جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصر ـ 79
 جعفر ساسان‌- داوود عسگری/ «عباس افندی» با افتخار به دریافت لقب از پادشاه یک کشور استعماری، برای تحکیم حکومت آن دعا می‌کند و می‌گوید: «پروردگارا! امپراطور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی خود مؤید بدار و سایۀ بلندپایۀ آن کشور را بر‌ این منطقه، به یاری و حفظ و حمایت خویش مستدام بدار.»1
همچنین ضمن ایراد خطابه‌ای، به مردم انگلیس می‌گوید: «از ملت و دولت انگلیسی راضی هستم... این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام حاصل می‌شود؛ نتیجه به درجه‌ای می‌رسد که به ‌زودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می‌کنند؛ همین طور، انگلیس خود را برای ایران فدا می‌نماید... »2
 این در حالی است که عباس افندی هیچ ارتباطی با ملت و حکومت ایران نداشت و پس از تبعۀ عثمانی شدن، به تبعۀ حکومت انگلیسی فلسطین تن داده و رسماً و علناً کمر به خدمت بیگانگان بسته بود. ‌این‌گونه سخن گفتن، ناشی از سخنان و نوشته‌‌هایی است که عباس و دستیارانش با نشر آنها سعی داشتند اکثریت بالاتفاق ملت ایران را بهائی معرفی کنند. 

خدمت بهائیت
 به صهیونیسم
افزون بر خدمت به انگلیس، خدمت بهائیان به یهودیان و جنبش صهیونیستی که به دنبال ارض موعود و ایجاد دولت مستقل یهودی در فلسطین بود، نیز جایگاه آنان را ارتقا بخشید؛ زیرا یهودیان در جنگ جهانی اول، متحد و همراه انگلیس بودند و همان لرد بالفور که از عبدالبهاء حمایت کرده بود، در سال 1917م اعلامیه‌ای مبنی بر حمایت انگلیس از تشکیل دولت یهود در فلسطین صادر کرد و زمینة تشکیل رژیم صهیونیستی را فراهم کرد. در واقع، حاصل پیوند استعمار انگلیس، صهیونیسم و بهائیت، تجزیة امپراتوری عثمانی و تشکیل رژیم صهیونیستی در منطقه‌ای شد که عبدالبهاء آرزو می‌کرد سایة انگلیس بر آن مستدام باشد. این خدمات شایان باعث شد که با مرگ عباس افندی (1340ق/ 1300ش) مأموران سفارتخانه‌ها و کنسولگری‌‌های انگلستان در کشورهای خاورمیانه، با بهائیان اظهار همدردی کنند و خود را در این عزای بهائی شریک دانسته، با صدور تلگراف و ارسال نامه‌‌هایی‌، تسلیت انگلستان را به بهائیان ابلاغ کنند. 
شوقی افندی در کتاب قرن بدیع می‌نویسد: «وزیر مستعمرات حکومت اعلی‌حضرت پادشاه انگلستان، مستر وینستون چرچیل، به مجرد انتشار این خبر، پیام تلگرافی به مندوب سامی فلسطین، سِر هربرت ساموئل، صادر و از معظم‌له تقاضا نموده مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان را به جامعۀ بهایی ابلاغ نماید. مندوب سامی مصر، وایکونت النبی، نیز مراتب تعزیت و تسلیت خویش را به وسیلۀ مندوب سامی فلسطین بدین مضمون اعلام نمود: به بازماندگان فقید سِر عبدالبهاء عباس افندی و جامعۀ بهائی تسلیت صمیمانۀ مرا به مناسبت فقدان قائد جلیل‌القدرشان ابلاغ نمایید.»3

حمایت انگلیس از بهائیت
 با جانشینی شوقی افندی
با مرگ عباس افندی، حمایت سیاسی انگلستان از بهائیان همچنان تداوم یافت و شوقی افندی، که در دانشگاه آکسفورد درس خوانده بود و تربیت انگلیسی داشت، جانشین پدربزرگ شد و با این حمایت توانست بهائیت را در مناطق مختلف، از جمله آفریقا رواج دهد .
