انقلاب ما تولد مجدد و تجديد حيات اسلام است و عينيت اجتماعي همان خروشي است که سيدجمال‌الدين اسدآبادي در محاق خورشيد اسلام، در پس ابرهاي استعمار غرب برآورد و در حنجره و سپس قلم و آن‌گاه خون مصلحان و صدها روشنفکر و هزاران شهيد و معتقد به جريان افتاد.(امام خامنه‌ای، 23/11/1360)


حاجي‌علي رزم‌آرا در سال 1280 شمسي در شب عيد قربان در محله «سرچشمه» تهران به دنيا آمد. وی تحصيلات خود را در دانشکده‌ نظامي «سن‌سير» به پايان رساند و در بازگشت به ايران در سال 1308ه.ش با درجه‌ سرهنگ دومي وارد ارتش شد. درخشان‌ترين اقدام رزم‌آرا در ارتش، تأسيس اداره جغرافيايي براي تهيه نقشه‌هاي دقيق از سراسر ايران در سال 1316ه.ش بود که به دلیل موفقيت در اين کار، به درجه سرتيپي رسيد و در رأس اين اداره قرار گرفت. رزم‌آرا در 1322 ه.ش به رياست ستاد ارتش برگزيده شد. در آن هنگام، اکثر قريب به اتفاق امراي ارتش، ارشدتر از او بودند و تنها با حربه فروتني توانست چند ماهي در آن سمت باقي بماند. رزم‌آرا پس از ملاقات با وابستگان نظامي کشورهاي متفق، ضمن انتقاد از رويه آنها از رياست ستاد ارتش استعفا داد و به اين طريق عده‌اي را به طرفداران خود افزود. پس از استعفا، فرمانده دانشکده افسري شد.
افزون بر آن مسئولیت دفتر نظامي شاه هم به او واگذار شد. در فروردين 1323ه.ش رزم‌آرا درجه سرلشکري را پس از 5 سال توقف در درجه سرتيپي دريافت کرد و مجدد به رياست ستاد ارتش منصوب شد. در فروردين 1327ه.ش شاه براي جلب رضايت رزم‌آرا و دلگرم ساختن وی، به او درجه‌ سپهبدي داد. در آن تاريخ ارتش ايران سه سپهبد بيشتر نداشت و رزم‌آرا چهارمين نفري بود که به اين مقام نائل شد. از سال 1328 ه.ش رزم‌آرا به صورت جدي درصدد کسب مقام نخست‌وزيري برآمد. در انتخابات دوره شانزدهم دخالت تام داشت. تهران تنها منطقه‌اي بود که نتوانست در انتخابات آنجا مداخله کند؛ زيرا سرلشکر «زاهدي» رقيب ديرين او در سمت رياست شهرباني اجازه مداخله به او نداد و غالب کرسي‌هاي تهران به دست جبهه ملي افتاد. در انتخابات مجلس سنا، تا حدي دخيل بود، به خصوص در انتخاب سناتورهاي انتصابي که در صلاحيت شاه بود، عده‌اي از امراي ارتش را وارد کرد و در پنجم تير ماه 1329 ه.ش به دربار احضار شد و فرمان نخست‌وزيري خود را دريافت کرد.

دلايل اعدام انقلابي رزم‌آرا
در ميان پژوهشگران تاريخ حداقل دو دليل عمده براي ترور رزم‌آرا مطرح شده است:
1ـ رزم‌‌آرا و وابستگي به انگلستان: نخست اینکه در روزهاي بحراني اوايل شهريور 1320 ه.ش در حادثه‌ تجاوز روس و انگليس به ايران، رزم‌آرا از جمله افسراني بود که معتقد بود، ارتش ايران توان مقابله در اين ميدان را ندارد و پيشنهاد کرد صلاح در تَرک مخاصمه پيش از انهدام کل ارتش ايران است.
دوم اینکه، آمريکايي دانستن جبهه ملي از سوی رزم‌آرا نشان از علاقه‌ وي به انگلستان داشت. به این صورت که رزم‌آرا با آگاهي از علاقه‌ نواب صفوي به اجراي احکام اسلام و تشکيل حکومت اسلامي و همچنين با هدف ايجاد تفرقه و سرکوب جبهه ملي، قاصدي به نزد نواب صفوي فرستاد و گفت: «اگر به من امکان بدهند، احکام اسلام را اجرا مي‌کنم.»
