مجلس سنا در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ گزارش پيشنهادي کميسيون نفت را به این شرح تصويب کرد: «به نام سعادت ملت ايران و به منظور تأمين صلح جهان، پيشنهاد مي‌نماييم که صنعت نفت ايران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملي شود؛ يعني تمام عمليات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداري در دست دولت قرار گيرد.»
بازخوانی رهبر معظم انقلاب از یک ماجرا در تاریخ معاصر ایران
آيت‌الله کاشاني کسي است که اگر او نبود، نهضت ملي شدن صنعت نفت يقيناً در اين کشور به وقوع نمي‌پيوست. من به جوانان عرض مي‌کنم، با تاريخ گذشته‌ نزديک کشورتان آشنا شويد؛ چون يکي از راه‌هاي فريب و اغواگري، تحريف تاريخ است که امروز متأسفانه اين کار به‌وفور صورت مي‌گيرد. مرحوم کاشاني کسي است که به کمک او دکتر مصدّق و ديگر سران نهضت ملي شدن صنعت نفت توانستند حمايت مردم را به اين حرکت جلب کنند، والاّ حمايت مردم جلب نمي‌شد. کسي مصدّق را نمي‌شناخت، کسي معناي ملي شدن صنعت نفت را نمي‌دانست، توده‌هاي عظيم مردم که رأي و حضور و اقدام آنها در تحولات اجتماعي تعيين‌کننده است، در جريان وارد نبودند و براي آنها توضيح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالف چيزفهمي مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسی‌ها بود. روشنفکران و سياسيوني که جهت حرکت‌شان اين بود، وسيله و راهي نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمي‌کردند. مرحوم آيت‌الله کاشاني وارد ميدان شد. سابقه‌ اين مرد را، علما مي‌شناختند و مردم ايران هم به او ارادت داشتند. او کسي بود که به وسيله‌ قشون غاصب مداخله‌گر انگليس در ايران، از کشور تبعيد شده بود. شما ببينيد آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سياسي ملت ايران نگاه کنيد، ببينيد هيچ قدرتي در دنيا نمي‌تواند هيچ‌گونه موضع‌گيري‌اي حتّي موضع‌گيري زباني را بر دولتمردان ما تحميل کند؛ اما آن موقع چنين بود که يک دولت بيگانه در دنباله‌ جنگ بين‌الملل دوم که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها و روس‌ها در زمان حکومت محمدرضا پهلوي از چند طرف وارد کشور ما شده بودند به خودش جرئت مي‌داد که يک عالم ديني را به خاطر مخالفت با سياست انگليس بگيرد و به خارج از کشور تبعيد کند! البته قبلاً او را در قلعه‌ فلک‌الافلاک خرم‌آباد زنداني کردند، که من رفتم آن سلولي را که مي‌گفتند مرحوم آقاي کاشاني در آنجا زنداني بود، از نزديک ديدم. وقتي که از تبعيد به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به اين روحاني مجاهد و مبارز، چنان توفاني به راه انداخت که همه‌ دشمنان را پس زد و انگلیسی‌ها و ديگران حساب کار خود را کردند و فهميدند که مبارزه با اين عالم روحاني به جايي نخواهد رسيد. بعد، مرحوم آيت‌الله کاشاني به عنوان نماينده مردم تهران و رئيس مجلس آن روز، پشتيبان طرح ملي شدن صنعت نفت شد.
