«دانیل چوالیک» استاد حقوق بشر بین‌المللی در دانشکده حقوق دانشگاه پیتزبورگ در نشست بین‌المللی «ایالات متحده، حقوق بشر و گفتمان سلطه» که در دانشگاه مطالعات جهان دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: آمریکایی‌ها به نام حقوق بشر به دنبال تأمین منافع خود و رسیدن به خواسته‌های خود بوده و هیچ توجهی به نتیجه اقدامات خود ندارند.
جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصرـ 74
 جعفر ساسان‌- داوود عسگری/ 
با وجود تبلیغات دروغین فرقه ضاله بهائیت درباره پاسداشت حقوق انسان‌ها، بررسی عملکرد رهبران گمراه این فرقه نشان می‌دهد که آنها در عمل سیاسی به حق، شاگردان ماکیاولی بودند و مشی ترور و خشونت را برای از بین بردن و ساکت کردن توابین از این فرقه و مخالفان و منتقدان به کار می‌بستند.  شورش‌هایی نظیر شورش زنجان، مازندران و واقعۀ نیریز فارس چهره پنهان آنها را در تاریخ به همگان نشان می‌دهد. مشی ترور با سر آمدن زندگی بهاء به پایان نمی‌رسد؛ بلکه در زمان جانشینان وی نیز به شکلی جدیدتر و در پیوند با نماد تروریسم بین‌المللی، یعنی رژیم صهیونیستی در جایگاه نماد تروریسم دولتی تداوم پیدا کرد. 

تداوم مشی ترور 
بهاءالله مدت نه سال در قلعه‌اى در عكا تحت نظر بود و 15 سال بقیۀ عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند. وی در سال 1309 ق از دنیا رفت و پیروانش با اعتقاد به خدایى او، قبرش را قبلۀ خویش گرفتند. وی در عکا نیز دست از ترور مخالفان و رقبا برنداشت و به شیوه‌های مختلف، آنان را حذف می‌کرد. میرزا آقاخان کرمانی می‌نویسد: «بها در ادرنه، پیش از حرکت به عکا، میرزانصرالله تفرشی را با سَم کشت و در عکا نیز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد، حاجی سیدمحمد اصفهانی و آقاجان‌بیگ و میرزارضاقلی تفرشی (برادر میرزانصرالله) را در خانۀ نزدیک قشله که منزل داشتند، شهید کردند و قاتلین اینان، عبدالکریم شمرو و حسین آبکش و محمدجواد قزینی بودند.»(1)
وی در ادامه می‌نویسد: «[بهاء] هر یک از اصحاب خودش را نیز که از فسق و فجور و باطن کار وی خبردار شدند، در عکا یا نقطۀ دیگر تمام کردند؛ مانند حاجی‌آقا تبریزی. حتی آقا محمدعلی اصفهانی را که در اسلامبول تجارت می‌نمود و مدتی فریب او را خورده بود،... میرزا ابوالقاسم دزد بختیاری را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول، آن جرثوم غفلت را... قصد نماید... .(2)
رویۀ تروریستی بهائیان، با مرگ حسین‌علی نوری پایان نیافت و در زمان عباس افندی نیز تداوم یافت.» به نوشتۀ کرمانی و روحی: پس از فوت حسین‌علی بهاء (دوم ذی‌قعده 1303ه‍.ق) رسم آدم‌کشی با فرزند و جانشین وی (عباس افندی) نیز ادامه یافت. نخستین قربانی نیز میرزا محمدنبیل زرندی، مورخ معروف بهائی بود که خیال داشت خود را جانشین بهاء خواند. «پسران خدا [حسین‌علی بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بیچاره را خفه کرده، بردند به دریا انداختند.»)3(
مشی تروریستی بهائیان و به ‌ویژه رهبران آنان از ابتدای شکل‌گیری و انجام قتل‌های فجیع و حذف مخالفان، باعث شد که رهبران این جریان با جریان تروریسم بین‌المللی که در قالب صهیونیسم در آن دوره در حال ظهور بود، پیوند بخورند. همکاری بهائیان با این جریان و استعمار انگلیس که حامی هر دو بود، زمینۀ تشکیل رژیم صهیونیستی را فراهم کرد که امروزه در جایگاه نماد تروریسم دولتی در جهان شناخته می‌شود.

