از اطراف ايران، گروه‌هاي مختلف ارتش و پاسداران و مردم غيرتمند تقاضا كرده‏اند كه من دستور بدهم به سوي پاوه رفته و غائله را ختم كنند، من از آنان تشكر مي‏كنم و به دولت و ارتش و ژاندارمري اخطار مي‏كنم اگر با توپ‌ها و تانك‌ها و قواي مجهز تا 24 ساعت ديگر حركت به سوي پاوه نشود، من همه را مسئول مي‏دانم. روح‌الله الموسوي‌الخميني‏، 27/5/1358
مروری بر کودتای 28 مرداد و نقش آمریکایی‌ها در آن
 محمدعلي شرفي/ «کرميت‌ روزولت» يا «کيم‌ روزولت» نوه «تئودور روزولت» بود که از سال 1901 تا 1908 بيست‌وششمين رئیس‌جمهور آمريکا بود. کرميت ‌روزولت در 16 فوريه در شهر «بوينس‌ آيرس» به دنيا آمد و تحصيلات خود را در دانشکده «هاروارد» به پايان رسانيد و در مقام استاد تاريخ مشغول به کار شد. پايان‌نامه دوره دکتراي وي درباره فنون تبليغات در جنگ داخلي انگليس بود. روزولت پس از مدتي تدريس در کاليفرنيا در سال 1943 وارد «او‌اس‌اس» شد و طي مدت کوتاهي که در قسمت خاورميانه زيردست «دوناوان» کار کرد، توانست خود را مطرح کند. «سرهنگ‌ دوناوان» کسي بود که از سوی «فرانکلين ‌روزولت» رئیس‌جمهوري آمريکا پس از جنگ جهاني دوم مأمور شد تا کليه اطلاعات استراتژيک را گردآوري و تحليل کند و در اختيار رياست‌‌جمهوري و دیگر مقامات مسئول قرار دهد. در واقع «سرهنگ ‌دوناوان» نطفه اوليه سرويس اطلاعاتي آمريکا را شکل داد؛ اما با پايان گرفتن جنگ به سرويس‌هاي ويژه پرداخت. «کلبي» مي‌نويسد: «سازمان «فرانک ويزنر»، يعني «او‌پي‌سي» که به شدت مشغول استخدام افراد بود، طبیعتاً قبل از همه با اعضاي سابق «اواس‌اس» که تجربه‌اي در فعاليت مخفي داشتند، تماس گرفت. «فرانکلين ‌ليندسي»، «کرميت ‌روزولت» و «تام ‌برادن» که نقش اساسي در «اواس‌اس» بازي کرده و مشتاق بازگشت به خط جبهه بودند، انتخاب شدند.» «فيلبي» درباره روزولت مي‌نويسد: «زماني با او در واشنگتن آشنا شدم که رهبري بخش «ويزنر» را برعهده داشت. در حقيقت، او آخرين کسي بود که شما مي‌توانيد تصور کنيد تا گلو در کلک‌هاي کثيف «سيا» فرو رفته باشد. از زماني که «اوپي‌اس» در «سيا» ادغام شد، کرميت روزولت مسئوليت خاورميانه را حفظ کرد و به علاوه گه‌گاه به عنوان رئیس «ايستگاه بيروت» نيز عمل مي‌کرد.»
«کنستانتين ‌ماسلوف» اهل شوروي روزولت را به عنوان گرداننده رزمایش‌های پشت پرده در اين قسمت از جهان، يعني خاورميانه معرفي مي‌کند؛ اما نوه رئیس‌‌جمهور در کشورهاي تونس، ليبي، مصر، سوريه، مراکش و اردن، مانند ايران معروف‌ترين کلک‌هاي کثيف سيا را پياده مي‌کرد. به دنبال برانداختن دولت مصدق در 28 مرداد 32، او لقب «آقاي ايران» را کسب کرد. نقشه او در ايران ساده و مؤثر بود. عمليات «آژاکس» عبارت بود از به کارگیری نيروهاي بومي اجير شده در محل، با شعار ضد کمونيسم و شوروي‌ستيزي. اين نيروهاي بومي در ايران «برادران‌ رشيديان» و «شعبان‌ جعفري» بودند. اين نيروها براي «سيا» تنها بيست ميليون دلار براي شش هزار نفر هزينه داشت که در مقابل تأمین جريان نفت به قيمت ارزان، زياد هم‌ گران تمام نشد.