نمايندگان مرحوم آيت‌الله کاشاني به سرتاسر کشور مسافرت مي‌کردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نماينده‌ مرحوم آيت‌الله کاشاني به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دل‌هاي مردم را مثل مغناطيس به خود جذب مي‌کرد که هيچ عامل ديگري نمي‌توانست جاي اين حرکت را بگيرد و به اين ترتيب در سال ۱۳۲۹ شمسي، يعني پنجاه‌ويک سال قبل که شروع نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران است، مردم طرفدار ملي‌شدن صنعت نفت ايران شدند و علي‌رغم اينکه محمدرضا موافق نخست‌وزيري مصدّق نبود، به پشتيباني حمايت مردمي، مصدّق نخست‌وزير شد. اگر مرحوم آيت‌الله کاشاني اين حمايت عظيم مردمي را براي مصدّق به وجود نمي‌آورد، او نخست‌وزير نمي‌شد. بعد در سال ۱۳۳۱ که ضد حمله‌ دربار عليه مصدّق شروع شد و او از نخست‌وزيري برکنار گرديد، فقط يک عامل توانست مجدداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آيت‌الله کاشاني بود. اينها جزو واضحات تاريخ است؛ جزو حوادثي است که کساني که آن روز بودند، ديده‌اند و از قضاياي آن خبر دارند و به‌روشني مي‌دانند چه گذشته است؛ ليکن عده‌اي عمداً اينها را کتمان مي‌کنند و نمي‌گذارند اين حرف‌ها به گوش نسل حاضر برسد که البته مقاصدشان معلوم است.
وقتي شاه، قوام‌السلطنه را به جاي مصدّق به نخست‌وزيري انتخاب کرد، مرحوم آيت‌الله کاشاني در مقابل قوام‌السلطنه اعلاميه داد؛ مردم کفن پوشيدند و در تهران و شهرهاي ديگر به خیابان‌ها آمدند؛ لذا قوام‌السلطنه سه روز بيشتر نتوانست به عنوان نخست‌وزير بماند. اصلاً مگر مي‌شد در مقابل امواج عظيم مردم که آيت‌الله کاشاني راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوام‌السلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سر کار آمد. انگلیسی‌ها نفت ايران را ملک شخصي خود به حساب آورده بودند و ده‌ها سال استفاده‌ غاصبانه مي‌کردند و مال ملت ايران را تقريباً مفت مفت مي‌بردند و دربار سلطنت هم براي اينکه چهار روز بيشتر به حکومت ننگين خود ادامه دهد، با انگلیسی‌ها همکاري مي‌کرد. اما اين بساط را نهضت ملي شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمه‌ اصلي جوشش در اين نهضت، همين مرد بزرگ و شجاع بود؛ مرحوم آيت‌الله سيد ابوالقاسم کاشاني.

جدايي‌افکني
بين روحانيت و سياسيون
بخش بسيار مهم اين ماجرا اين است که الان عرض مي‌کنم و اين مطلبي است که مي‌خواهم به خصوص جوانان ما به آن توجه کنند. دشمن فهميد که راز پيروزي ملت ايران چيست؛ لذا درصدد برآمد تا سياسيون و سردمداران دولتي را از روحانيت و دين جدا کند. آنها را از آيت‌الله کاشاني جدا کردند و بين‌شان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سي تير ۱۳۳۱ که مرحوم آيت‌الله کاشاني توانست ملت ايران را آن‌طور به صحنه بياورد، تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که عوامل آمريکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هيچ حرکتي از خود نشان ندادند، يک سال و يک ماه بيشتر طول نکشيد. در اين يک سال و يک ماه، با وساطت ايادي ضد استقلال اين کشور و با توطئه‌ دشمنان اين ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصله‌ خود را با آقاي کاشاني زياد کرد، تا اينکه مرحوم آيت‌الله کاشاني چند روز قبل از ماجراي ۲۸ مرداد نامه نوشت، همه‌ اين نامه‌ها موجود است و گفت من مي‌ترسم با اين وضعي که داريد، عليه شما کودتا کنند و مشکلي به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتيباني مردم ايران هستم! اشتباه او همين‌جا بود. ملت ايران را سرانگشت روحانيت کسي مثل آيت‌الله کاشاني وادار مي‌کرد که صحنه‌ها را پُر کند و به ميدان بيايد و جان خود را به خطر بيندازد. در ۲۸ مرداد که کاشاني منزوي و خانه‌نشين بود و در واقع دولت مصدّق او را منزوي و از خود جدا کرده بود، عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نيز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچی‌های مأمور مستقيم آمريکا توانستند بيايند و به ‌راحتي بخشي از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. يک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، ديکتاتوري محمدرضاشاهي به وجود آمد که بيست‌وپنج سال اين ملت زير چکمه‌هاي ديکتاتوري او لگدمال شد و ملي شدن صنعت نفت هم در واقع هيچ و پوچ گرديد؛ چون همان نفت را به کنسرسيومي دادند که آمريکايي‌ها طرّاحي آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانيت و دين. اينها عبرت است.