ارتباط بهائیت با بیگانگان
بهائیت با بیگانگان رشد کرده و در پناه آنان به حیات خود ادامه داده است. به قول دکتر آدمیت: «فرقۀ بهایی یکپارچه دستگاه بیگانه‌پرستی است. بهائیان از اصول جهان‌بینی سخن می‌رانند؛ ولی در معنا و عمل، مروّج بی‌وطنی هستند... . دفتر اعمال پلید این کسان و‌ایادی آنان، آشکار می‌سازد که جملگی در زمرۀ غلامان حلقه‌به‌گوش بیگانگان باشند. از این‌روست که بهائیان و جهودان، در ایران منفورترین مردم به شمار آیند. در یک کلام، داستان باب با دعوی امام زمانی آغاز گشت و به مرام بی‌وطنی و اجنبی‌پرستی انجام پذیرفت.»(4)
رابطۀ بهائیت با بیگانگان از ابتدای کار تاکنون که حدود 170 سال از آن می‌گذرد، با چهار قدرت استعماری که در دورۀ معاصر جهان اسلام را مورد هجوم سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی قرار داده‌اند، قابل بررسی می‌شود. این چهار قدرت عبارتند از: روسیه، انگلستان، رژیم صهیونیستی و آمریکا.
یک ـ بهائیت و روسیه: رابطۀ بهائیت و روسیه را می‌توان از دو جهت بررسی کرد: یکی حضور روسیه در ایران در مقام یک قدرت استعماری، تقریباً از ابتدای حکومت قاجاریه و حمایت از بابیه و بهائیت و دیگری، رابطۀ خانوادۀ حسین‌علی نوری، بنیانگذار بهائیت، با روسیه.
1ـ نفوذ استعماری روسیه در ‌ایران: روسیۀ تزاری که قدرتی فزون‌خواه و استعمارگر بود، به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک ایران و در پی وصیت پطر کبیر مبنی بر دسترسی به آب‌های آزاد، همیشه به ایران چشم طمع داشت و سرانجام با تجاوز به خاک ‌ایران، حکومت فتحعلی‌شاه را مجبور به انعقاد دو قرار داد ننگین گلستان و ترکمانچای کرد. این تجاوز، افزون بر جدایی بخش مهمی از خاک ‌ایران، با تحمیل کاپیتولاسیون و حمایت از ولیعهدی عباس‌میرزا، نفوذ سیاسی روسیه را در ایران گسترش داد؛ اما سد مذهب با رهبری علما، یکی از موانع اصلی نفوذ روسیه بود که تأثیر آن را در دو جنگ مشاهده کرده بود. فتوای جهادیۀ علمای شیعه و حضور آنان در جنگ، حکایت از یک قدرت درونی متکی بر ایمان داشت که شکستن اقتدار آن کار آسانی نبود، نه برای استعمار خارجی و نه برای استبداد داخلی. بهترین راه برای تضعیف این اقتدار، ایجاد شکاف در این جبهۀ واحد، از طریق فتنۀ مذهبی یا همان جنگ مذهب با مذهب بود. از قضا، بخت با استعمارگران یار بود و در همین دوره، اختلافات مذهبی نظیر اختلاف اصولی اخباری و شیخی متشرعه، یا بالاسری پایین‌سری در ایران جریان داشت. این موضوع فرصتی برای استعمار پدید آورد تا از آب گل‌آلود ماهی بگیرد و به اهداف خود برسد.
افراد قدرت‌طلب و فرصت‌طلبی نظیر علی‌محمد باب و حسین‌علی نوری، از ظرفیت لازم برای طراحی و اجرای فتنۀ مذهبی برخوردار بودند و استعمار نیز روی آنان سرمایه‌گذاری کرد. در این زمینه، استعمار روسیه به اقداماتی از قبیل جذب و استخدام عناصر نفوذی، حمایت از مدعیان حکومت، همدستی با دیگر قدرت استعماری، یعنی بریتانیا دربارۀ سلطه بر ایران، ممانعت از پیشرفت ‌ایران، دین‌سازی و فرقه‌تراشی برای بر هم زدن وحدت ملی و نابودی هویت دینی مردم و در واقع استعمار فرهنگی، دست زد.
