌کنند. گفتمان زمانی مسلط می‌شود که گروه بیشتري از مردم و جامعه، دیدگاه‌هاي نهفته در آن را به عنوان نظام باورها و دانش مشترك بپذیرند. (دهقانی، 1390: 18) 
به تعبیر رهبر معظم انقلاب؛ «گفتمان جامعه مانند هوا است، همه تنفس می‎کنند، چه بدانند و چه ندانند، چه بخواهند و چه نخواهند.» با این وجود، غرب از طریق تکنیک‌های گفتمان‌سازی، جنگی خفی را علیه جمهوری اسلامی ایران به راه انداخته است.
۱ـ غیرسازی
یکی از تکنیک‌های معروف جنگ نرم در گفتمان‌سازی بهره‌گیری از غیرسازی است. از رهگذر غیرسازی، نوعی قطب‌سازی، ثنویت‌سازی، دوانگاری خیر و شر یا دوست و دشمن شکل می‌گیرد. در این دوئیت‌سازی برنامه‌ریزی شده، همواره مخالفان نظام و ایده اسلامی و انقلابی در طرف و جبهه «خیر» و اغیار و دشمنان لیبرالیسم و غرب به مثابه «شر» ترسیم و تصویر می‌شوند. گفتمان خودي را برجسته و ديگري را طرد مي‌کند و به حاشيه مي‌راند. در عین حال که از خود منفی‌زدایی و از دیگری مثبت‌زدایی می‌کند. غرب و غربگرایان براساس این تکنیک و در سایه گفتمان لیبرالیسم، اين انديشه را رواج می‌دهند که اسلام با جهان مدرن سازگار نيست، نمي‌تواند جوامع اسلامي را بر اساس الگوهاي دموکراتيک نوسازي کند، به حقوق انسان‌ها توجه نمي‌کند و در نهايت چنین القا می‌کنند که خود مسلمانان هم مي‌فهمند که اسلام براي جهان مدرن کارايي ندارد. اسلام‌هراسي، ایران‌هراسی، سپاه‌هراسی، حزب‌الله‌هراسی، نوعی بازي گفتمانی است که بازیگران غربي و غربگرایان پس از فروپاشی بلوک شرق با استفاده از جعبه ابزارهاي گفتماني مانند غیرسازی، حیات گفتمان‌های استیلاجویانه خود را استمرار می‌دهند.
تروریسم و مبارزه با آن نیز یک کنش گفتمانی غیرسازی است که لیبرال ـ دموکراسی غربی آن را در چارچوب کلی دگرسازی افراطی دنبال می‌کند. غرب در دهه 1980، در نظام معنایی و دانش تولید شده خود، نظام کمونیستی و شوروی را نماد امپراتوری شیطان، لامذهبی و تروریسم معرفی می‌کرد و در عوض، مجاهدین افغان و بازیگران بعدی جریان طالبانیستی در افغانستان را نماد آزادی‌خواهی و ضد امپراتوری شیطان (امپراتوری شوروی) ترسیم می‌کرد. پس از فروپاشی شوروی، تروریست‌ها از پوسته هویتی کمونیستی و لامذهبی خود خارج می‌شوند و هویت جدیدی تحت عنوان بنیادگرایی اسلامی به خود می‌گیرد.
۲ـ طبیعی‌سازی
طبیعی‌سازی به فرآیندی اطلاق می‌شود که از طریق آن ساخت‌های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی به صورتی عرضه می‌شوند که گویی اموری آشکارا طبیعی هستند. طبیعی‌سازی دارای کارکردی ایدئولوژیک است و بازیگران قدرت نرم ایده‌های خود را به شکل طبیعی القا می‌کنند. در این فرایند، بازیگران جنگ نرم انگاره‌ها، گزاره‌ها، ایده‌ها و فرآورده‌های فکری و گفتمانی خود را امر طبیعی و موافق با عقل سلیم بشری و پذیرفتنی معرفی می‌کنند. در واقع، طبیعی‌سازی نظام سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی غرب از سوی غربی‌ها ناشی از استثناگرایی و خود برتری فرهنگی آنها است. البته، منشأ این اقدام آنها به از خود بیگانگی‌شان برمی‌گردد. استثناگرايي غرب تأکيد مي‌کند که تجربه غرب تکامل يافته‌ترين تجربه نهادي، ابزاري و... است. به همين دليل گزاره مرکزي اين گفتمان «مطلوبيت نهايي غرب براي ديگران» است.(متقي،1387:135) 
بنگاه‌ها و تینک‌تانگ‌های غربی و رسانه‌های آنها به طور پیوسته القا می‌کنند که غرب به همه حقایق نهایی دست یافته است؛ در نتیجه ملاك و معیار حق و باطل و درستی و نادرستی حقایق انسانی، ارزش‌ها، باورها مانند ارزش‌هاي فراگیر و جهان‌شمولی چون حقوق بشر، آزادي، دموکراسی، خوشبختی، رفاه، امنیت و سعادت، موازینی است که در نزد آنان(غربی‌ها و غربگرایان) است.