شبيه همين قضيه در صدر مشروطيت اتفاق افتاد. آنجا هم کار را مردم کردند و حضور آنها بود که مشروطيت را بر حکّام مستبد قاجار تحميل کرد؛ والّا مظفرالدين شاه کسي نبود که مشروطيت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطيت را بپذيرد. روحانيون و علماي بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آنکه مشروطيت به وجود آمد، جمعي از روشنفکران خودباخته در مقابل انگليس، با تبليغات و روزنامه‌ها و روش‌هاي خود، کاري کردند که روحانيت و مردم متدين را نسبت به نهضت مشروطيت بدبين و مأيوس کردند. نتيجه اين شد که در ابتدا يک ديکتاتوري توأم با هرج و مرج، چند سال بعد هم ديکتاتوري سياه دوران رضاخان بر اين ملت مسلّط شد. اين دو واقعه، دو تجربه است که البته هر کدام تحليل و داستان جداگانه‌اي دارد.
من از اينکه مي‌بينم جوانان ما از اين قضايا بي‌اطّلاعند، رنج مي‌برم. هميشه اطّلاع از آنچه که دشمن در گذشته عمل کرده است، موجب مي‌شود که انسان ترفندهاي دشمن را در زمان خودش هم بداند. البته روش‌ها عوض مي‌شود. شما مي‌بينيد که در مبارزات ورزشي هم مربيان مي‌نشينند و عملکرد فلان تيم رقيب را با دقّت نگاه مي‌کنند، تا روش‌هاي او را بشناسند. ملت ايران در طول صد سال اخير اقلاً در دو قضيه‌ مهم قبل از انقلاب اسلامي با آمريکا و انگليس روبه‌رو شده است. يک قضيه، قضيه‌ مشروطيت است؛ يک قضيه، قضيه‌ نهضت ملي شدن صنعت نفت است. در هر دو قضيه، آنها ترفندي زدند و ملت ايران را از لذت بردن از پيروزي خود محروم کردند و يک ديکتاتوري سخت و سياه را در هر کدام از اين دو مقطع در کشور به وجود آوردند.
(بيانات امام خامنه‌اي در ديدار مردم کاشان و آران و بيدگل‌، 20/8/1380)

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۳۳
  سید‌مهدی حسینی/در مباحث گذشته به قبول مسئولیت‌های گوناگون امام‌خامنه‌ای در انجام امور انقلاب و نظام جمهوری اسلامی اشاره شد. که برخی از آنها را با حکم امام خمینی(ره) و برخی را از مردم عهده‌دار شده بودند. امام خمینی(ره) در ماه‌های پایانی عمر پربرکت‌شان در تاریخ 4/2/1368 با صدور حکمی مأموریت تشکیل مجلس بازنگری قانون اساسی را خطاب به امام‌خامنه‌ای چنین مرقوم فرمودند: «جناب حجت‌الاسلام آقای خامنه‌ای ریاست‌جمهوری اسلامی ایران (دامت افاضاته) از آنجا که پس از کسب ده سال تجربه عینی و عملی از اداره کشور، اکثر مسئولین و دست‌اندرکاران و کارشناسان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بر این عقیده‌اند که قانون اساسی با اینکه دارای نقاط قوت بسیار خوب و جاودانه است، دارای نقایص و اشکالاتی است، من نیز بنا بر احساس تکلیف شرعی و ملی خود از مدت‌ها قبل در فکر حل آن بوده‌ام که جنگ و مسائل دیگر مانع از انجام آن می‌گردید.»