پس از اينکه انگليسي‌ها در برانداختن مصدق موفق به جلب حمايت و همکاري آمريکايي‌ها شدند، نقشه‌هاي ماهرانه آنها به منزله عامل اصلي سيا در خاورميانه و تمهيدات انگليس نتيجه داد. روزولت در 16 تير مخفيانه با نام جعلي «جيمز لاکريج» از مرز مي‌گذرد و وارد خاک ايران مي‌شود تا توطئه آمريکايي ـ انگليسي 28 مرداد را رهبري کند. وي فردي حرفه‌ای بود و تجربه 12 سال پژوهش و کار در مسائل ايران را در پرونده داشت؛ اما به نظر انگليسي‌ها حرفه‌ای نبود. او يک کلمه خارجي هم نمي‌دانست؛ اما استادي و مهارت او احترام انگليسي‌ها را برانگيخت. وي پس از ملاقات با شاه، وی را به انجام کودتا راضی کرد. «وودهاوس» مأمور انگليسي در عمليات کودتا مي‌گويد: «با وجود عدم آگاهي کرميت‌ روزولت، فرمانده عمليات در واشنگتن درباره مسائل ايران عمليات به پيروزي انجاميد.»
رابط‌هاي روزولت در ايران
روزولت حلقه اصلي عمليات کودتا و کسي بود که واشنگتن را به صحنه عمليات مربوط می‌کرد. وي فرماندهي عمليات «سيا» در خاورميانه را بر عهده داشت. روزولت و گروه او روحيه شاه را تقويت کردند و با نظاميان و «سرلشکر زاهدي» تماس‌هاي مهمي گرفتند و با رهبران طبقه متوسط و پايين شهر که در جمع‌آوري جمعيت مزدور تخصص داشتند، رابطه ايجاد کردند. «برادران ‌قشقايي» نقش واسطه و کليد همبستگي بين روزولت و ايران را عهده‌دار بودند. همچنين، آنها با ارتش و زاهدي نيز تماس‌هايي برقرار کردند. برادران بعدي، برادران رشيديان بودند که اهميت بیشتری از اولي‌ها داشتند. آنها از عوامل انگليس بودند که به آمريکايي‌ها قرض داده شدند تا در اجراي عمليات «چکمه» يا به قول آمريکايي‌ها «آجاکس» کمک کنند. اهميت اين دو از اين نظر است که حتي پس از سقوط مصدق نيز توانستند از طريق نفوذ روزولت به نقش خود بين ايران و آمريکا ادامه دهند. اين رابط‌هاي مهم «سيف‌الله» و «اسدالله ‌رشيديان» بودند که به مخفي ماندن کرميت ‌روزولت در جريان عمليات سال 32 کمک کردند؛ اما عمليات در 25 مرداد به شکست انجاميد و سيصد ايراني در جنگ‌هاي خياباني کشته شده و بسياري نيز زخمي شدند.