در اعلامیه‌ای که ارگان محفل بهائیان (اخبار امری) منتشر کرد، آمده است: «محفل بهائیان انگلیس، در امر پیشبرد تبلیغات بهائیت در قارۀ سیاه، با مراکزی چون انجمن پادشاهی آفریقایی (انگلیس)، مدرسۀ السنۀ شرقی لندن و شعبه‌ای از دانشگاه آکسفورد و دوایر دیگر در ادارۀ آفریقای شرقی و غیر آن، رایزنی داشته و از آنها کمک فکری و اطلاعاتی گرفته است.4»
افزون بر آن، در دورۀ شوقی افندی که همزمان با روی کارآمدن رضاخان در ایران آغاز می‌شود، فعالیت بهائیت در ایران نیز بیشتر می‌شود. از سال 1327ش/ 1948م که رژیم صهیونیستی با تصویب سازمان ملل رسماً تشکیل و در سال 1328 از طرف دولت ایران به رسمیت شناخته می‌شود، پیوند بهائیت، انگلیس و این رژیم نیز آشکارتر می‌شود و بهائیان عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در ایران قبضه می‌کنند. گسترش فعالیت آنها در این دوره، با واکنش علما مواجه می‌شود و آیت‌الله سید‌ابوالقاسم کاشانی در سال 1329، بهائیت و انگلیس را مورد حمله قرار می‌دهد و اظهار می‌دارد: «[انگلیسی‌ها نفت ما را به غارت برده] و در مقابل،‌ این همه فساد که یکی از آنها بی‌حجابی است، در کشور ما رواج داده‌اند و بهائی‌ها را تقویت می‌کنند. من قسم می‌خورم که دین بهائی را انگلیسی‌ها درست کرده‌اند. ‌ای مردم! شما غافل هستید. بیایید تلگرافاتی را که از شهرستان‌ها به من می‌رسد، بخوانید و ببینید بهائی‌ها در شهرستان‌ها چه بلاهایی بر سر مسلمین می‌آورند. اینها اگر کمی تقویت شوند، تمام مسلمان‌ها را از بین خواهند برد؛ زیرا نقشۀ انگلیسی‌ها مخالفت با دین اسلام است و به این وسیله می‌خواهند اسلام را از بین ببرند ... [طبعاً اگر نفت ایران از دست‌شان] گرفته شود، شرّ آنها از سر اسلام و ایرانی کوتاه خواهد شد... .5 »
بنابراین، اگر نقش روسیۀ تزاری در پیدایش بهائیت پررنگ‌تر از انگلیس دیده می‌شود، نقش انگلیس نیز در تثبیت و تداوم حیات بهائیت، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، پررنگ‌تر از روسیه است و در مجموع، می‌توان بهائیت را فرقه‌ای استعماری دانست که از ابتدا تاکنون مطابق با خواست استعمار حرکت کرده است.

بهائیت و آمریکا
 روابط بهائیان با آمریکا، از زمان رهبری عباس افندی آغاز شد و با مسافرت وی به اروپا و آمریکا در سال‌های 1911 تا 1913م گسترش یافت. عباس افندی که در سفر به آمریکا شیفتۀ این کشور شده بود، هنگام نصب سنگ بنای مشرق‌الاذکار آمریکا در شیکاگو، چنین گفت: «هزاران مشرق‌الاذکار در شرق و غرب عالم ساخته خواهد شد، ولی این نخستین مشرق‌الاذکاری است که در بین همه اهمیت عظیمی را حائز است. ساختمان این مشرق‌الاذکار، سرمشقی برای قرون سالفه بوده و به‌منزلۀ امّ‌المعابد محسوب خواهد شد.6»
این روابط، در دورۀ شوقی افندی گسترده‌تر شد. علت این گسترش نیز وقوع جنگ جهانی و ورود جدی آمریکا به صحنۀ سیاسی‌ ایران به‌عنوان بازیگری تازه‌نفس بود که جایگزین استعمار پیر، یعنی انگلستان می‌شد. با تشکیل رژیم صهیونیستی و وقوع کودتای آمریکایی‌ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، مثلث آمریکا، رژیم صهیونیستی و بهائیت، همه‌کارۀ ایران گردید و شاه به ابزاری برای تحقق خواسته‌های آنها بدل شد. 