این حکم سه محور کلی داشت؛ یکی تعیین اسامی اعضای مجلس بازنگری قانون اساسی و ترکیب و شکل‌گیری آن بود، در محور دوم فهرست عناوین و موارد مورد نیاز به بازنگری را تعیین نمودند و در محور سوم زمان تعیین نمودند که حداکثر به مدت دو ماه این مأموریت انجام شود. امام‌خامنه‌آی در راه‌اندازی مجلس بازنگری قانون اساسی اقدامات لازم را انجام دادند که با نظارت و پیگیری سازمان و ساختار آن شکل گرفت. در این حکم در محور دوم یک موضوع مهم ذکر شد و آن موضوع حذف شرط مرجعیت از رهبری بود که برای بسیاری سؤال و ابهام ایجاد کرده بود، تا جایی که مرحوم آیت‌الله مشکینی ‌طی نامه‌ای آن را به امام خمینی(ره) اعلام می‌کند و امام راحل در تاریخ 9/2/1368 در پاسخ مرقوم می‌فرمایند: «... ما نمی‌توانیم نظام اسلامی‌مان را بدون سرپرست رها کنیم. باید فردی را انتخاب کنیم که از حیثیت اسلامی‌مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست، مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت می‌کند. اگر مردم به خبرگان رأی دادند تا مجتهد عادلی را برای رهبری حکومت‌شان تعیین کنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند تا رهبری را به عهده بگیرد، قهری او مورد قبول مردم است، در این صورت او ولی منتخب مردم می‌شود و حکمش نافذ است.»
در واقع، امام خمینی(ره) با جدا کردن مسئله مرجعیت از رهبری، آخرین اقدام کارساز و گره‌گشای خود را انجام دادند و مشکل بزرگی را از پیش پای انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی برداشتند.
امام خامنه‌ای(ره) طی بیاناتی در این باره فرمودند: «در این ده سال، در مناسبت‌ها و جریانات زندگی و برخورد با حوادث، امام بزرگوارمان اسلام را برای ما روشن کرده‌اند و برای هیچ‌کس نقطه مبهمی باقی نگذاشته‌اند.»

 عبدالله شهبازي/روز ۱۰ فروردين ۱۳۴۰ هجري شمسي آيت‌الله‌العظمي حاج‌آقا سيدحسين طباطبايي‌بروجردي، مرجع بزرگ جهان تشيع دار فاني را وداع گفت. حجت‌الاسلام فلسفي درباره سال‌هاي آخر حيات آيت‌الله بروجردي نقل مي‌کند: «در ايام بيماري آيت‌الله بروجردي که منجر به فوت ايشان شد، من از تهران به قم آمدم و کسالت ايشان را ديدم. لذا لازم بود در قم بمانم و با پزشکان معالج در کنار ايشان باشم. ايشان در طول مدت اقامت‌شان در قم وقتي کسالتي پيدا مي‌کردند از بيت‌شان به من تلفن مي‌شد و من دو سه نفر از اطبا را با خود به قم مي‌بردم و گاهي دستگاه گيرنده نوار قلب را نيز با خود مي‌آورديم. آن روز گفتم در قم باشم تا اگر دارويي لازم باشد که در قم نيست به تهران تلفن کنم تا از داروخانه‌هاي آشنا تهيه کنند و بياورند، يا اگر لازم بود، اطباي حاذق را بياوريم. اطبا سفارش کرده بودند که هيچ کسي به عيادت نيايد و بگذاريد تا ايشان استراحت کنند، چون ايشان نبايد دچار هيجان شوند. لذا هر کس به عيادت مي‌آمد در بيروني سلام مي‌رساند و مي‌رفت. به شخصيت‌ها مي‌گفتند: خدمت آقا عرض شد که شما تشريف آورديد و سلام رسانيده‌اند. «دکتر نبوي» پزشک مخصوص قلب، از اول کسالت ايشان تا آخر حضور داشت. اطباي تهران و قم مصلحت ديدند که پروفسور موريس فرانسوي متخصص و جراح معروف قلب را که شهرت جهاني داشت، از اروپا بخواهند تا او نظر بدهد. او هم آمد و به نظرم دو، سه بار نيز ايشان را معاينه کرد و گفت: کسالت قلبي ايشان شديد است.