عمليات ناموفق
اين کودتا در 25 مرداد به نفع آمريکايي‌ها تمام نشد. شاه که در اين زمان بيشتر از سي سال نداشت، همراه ملکه به روم گريخت. تماس روزولت به مدت 48 ساعت با همکاران ايراني‌اش قطع شد. حالا ديگر خيابان‌هاي تهران در قرق کمونيست‌ها و انقلابيوني بود که عصباني از شاه مجسمه‌هاي او و پدرش را پايين مي‌کشيدند؛ اما ناگهان گروه‌هاي مخالف مصدق نيز وارد خيابان شدند. درگيري مردم با يکديگر و با نظامياني که «زاهدي» با تانک بر ضد مصدق روانه خيابان‌ها کرده بود، اوضاع را بسيار آشفته و بحراني کرد. پيش از ظهر بود که عمليات با موفقيت کامل به انجام رسيد و اوضاع ناگهان ضد مصدق تغيير کرد. سپس زاهدي از مخفيگاه خود بيرون آمد و قدرت‌نمايي کرد. «دکتر مصدق» به زندان رفت و شاه به کشور بازگشت. روزولت با نقش خود در عمليات 28 مرداد «محمدرضا» را براي هميشه مديون خود کرد. او نخستين ديدار خود را با شاه پس از کودتا اين گونه شرح مي‌دهد: «راننده مستقیماً مرا کنار پله‌ها برد. آنجا مردي با لباس فراک از من استقبال کرد. تعظيم کوتاهي کرد و مرا به طبقه دوم برد. شاه در آنجا در اتاق پذيرايي منتظر من بود. اولين کلمات شاه بسيار موقر و سنگين ادا شد. من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم، ارتشم و شما دارم. خيلي خوشحالم که شما را اينجا مي‌بينم، خيلي بهتر از داخل ماشين و خيابان باغ است.»

روزولت پس از کودتا
پس از کودتا پيوند «کرميت ‌روزولت» با ايران قطع نشد؛ بلکه ابعادي ديگر گرفت. در دهه 1960 رشته‌هاي بستگي پهلوي و آمريکا بر اثر روابط متعددي که در هر دو سو به وجود آمده بود، استوارتر شد. از سوي ايرانيان، «اردشير زاهدي» و «هوشنگ انصاري» اين وظيفه را انجام مي‌دادند و از سوي آمريکايي‌ها «ديويد ليلينتالو» و روزولت اين نقش را ايفا مي‌کردند. وي تحت رهبري سياست‌هاي ‌‌»کيسينجر» هميشه حامي بي‌چون و چراي حکومت ايران بود. کيم در سال 1958 پس از گذشت پنج سال از عمليات کودتا در ايران و پس از 17 سال کار اطلاعاتي از سيا کناره گرفت تا به خدمت شرکت نفت «گلف»، يکي از پنج شرکت قدرتمند جهان درآيد. او همچنين مقام معاونت شرکت در امور روابط با آمريکا را به عهده گرفت. البته استعفا در واقع پوششي براي فعاليت‌هاي بعدي روزولت به طريقي ظريف‌تر بود. او هميشه به خانواده «سيا» تعلق داشت. شاهکار «آقاي‌ ايران» تنها سرنگوني «مصدق» و دولت ملي در ايران نبود. او مأموریت‌هایی نيز براي سرنگوني اشخاص مهم ديگري در خاورميانه انجام داد. «ملک‌ فاروق»، «جمال عبدالناصر»، «ملک مسعود» و اعضاي «اخوان‌ المسلمين» از نهادها و شخصيت‌هايي بودند که از مهارت و تبحر روزولت بي‌بهره نماندند. وي پس از کودتا روابط دوستانه خود را با پهلوي ادامه داد. بعدها يک شرکت دلالي در واشنگتن تأسیس کرد که شاه يکي از مشتري‌هاي آن بود. روزولت واسطه اصلي يک ميليارد دلاري خريد هواپيماي «اف‌پنج» بود. شاه هيچ گاه دين خود را به روزولت فراموش نکرد و پس از سقوط نيز در مصاحبه‌هاي خود از او به «دوست من آقاي روزولت» ياد مي‌کرد.