اهمیت آمریکا نزد بهائیان به اندازه‌ای بود که روحیه ماکسول (همسر شوقی افندی، و رهبر بهائیان پس از او) در کتاب خود تصریح می‌کند که از نظر وی و شوقی، «ایران، مهد امرالله»، ولی «آمریکا، مهد نظم بدیع»،7 «مهد نظم اداری»8 و «مرکز ثقل ادارۀ امر» بهائیت در جهان9 است و بهائیان آمریکا در تبلیغ و نشر بهائیت، و زمینه‌سازی تأسیس بیت‌العدل بهائیت در سرزمین‌های اشغالی، نقش محوری دارند: «حضرت ولی امرالله فرمودند که آمریکا مأمن عواطف لطیفۀ هیکل میثاق [عباس افندی] و ملجأ و امید قلب مطهر و مرکز موُعود و برکات الهیه گردید و اَحِبّای امریک، نه فقط مجریان فرمان تبلیغی عباس افندی شدند؛ بلکه به افتخار اجرای الواح وصایای وی نیز مأمور و مفتخر گردیدند و بانیان اصلی نظم جِنینی حضرت بهاء‌الله گشتند و به مشعل‌داران مدنیت جهانی مشتهر آمدند و به تدوین و تأسیس دستور جامعۀ بهائی، سرآمد اقران شدند.»10
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

«کیث پریستون» تحلیلگر سیاسی آمریکایی در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم گفت: ایدئولوژی وهابی برای سعودی‌ها بسیار مناسب است؛ چرا که تا زمانی که رژیم سعودی تحت تأثیر نگرانی‌های ژئوپلیتیکی قرار گرفته و به دنبال نفوذ سیاسی خود در منطقه است، ایدئولوژی وهابیت بهانه لازم برای کشتار شیعیان در یمن و قطیف دارد. آرزوی سعودی‌ها این است که شیعیان یمن و قطیف را از بین ببرند تا مانع از گسترش احساسات حامیان ایران در منطقه شوند.
اندیشه سیاسی مسلمانان ـ 404
 فتح الله پریشان/ از خصایص و مختصات فکری محقق نراقی این است که وی در حوزه‌های مختلف فلسفه اسلامی و اخلاق دینی مطالعات عمیقی انجام داده است. از این عالم توانمند تألیفات گرانبهایی در رشته‌های گوناگون به یادگار مانده كه هر كدام آنها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
او با تأثیرپذیری از ابن‌سینا و صدرالمتألهین شیرازی، پایه‌های تفکر فلسفی خود را بر اندیشه فلسفی این دو فیلسوف مشهور بنیان نهاده است. فقیه اخلاقی، محمدمهدی نراقی، در کاوش‌های فقهی و دینی خود به اندیشه سیاسی اهمیت فراوان داده است.
در تعریف حکومت و دولت، محقق نراقی به گونه‌ای که امروز متداول است تعریف مستقل از مفاهیم حکومت و دولت ارائه نداده است. بنابراین نمی‌توان یک تعریف صریح و چارچوب‌بندی شده‌ای را به او نسبت داد؛ اما از مباحثی که او در موضوع حکومت و دولت مطرح کرده و مسائل آن را از هم می‌شکافد، می‌توان به یک جمع‌بندی در باب تعریف حکومت نیز دست یافت.
در اندیشه او دولت عدل، آرمانی‌ترین گونه‌های دولت به شمار می‌آید. در این دولت، ساز و کار همزیستی و بالندگی و چشم‌انداز نیل به سعادت ترسیم می‌شود و سعادت صرفاً مفهومی ذهنی با تلقی آخرت‌گرایانه از زندگی نیست؛ بلکه تفسیری از نظم، امنیت، رفاه، معنویت و عدالت است که تشریح راهکار آن را تبیین نحوه و رهبری خردمند، تدبیر اجرای آن را عهده‌دار شده است.
اما به نظر می‌رسد رویکرد او به اخلاق و فلسفه، پاسخی به نابسامانی اوضاع معنوی زمانه او و رشد جریان‌های اخباری و صوفی‌گری باشد. همچنین غلبه نظامی‌گری در عرصه سیاسی به دلیل جنگ‌های ممتد میان دولتمردان او را از یافتن مخاطب دلسوز که به اندیشه سیاسی او عمل کند، ناامید کرده بود. سیاست و علم تدبیر جامعه اهمیت خاصی در اندیشه نراقی دارد. وی معتقد است؛ انسان برای پیمودن مراحل رشد و رسیدن به غایت حقیقی خود که سعادت باشد، به دو چیز نیاز دارد: یکی قانون است که مسیر نیل به کمال و سعادت را تبیین می‌کند، دوم؛ سلطان عادل که قانون را به اجرا در‌آورده و بستر رسیدن به سعادت را فراهم می‌کند.