در اواخر کسالت ايشان حدوداً يک هفته به طور متوالي در قم بودم. طي اين مدت سه شب به دستور ايشان در مسجد اعظم منبر رفتم، براي اينکه عامه مسلمين در پيشگاه الهي دعا کنند و از خداوند شفاي ايشان را بخواهند. روز قبل از فوت، حال عمومي ايشان قدري بهبود يافته بود و چون چند روز متوالي در قم بودم، به من فرمودند: «شما برويد تهران و به کار‌هاي‌تان برسيد.» صبح روز بعد، راديو خبر فوت ايشان را پخش نمود.»
در پي اين واقعه، علما چند روز را عزاي عمومي اعلام کردند و بازاريان قم به احترام آن مرحوم يک هفته دست از کار کشيدند. 
مرحوم فلسفي درباره مراسم تشييع و خاکسپاري پيکر مرحوم بروجردي نقل می‌کند: «فوراً به سمت قم حرکت نمودم و وقتي وارد اندروني منزل ايشان شدم که انبوه جمعيت از جمله آقايان مراجع و مدرسين، حضور داشتند و در حمام بدن ايشان را غسل مي‌دادند. در مراسم تشييع مرحوم آيت‌الله بروجردي جمعيت به قدري وسعت و تراکم داشت که اصلاً کسي به کسي نبود. ماشين‌هاي کساني که از تهران به قم آمده بودند تقريباً در طول جاده تهران ـ قم متصل به هم بودند. من خودم در ميان امواج جمعيت در مضيقه واقع شدم و تنفس برايم مشکل شده بود. وقتي به صحن مطهر رسيديم، به دفتر آستانه مقدسه رفتم و بعد براي اينکه وضع را ببينم، روي بام مقبره‌هاي صحن بزرگ رفتم. از آنجا مي‌ديدم چنان صحن و بيرون صحن مملو از جمعيت است که واقعاً ذره‌اي فاصله در بين مردم نيست. شهرستان قم تا آن روز چنان جمعيتي به خود نديده بود، از همه طبقات بودند؛ ولي همان‌طور که گفتم از کثرت جمعيت و حالت سوگواري که همگان داشتند، کسي به کسي نبود. رحلت آن مرحوم که پيشواي دين حدود يک صد ميليون شيعه جهان بود، ضايعه‌اي دردناک بود که پس از رحلت مرحوم آيت‌الله اصفهاني نظير نداشت.»

بلژيک با نام رسمي پادشاهي بلژيک، کشوري در غرب اروپا و يکي از اعضاي اتحاديه اروپاست. پايتخت آن «بروکسل» است و از شمال با هلند، از شرق با آلمان، از جنوب شرقي با لوکزامبورگ، از جنوب با فرانسه و از شمال غربي با درياي شمال مجاور است. خط جدايي فرهنگي ژرمن‌ها و رومي‌زبان‌ها از ميانه‌هاي کشور بلژيک مي‌گذرد.
از نظر تاريخي، بلژيک قسمتي از کشورهاي فروبوم (سرزمين‌هاي پست) بود که شامل هلند و لوکزامبورگ نيز مي‌شد و پيشترها نواحي گسترده‌تري را نسبت به گروه کشورهاي بنلوکس امروزي در بر مي‌گرفت.
