جعفر ساسان- داوود عسگری/
فتنه باب و بهاء که در وضعیت بحرانی جامعه ایران در قرن سیزدهم پدید آمد، در بدعت و انحرافی عقیدتی در باب مهدویت ریشه داشت و در تعالیم فرقه شیخیه موجود بود. بر اساس دیدگاه رهبران شیخیه (احسایی و رشتی)، امام زمان با جسم عنصری در عالمی به نام هورقلیا زندگی میکند که از عالم مادی جداست و رابط میان وی و شیعیان، شیعه کامل یا رکن رابع است.
این دو مدعی بودند که خود رکن رابع و رابط امام با مردم هستند و رکن رابع را در کنار توحید، نبوت و امامت، چهارمین اصل اعتقادی شیعیان مطرح کرده و معاد و عدل را حذف کردند. در واقع، یکی از عوامل ایجاد فتنه ـ که بدعت در دین است ـ در این مرحله زمینهساز انحرافی بزرگتر شد؛ چراکه با درگذشت آنها، علیمحمد باب، شاگرد رشتی، ادعا کرد که همان رکن رابع یا باب امام زمان است.
وی در یکی از کتابهایش مینویسد: «فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم که از جانب حجت خود عبدی را با حجت وافیه منتخب و اظهار فرماید تا آنکه سبیل اختلافات را به نقطه وحدت برساند.»(1) وی با این جملات، ضرورت وجودی باب امام زمان را یادآور میشود و در چند صفحه بعد مینویسد: «امر که به اینجا ختم شد، از سبیل فضل امام غایب. عبدی از عبید خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از برای حفظ دین فرموده و عَلَم توحید و حکمت حقه ـ که اعظم خیرات است ـ به او عطا فرموده... .»(2) و در همان کتاب صریحاً از امام زمان. نام میبرد: «... الحسنبنعلی، و الحسین... و الحسنبنعلی، و الحجه القائم محمدبنالحسن صاحبالزمان ... .»(3)
او در برخی از نوشتههای خود، به محبت و توصیف اهلبیت(ع)، بهویژه حضرت مهدی همت میگمارد. او ابتدا عقاید شیعه را صحیح میداند و میستاید و به وجود و غیبت مهدی موعود نیز اعتراف دارد؛(4) ولی پس از مدتی، تا جایی که میتواند، همه چیز را تحریف و تأویل میکند و آنچه را نمیتواند، منکر میشود.
باب در این مرحله، هنوز مسلمان و پیرو آیین تشیع بوده است؛ پس امام زمان او، همان امام زمان شیعیان است؛ مانند هر شیعه، به مقام ائمه معتقد بوده است؛ خود را کوچکتر از مقام ولایت و امامت میدانست و میگفت: «به حق خداوندی که آلالله را به ولایت مطلقه ظاهر فرموده، که وجود من و صفات من و کلماتی که از لسان و قلم من جاری شده و به اذن الله خواهد شد، معادل یک حرف از ادعیه اهل عصمت نخواهد شد؛ لاجل آنکه ایشان در موارد مشیتالله سکنی دارند و ماسوای ایشان، در اثر فعل ایشان مذکورند.»(5)
اما با اقبال برخی از شاگردان رشتی به وی و فریب گروهی از مردم، طی چهار سال، رفتهرفته لحن سیدمحمدعلی شیرازی تغییر میکند و خود را امام غایب و همان مهدی موعود میداند. طبق مدارک متعدد، میرزاعلیمحمد از سال ۱۲۶۰ق در 25 سالگی تا سال ۱۲۶۴ق تنها ادعای بابیت کرد و در اواخر سال ۱۲۶۴ق ادعای قائمیت نمود؛ یعنی اظهار داشت که من همان حضرت قائم و مهدی و امام زمان هستم. میرزاجانی کاشانی در این باره شرحی در کتاب نقطهالکاف دارد که خلاصه آن چنین است: «سید باب چون تبعید شد، ادعای قائمیت کرد.» ابوالفضل گلپایگانی (مبلّغ بزرگ بهائیان) مینویسد: «باب در ماکو پرده از روی کار برداشت و ندای قائمیت و ربوبیت شارعیت داد.»(6)