بنابراین، در دوره‌ای که فرقۀ بهائیت در ایران شکل گرفت، روسیۀ تزاری یکی از قدرت‌های بلامنازع در ایران بود که در همۀ حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی دخالت داشت. دکتر آدمیت در توصیف وضعیت ایران و قدرت‌های استعماری می‌نویسد: «ایران در سیاست بین ملل، حالت جسم عایقی را داشت میان دو نیروی روس و انگلیس. روس، دشمن مطلق ایران بود...؛ دشمن استقلال و آزادی و ترقی و تمامیت ارضی ما بود. ما را ناتوان و عقب‌مانده می‌خواست که سیاست صرف متجاوزانۀ نظامی و استعمار اقتصادی خود را پیش ببرد. با هر نقشۀ اصلاح و تغییری، سر ستیزگی داشت.»(5)
2ـ حمایت آشکار روسیه از بهائیت: روسیه از ابتدای شکل‌گیری بابیه که سرانجام بهائیت از آن پدید آمد، از این فرقه و اقدامات خرابکارانۀ آن حمایت کرد و آن را زیر چتر خود درآورد. برخی از موارد این حمایت، به شرح ذیل است: 
1ـ در ماجرای تجمع جنجال‌انگیز بابیان تحت رهبری محمدعلی قدوس، قرةالعین و حسین‌علی بهاء در سال 1246 ق در بدشت که نَسخ اسلام از سوی بابیان اعلام شد، پیروان علی‌محمد باب تصمیم گرفتند که به محل بازداشت وی واقع در ماکو حمله کنند و او را آزاد سازند. به نوشتۀ دکتر نوایی: «نتیجۀ تصمیمات بزرگان بابیه در بدشت این شد که به هر قیمتی هست، باب را از ماکو، یا به قول سیدعلی‌محمد، ارض باسط برهانند... و در مقابل دولت بایستند؛ و چنانچه دولت سخت گرفت و نتوانستند ‌ایستادگی نمایند، به خاک روسیه پناه برند.»(6)
این تصمیم سران بابیه نمی‌تواند بدون هماهنگی قبلی و ارتباط با روسیه باشد. در واقع، آنها از قبل سروسرّی با روسیه داشته‌اند که چنین تصمیم متهورانه‌ای گرفته بودند؛ وگرنه از کجا معلوم بود که روسیه آنها را تحویل دولت ایران ندهد. در شورش بابیان زنجان که به رهبری ملامحمدعلی زنجانی، موسوم به «حجّت» و از حروف‌ حی، صورت گرفت، وی هنگام جنگ با نیروهای دولتی، به یاران خویش اطمینان داده بود که دولت روس به یاری آنان خواهد آمد.
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

 فتح الله پریشان/ از جمله مسائل مورد بررسی در حوزه فلسفه اجتماع که در قالب سؤالاتی مهم در شناخت مبانی معرفتی و عمق اندیشه سیاسی یک اندیشمند مدخلیت دارد، وارسی نگاه وی به فرد و جامعه است. بررسی جامعه از لحاظ مبدأ، غایت و رفتار اعضای آن با یکدیگر از مسائل مهم در اندیشه سیاسی و حکمی فقهای مسلمان به شمار می‌آید. در واقع بحث از فرد و جامعه، بررسی نسبت این دو با یکدیگر و اصالت داشتن آنهاست که با کشمکش و تأملات نظری مختلفی همراه بوده و به تکوین نظریه‌های متقابلی منجر شده است. سلسله ‌مباحث این مسئله در ادبیات جامعه‌شناختی بیشتر به مبحث برهم‌کنش‌های عاملیت و ساختار یا سطوح خرد و کلان متمایل است که اگرچه هر دو در مبادی فلسفی نظری، دو روی یک سکه‌اند، اما تبیین‌ها و گرایش‌های مختلفی را به خود اختصاص داده‌اند و هر یک را می‌توان در یک پارادایم فکری و فلسفی در کانون بحث قرار داد و در طیفی از گرایش‌های فردگرایانه تا جمع‌گرایانه تحلیل کرد. در میان اندیشوران مسلمان نیز اگرچه در آثار فارابی و دیگران مباحث فراوانی در این‌باره مشاهده می‌شود، اما شاید بتوان گفت خواجه‌نصیر نخستین کسی است که اصالت جامعه را به مفهوم فلسفی‌اش مطرح کرد.(1)
اما بر اساس آموزه‌های قرآنی و با توجه به اندیشه‌هایی که از متفکران اسلامی درباره همنوایی فرد و جامعه صادر شده، الگویی جامع و واقع‌نگر از یکپارچگی در عرصه حیات فرد و اجتماع قابل استنباط است که در این آموزه‌ها، آدمی دارای ابعاد فطری و غریزی است که هر یک ادراکات و احساسات جهت‌دار خود را دارند؛ لذا انسان در درون خود دارای کانون ستیز و مبارزه است، چنانکه در بیرون نیز گاه با ناهماهنگی‌ها مواجه است و گاه در قبال هماهنگی‌های بیرونی خواهد توانست به حیات طیبه و امت واحده دست یابد. در نظام فکری فلاسفه اسلامی، جهان واحد به هم پیوسته‌ای را تشکیل می‌دهد که در رأس آن خداوند قرار گرفته است. هستی در کلیت خود جلوه‌ای از اوصاف خداوند معرفی شده است. نراقی در بحث هستی‌شناسی و انسان‌شناسی که در مطالب گذشته بررسی شد، کیفیت این تجلی را در دایره هستی (جهان اکبر) و دایره انسان (جهان اصغر) به روشنی تبیین کرده است.(2)
با توجه به سرشت دوگانه انسان و اینکه جامعه، پدیده‌ای غیر از اجتماعی از افراد انسانی نیست؛ ماهیت جامعه نیز نمی‌تواند بیگانه از ماهیت افراد تلقی شود. نراقی جامعه را محصول حضور افراد دانسته، از این رو عدالت و کمال اجتماعی را در عدالت و کمال فردی مضمر دانسته است. وی معتقد است: «مادامی که فرد نیروها و صفاتش به اعتدال نرسیده باشد، قادر به تحقق عدالت میان شریکان خود در منزل و شهر نخواهد بود.»(3)؛ یعنی اصلاح جامعه معلول اصلاح فرد است و هویت جامعه با هویت افراد آن تعیین می‌شود.