این کشور از اواخر سده‌هاي ميانه تا سده هفدهم، کانون بازرگاني و فرهنگي پر رونقي به شمار مي‌رفت. از سده شانزدهم تا انقلاب بلژيک در سال ۱۸۳۰ و جدايي اين کشور از هلند، بلژيک محل جنگ‌هاي بسياري بين قدرت‌هاي اروپايي بود و به همين دليل با عنوان «ميدان جنگ اروپا» لقب‌گذاري شده بود. از زمان انتصاب «لئوپولد اول» به پادشاهی در سال ۱۸۳۱، بلژيک داراي يک نظام سلطنتي، قانون اساسي و دموکراسي پارلماني شد. 
ورود به جرگه استعمارگري بلژيک با به قدرت رسيدن «لئوپولد دوم» آغاز مي‌شود که زاده ۹ آوريل ۱۸۳۵ در بروکسل است. وي دومين پادشاه بلژيک و پسر لئوپولد يکم و لوئیز اورلئان بود. لئوپولد دوم پس از پدرش در ۱۷ دسامبر ۱۸۶۵ به تخت نشست و تا زمان مرگ پادشاه بلژيک بود. اين پادشاه خون‌خوار بلژيکي در طول مدت اشغال جمهوري دموکراتيک کنگو موجب قتل و مرگ بيش از ۱۰ ميليون نفر از مردم اين کشور شد. وی ابتدا با شعار پايان دادن به بردگي به ميدان آمد و با انجام دسيسه‌هاي بسيار، سرانجام موفق شد در نشست برلين کنگو را تحت سلطه درآورد. 
لئوپولد دوم در سال 1870 به منزله پادشاه قدرتمند بلژيك كه خود را «انسان‌دوست» مي‌دانست و در نطق‌هايش بيشتر بر انسانيت و نوعدوستي تأكيد مي‌كرد، به بهانه بالابردن وجهه و حيثيت كشور خود درصدد استعمار بخش‌هايي از قاره آفريقا برآمد. وي در سال 1876 م در شهر بروكسل، نشستی با حضور دانشمندان، سيّاحان و سياست‌مداران تشكيل داد و در نطق افتتاحيه‌اش مكارانه از گسترش تمدن در قاره سياه سخن گفت. او آنگونه حرف مي‌زد كه گويي اروپايي‌ها هيچ منافعي در آفريقا ندارند و فقط براي گسترش تمدن و رهايي سياه‌پوستان بومي از جهل به آن سرزمين مي‌روند. نتيجه نشست تشكيل «انجمن بين‌المللي به منظور گسترش تمدن در آفريقا» بود. در سال 1879 اين انجمن «هنري استانلي»  را براي كشف سرزمين‌هاي تازه فرستاد. استانلي در طول رودخانه آن پيش رفت و منابع عظيم ثروت آن را از نزديك مشاهده كرد. استانلي در بازگشت خود پادشاه بلژيك را از منابع عظيم ثروت كنگو، به ویژه عاج و كائوچو آگاه کرد. پادشاه طماع بلژيك گروه‌هاي تازه‌اي را به كنگو اعزام كرد که اين گروه‌ها خیلی زود توانستند با فريب و ريا قبايل آفريقايي را تابع خود کنند.
کنگوي بلژيک مملکت زرخيزي از آفريقاي مرکزي است که بيش از يک قرن مستعمره بلژيک بوده و منابع غني آن با نهايت بي‌رحمي مورد استثمار قرار گرفته است. در ايالت آزاد كنگو دو منبع بزرگ ثروت براي بلژيك وجود داشت؛ اول كائوچو كه بلژيكي‌ها از جنگل‌هاي بزرگ اين منطقه به دست مي‌آوردند و دوم عاج‌هاي گران‌قيمت فيل‌ها. كائوچو به اروپا حمل مي‌شد و عاج‌های فيل‌ها نيز به صورت وسايل زينتي در مي‌آمد؛ البته تهيه كائوچو و عاج براي لئوپولد بسيار گران تمام مي‌شد.