خليل طهماسبي در اولين بازجويي خود نوشته است: «من چون تشخيص دادم رزم‌آرا مردي خائن و وطن‌فروش است، درصدد برآمدم تا شرش را از سر يک عده مسلمان کوتاه کنم تا امثال آنها نتوانند براي يک مشت ملت فقير ايران گربه رقصاني کنند.»
سوم اینکه، براساس اسناد و مدارک موجود بين شرکت نفت انگليس و رزم‌آرا، مذاکره‌هاي پنهاني صورت گرفته بود که در اين مذاکره‌ها راهکارها و توصيه‌هايي به رزم‌آرا ارائه شده بود که در مقابل مجلس و اقليت جبهه ملي، به آن توصيه‌ها استناد شود و در چارچوب همين مذاکره‌ها و توافقات رزم‌آرا، علاقه‌اي به ملي شدن نفت نشان نمی‌داد تا مبارزه‌هاي مردم عقيم بماند.
چهارم اینکه، رزم‌آرا در اين مذاکره‌هاي پنهاني که خيلي محرمانه با نماينده اعزامي شرکت نفت انگليس انجام می‌گرفت از او خواست که شرکت نفت فوری پيشنهاد خود را درباره معامله‌هاي نفتي به دولت ايران بدهد و در نتيجه اين گفت‌وگوها تقسيم درآمد نفت طبق اصل تصنيف (پنجاه‌ ـ ‌‌پنجاه) مورد موافقت هر دو طرف ايراني و انگليسي قرار گرفت؛ رزم‌آرا اصرار داشت اين توافق تا تصميم نهايي پنهان بماند. نواب صفوي نيز پس از اطلاع يافتن از مذاکره‌هاي پنهاني رزم‌آرا با نماينده شرکت نفت انگليس، در جلسه‌اي که برخی از اعضاي نهضت ملي نيز در آن حضور داشتند، گفت: «رزم‌آرا عامل انگلستان است. بايد او را از بين ببريم.»
2ـ مخالفت رزم‌آرا با ملي شدن صنعت نفت ايران: پس از تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي، رضاخان به قدرت رسيد و در سال 1312 ه.ش با ابطال امتياز دارسي، قرارداد ديگري با دولت انگلستان منعقد کرد که به قرارداد 1933 موسوم شد. پس از شهريور 1320 ه.ش با سقوط رضاشاه، احساسات ضد استعماري مردم ايران به اوج خود رسيد. در اين وضعیت جديد، مجلس دوره چهاردهم به پيشنهاد دکتر مصدق طرحي را به تصويب رساند که به موجب آن، دولت‌ها از مذاکره درباره اعطاي امتياز نفت به خارجيان منع شده و در صورت تخلف به سه تا هشت سال حبس و انفصال از خدمات دولتي محکوم مي‌شدند.
طرح قرارداد الحاقي «گس ـ گلشاييان» در اواخر دوره پانزدهم از سوی کابينه «ساعد»، به مجلس برده شد، ولي با مخالفت عده‌ای از نمايندگان روبه‌رو گرديد و به تصويب نرسيد. قرارداد گس ـ گلشاييان يا همان قرارداد الحاقي، قراردادي بود که در 26 تير 1328 ه.ش بين دولت ايران (کابينه ساعد) و نماينده شرکت نفت انگليس و ايران به عنوان ضميمه قرارداد 1933 م امضا شد که براساس آن، شرکت نفت تعديلات مبالغ پرداختي به ايران را پذيرفت. نام قرارداد از نام دو نفر از مذاکره‌کنندگان به نام «سرنويل گس» (از مقامات شرکت) و «عباسقلي گلشاييان» (وزير دارايي ايران) گرفته شده بود. طرح شعار «نفت ايران متعلق به ملت ايران» از سوي آیت‌الله کاشاني، سبب زدن جرقه انديشه ملي شدن صنعت نفت در اذهان عمومی شد و پس از آن بود که کم‌کم بحث ملي شدن نفت در اذهان نمايندگان و مطبوعات و علما شعله‌ورتر شد.