از دیدگاه نراقی سیاست، به روابط افراد در درون اجتماع، نظم می‌بخشد و فضایل معنوی را رشد می‌دهد و مانع از بروز هرج‌ومرج در جامعه می‌شود. زیرا برقراری نظم عادلانه و نیل به کمالات که در پرتو سلطه عقل نظری بر عقل عملی حاصل می‌شود، متوقف بر سیاست‌مدار عادل است و در مقابل، جامعه‌ای که فاقد نهاد سیاسی باشد و یا سیاست آن مبتنی بر غیرعدالت که از نیروهای غیر خردگرایی موجود در نفس سرچشمه می‌گیرد، باشد. جامعه سیر قهقرایی در پیش گرفته و در هرج‌ومرج، ویرانی و حیوانیت فرو خواهد رفت.
اگرچه تعریف مشخصی از نراقی درباره مفاهیمی مانند حکومت و دولت به رسم امروز ارائه نشده؛ اما محقق دراین باره ساکت نیز نبوده است. نراقی در جایی که از ضرورت قانون و حکمران و جایگاه آن بحث به عمل می‌آورد، به قلمرو اختیارات حکومت و مهم‌ترین کارویژه‌های آن نیز اشاره کرده و می‌نویسد: «خداوند فرمانروایان مقتدر را برانگیخت تا مردم را اگر اراده تخلف از شریعت نمایند، قهرا بر عمل به آن وادارند و هیبت و بیم آنان را در دل مردم افکند و اصلاح حال بندگان را به ایشان نمود تا ایشان و قاضیان و حاکمان و زندان و بازار ترتیب دهند و خلق را به قانون شرع و عدل‌ناگزیر سازند و آنان را به الفت و تعاون وادارند و از پراکندگی و دشمنی با یکدیگر باز دارند.»(1) 
این یکی از گویاترین عباراتی است که محقق نراقی در توصیف دولت، جایگاه و اقتدار آن در جامعه بیان داشته است. او همین مسئله را در تعریف «امامت» نیز بیان کرده است؛ چرا که «ریاست عامه در امور دین و دنیا» تعبیر دیگری از اقتدار عالی و بدون رقیب دولت محسوب می‌شود. همچنین در جایی که از فرمانروای عادل به خلیفه خدا بر روی زمین تعبیر می‌کند، نیز استفاده می‌شود که دستگاه تحت اداره آن، بار خلافت الهی خواهد داشت و چنین نهادی زمام مصالح مردم را در قبضه اقتدار خود خواهد داشت و آن مقتدرترین نهاد در جامعه خواهد بود. بنابراین می‌توان چنین جمع‌بندی نمود که از دیدگاه نراقی دولت یا حکومت عالی‌ترین نهاد اجتماعی است که حق کاربرد زور برای قانونمند کردن جامعه و تنبیه مجرمان را در اختیار دارد.(2)
دولت به مثابه عالی‌ترین سازمان اجتماعی و سیاسی، به دلایل متعددی حایز اهمیت است؛ اما نراقی دو عامل را در تبیین ضرورت دولت مهم‌تر از همه تلقی کرده است: یکی، حفظ نظم و امنیت که منتج به عدالت می‌شود؛ دوم، تهذیب نفس و رشد فضایل اخلاقی و معنوی که منتج به سعادت می‌شود. او درباره ضرورت دولت برای برقراری نظم و امنیت می‌گوید: «خداوند انبیا را با شرایع و قوانین فرستاد تا مردم در صورت نزاع با همدیگر به آنها مراجعه کرده و نزاع‌شان را برطرف کنند. پس علما را که وارثان انبیا هستند برای حفظ این شرایع و آگاهی از آن برانگیخت و آنگاه سلاطین را فرستاد تا مردم را که اراده تخلف از قوانین دارند قهرا وادار به پیروی از قانون نمایند، از این‌رو، سلاطین مقتدر و نیرومند را بر مردم مسلط گرداند.»(3)  
 * منابع در دفتر هفته‌نامه موجود است.


 شهاب زمانی/ از جمله مباحثی که دشمنان انقلاب اسلامی در فضای غیر علمی و ممزوج به تعصبات کور رقم می‌زنند، زیر سؤال بردن عقلانیت در بین انقلابیون و به طور کلی مخدوش جلوه دادن عقلانیت و رفتارهای عقلایی در گفتمان انقلابی است. این در حالی است که غور عمیق در مفهوم عقلانیت انقلابی و بررسی مقایسه‌ای آن با عقلانیت غربی و ابزاری نشان از ارائه راهی جدید در انقلاب اسلامی دارد که اتفاقاً رمز خصومت و تداوم دشمنی خصم با انقلاب است. 