لئوپولد دوم در طول تسلطش بر کنگو به غارت‌ها و جنايات‌هاي فراواني دست زد که در طول تاريخ استعمار کمتر مي‌توان براي آن نظيري یافت. او معاملات تجاري‌اش را به منزله تلاش‌هاي «بشردوستانه» و «علمي» و با نام جامعه بين‌المللي آفريقايي‌ها به انجام مي‌رساند و براي اين کار مردم به بند کشيده شده کنگو را براي استخراج منابع آن به کار مي‌گرفت. در واقع، پادشاهي او شامل اردوگاه‌هاي کار، قطع اعضاي بدن، شکنجه و اعدام
 بود. 
لئوپولد دوم فقط به کنگو نظر نداشت؛ بلکه به مصر و فلسطين هم چشم دوخته بود. بلژيکي‌ها نتوانستند مصر را به دست آورند و از فلسطين يا چين هم که در آن سرمايه‌گذاري زيادي کرده بودند، چيزي عايدشان نشد. بلژيک در نشست برلين سرزميني به وسعت بيش از ۰۰۰/۰۰۰/۳۶۰ کيلومتر مربع را به تصرف درآورد.  
مستعمره‌هاي سابق آلمان از جمله رواندا و بوروندي در سال ۱۹۱۶ به تصرف کنگوی بلژیک درآمد. در سال ۱۹۲۴ اتحادیه ملل اين مناطق را تحت اختيار بلژيک قرار داد؛ اما بار ديگر بلژيک در سال ۱۹۴۰ طي يک يورش وحشيانه هدف حمله آلمان‌ها قرار گرفت و تا زمستان سال ۴۵ ـ ۱۹۴۴ که به دست نيروي متفقين آزاد شد، تحت اشغال قرار داشت. کنگوي بلژيک استقلال خود را طي بحران کنگو در سال ۱۹۶۰ به دست آورد و رواندا و بوروندي در سال 
۱۹۶۲ مستقل شدند.

ايشان خصوصياتي داشتند که هيچ ‌کس ديگر ندارد و نخواهد داشت. واقعاً چنين بود؛ يعني ارتباط با امام(ره)، نزديکي به امام، دانستن نظرات امام. ايشان چيزهايي را از امام مي‌دانستند و گاهي اوقات مي‌گفتند که شايد هيچ‌کس ديگر نمي‌دانست. قدرت بر انتقال نظرات رهبري مثل امام به مسئولين، مسئله‌ بسيار مهمي است. گاهي اوقات است که مصلحت نيست رهبري در امري اقدام کند؛ لکن خوب است نظرشان دانسته شود تا کساني که مي‌خواهند مسائلي را رعايت کنند، حواس‌شان باشد که نظر رهبري اين است. حاج‌احمد آقا ناقل امين و باهوشي بودند که دقيق مي‌فهميدند و همان را که نظر شريف امام(ره) بود، منعکس مي‌کردند. با ما که اين‌گونه بودند؛ ببينيد چه نقشي مي‌توانستند داشته باشند.