نتايج کودتا براي آمريکا
دخالت آمريکا در ايران تاج و تخت سلطنت را براي بیست‌وپنج سال ديگر به خاندان پهلوي هديه کرد و صنايع نفت بين‌المللي را قادر کرد که با نرخي مناسب، 25 ميليارد بشکه نفت را طي اين زمان از ايران صادر کنند. در اين سال‌ها، مصرف‌کنندگان غربي بهايي نازل در برابر اين ماده گرانبها پرداختند؛ به گونه‌ای که حد متوسط نرخ تعيين شده نفت خام از سال 1954/1333 تا 1960/1339 يک دلار و 85 سنت و ميان سال‌هاي 1960/1339 تا 1971/1350 يک دلار و هشت سنت بوده است.

امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 151
 سید مهدی حسینی/ امام خامنه‌ای در تابستان سال ۶۹ با حوادث متعددی روبه‌رو شدند. یکی از عجیب‌ترین و مهم‌ترین حوادث، بحران خلیج‌فارس بود که رژیم متجاوز حزب بعث عراق با یک تهاجم نظامی در تاریخ ۱۲ مرداد ۶۹ وارد خاک کویت شد و آن را به اشغال نظامی درآورد، به طوری که امیر کویت و حاکمان آن گریختند و به عربستان پناهنده شدند. رژیم حاکم بعث عراق ابتدا دولت جمهوری و سپس الحاق آن را اعلام کرد و به دنبال آن بحران شدت گرفت. رژیم بعث عراق در چنین اوضاعی در میان ناباوری‌ها ناگهان قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را پذیرفت و این اقدام یکی از بزرگ‌ترین پیروزی‌های سیاسی‌ـ نظامی برای جمهوری اسلامی محسوب می‌شد. چرایی علل و انگیزه‌های رژیم بعث عراق در این اقدامات جای بحث و تحلیل‌ بسیاری دارد. صراحت پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر از سوی رژیم بعث عراق در کنار حرکت حیله‌گرانه صدام در اشغال نظامی کویت مانند «طرح همکاری مشترک با ایران» دلایل عدیده‌‌ای را روشن می‌کند که در پیام ارسالی صدام به رئیس‌جمهوری ایران در خصوص پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ به آن تصریح شده است. از طرفی عراق قصد داشت پای ایران را به نوعی در بحران خلیج‌فارس باز کند و در نهایت بازنده اصلی هم عراق نباشد، به عبارتی ایران را در این ماجرا شریک کند. این اقدام از نظر مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران طرح یک توطئه از طرف آمریکایی‌‌ها تلقی می‌شد که با موضع‌گیری هوشیارانه‌ای اهداف انقلاب اسلامی را تعقیب می‌کردند. حدود یک سال از زعامت ولایت‌ رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای در نظام جمهوری اسلامی می‌گذشت که ایشان با دقت، درایت و صراحت از مواضع انقلاب اسلامی دفاع کرده و اعلام کردند: «کاری که صدام حسین در کویت کرد، عیناً همان کاری است که آمریکا در حدود یک سال قبل از این در پاناما کرد و چند سال قبل از این در گرانادا انجام داد؛ نوع عربی آن است. آن، نوع آمریکایی‌اش بود که یک مقدار با زرق و برق بیشتری همراه بود و جنایتی در زرورق پیچیده و بسته‌بندی شده، بر مردم آن کشورها فرود آمد، ولی کار این شخص، نوع عربی و نوع عراقی و نوع صدامی‌اش است! یعنی حقیقت قضیه همان است، هیچ فرقی ندارد. قدرت‌ها مثل کرکس‌هایی که به جیفه چشم دوخته‌اند و به هم نوک و چنگال می‌زنند، به جان هم افتاده‌اند، این تفسیر و تحلیل قضیه است.»