البته همان‌طور که می‌دانیم عقل از مفاهیمی است که به تعداد متفکران برای آن تعریف ارائه شده، بدون اینکه به تعریف جامعی نائل شویم. از این منظر، عقل جزء مفاهیم سهل و ممتنع است. در مفهوم دینی عقل به معنای خرد آفرینش است و عقل آن چیزی است که موجب عبادت پروردگار می‌شود؛ اما عقلی که امروز در جهان از آن یاد می‌کنند، معادل رشنالیته است. واژه «عقل ابزاری» بیانگر روش کسب و حفظ منافع کوتاه مدت شخصی یا برای عده‌ای محدود است و منفعت چیزی است که موجب رنج کمتر و لذت بیشتر می‌شود. این تعریفی است که در مدرنیته از عقل می‌گویند. از رنسانس تا امروز، رشنالیته وضع موجود در تمام حوزه‌های حیات بشری را بر هم زده تا به وضع مطلوب، یعنی همان منافع به معنای لذت بیشتر و رنج کمتر برسد.
اما آفت اصلی زمانی رخ عیان می‌کند که به نگاه دیگری که درون رشنالیته شکل گرفته، توجه کنیم. این نگاه معتقد است که فقط عده‌ای محدود حق اعمال تغییر در وضع موجود را دارند و همه افراد توانایی تشخیص افق تحول و تغییر را ندارند و اگر شخص دیگری بخواهد وضع موجود را تغییر دهد این کار را غیر عقلانی تلقی می‌کنند.
این در حالی است که عقلانیت انقلابی از منظر معتقدان به انقلاب در ابتدای عقلانیت فکری و توحیدی قرار دارد. عقلانیت انقلابی عبارت است از چارچوب فکری و اندیشه‌ای با مبانی مستحکم استدلالی و عقلانی و برخوردار از تجربه موفق تاریخی و ریشه‌دار که در قرآن و سیره انبیا و ائمه(ع) وجود دارد و در کنش‌های اجتماعی به ما کمک می‌کند. بر این اساس، مفهوم عقلانیت انقلابی در مقابل چند مفهوم قرار می‌گیرد؛ اول عقلانیت انقلابی در برابر عقلانیت لیبرالیستی، یعنی ما عقلانیت تکنیکی که غرب دارد را قبول نداریم و نباید در تصمیمات و سیاست‌گذاری‌ها به آن توجه کنیم. دوم عقلانیت انقلابی در برابر محافظه‌‌کاری سیاسی و اجتماعی به معنای اینکه توقف، تحجر، ایستایی و بازگشت به عقب مانع پیشرفت و حرکت ماست که تجربه تاریخی ما و بسیاری از کشورهای جهان مؤید این نکته است. سوم عقلانیت انقلابی در برابر شورشی‌گری و آنارشی، یعنی نپذیرفتن قانون و قاعده و تخریب و هنجارشکنی.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی‌‌ـ قسمت شصت‌وهفتم
 دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ 
از دیرباز مذهب یکی از مهم‌ترین عناصر تعیین‌کننده‌ هویت اجتماعی مردم ایران بوده است. مهم‌ترین و تنها دژ و حفاظ انسجام اجتماعی و باورهای مذهبی و عمق بخشی آن در جامعه، نهادهای مذهبی و در رأس آن حوزه علمیه و روحانیت بوده است. به بیان دیگر نهاد حوزه و روحانیت، عامل اصلی پایداری و استحکام نظام اجتماعی و خودباوری ایران در برابر ارزش‌ها و هنجارهای ناهماهنگ و ناهمسو بوده است.