بر مبنای نگاه لطیف اخلاق‌مدارانه محقق نراقی، جامعه همانند افراد خود، ماهیت تنازع‌گرا، رقابت‌آمیز و تضاد‌خواه (میان بعد خیرگرا و شرگرای خود) پیدا می‌کند. نراقی معتقد است مؤلفه ستیزه‌جویی در هر جامعه‌ای تردیدناپذیر است و به همین دلیل خداوند برای مهار آن نبوت و شریعت را فرو فرستاد. او می‌گوید: «چون در طبیعت و نهاد انسان، خشم، دشمنی، حسد، هم‌چشمی و انحراف از حق وجود دارد، چه بسا محبت میان برخی برای منافع مادی از بین می‌رفت؛ بنابراین بر سر آن به دفع و ایذا و هم‌چشمی با همدیگر می‌پرداختند و چه بسا که این امر منجر به نفرت و رویارویی می‌گردید. بنابراین خداوند انبیا را با شرایع و قوانین فرستاد تا مردم در تنازع به آنها رجوع کرده و اختلافات‌شان را دور کنند.»(4)
سازوکاری که محقق نراقی برای برون‌رفت از وضعیت تنش‌آلود جامعه تصور می‌کند، همانا امر به معروف و نهی از منکر است که موجب تحقق قانون و عدالت و ضمانت اجرای آنهاست. از منظر وی محقق شدن این موضوع در گرو تعامل دو گروه امرا و علما در جامعه است. این دو گروه تأثیرگذار بر سرنوشت جامعه در صورت تعامل می‌توانند ماهیت تنازع‌گرای جامعه را به ماهیتی آشتی‌گرا تبدیل کنند.
با این نگاه، جامعه از منظر اندیشه سیاسی نراقی ابتدا، به دو نوع عادله یا صالحه و جائره یا فاسده تقسیم شده است. وی جامعه عادلانه را جامعه‌ای می‌داند که عدالت در عرصه‌های سیاست، قانون و اقتصاد برقرار شده باشد. چنین جامعه‌ای بر مبنای طبیعت و فطرت اصلی انسان‌ها حرکت کرده و تعاون، همبستگی و مساوات در میان افراد آن حکمفرما می‌شود. اما در جامعه فاسده یا جائره، سیاست ماهیت طاغوتی پیدا می‌کند و قانون ماهیت کفرآمیز و اقتصاد به فساد و توزیع نابرابر دچار می‌گردد.(5)
نراقی ویژگی‌های جامعه عادلانه را در کتاب جامع‌السعادات این‌گونه برمی‌شمرد: «مردم نسبت به همدیگر رفتار عادلانه در پیش می‌گیرند، مانند ادای حقوق، برگرداندن امانت‌ها، انصاف در معاملات و معاوضات، گرامی داشتن بزرگان و رؤسا، دادن دست یاری به مظلومان و ضعیفان.»
اما جامعه فاسده یا جائره ویژگی‌های جامعه عادلانه را ندارد. نراقی فقدان ارزش‌های موجود در جامعه عادلانه را برابر با جامعه فاسده دانسته است. در شماره آینده مبتنی بر شناخت ماهیت جامعه، رابطه فرد و جامعه بررسی خواهد شد.
* منابع در دفتر هفته‌نامه موجود است.