نخست‌وزير در پاسخ مليون که تقاضاي ملي کردن نفت را داشتند، توضيح داد که اين پروژه نمی‌تواند در کشور ما عملي شود و ممکن است ما نتوانيم از عهده آن برآييم و تأکيد کرد، ملي کردن صنعت نفت بزرگ‌ترين خيانت است. اقدامات سرلشکر رزم‌آرا براي سرکوب جنبش ملي شدن صنعت نفت شدت گرفت و پس از کارشکني‌هاي مداوم و توطئه‌آميز رزم‌آرا، رهبران نهضت ملي شدن صنعت نفت به اين نتيجه رسيدند که تنها مانع ملي شدن نفت، شخص رزم‌آرا است.

ترور رزم‌آرا از زبان شهيد طهماسبي 
خليل طهماسبي که در اسفند سال 1329 (هفتم مارس 1951) رزم‌آرا نخست‌وزير وقت را در مسجد سلطاني (مسجد شاه واقع در منطقه بازار تهران) ترور کرده بود، پس از تصويب قانون معاف شدنش از مجازات، 27 آبان سال 1331 (18 نوامبر 1952) در مصاحبه با مطبوعات گفت: «خيانت رزم‌آرا به وطن، بر ما (جمعيت فدائيان اسلام) محرز شده بود و من برانداختن او را برعهده گرفتم.
پيش از انجام ترور، خانواده‌ام را از محل سکونت‌شان نقل مکان دادم، زيرا اطمينان داشتم که پس از رويداد، آنان را زجر و شکنجه مي‌دادند. شب قبل از آن به خانه نرفتم و روز حادثه به مسجد رفتم که قرار بود رزم‌آرا براي شرکت در مراسم ترحيم آيت‌الله فيض به آنجا بيايد. هنگام ورود رزم‌آرا به مسجد، مأموران انتظامي مردم را از مسير او دور ساختند. يک مأمور پليس مرا براي دور شدن هل داد و دست بر سينه‌ام گذاشت. دستش به سلاح کمري من که در جيب بغل بود خورد ولي متوجه آن نشد. من همچنان در صف اول بودم که رزم‌آرا به سه قدمي‌ام رسيد و رد شد، به سويش دويدم و سه گلوله به او شلیک کردم. گلوله چهارم در لوله تپانچه گير کرد، مأموران بر سرم ريختند و مرا که قصد مقاومت نداشتم زير مشت و لگد قرار دادند که از حال رفتم و تا دو روز چيزي نفهميدم.
روز 24 اسفند، روزنامه‌ نبرد ملت‌، ارگان‌ فداييان‌ اسلام‌ اين‌ جمله‌ را با تيتر درشت‌ چاپ‌ کرده‌ بود: «رزم‌آرا به‌ جهنم‌ رفت‌، جنايتکاران‌ ديگر هم‌ به‌ زودي‌ به‌ دنبال‌ او رهسپار خواهند شد. اين‌ گلوله‌ تنها به‌ زندگي‌ علي‌ رزم‌آرا خاتمه‌ نداد، اين‌ گلوله‌ مغز منجمد و کثيف‌ دستگاه‌ حاکمه‌اي‌ که‌ کشوري‌ را به‌ آتش‌ حرص‌ و آز و شهوات‌ کثيف‌ خود کشيده‌ و سال‌هاست‌ اين‌ جهنم‌ سوزان‌ را به‌ ماتمکده‌اي‌ مبدل‌ کرده‌ است‌، اصابت ‌[کرد] و همان‌طور که‌ نعش‌ رزم‌آرا در مسجد شاه‌ غلتيد، لاشه‌ لجن‌ اين‌ دستگاه‌ هم‌ تعادل‌ خود را از دست‌ داد و مرگ‌ مسلم‌ را به‌ چشم‌ خود ديد.»
پس از به هوش آمدن، نگراني من از اين بود که رزم‌آرا زنده مانده باشد و ديکتاتور شود که روز بعد با اخباري که به گوشم رسيد، نگراني‌ام رفع شد. من خودم را آماده مردن کرده بودم و باکي از اعدام شدن نداشتم و حتي جملاتي را که مي‌خواستم زير چوبه دار بگويم در ذهن آماده کرده بودم. در زندان بودم که ملت پيروز شد و نمايندگان آن (مجلس) مرا از مجازات معاف و آزاد کردند.»

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۳۲
  سید‌مهدی حسینی/ در دو مبحث گذشته ضمن اشاره به ماجرای حکم حکومتی و چالش‌هایی که به تشکیل مجمع تشخیص مصلحت انجامید، به نقش امام خامنه‌ای اشاره شد. سال 67 مصادف با پایان دهمین سالگرد انقلاب، واحد انتشارات ستاد دهه فجر اقدام به چاپ ویژه‌نامه‌ای با عنوان «یادواره فجر» کرد که محتوای آن شامل دو بخش بود؛ یکی مباحث مصاحبه‌ای و یکی مقالاتی که در پایان آنها تحلیل‌هایی درج شده بود.