تلاش‌ها برای ریشه‌کنی دین
 از جامعه
 بازیگران نظام سلطه و نظام استبدادی از سال‌های پیش از انقلاب به این مهم پی برده بودند که حفظ نفوذ و سیطره آنها بر جامعه اسلامی ایران تنها از طریق نفوذ فرهنگی و نهادسازی‌های مدرن مانند نهاد آموزش‌وپرورش یا نهاد دانشگاه میسر نیست؛ بلکه تسخیر نهادهای مذهبی به دلیل عمق فرهنگی و تاریخی در ذهن و باورهای مردم ایران مهم‌تر است. به همین دلیل در دوره پهلوی اول و دوم ایجاد نهادهایی به موازات نهاد روحانیت در دستور کار آنها قرار گرفت تا ابتدا به وسیله‌ آن، نقش روحانیون کم‌رنگ شود و سپس نهاد دین از جامعه ریشه‌کن شود. به موازات این نوع اقدامات، برنامه تبلیغاتی وسیعی نیز علیه نهاد روحانیت راه انداخته شد تا ذهنیت‌های اجتماعی نسبت به آن بدبین و تخریب شود. برای نمونه در زمان رضاخان که مردم به انگلیسی‌ها بدبین بودند و از آنها تنفر داشتند، برای اینکه از ذهنیت بد مردم به انگلیس بر ضد روحانیت استفاده کنند، آخوندها را به انگلیسی بودن متهم می‌کردند. این وضعیت در دوره پهلوی دوم نیز ادامه داشت، به تعبیر امام(ره): «آنها در به انزوا کشیدن روحانیت و جدایی مردم از روحانیت موفق هم شدند، به گونه‌ای که روحانی دیگر قدرت وعظ و خطابه هم نداشت، نه به علت موانع دولتی، بلکه به دلیل اینکه مردم مانع می‌شدند. از آن طرف، دربار، روحانی را زندانی می‌کرد و از طرف دیگر، مردم می‌گفتند اینها همه درباری هستند.»(9/8/1357)
اما با وجود این اقدامات، نهاد روحانیت توانست عمق و استحکام خود را حفظ کند و با حراست از نظام اجتماعی و جلوگیری از فروپاشی آن، پیروزی انقلاب اسلامی را رقم زند. 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نهاد مذهبی بار دیگر مورد مطالعه نظریه‌پردازان جنگ نرم قرار گرفت. مجدداً آنها اذعان کردند که نهادهای مذهبی مانع تغییرات اجتماعی و سیاسی هستند. زیرا «اغلب سازمان‌های مذهبی، شبکه بسیار گسترده معنوی و اقتصادی در میان لایه‌های مختلف جامعه از نخبگان و اشراف تا طبقات سطح پایین ایجاد می‌کنند و از آنجایی که رهبران مذهبی معمولاً علاوه بر علوم مذهبی به علوم اجتماعی نیز تسلط دارند، وجهه بسیار خوبی در میان مردم عامی و پیروان‌شان دارند و می‌توانند فراتر از آموزه‌های دینی و مذهبی بر آنها تأثیر بگذارند.»( شارپ و هلوی، ۱۳۸۶: 38)
از این‌رو، تاکنون هیچ نهادی به اندازه نهاد روحانیت مورد هجمه قرار نگرفته است. چنانچه رهبر معظم انقلاب فرمودند: «آمریکایی‌ها از اول انقلاب نیز مانند امروز درصدد حذف روحانیت از حرکت عمومی ملت ایران بوده‌اند تا در مرحله بعد، حضور مردم در صحنه از بین برود و سپس انقلاب به شکست بینجامد.» همچنین فرمودند: «دشمن می‌خواهد با تبلیغات، روحانیت را از چشم مردم بیندازد... امروز بسیاری از همت و برنامه‌ریزی استکبار جهانی صرف این می‌شود که ببیند چگونه می‌تواند طلاب، فضلا و علما را از راه راست انقلاب منحرف کند.»(رهبر معظم انقلاب، 1390)  با این وجود مطالعه تدابیر دشمن، بیانگر این است که هجمه‌های نرم علیه نهاد حوزه و روحانیت سه مسیر همزمان و موازی را دنبال می‌کند؛ 
مسیر اول، اعتمادزدایی و اعتبارسوزی روحانیت در بین مردم
این مسیر از طریق مخدوش کردن تصویر روحانیون و نهاد روحانیت نزد افکار عمومی، بد نام کردن روحانیت، متهم‌سازی آنها به فساد، قدرت‌طلبی و حکومت آخوندی، القای بی‌سوادی و درک نکردن شرایط نوین جهانی، متهم کردن آنها به ناکارآمدی و ناتوانی در حل مشکلات کشور و مخالف آزادی و دموکراسی، عامل عقب‌ماندگی و... پیگیری می‌شود. 