 شهاب زمانی/یکی از حربه‌ها و بهانه‌های غرب به محوریت آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران، نقض موضوعی است که آنها حقوق بشر می‌نامند. بی‌تردید از بین تمام راه‌ها و ابزارهای دشمنی آمریکا با تمامیت انقلاب و نظام اسلامی برآمده از آن، این حربه از حیث کارکرد تبلیغاتی، سیاسی و منظومه و اجماع‌سازی دیگر قدرت‌ها و کشورهایی که به نوعی گفتمان انقلاب اسلامی را مزاحم خود می‌دانند، یا در منطقه حساس غرب آسیا از هماوردی با ایران اسلامی بازمانده‌اند، بیشترین سود و آورده اقتصادی و سیاسی را برای آمریکا داشته است و از این‌رو می‌توان از آن به «صنعت حقوق بشر» یاد کرد. 
این در حالی است که موارد نقض حقوق بشر از سوی آمریکا، چه در عرصه داخلی بر ضد مردم آمریکا اتفاق می‌افتد و چه به سبب حضور و مداخلات مستقیم یا غیرمستقیم آمریکا در کشورهای دیگر در حال وقوع است، بسیار متعدد است و به نوعی در عالم واقع، نام آمریکا مصادف و مرادف است با ناقض حقوق بشر. هر کجا آمریکا به بهانه پایگاه نظامی حضور دارد، ما شاهد نقض و پایمال شدن حقوق اولیه و طبیعی مردم بی‌گناه آن کشورها هستیم. برای نمونه در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است که؛ «هیچ‌کس نمی‌بایست مورد شکنجه یا بیرحمی و آزار، یا تحت مجازات غیرانسانی و یا رفتاری قرار گیرد که منجر به تنزل مقام انسانی وی گردد»، سؤال این است که آیا حضور آمریکا در سایر کشورها، حاصلی جز این موارد هم داشته است؟ 
تکرار تراژدی تروریسم خوب و تروریسم بد درباره موضوع حقوق بشر و چشم‌پوشی از نقض‌های مکرر و متعدد حقوق بشر در آمریکا و در کشورهای هم‌پیمان شیطان بزرگ مانند؛ عربستان، مصر و... با اینکه غرب و آمریکا را در مقابل دیدگان بهت‌زده جهان و نزد افکار عمومی بی‌حیثیت کرده و جهان به عینه می‌بیند که آمریکا در تعریف حقوق بشر و حفظ حریم انسانی مانند هر چیز دیگری دارای استانداردهای دوگانه بوده و تعریف آمریکایی و غیرآمریکایی در این موضوع نیز وجود دارد؛ اما آنچه مایه نگرانی وجدان‌های بیدار و محل سؤال برای توده و افکار عمومی جهان است، این است که چرا جهان آن را می‌پذیرد و در مقابل این ظلم فاحش دم بر نمی‌آورد؟ 
این موضوع دقیقاً همان موضوعی است که امروز به مزیت جمهوری اسلامی ایران برای ورود به جمع قدرت‌های تعیین‌کننده جهانی و تمدن‌های بزرگ تبدیل شده است و تحقیقاً این همان موضوعی است که آمریکا خودش را در مقابل آن تعریف می‌کند که به هر نحو ممکن باید شکسته شود. از حمایت آشکار از تروریست‌های تکفیری داعش گرفته تا تجهیز منافقان و فسیل‌های دهه 60 در پاریس تا طراحی منظومه‌ای از اقدامات و تحرکات منطقه‌ای علیه ایران اسلامی به محوریت کشورهای مرتجع منطقه‌ای که به همان اندازه یا بیشتر در مصاف گفتمانی با جمهوری اسلامی ایران زخم برداشته و کم ‌آورده‌اند.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی‌ـ قسمت شصت‌ودوم
 دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ 
ابتدایی‌ترین استفاده از دیپلماسی حقوق بشری در روابط بین‌الملل از زمان شکل‌گیری کمیسیون حقوق بشر و تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر آغاز و در سازمان ملل تقویت شد. به عبارتی، می‌توان گفت اعلامیه جهانی حقوق بشر وین سال 1993 به حقوق بشر ماهیت جهانی داد.