موارد متعددي اتفاق افتاد که انسان درباره‌ انجام امري تصوّر مي‌کرد، کار خوبي است و نظر امام نيز همين است. بعد معلوم مي‌شد که نه؛ امام نظرشان اين نيست. در قضايايي که اواخر عمر شريف ايشان پيش آمد، اين‌گونه بود. ما دچار اشتباهي بوديم و خيال مي‌کرديم که شايد امام مثلاً ته دل‌شان نيز همين باشد. بعد معلوم شد که نه، اين‌گونه نبوده است؛ ما نمي‌دانستيم. البته در خدمت امام، مکرّر مذاکره شده بود؛ اما انسان، تنها ديدگاه‌هاي صريح و لبّ نظر امام را مي‌دانست.  نه در زمان حيات ايشان و نه بعد از ايشان، هيچ‌کسِ ديگر حائز اين خصوصيات نيست. (امام خامنه‌ای، 11/3/۱۳۷۴)


 محمد درودیان/ با دستگيري آيت‌الله سيدمحمدباقر صدر در 18 فروردين 1359 که کمابيش با قطع رابطه‌ آمريکا با ايران همزمان بود، امام خميني(ره) در واکنش به اقدام حکومت عراق، در پيامي چنين مرقوم فرمودند: «صدام حسين که همچون شاه مخلوع چهره‌ قبيح غير اسلامي و انساني خود را نشان داده و به هدم اسلام و حوزه‌ مقدسه‌ نجف کمر بسته و با مسلمانان مظلوم و براي رضاي کارتر، آن کند که مغول کرد و با علماي اسلام خصوصاً حضرت آيت‌الله آقاي سيدمحمدباقر صدر، آن کند که رضاخان و محمدرضا پهلوي با علما و روحانيون و ساير طبقات کردند، بايد بداند که با اين اعمال ضد اسلامي، گور خودش و رژيم تحميلي غير انساني و غير قانوني بعث را با دست خود مي‌کَند. ملت شريف عراق، شما اخلاف آنان هستيد که انگليس را از عراق راندند. به پا خيزيد و قبل از آنکه اين رژيم فاسد همه چيز شما را تباه کند، دست جنايتکار او را از کشور اسلامي خود قطع کنيد. اي عشاير فرات و دجله، همه‌ با هم و با همه‌ ملت اتحاد کنيد و اين ريشه‌ فساد را قبل از آنکه فرصت از دست برود، قلع و قمع نماييد و براي خدا، دفاع از کشور اسلامي خود و از اسلام مقدس نماييد که خدا با شماست. اي ارتش عراق، اطاعت از اين مخالف اسلام و قرآن نکنيد و به ملت بگراييد و دست آمريکا را که از آستين صدام بيرون آمده است، قطع کنيد و بدانيد اطاعت از اين سفاک، مخالفت با خداي متعال است و جزاي آن عار و نار است.»(۱۹/۱/۱۳۵۹)
حکومت بعثي عراق، پس از گذشت دو روز از دستگيري آيت‌الله صدر و خواهر ایشان، آنها را شکنجه‌هاي بسيار داد و سرانجام در 21 فروردين 1359 به شهادت رساند و پيکر آنها را شبانه در قبرستان وادي‌السلام نجف به خاک سپرد. گفته مي‌شود، پیش از اعدام، صدام به آيت‌الله صدر گفته است: «چنانچه حکومت مرا تأييد کني، اعدام نمي‌شوي؛ اما آيت‌الله صدر مي‌گويد: کشتن من بهاي حکومت توست و حکومت تو سرنگون مي‌شود.» اين سخن شهيد صدر پس از 23 سال، در 21 فروردين ماه 1382 تحقق يافت و در اين روز حکومت صدام سقوط کرد.
با انتشار خبر شهادت آيت‌الله صدر و خواهر مظلوم ایشان، امام خميني(ره) در 2 ارديبهشت 1359 با صدور پيامي در برابر اين فاجعه‌ دلخراش به شدت واکنش نشان دادند و سه روز را عزاي عمومي اعلام کردند. ايشان در پيام خود، شهادت اين دو بزرگوار را که عمري را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده‌ بودند، به دست اشخاصي جنايت‌کار، خون‌خوار و ستم‌پيشه عجيب ندانستند و فرمودند: «اميدوارم که ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لکه‌ ننگ را از کشور عراق بزدايند. من اميدوارم که خداوند متعال بساط ستمگري اين جنايت‌کاران را در هم پيچد.»
قتل آيت‌الله سيدمحمدباقر صدر افزون بر آنکه اقدامي خشن عليه علما و حوزه‌ علميه‌ شيعيان در نجف اشرف بود، اقدامي آشکار عليه امام خميني(ره) هم به شمار می‌آید و اثر بسيار مخربي در ديدگاه مسئولان ايراني درباره‌ رفتار حکومت عراق گذاشت.