این نشریه در بخش اول با مسئولان وقت نظام، قائم‌مقام رهبری وقت و رئیس‌جمهور، رئیس‌مجلس، رئیس دیوان عالی کشور مصاحبه‌ای انجام داده بود و نقطه‌نظرات آنها را به بحث گذاشته و درج کرده بود. با مطالعه متن مصاحبه‌‌ها نکته‌سنجی، ریزبینی و دقت امام خامنه‌ای آشکارتر می‌شود و برجستگی و امتیازات معظم‌له از سایرین را نشان می‌دهد. به عبارتی، این گفت‌وگوها از برتری و امتیازات علمی و تحلیلی امام خامنه‌ای نسبت به سایرین حکایت می‌کند. بیان نقاط ضعف آقایان دیگر و توضیح آن در گنجایش این ظرفیت نیست، اما توضیحات شفاف و پاسخ‌های دقیق امام خامنه‌ای به خوبی نمایان است. 
یکی از سؤالات مشترکی که مصاحبه‌کننده زیرکانه می‌پرسد چنین است: به اعتقاد برخی از صاحب‌نظران، ایران انقلابی با پناه بردن به مقولاتی نظیر شورای مصلحت و پذیرش قطعنامه 598 و نظایر آن، نشان داده که هیچ حرکتی در جهان «تافته‌ای جدابافته نیست» و به اصطلاح بشریت همه در یک قایق سوار هستند و از یک قانونمندی مشابه تبعیت می‌کنند، نظر شما در این مورد چیست؟ امام خامنه‌ای هم پرسش را اصلاح می‌کنند و هم توضیحات کامل و علمی می‌دهند، معظم‌له در بخشی از آن اظهار می‌دارند: «روش‌های بشر برای اتخاذ راه‌های صحیح هم قانونی دارد، اما این حرف به هیچ وجه به این معنا نباید تلقی شود که مواردی از قبیل پذیرش قطعنامه و یا تشکیل شورای مصلحت و از این قبیل چیزها نشانه‌های ناکامی انقلاب اسلامی است، زیرا که در یک حرکت درست اجتماعی رهبری آن جامعه باید همواره دو چیز را در نظر داشته باشد؛ یکی شکستن بن‌بست‌هاست، برای اینکه حرکت جامعه به بن‌بست نرسد و برای نرسیدن به بن‌بست و شکستن بن‌بست‌ها باید تدابیر لازم را در آستین داشته باشد. هر وقت لازم شد آن تدابیر را اعمال کند. ثانیاً وظیفه رهبری جامعه حفظ مصالح جامعه با مانورهای گوناگون است، حالا که شما اسم از قایق آوردید، من هم با همان قایق و با کشتی مثالی بزنم. رهبری و مدیریت کشور با اتکا به فکر و ایدئولوژی که دارد، در حکم ناخدایی است که در میان امواج گوناگون بادبان‌ها را برافراشته می‌کند، جمع می‌کند و جهت آن را عوض می‌کند... اینها لازمه رهبری درست است. قبول قطعنامه 598 به هیچ‌وجه اشتباه نبود، بلکه یک فرصت ضروری و لازم بود.» نقطه‌نظرات ایشان در بیان، محتوا، دقت و نکته‌سنجی با سایر آقایان از لحاظ کیفی خیلی فاصله دارد، چنانچه به همین دلیل عنایات امام خمینی(ره) به امام خامنه‌ای آشکارتر شد، که شاخص‌ترین آن صدور نامه 6/1/1368 در عزل آقای منتظری و مطرح کردن امام خامنه‌ای در مقام زعامت ولایت و رهبری انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران بود.

 عبدالله شهبازي/ محمدحسين فشارکي، فرزند محمدجعفر، عالم و مجتهد اصولي و از بزرگان علماي اصفهان در اواخر عصر قاجاريه و اوايل دوره پهلوي است که در کارنامه سياسي او مبارزه با استبداد داخلي و استعمار خارجي ديده مي‌شود.