در بند پنجم از بخش یکم، درباره پیوند میان نسل‌های مختلف حقوق بشر آمده است: «تمام انواع حقوق بشر جهان‌شمول و تقسیم‌ناپذیرند و با هم وابستگی متقابل و ارتباط تنگاتنگ دارند.» در بند هشتم از همان بخش تأکید شده است، دموکراسی توسعه و رعایت حقوق بشر و آزادی‌های اساسی با هم وابستگی متقابل دارند و یکدیگر را تحکیم می‌بخشند.(فروغی‌نیا، 1391، ص 152)
این تحول در اسناد حقوق بشری تأثیر کیفی بسیاری بر دیپلماسی حقوق بشر گذاشت و مبانی محکم‌تر و فراگیرتری را به بازیگران جنگ نرم داد. این موضوع با انحلال کمیسیون حقوق بشری در سال 2006 و جایگزینی شورای حقوق بشر در جایگاه یک نهاد فرعی سازمان ملل، دیپلماسی حقوق بشری را به اهرم فوق‌العاده‌ای تبدیل کرد.
این تحولات در حوزه دیپلماسی، قدرت و نفوذ بازیگران جنگ نرم برای تغییرات نرم در دولت‌های ناهمسو و مخالف را افزایش داد. در همین راستا، غرب برای اینکه رفتار دیگر دولت‌ها را در جهت ارزش‌های غربی و اهداف سیاسی خود هدایت کند، ابزار دیپلماسی حقوق بشری را بیش از گذشته در دستور کار خود قرار داد.
اگرچه غربی‌ها از زمان تصویب اولین سند حقوق بشر در سازمان ملل تا اواخر قرن بیستم از ابزار حقوق بشری علیه دولت‌ها استفاده کرده‌اند؛ اما از این دوره به بعد زیرساخت‌های حقوق بشری شکل گرفته به مبنا و قاعده‌ای فراگیر برای دیپلماسی حقوق بشری تبدیل شدند. دیپلماسی حقوق بشری جایگزین روش یک‌سویه حقوق بشری شد؛ اما از نظر هدف جهانی‌سازی ارزش‌های غربی همچنان ثابت باقی ماند. با وجود این، تحولات مذکور، نبرد نرم را با گذشته متمایز کرد و حقوق بشری که در موج سوم نبرد نرم از آن بهره گرفته می‌شد، با حقوق بشر پس از جنگ سرد بسیار متفاوت شد.
یکی دیگر از موارد تمایزبخش استفاده از دیپلماسی حقوق بشری در جریان موج چهارم نبرد نرم با گذشته، گسترش نهادهای غیر دولتی حقوق بشری است. سازمان‌های غیر دولتی نسبت به گذشته رشد و توسعه روزافزونی پیدا کرده‌اند، به گونه‌ای که به گفته سیکینگ، 38 سازمان مردم‌نهاد حقوق بشری در 1329 ش، (1950م) به 72 سازمان مردم‌نهاد در 1339 ش، (1960م) 103 سازمان مردم‌نهاد در 1349 ش، (1970م) 138 سازمان در 1359 ش (1980م) و به بیش از 275 سازمان مردم‌نهاد در 1374 ش (1995م) افزایش یافته است. (شریف‌شاهی و جلالی، 1391، ص 106)
تحول دیگر ایجاد شده در دیپلماسی حقوق بشری ورود اتحادیه اروپا به این موضوع است. شکل‌گیری اتحادیه اروپا که بلافاصله پس از فروپاشی بلوک شرق صورت گرفت، جایگاه دیپلماسی حقوق بشر را در نبرد نرم متحول کرد. از سال 1359 ش(۱۹۸۰) دو ابزار حقوق بشر و دموكراسي به محورهاي مركزي همگرايي اروپايي و هويت اروپا در سراسر جهان تبديل شد. پیش از آن حقوق بشر نقش كم‌رنگي در روابط خارجي اتحاديه اروپا داشت. تا اینکه در اوايل دهه 1370 ش (۱۹۹۰) سياست هماهنگ حقوق بشري به صحنه ظهور رسيد. در بيانيه وزراي خارجه اتحاديه اروپا در سال 1376 (۱۹۹۷) اعلام شد، رژیم حقوق بشر بايد گزینه اصلي روابط خارجي اتحاديه باشد. در اين بيانيه بيان شد، اظهار نگراني درباره نقض حقوق بشر نمي‌تواند دلیلی برای مداخله در امور داخلي يك دولت باشد. پس از آن اعلاميه در سال ۲۰۰۲ اتحاديه اروپا تأكيد کرد، حقوق بشر بخشي از سياست خارجي آن به شمار می‌آید؛ زيرا تنش‌ها و اختلاف‌های حاصل از نقض نظام‌مند و شديد حقوق بشر و آزادي‌هاي اساسي در يك كشور همواره تهديدي براي صلح و امنيت بين‌الملل محسوب مي‌شوند.(موسویان، ص ۶۵)