مسیر دوم، انقلاب‌زدایی از حوزه و سکولار کردن آن
در دهه اخیر حرکت وسیعی برای سکولار کردن و بی‌تفاوت‌سازی حوزه نسبت به نظام اسلامی، تضعیف تفکر و روحیه انقلابی در حوزه‌ها و تقابل‌سازی حوزه با نظام شکل گرفته است که رهبر معظم انقلاب همواره خطر آن را متذکر شده‌اند. ایشان متذکر شدند که سیاست سلطه‌گران جهانی این بوده و هست که مراکز دانش دین را منزوی، منفعل، بی‌روحیه، بی‌ابتکار، وابسته به خود و فارغ از آرمان‌های بزرگ کنند. آنان را به جدایی دین از سیاست، معتقد و از همگامی دین با تحولات شگرف جهانی مأیوس سازند.(24/8/1371) همچنین ایشان در برابر القائات بی‌تفاوت‌سازی فرمودند: «حوزه‌های علمیه نمی‌توانند سکولار باشند. اینکه ما به مسائل نظام کار نداریم، به مسائل حکومت کار نداریم، این سکولاریسم است.»(19/7/1391) مهم‌تر از همه انقلابی ماندن حوزه یک شرط حیاتی برای نظام اسلامی است. به همین دلیل ایشان فرمودند: «اگر بخواهیم نظام اسلامی همچنان اسلامی و انقلابی باقی بماند باید حوزه علمیه انقلابی بماند. زیرا اگر حوزه علمیه انقلابی نماند در خطر انحراف از انقلاب قرار خواهد گرفت.» از این‌رو، ایشان تأکید فرمودند که باید از هرگونه تلاشی برای «انقلاب‌زدایی» از حوزه‌های علمیه احساس خطر کرد و با فکر و تدبیر و برنامه‌ریزی حکمت‌آمیز، با این خطر مقابله کرد تا حوزه علمیه قم همواره یک حوزه انقلابی و مهد انقلاب باقی بماند و بینش و حرکت انقلابی در آن توسعه یابد.» خط سکولاریزه کردن و بی‌تفاوت‌سازی نهادهای مذهبی تنها مختص حوزه علمیه نیست به همین دلیل رهبر معظم انقلاب هیئت‌های مذهبی و منبری‌ها را از این خطر برحذر داشته است. «هیئت‌ها نمی‌توانند سکولار باشند؛ هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم! هر کس علاقه‌‌مند به امام حسین(ع) است، یعنی علاقه‌‌مند به اسلام سیاسی است، اسلام مجاهد است، اسلام مقاتله است، اسلام خون دادن است، اسلام جان دادن است؛ معنای اعتقاد به امام حسین(ع) این است.» (20/8/۱۳۹۲)
مسیر سوم، برنامه‌های جامع برای نفوذ رخنه‌ای، جلبی، جریانی و گفتمانی در حوزه‌های علمیه
به انحراف کشیدن روحانیون و منزوی‌سازی و بی‌تفاوت‌سازی آنها نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی کشور، اختلاف‌افکنی و ایجاد چنددستگی در بین روحانیون، پشیمان‌سازی از انقلاب، قرار دادن آنها در برابر تدبیر نظام از جمله اهدافی است که مورد انتظار دشمن است. 