او شاگرد استادانی، چون محمدباقر نجفي، زين‌العابدين مازندراني، حبيب‌الله رشتي و ميرزاي شيرازي (صاحب فتواي تنباکو) بوده است. وي طي يک اقدام بديع در اواسط جمادي‌الاول ۱۳۲۴ قمري (تير 1285 شمسي) و در آستانه مهاجرت علماي تهران به قم که به مهاجرت کبري معروف شد، به همراه شماری از علماي تراز اول اصفهان طی اعلاميه‌اي مصرف تولیدات غیر ایرانی را ممنوع کردند و مواردي را متعهد شدند. آقانجفي اصفهاني، حاج‌آقانورالله نجفي‌اصفهاني، آيت‌الله ابوالقاسم دهکردي، شيخ‌مرتضي ريزي، ميرزامحمدتقي مدرس، سيدمحمدباقر بروجردي، ميرزامحمدمهدي جويباره‌اي، ميرزاابوالقاسم زنجاني، آقامحمدجواد قزويني و رکن‌الملک شيرازي از جمله علمايي بودند که همراه با آيت‌الله فشارکي اين اعلاميه را امضا کرده بودند.
آن اعلاميه هنوز هم خواندني است و درس‌هاي جالبي براي ما در عصر حاضر دارد. اگر هر یک از ما متعهد شويم که در زندگي شخصي خود به موارد اين‌چنيني پايبند باشيم، تحول بزرگي در جامعه ايجاد خواهد شد. متن کامل آن اعلاميه به اين شرح است: 
«اين خدام شريعت مطهره با همراهي جناب رکن‌الملک، متعهد و ملتزم شرعي شده‌ايم که مهما امکن بعد ذلک تخلف ننماييم، فعلاً پنج فقره است:
اولاً، قباله‌جات و احکام شرعيه از شنبه به بعد روي کاغذ ايراني بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهاي ديگر نويسند، مهر ننموده و اعتراف نمي‌نويسيم. قباله و حکمي هم که روي کاغذ ديگر نوشته بياورند و تاريخ آن بعد از اين قرارداد باشد، امضا نمي‌نماييم. حرام نيست کاغذ غير ايراني و کسي را مانع نمي‌شويم؛ ماها به اين روش متعهديم.
ثانياً، کفن اموات، اگر غير از کرباس و پارچه اردستاني يا پارچه‌هاي ديگر ايراني باشد، متعهد شده‌ايم بر آن ميت، ماها نماز نخوانيم. ديگري را براي اقامه صلوه بر آن ميت بخواهند، ماها را معاف دارند.
ثالثاً، ملبوس مردانه جديد که از اين تاريخ به بعد دوخته و پوشيده مي‌شود، قرار داديم مهما امکن، هر چه بدلي در ايران يافت مي‌شود، لباس خودمان را از آن منسوج نماييم و منسوج غير ايراني را نپوشيم و احتياط نمي‌کنيم و حرام نمي‌دانيم لباس‌هاي غير ايراني را، اما ماها ملتزم شده‌ايم حتي‌المقدور بعد از اين تاريخ ملبوس خود را از منسوج ايراني بنماييم. تابعين ماها نيز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشيده و داريم و دوخته، ممنوع نيست استعمال آن.
رابعاً، مهماني‌ها بعد ذلک ولو اعياني باشد، چه عامه، چه خاصه، بايد مختصر باشد يک پلو و يک خورش و يک افشره. اگر زايد بر اين کسي تکلف دهد، ماها را به محضر خود وعده نگيرد. خودمان نيز به همين روش مهماني مي‌نماييم. هر چه کمتر و مختصرتر از اين تکلف کردند، موجب مزيد امتنان ماها خواهد بود.
خامساً، وافوري اهل وافور را احترام نمي‌کنيم و به منزل او نمي‌رويم، زيرا که آيات باهره: «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّياطِينِ»، «وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»، «وَلا تُلْقُوا بِأَيدِيکُمْ إِلَي التَّهْلُکَه» و حديث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالي و جاني و عمري و نسلي و ديني و عرضي و شغلي آن محسوس و مسري است و خانواده‌ها و ممالک را به باد داده. بعد از اين هر که را فهميديم وافوری [است]، به نظر توهين و خفت مي‌نگريم.»