فاضل مازندرانی در کتاب ظهورالحق مینویسد: «سید باب به ملاعبدالخالق یزدی مینویسد انا القائم الذی کنتم بظهوره تنتظرون»؛ من قائمی هستم که در انتظار ظهورش هستید.(7)
اشراق خاوری، در کتاب تلخیص تاریخ نبیل مینویسد: «در شب دوم پس از وصول (باب) به تبریز، حضرت باب، جناب عظیم (ملاعلی ترشیزی خراسانی که از مقربان باب بود و حتی در مسافرتها و تبعیدها از باب جدا نمیشد) را احضار فرمودند و علناً در نزد او به قائمیت اظهار نمودند.»(8)
اسلمنت در کتاب بهاءالله و عصر جدید، درباره مخالفت شیعیان با باب مینویسد: «شعله نار بغضا که از اعلان بابیت در صدور مغلّین مشتعل شده بود، به واسطه اعلان مهدویت مضاعف گردید؛ زیرا این جوان مصلح به مسلمین اعلان فرمود که همان قائم موعودی است که حضرت محمد اخبار داده.»(9)
عبدالبهاء برای توجیه قائمیت باب، دست به تأویل سخنان او میزند و میگوید: اگر اهل فرقان (مسلمانان) بگویند: حضرت اعلی ـ روحیلهالفداء ـ فرمود: «من موعود فرقانم، قیامت بر پا و بلای بزرگ آشکار شده است»، اگر او قائم موعود است، شمشیر برهنهاش کجاست، پرچم بستهشدهاش کجاست، سپاه جنگجویش کجایند…، اجتماع در امالقُری (مکه)، قیامت کبرا، میزان، صراط و حسابرسی چه شد و… حضرت اعلی(روحیفداه) میفرماید: همه این نشانهها، شرایط و حوادث، در حالی که بر مردم پوشیده بود، در چشم بر هم زدنی گذشت.(10)
آنچه از نقل قول عبدالبهاء از بها به دست میآید، این است که موعود آمده، قیامت شده، ولی انسان هیچ نفهمیده و حتی بهشت، جهنم، نعمت و عذاب را درک نکرده است. این توصیفات، حاکی از نشانهها و حوادثی است که نه کسی آنها را درک کرده است و نه کسی به فهم حقیقتشان دست یافته است (اگر چنین حوادثی هم رخ داده است باید مدعی آنها تفسیر کند). حال باید پرسید این توصیفات چه سودی به حال انسان دارد؟
اینها نمونههایی از اعتراف مبلّغان بهائی مبنی بر ادعای قائمیت باب هستند که تذبذب و بیثباتی فکری وی را نشان میدهند؛ اما باب به قائمیت نیز بسنده نکرد و چنانکه در مباحث گذشته مطرح شد، نبوت و سرانجام الوهیت را ادعا کرد. پس از باب نیز بهاء این ادعا را مطرح کرد و خود را موعود دانست. وی در نوشتههایش، روایات مربوط به مهدی را با تفسیرها و تأویلات مضحک، به خودش نسبت میداد.
عبدالحمید اشراق خاوری، چنین میگوید: «ای مردم، خیال نکنید که جمال قدم آمد فقط برای اینکه برای شما احکام را بیان کند؛ برای شما یک صورت نماز بدهد و یک روزه و حج و فلان و بهمان. نه... نه...؛ منظور این نبود. اینها در رتبه ثانی از اهمیت است. مقصود اصلی این بود که میخواهند بفرمایند موعود کل ملل و آن وجود مقدسی که حضرت موسی و مسیح و محمد و سایر انبیای الهی وعده دادهاند که ظاهر خواهد شد در یوم نهایت و آخر، اسرار کتب مقدسه را آشکار خواهد کرد.(11)
عبدالبهاء، جانشین بهاء نیز درباره پدرش چنین مینویسد: «موعود جمیع ملل عالم ظاهر شده؛ احزاب و مذاهب طُراً [همه] منتظر ظهوری هستند و حضرت بهاءالله، معلم اول و مربی عموم عالم انسانی است.»(12)
این بحث تا سالهای آخر عمر میرزاحسینعلی نوری (بهاءالله) وجود داشت؛ اما وقتی ادعای نبوت و الوهیت و خدایی کرد، این عقیده سد راه او قرار گرفته بود؛ از این رو، آن را منکر شد و این اعتقاد را از مجعولات شیعه عنوان کرد.
* پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.