اتحاديه از طريق دیپلماسی حقوق بشری و انجام گفت‌وگوهاي سياسي با کشورهای ثالث كه در آن گفت‌وگوها، بندي تحت عنوان حقوق بشر گنجانده مي‌شود، به پيشبرد حقوق بشر و روند دموكراسي می‌پردازد. به طور کلی، دیپلماسی حقوق بشری اتحاديه اروپا مبتنی بر رهنمودهای اتحاديه در زمینه حقوق ‌بشر است؛ اين رهنمودها به مسائلي، مانند مجازات مرگ (مصوب1377)؛ رهنمودهاي اتحاديه اروپا درباره گفت‌وگوهاي حقوق بشر (1380)؛ شكنجه و دیگر رفتارها يا مجازات‌هاي بيرحمانه غير انساني يا تحقيرآميز (1380)؛ كودكان و درگيری‌هاي مسلحانه (1382)؛ مدافعان حقوق بشر (1383) و پيشبرد قانون بشردوستانه بين‌المللي(1384) معطوف است. از سال 1374 همه موافقت‌نامه‌هاي دوستي و نيز موافقت‌نامه‌هاي شركت همكاري با كشورهاي ثالث بندي دارد كه به صراحت بيان مي‌كند مسئله حقوق بشر مؤلفه‌ای اساسی در روابط دو طرف، یعنی اتحاديه اروپا و كشور ثالث است.
با این حال، بازیگران فعال در دیپلماسی حقوق بشر سعی می‌کنند روابط خود را با کشور هدف بهبود داده و آن را مستعد پذیرش توصیه‌های حقوق بشری کنند. به بیان دیگر، استفاده‌ غربی‌ها از دیپلماسی حقوق بشری برقراری ارتباط با کشور هدف برای تحمیل دیدگاه‌های حقوق بشری خود بر آن است. در این زمینه، اتحادیه اروپا دیپلماسی حقوق بشری فعالی را از سال 1370 در چارچوب برخورد انتقادی درباره جمهوری اسلامی طراحی کرده بود؛ اما توفیق زیادی برای تحمیل نظرات خود نداشت. اکنون پس از توافق اقدام جامع مشترک هسته‌ای بین ایران و گروه 1+5، دیپلماسی حقوق بشری بیش از پیش در برنامه‌های آمریکا و اروپا برای فشار بر ایران جا باز کرده است.
پس از پایان جنگ سرد، غربی‌ها به شدت از دیپلماسی حقوق بشری علیه کشورهای ناهمسو به بهانه نقض حقوق بشر استفاده کردند. در واقع، رویکرد آمریکا پس از جنگ سرد نسبت به حقوق بشر نه تنها اصلاح نشد؛ بلکه پیچیده‌تر نیز شد و پس از حوادث یازده سپتامبر عملکرد گزینشی و استاندارد دوگانه آمریکا نسبت به حقوق بشر قوت بیشتری گرفت. در همین دوره شاهد ورود گسترده و بی‌سابقه شورای امنیت سازمان ملل متحد به موضوع حقوق بشر از محمل حقوق بشردوستانه هستیم، به گونه‌ای که از مجموع 66 قطعنامه مصوب شورای امنیت در این سال، 58 قطعنامه به موضوعات حقوق بشری و حقوق بشردوستانه اختصاص دارد، که نشان‌دهنده فرایندی جدید و بیان‌کننده جهت‌گیری آینده شوراست.(1)
گفتنی است، تعیین گزارشگران حقوق بشر برای کشورهای ناقض حقوق بشر در دوران پس از جنگ سرد به غربی‌ها این توانایی را داد که کشورهای ناهمخوان را بیش از گذشته تحت فشار قرار دهند. این روند برای جمهوری اسلامی بیش از کشورهای دیگر استفاده شد. تاکنون غربی‌ها با اتهام نقض حقوق بشر در ایران گزارشگران ضد ایرانی متعددی را در کمیسیون حقوق بشر و بعد در شورای حقوق بشر انتخاب کردند که هدفی جز تحت فشار قرار دادن ایران برای تغییر رفتار در حوزه‌های داخلی و خارجی نداشتند. شکل دیگر بهره‌گیری بازیگران جنگ نرم از دیپلماسی حقوق بشری، ارائه گزارش‌های حقوق بشری از طریق دستگاه دیپلماسی کشورهای آمریکایی، اروپایی و اتحادیه اروپا است.
* پی‌نوشت در دفتر هفته‌نامه موجود است.