منبع: روزنامه حبل‌المتين کلکته، سال چهاردهم،
 شماره ۲، ۱۹ جمادي‌الثاني ۱۳۲۴.‏

رشد و شکوفايي هلند و رسيدن به دوراني که از آن به دوران طلايي هلند ياد مي‌کنند، با مهاجرت يهوديان شبه‌جزيره ايبري (پرتغال و اسپانيا) به این کشور قرين است. در اواخر قرن شانزدهم، هلند رشد ناگهانی و خيره‌کننده‌ای داشت. اولين يهوديان پرتغالي در سال 1593 در آمستردام ساکن شدند و چيزي نگذشت که تعداد آنها رو به فزوني نهاد. اولين کنيسه يهوديان در آمستردام نيز در سال 1598 افتتاح شد و در اواسط سده هفدهم در بسياري از شهرهاي هلند، جوامع يهودي حضور داشتند. يهوديان به تدريج آمستردام آن ايام را اورشليم جديد مي‌خواندند. 
گفته مي‌شود، يهوديان سهامداران بزرگ کمپاني هند شرقي هلند بودند و رئيس آن، که نقش اصلي را در استقرار سلطه هلند بر جاوه داشت، کوئن (کوهن) نام دارد. افزون بر این، نگاهي به تصاوير حکمرانان مستعمرات هلند روشن مي‌کند که اين «کوهن» تنها يهودي در ميان گردانندگان کمپاني هند شرقي هلند نبود. يهوديان در هيئت‌مديره کمپاني نيز حضور داشتند و در واقع هيچ مستعمره‌اي بدون وجود آنان کامل نمي‌شد.
مهاجرت يهوديان ـ مارانوها به هلند دقيقاً با آغاز اقتصاد مستعمراتي اين سرزمين و تأسيس كمپاني هند شرقي هلند در پيوند است تا آنجا كه در سده هفدهم هلند را به مركز اصلي شبكه جهاني اليگارشي يهودي بدل کرد. مورخان دانشگاه عبري اورشليم مي‌نويسند: «مارانوهاي مستقر در هلند به شكل فزاينده‌اي در فعاليت‌هاي اقتصادي و مهاجرت‌هايي كه ناشي از «اكتشافات جغرافيايي» بود، شركت جستند. آنها همچنين «با حمايت برادران يهودي‌شان» در آلمان، لهستان، ليتواني و عثماني پيوندهاي خود را با اين كشورها برقرار كردند.»
در سال 1624 كمپاني هند غربي هلند براي اشغال برزيل و قاره آمريكا تأسيس شد كه يهوديان در آن سهم مهمي داشتند. از اين زمان اهميت يهوديان، به ويژه در زمينه انتقال سيورسات و اجاره دادن نيروهاي نظامي، افزايش يافت و آنان در بورس سهام كمپاني هند شرقي هلند نيز نقش مهمي را بر عهده گرفتند. آنان در نيمه دوم سده هفدهم بخش عمده تجارت شكر، تنباكو، ابريشم و الماس هلند را به دست داشتند و سهامداران اصلي كمپاني هند شرقي هلند بودند. در پايان سده هفدهم، به طور رسمي يك‌چهارم كل سهام كمپاني هند شرقي هلند به يهوديان تعلق داشت. بايد توجه کرد كه اين سهام يهودياني است كه به نام يهودي شناخته مي‌شدند. مارانوها، كه بخش عمده يهوديان هلند را تشكيل مي‌دادند، رسماً مسيحي به شمار مي‌رفتند و از ميزان سهام آنان اطلاعي در دست نيست. به هر روي، حتي اگر كل سهام يهوديان همين مقدار نيز ارزيابي شود، براي سنجش ميزان سلطه آنان بر كمپاني هند شرقي هلند كافي است. روشن است كه يهوديان به دليل اتحاد و انسجام و ساختار سياسي خود قدرت بي‌رقيب هيئت‌مديره كمپاني بودند. در آستانه سده هجدهم، يهوديان حدود 80 درصد كل واردات الماس كمپاني هند شرقي هلند را خريداري مي‌كردند.
بدين‌سان، يك اليگارشي بسيار ثروتمند يهودي و مارانو در هلند شكل گرفت كه زمام مهم‌ترين قدرت اقتصادي ـ مستعمراتي اروپاي سده هفدهم را به دست داشت. آنان پيمانكاران اصلي ارتش هلند و ارتش‌هاي محلي بودند و وام‌هاي كلان به دربار، حكمرانان و اشراف منطقه پرداخت مي‌كردند. اين اليگارشي يهودي به طور عمده در شهرهاي آمستردام و هاگ، كه در نزديكي مقر دربار هلند قرار داشت، مستقر بود. در زمان خروج شابتاي زوي (١٦٦٦)، آبراهام پريرا ثروتمندترين يهودي آمستردام به شمار مي‌رفت. در نيمه سده هفدهم، اسپانيا و پرتغال اهميت خود را از دست داده و مركز اصلي اليگارشي يهودي در هلند مستقر شد.