موضوع نفوذ در نهادهای مذهبی، بارها از طرف حضرت امام(ره) مطرح شد. ایشان به طور جدی بر این باور بودند که «یکى از راه‌هاى با اهمیت براى مقصد شوم آنان (دشمنان) و خطرناک براى اسلام و حوزه‌هاى اسلامى نفوذ دادن افراد منحرف و تبهکار در حوزه‌هاى علمیه است که خطر بزرگ کوتاه‌مدت آن بدنام نمودن حوزه‌ها با اعمال ناشایسته و اخلاق و روش انحرافى است و خطر بسیار عظیم آن در درازمدت به مقامات بالا رسیدن یک یا چند نفر شیاد که با آگاهى بر علوم اسلامى و جا زدن خود در بین توده‌ها و قشرهاى مردم پاکدل و علاقه‌مند نمودن آنان به خویش و ضربه مهلک زدن به حوزه‌هاى اسلامى و اسلام عزیز و کشور در موقع مناسب مى‌باشد.» (صحیفه امام، جلد ۲۱، ص ۴۲۴)

تدریس در دانشگاه و حوزه و برقراری ارتباط مناسب با قشرهای مختلف نخبه در جامعه و اشراف خوب وی بر مسائل و موضوعات مهم فکری و اندیشه‌ای جایگاه ویژه علمی برای دکتر «عماد افروغ» رقم بخورد. طیفی از مسائل در ساحت بنیادین اندیشه تا نگاه راهبردی به آسیب‌های انقلاب به ویژه از منظر جامعه شناختی در سبد تحقیقاتی وی با هدف‌گذاری برای تبیین مسائل اساسی برای جوانان مشاهده می‌شود که می‌تواند در دنیای دیجیتال امروز که با فشردن دکمه‌ای صدها شبهه و مسئله ساخته و به عرصه افکار عمومی تزریق می‌شود، مثمر ثمر باشد. دکتر افروغ از نظریه‌پردازان سرشناس اصولگرا محسوب می‌شود. نظریه نقد درون گفتمانی را او ابداع کرد و بعدها به گفتمانی غالب تبدیل شد. افروغ در آخرین اظهارات خود می‌گوید که در امر اجتماعی به عقلانیت انتقادی معتقد شده است. نظریات او درباره انقلاب اسلامی تأمل‌برانگیز است. یکی از کتاب‌های او درباره انقلاب اسلامی و مبانی بازتولید آن نگاه جالبی را دربردارد. اما کتاب پرهیجان و پر اندیشه «رنسانسی دیگر» که اولین‌بار از سوی انتشارات کتاب آشنا در سال ١٣٨١ به زیور طبع آراسته شد، سه بخش دارد که در دو بخش اول به مباحث حزب و توسعه سیاسی، طبقه‌بندی روشنفکران در ایران، وضعیت تفکر، چالش‌ها و مناقشات فرهنگی در ایران مانند جهانی شدن و اوضاع فرهنگی و اقتصادی می‌پردازد؛ ولی در بخش سوم به صورت جدی به بحث انقلاب اسلامی و چالش‌های فرهنگی آن وارد می‌شود، مباحث این فصل عبارتند از: اهداف انقلاب و دستاوردها و چالش‌های آن، بحث دخالت دولت در امور دینی، مدیریت فرهنگی و بحث جوان و هویت و آخرین مبحث را به آسیب‌شناسی دانشگاه اختصاص می‌دهد. این فصل با عنوان «رنسانسی دیگر»، تقریباً 110 صفحه و بسیار بسیار متنوع، عمیق، جذاب و روان است. مشتاقان فصل سوم برای ادامه مطالعات این فصل، می‌توانند به فصل دوم کتاب «گفتارهای انتقادی» از همین نویسنده با عنوان انقلاب صدرایی و همچنین به مباحث «آسیب‌شناسی انقلاب اسلامی و انقلاب اسلامی رنسانسی دیگر» در کتاب دیگر نویسنده به نام «انقلاب اسلامی و مبانی بازتولید آن» مراجعه کنند.
در مشی امام خمینی(ره) و سیره رهبر معظم انقلاب، عقلانیت انقلابی با شاخصه‌هایی تعریف می‌شود که شاخصه اول آن اصالت جهاد، مقاومت و پایداری در راه آرمان‌ها است. شاخصه دوم آرمان‌گرایی توأم با واقع‌بینی است؛ یعنی خلأ‌ها و مشکلات و نیازها را ببینیم و برای تحقق وضعیت آرمانی چاره‌اندیشی کنیم و تسلیم واقعیت نامناسب نشویم. شاخصه سوم تکلیف‌گرایی صحیح با برداشت درست و توجه به نتایج است. مواجهه فعال در همه موقعیت‌ها و تبدیل تهدیدها به فرصت‌ها، شاخصه چهارم است. شاخصه پنجم تدبیر و برنامه‌ریزی توأم با توکل و اعتماد به سنت‌ها و وعده‌های الهی است. شاخصه ششم نقادی، نقدپذیری و تحمل مستمر است؛ در عقلانیت انقلابی، هیچ صورتی از وضع موجود هرچند که با پیشرفت توأم باشد، ما را راضی نمی‌کند. شاخصه هفتم شناخت و بهره‌برداری از همه ظرفیت‌های ملی و جهانی است. در عقلانیت انقلابی ما دور خودمان دیوار نمی‌کشیم تا فقط به ظرفیت‌های خودمان نگاه ‌کنیم؛ بلکه ظرفیت‌های جهانی را هم در نظر می‌گیریم.