دولت آمریکا همواره خود را مهد دموکراسی و حقوق بشر قلمداد کرده و داعیه ترویج و صدور این ارزش‌ها را به اقصی نقاط جهان داشته است؛ اما وضعیت واقعی حقوق بشر در آمریکا روایت دیگری از این ادعا را نشان می‌دهد. در حال حاضر روزانه موارد متعددی از نقض حقوق بشر در آمریکا اتفاق می‌افتد که از جمله آنها می‌توان به اعمال خشونت پلیس آمریکا علیه مردم این کشور، تداوم تبعیض ‌نژادی در گونه‌های مختلف آن علیه رنگین‌پوستان، به ویژه سیاه‌پوستان، اعمال خشونت علیه زندانیان، نقض گسترده حقوق زنان و کودکان مانند؛ تجاوز و تعرض به آنها، نقض حریم خصوصی افراد مانند؛ شنود مکالمات تلفنی شهروندان و اعمال خشونت‌های فراوان علیه مسلمانان اشاره کرد. همچنین باید توجه داشت که نقض حقوق بشر از سوی دولت آمریکا صرفاً محدود به وضعیت داخلی این کشور نیست؛ بلکه می‌توان به سابقه بسیار بد آمریکا درباره نقض حقوق بشر شهروندان سایر کشورها، از جمله؛ حملات نظامی مکرر به کشورهای مختلف، موارد متعدد کودتا و قتل رهبران کشورهای مخالف آمریکا و همچنین شنود مکالمات تلفنی سران و شهروندان کشورهای مختلف جهان اشاره کرد. موارد پرشماری از نقض حقوق بشر در آمریکا، در کتاب «وضعیت حقوق بشر آمریکا در سال 2015» درج شده است. که در این کتاب که مرکز پایش معاونت امور بین‌الملل ستاد حقوق بشر قوه قضائیه آن را تهیه کرده است، وضعیت حقوق بشر و میزان پایبندی به موازین و تعهدات حقوق بشری در آمریکا در حوزه‌های مشخص در بخشی از سال 2014 و همچنین 2015 بررسی شده است.  این کتاب صرفاً بخش کوچکی از مهم‌ترین موضوعات نقض حقوق بشر در این کشور، از جمله تبعیض علیه سیاه‌پوستان و مسلمانان، تبعیض علیه زنان و کودکان، وضعیت اسفناک بی‌خانمان‌ها، قتل، خشونت و دیگر رفتارهای بیرحمانه توسط پلیس، بی‌عدالتی قضایی با پناه‌جویان، بومیان و همچنین حمله و کشتار بی‌رحمانه غیرنظامیان در کشورهای عراق و افغانستان و حمایت از رژیم‌های سرکوبگر را پوشش می‌دهد. در واقع، این مسائل روح حاکم بر مجموعه حاضر را شکل می‌دهند که درصدد است با رویکردی واقع‌گرایانه و بی‌طرفانه نسبت به موضوع حقوق بشر در آمریکا، بخشی از واقعیات را از دریچه اخبار و گزارش‌های مستند و رسمی سازمان‌ها و نهادهای مدنی فعال در حوزه حقوق بشر در این کشور منعکس کند.
صنعت پولساز حقوق بشر آمریکا در کنار صنعت هالیوود و رسانه هدایت شده، مثلث تولید، تعمیق و تکثیر و تثبیت باورهای دروغ به مردم آمریکا و جهان هستند. برای نمونه، در بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی که به دستور هری ترومن، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، باعث ویرانی و کشتار گسترده شهروندان این دو شهر شد و حدود 220 هزار نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل می‌دادند، آخرین خدمه فنی پروازی هواپیمای بمب‌افکن بی 29 که در سال 2014 در 93 سالگی جان باخت، در پاسخ به این پرسش که هیچ ناراحتی و عذاب وجدانی نداری؟ گفت: «نه! چون این بمباران باعث ایجاد صلح شد.» یا زمانی که پرواز مسافربری شماره ۶۵۵ شرکت هواپیمایی ایران‌‌ایر در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۶۷ با شلیک موشک هدایت‌شونده از ناو یواس‌اس وینسنس آمریکا بر فراز خلیج‌فارس سرنگون شد و تمامی ۲۹۰ سرنشین آن جان به جان ‌آفرین تسلیم کردند. ویلیام راجرز، فرمانده ناو به دلیل این اقدام خارق‌العاده (البته از نگاه آنها)، نشان «لژيون لياقت» از رئیس‌جمهور وقت(جرج بوش پدر) گرفت.