آنان در ماجراي رقابت‌هاي سخت و خونين قدرت‌هاي اروپايي به سرمايه‌گذاري در هر دو جبهه دست مي‌زدند. براي نمونه، در حالي كه يهوديان نقش مهمي در تصرف برزيل به وسيله هلند داشتند، در شرکتی كه پرتغالي‌ها براي اخراج هلندي‌ها از برزيل تأسيس كردند نيز به سرمايه‌گذاري پرداختند.
در سال 1642، مردم بومي برزيل جنگ‌‏هاي چريکي گسترده‌اي را عليه اشغالگران اروپايي ـ يهودي آغاز کردند. اين جنگ نُه سال تداوم داشت و در جريان آن تعدادي از يهوديان به قتل رسيدند. در سال 1645، نيمي از سکنه غير بومي برزيل هلند يهودي بودند. در سال 1649 پرتغالي‏‌ها کمپاني جديدي براي اخراج هلندي‏‌ها از برزيل تأسيس کردند. بخشي از سهام اين کمپاني نيز به يهوديان تعلق داشت. در جنگ ميان هلندي‏‌ها و پرتغالي‌‏ها بر سر برزيل تأمين تدارکات و آذوقه دو طرف با يهوديان بود. در نيمه سده هفدهم، تمامي پلانت‌هاي بزرگ برزيل به يهوديان تعلق داشت.
کمپاني هند غربي هلند از بدو تأسيس تا سال 1730 واردات بردگان سياه به برزيل را در انحصار خود داشت. تکاپوي يهوديان ـ مارانوها در اين عرصه، به سهم بزرگ آنان در سرمايه و مديريت اين کمپاني محدود نبود. يهوديان مستقر در برزيل خريداران اصلي اين بردگان در سواحل برزيل هلند بودند. آنان بردگان را به طور جمعي و نقد مي‌خريدند و به شکل نسيه به پلانت‌کاران مي‌فروختند و از اين طريق سودهاي هنگفتی نصیب‌شان می‌شد. به نوشته دايره‌المعارف يهود، «يهوديان پول نقد داشتند و حاضر بودند بردگان را در ازاي پيش‌خريد محصول شکر پلانت‌کاران [به شکل غير نقدي] به آنان بفروشند.» برخي يهوديان نيز با مجوز کمپاني، به تجارت مستقيم برده اشتغال داشتند. از بزرگ‌ترين اين تجار دو برادر به نام‌هاي «ديويد و ياکوب سنيور» بودند. بزرگ‌ترين دلال بردگان سياه در داخل برزيل نيز يک يهودي به نام «مانوئل آلوارز کوريا» بود. او در عين حال نقش ميانجي‌گري و دلالي ميان کمپاني‏‌هاي پرتغالي و هلندي را به عهده داشت.

در سال‌هاي 1316 تا 1324 احمد کسروي به شکايت متدينين، به اسائه ادب به ساحت مقدس ائمه شيعه(ع) به ویژه نسبت به امام محمدباقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) متهم شد؛ اما در دوران خفقان که هر صدایی در گلو خفه مي‌شد، آثار کسروي منتشر و حتي به زبان‌ عربي نيز ترجمه شدند. در همان ایام سيدمجتبي نواب صفوي، رهبر فدائيان اسلام براي مناظره و بحث از نجف به تهران آمد و در جلسات کسروي شرکت کرده و با او به بحث نشست. کسروي، به دليل اخلاق تند و غرورش، نواب صفوي را تحقیر کرد و از بحث با او امتناع ورزید. بار ديگر نواب، در مسير منزل کسروي با وي به بحث و مجادله پرداخت، اما کسروي با تندخويي و درشت‌گويي، سيد و دوستانش را از خود راند. نواب با کسروي گلاويز شد، اما مأموران حکومت، کسروي را نجات دادند. شکايت نواب به دادگستري رفت. کسروي را به دادگاه کشاندند، اما دادگاه  به نوعي  از کسروي دفاع کرد. تنها راه‌حل براي شاکيان، اجراي حدودي بود که با فتواي مراجع تقليد نجف اشرف مسلم شده بود که به این ترتیب يکي از اعضاي فعال و معتقد فدائيان اسلام، در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ کسروي را در کاخ دادگستري تهران ترور کرد.