دنیا در مقابل هشت سال تجاوز رژیم عراق به ایران سکوت که کرد هیچ، به آن کمک هم کردند و پشت سرش بودند. آمریکا‌، کویت، عربستان، مصر، انگلیس و حتی اسرائیل و کشورهای مرتجع عربی اعتراف کردند که همگی صدام را تأمین مالی کردند تا او بتواند نظام جمهوری اسلامی ایران را به ورطه سقوط بکشاند، تلاشی که بحمدالله با موفقیت همراه نشد.

 عبدالله شهبازي/ «ريال»(رويال: شاهي) نام سکه نقره اسپانيا و پرتغال است که در اين دو کشور و مستعمرات آنان رواج داشت و ارزي جهاني به‌ شمار مي‌رفت. گفتنی است، در اواخر سده هجدهم ميلادي، در ايران سکه «ريال» معادل يک هشتم تومان ارزش داشت. 
در زمان شاه‌طهماسب صفوي(سده شانزدهم ميلادي و مقارن با دوران اليزابت اول تودور در انگلستان)، واحد پول ايران «تومان»(سکه طلا) و واحد کوچک‌تر «شاهي»(سکه نقره) بود. در اين زمان، واحد پول انگلستان پوند استرلينگ(برابر با ۲۰ شيلينگ) بود و يک تومان ايران معادل ده پوند انگلستان ارزش داشت. 
در سال سي‌ام سلطنت فتحعلي‌شاه قاجار(۱۲۴۲ ق/ ۱۸۲۷ م)، سکه نقره به‌ نام «صاحبقران» ضرب شده و ارزش آن معادل يک‌دهم «تومان» تعيين شد. نام اين سکه به اختصار به «قران»‌ تبديل شد. همچنین، «شاهي» به کوچک‌ترين واحد پول ايران و معادل يک بيستم «قران» تبديل شد؛ يعني ۲۰۰ «شاهي» برابر با يک «تومان» بود. 
در نيمه اول سده نوزدهم، يک تومان ايران برابر با دو پوند استرلينگ و ۲۵ فرانک فرانسه ارزش داشت. 
در زمان محمدشاه قاجار، يک تومان ايران(برابر با ۱۰ صاحبقران= قران) برابر با 5/2 دلار آمريکا و پنج روپيه هند بود.
در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه، يک پوند استرلينگ معادل 5/32 قران بود که اندکي پیش از قتل ناصرالدين‌شاه(۱۷ ذي‌قعده ۱۳۱۳ ق/ اول مه ۱۸۹۶ م) به 9/48 قران افزايش يافت. گفتيم که ده قران معادل يک تومان بود. 
در نخستين سال سلطنت مظفرالدين‌ شاه(۱۸۹۷)، يک پوند انگلستان برابر با پنج تومان ايران بود که پس از حوادث مشروطه به شش تومان رسيد. 
اولين اسکناس ايران را شرکت «هنري شرودر» براي بانک شاهنشاهي ايران(بانک شاهي) در قطعات ۱، ۲، ۳، ۵، ۱۰، ۲۰، ۱۰۰، ۵۰۰ و ۱۰۰۰ توماني چاپ کرد که از مارس ۱۸۹۰ م/ رجب ۱۳۰۷ ق به جريان افتاد.
از آذر ۱۳۰۸ ش/ نوامبر ۱۹۲۹ م تنزل بهاي نقره در بازارهاي جهاني شدت يافت و به تبع آن از ارزش سکه نقره قران ايران نيز به‌ شدت کاسته شد؛ از این رو اين طرح مطرح شد که پايه پول ايران به‌جاي نقره بر طلا مبتني شود. در همین راستا، در ۲۷ اسفند ۱۳۰۸ کميسيون نرخ اسعار «قانون تعيين واحد و مقياس پول قانوني ايران» را تصويب کرد. به‌ موجب اين قانون، «ريال» واحد پول ايران تعيين و يک «ريال» معادل ۱۹۱/۶۶۱/۳/۰ گرم طلا شناخته شد. طبق قانون مذکور، اجازه داده شد سکه نقره يک ريالي به وزن خالص 5/4 گرم به نمايندگي ريال ايران در داخل کشور رايج شود. اين قانون در وضع پول رايج ايران تغييري ايجاد نکرد تا ۲۲ اسفند ۱۳۱۰ كه قانون «اصلاح قانون واحد و مقياس پول» به تصويب رسيد و به اساس نظام پولي ايران بدل شد.