۳ـ کلیشه‌سازی
کلیشه‌سازی، کنشی معناسازانه است. کلیشه‌ها بر تمامی فرایندهای پردازش اطلاعات تأثیر می‌گذارند. كليشه‌سازي يك پديده را در حد چند خصيصه يا ويژگي ساده تقليل مي‌دهد. كليشه‌سازي تعداد اندكي از خصيصه‌هاي ساده، پايدار، به سادگي قابل فهم و البته منفي را در يك پديده در نظر مي‌گيرد و همه چيز درباره آن پديده را به آن خصيصه‌ها تقليل مي‌دهد و آن صفات را اغراق‌آميز و ساده ساخته و ثابت و ابدی می‌پندارد.(سلیمانی و هراتی،1394: 18)
در بسیاری اوقات کلیشه‌ها موجب تعصب در افراد نسبت به گروهی که به آن تعلق گرفته یا ایده‌ای را که پذیرفته است، می‌شود و متعاقباً این تعصب نیز سبب شکل‌گیری نگرش‌ و احساس منفی بی‌اساس نسبت به افراد متعلق به گروه‌ها یا ایده‌های رقیب می‌گردد. از این رو، کلیشه‌سازی یكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي گفتمان‌سازي است كه با هدف تقليل دادن، ذاتي و تثبيت كردن مرزهاي بين خودي و دشمن به مدد تنزل يك هويت ـ موجوديت به چند ويژگي ساده، فراگير، مبالغه‌آميز و البته معمولاً منفي صورت مي‌پذيرد.
رسانه‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای در فرآیند کلیشه‌سازی دارند؛ به گونه‌ای که آنها کلیشه‌ها را می‌سازند، تقویت و بازتولید می‌کنند و حتی به اضمحلال می‌کشند. بازیگران جنگ نرم از طریق کلیشه‌سازی دست به خلق ویژگی‌های مبالغه‌آمیز و منفی از مسلمانان یا ایرانیان در افکار عمومی زده‌اند، که یک غربی تمام مسلمانان یا ایرانیان را تروریسم ببیند. تصویرسازی و کلیشه‌سازی هالیوود از مسلمانان دقیقاً این کارکرد را دارد. در طی سال‌های گذشته غرب و غربگرایان برای مشروعیت‌زدایی از نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران و نهادهای آن به کلیشه‌سازی در زمینه حقوق زنان، حقوق شهروندی، حقوق بشر، انتخابات، فرآیند قدرت یا درباره گروه‌ها، جریانات سیاسی و نهادهای انقلابی مبادرت ورزیده‌اند. از این رو،  كليشه‌سازي يك نوع «مرز نمادين را ميان «ماي نرمال»(آمریکا و تمدن غربی) و «آنان منحرف»(مسلمان و ايراني) ترسيم کرده است(همان)
۴ـ تکرار
گفتمان‌سازی و کلیشه‌سازی نیازمند تکنیک تکرار است. تكرار مثل ضربه‌هاي پياپي چكش است كه سرانجام ميخ را مي‌كوبد و به داخل مي‌راند. تکرار به اعتقاد روانشناسان موجب درونی‌سازی پیام می‌شود.(جنیدی، 1389: 125) 
تکرار سبب می‌شود گفتمان مورد نظر در ذهن ناخودآگاه جامعه مخاطب ذخیره شود و در شرایط خاص همه آن ویژگی‌های منفی که درباره غیر(شخص، نظام یا ایده) ابراز شده بود، را به یاد آورد، یا ویژگی‌های مثبت درباره خودی را تحسین کند.