 محمد درودیان/ آيت‌الله سیدمحمدباقر صدر، از حاميان صادق امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي بود. امام در پاريس بودند که سيدمحمدباقر صدر، طي نامه‌اي پشتيباني خود را از ايشان و ملت انقلابي ايران اعلام و از مقام شهداي انقلاب تجليل کرد. به دلیل همين فعاليت‌هاي او بود که ملت مسلمان عراق به سوي حمايت از مردم ايران سوق پیدا کردند. در شب 22 بهمن 1357 که شب پيروزي شکوهمند مردم مسلمان و انقلابي ايران به رهبري امام خميني(ره) بر طاغوت آمريکايي بود، آيت‌الله صدر در مسجد جواهري نجف اشرف به منبر رفت و براي مردم مسلمان عراق از انقلاب اسلامي ايران و نقش امام خميني(ره) در احياي انديشه‌هاي ديني و اصلاح امت اسلام سخن گفت و تکليف مردم عراق را در برابر حکومت ضد ديني بعثي معين کرد که همان قيام بود. فرداي آن شب، مردم عراق به دعوت رهبر خود، براي حمايت از انقلاب اسلامي ايران و رهبري امام خميني، در بسياري از شهرهاي عراق راه‌پيمايي کردند.
آيت‌الله صدر يک نسبت خويشاوندي دوري با خانواده امام خميني(ره) داشت و شيفته امام بود. اين جمله از وي نقل شده است که خطاب به دوستان خود گفته بود، «ذوبوا في الامام الخميني کما ذاب هو في الاسلام»؛ در امام خميني ذوب شويد، چنانکه او در اسلام ذوب شد. پس از ربوده شدن امام موسي‌صدر به دست حکومت ليبي در سال 1357، ارتباط و مراودات آيت‌الله سيدمحمدباقر صدر با امام خميني(ره) افزايش يافت. به این ترتیب، حکومت بعثي عراق از ارتباط بين آيت‌الله سيدمحمدباقر صدر و امام خميني نگران شد؛ از این رو چندین بار وی را دستگير و زنداني کرد. با تشديد فشارهاي دولت عراق، آیت‌الله صدر تصميم گرفت از عراق هجرت کند؛ ولي امام خميني در نامه‌اي به ايشان در بهار سال 1358 مرقوم فرمودند: «از قرار مسموع، جنابعالي به واسطه بعضی پيشامدها خيال هجرت از عراق داريد. اينجانب از اين امر نگران هستم. هجرت جنابعالي را از نجف اشرف مرکز علوم اسلامي صلاح نمي‌دانم. اميد است ان‌شاءالله رفع نگراني جنابعالي بشود.»
اما با گذشت زمان و توسعه فشارها و مزاحمت‌ها براي آيت‌الله صدر، امام خميني هم از ماندن وی در نجف اظهار نگراني کردند. بنابراين، پس از گذشت مدتي از پيروزي انقلاب اسلامی، امام خميني(ره) به وی توصيه کردند که به ايران مهاجرت کند. حکومت بعثي عراق که نگران تأثير آيت‌الله سيدمحمدباقر صدر بر شيعيان آن کشور و در نتيجه قيام شيعيان و عشاير دجله و فرات بود، وی را تحت نظر قرار مي‌داد و فعاليت‌هایش را رصد مي‌کرد. به هر حال، با کمک وزارت کشور و سفارت ايران در بغداد، در اوايل سال 1359 براي آیت‌الله صدر گذرنامه الجزايري و لباس محلي عشايري تهيه و مقدمات سفر وی از طريق کُردستان و عراق به مرز ايران فراهم شد. در ايران به جز حضرت امام خميني(ره)، فرزندشان و آقايان سيدصادق طباطبايي و سيدمحمود دعايي، کسي از اين ماجرا اطلاع نداشت؛ اما با تأسف، زماني که آقاي دعايي، سفير ايران به عراق بازگشت و آماده رفتن به نجف اشرف شد، خبر دستگيري آيت‌الله صدر و خواهر دانشمند ايشان، بنت‌الهدي منتشر شد.