«فلسفه برای كودكان» (Philosophy for children) یا «فلسفه به همراه كودكان» (Philosophy with children) نام شاخه تازه‌بنیادی از آموزش و پرورش كودكان است. هدف اصلی این برنامه، برخلاف نظام‌های سنتی آموزش فلسفه به كودكان، نه تعلیم بسته‌ای از اطلاعات و دانش فلسفی به كودكان، بلكه آموزش تفكر نقادانه و انتقادی، به عبارتی، آموزش روح فلسفه (و نه پیكره آن) است.
روی آوردن به این برنامه که اكنون در بسیاری از كشورها رواج ‌یافته و آموزگاران بسیاری آن را آموزش می‌دهند، معلول عوامل بسیاری بوده است، اما از همه مهم‌تر مشاهده ناتوانی دانشجویان و همگان در برخورد با استدلال‌ها، مناظره‌ها و نقطه‌نظرهای دیگران بوده است؛ ناتوانی‌ای که برای جبران باید در دوره آموزش در مدرسه به آن پرداخته شود. نكته دیگری كه آموزش فلسفه به كودكان را از جنبه نظری امکان‌پذیر کرده است، خدشه‌دار شدن نظریه‌ها و الگوهای سنتی روان‌شناسی و تعلیم و تربیت بوده است؛ نظریاتی كه بنا بر آنها اصولاً كودكان از جنبه توانایی‌های شناختی خود، توانایی برخورد با مفاهیم انتزاعی و اندیشیدن درباره فرایند تفكر خویش را ندارند. اما فعالیت‌های نظری و تجربی اخیر در این حوزه نشان داده‌اند كه كودك حتی در سن شش ‌سالگی هم توانایی فراگیری تفكر انتزاعی را دارد. كتاب «كندوكاو فلسفی برای كودكان و نوجوانان» که در سال 1387 پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به بازار عرضه کرد، مجموعه مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهای سعید ناجی با پیشروان برنامه فلسفه برای كودكان (P4C) است.  در بخش اول این كتاب، یازده گفت‌وگو با برخی از پیشگامان برنامه P4C برای آشنایی با اهداف اصلی برنامه، تفاوت‌های فرهنگی و قومی کشورهای مختلف و... انجام گرفته و در بخش دوم كتاب به چهار نمونه عملی از داستان‌هایی كه می‌توان در حلقه كندوكاو فلسفی برای كودكان مورد استفاده قرار داد، اشاره شده است.  این كتاب با وجود ضعف‌هایی همچون؛ تكراری بودن برخی مطالب در گفت‌وگوها یا توضیح ناكافی برخی مفاهیم، اصطلاحات و روش‌ها، منبعی بسیار مناسب برای آشنایی با برنامه P4C است؛ برنامه‌ای كه می‌تواند نظام سنتی و راكد آموزش و پرورش در ایران را به حركتی هر چند كوچك وادار کند.

وقتی از فلسفه برای کودکان و نوجوانان گفته می‌شود دو هدف عمده مد نظر است:
1ـ به کودکان و نوجوانان از همان دوره شکل‌گیری تفکر بیاموزد که هر مسئله و موضوعی را چشم بسته قبول نکنند و برای پذیرش آن در ذهن خود سؤال کنند و اگر دلیلی داشتند آن را بپذیرند؛ به بیانی، تفکر انتقادی داشته باشند و کنجکاوانه به دنیای اطراف‌شان نگاه کنند.
2ـ در برابر نظرات خلاف نظر و تفکر خود ضمن ارائه نظرات صائب خود، با نشان دادن انعطاف برای آنها نیز احترام قائل شوند.
برای تربیت کودک متفکر باید زمینه‌های رشد ذهن انتقادی وی را فراهم کرد. ذهن انتقادی به معنای نفی افکار دیگران نیست؛ بلکه نپذیرفتن هر حرفی است.