به این ترتیب، از اول فروردين ۱۳۱۱ ش/ ۲۱ مارس ۱۹۳۲م «ريال»، معادل ۰۷۳۲۲۳۸۲/۰ گرم طلا، به منزله واحد رسمي پول ايران به جريان افتاد و پس از حدود يک سده «قران» جاي خود را به «ريال»‌ داد. 
از ۱۳۱۱ ش تا به امروز در ايران واحد پولي به نام «تومان» رسماً وجود نداشته است؛ ولي واژه «ريال» هيچ‌گاه مقبوليت عامه نيافت و مردم همچنان «تومان» را به کار مي‌بردند.

 محسن کاظم‌پور/جنگ جهاني دوم در 15 اوت(25 مرداد) 1945ميلادي با تسليم ژاپن به پايان رسيد. پيش از آن حکومت آلمان هيتلري سقوط کرده بود. درباره مهم‌ترين عوامل تسليم ژاپن، نظرات مختلفي وجود دارد؛ از جمله اینکه عده‌ای مهم‌ترين آن را بمباران اتمي هيروشيما و ناکازاکي دانسته‌اند؛ اما مجله «فارن پاليسي» درباره اينکه دليل تسليم ژاپن در جنگ جهاني دوم حمله شوروي بوده، مقاله‌اي منتشر کرده است.
اين نظريه که حمله شوروي نقش مهمي در تسليم ژاپن داشت، قبلاً هم مطرح شده است؛ ولي «وارد ويلسون» در اين مقاله مي‌نويسد، مقامات ژاپن اصلاً بمب اتمي را به حساب نياورده بودند و فقط به علت حمله شوروي حاضر به تسليم شدند! زمان‌بندي حوادث منجر به تسليم ژاپن اين‌گونه بود:
۶ اوت: ساعت هشت صبح بمب اتمي روي هيروشيما فرود مي‌آيد. فرماندار هيروشيما اعلام مي‌کند، دوسوم شهر تخريب شده و يک‌سوم مردم کشته شده‌اند و از بمب جديدي در آن استفاده شده است. در خاطرات برخي فرماندهان نظامي ژاپن آمده است آنها بلافاصله پس از شنيدن خبر متوجه شده‌اند که اين بمب اتمي بوده است.
۸ اوت: بعدازظهر وزير امور خارجه ژاپن از نخست‌وزير درخواست مي‌کند جلسه شوراي عالي براي بررسي بمباران هيروشيما تشکيل شود؛ ولي نخست‌وزير اين درخواست را رد مي‌کند. گفتنی است، شوراي عالي از شش نفر تشکيل مي‌شد که عملاً حاکم اصلي ژاپن بودند.
۹ اوت: ساعت ۴ صبح به توکيو خبر مي‌رسد نيروهاي شوروي در منچوري و ساخالين از مرز گذشته‌اند. چند ساعت بعد جلسه شوراي عالي تشکيل مي‌شود که دستور کار آن بررسي «تسليم بدون قيد و شرط» است. ساعت ۱۱ صبح به ناکازاکي حمله مي‌شود. زماني که خبر حمله ناکازاکي به توکيو مي‌رسد، آرای موافق و مخالف تسليم ۳ به ۳ شده بود و همه اعضاي هیئت دولت به جلسه دعوت شده بودند.
۱۰ اوت: ژاپن به صورت غيرعلني به متفقين خبر مي‌دهد که آماده پذيرش تسليم است.
۱۵ اوت: امپراتور در راديو تسليم ژاپن را اعلام مي‌کند.
اين زمان‌بندي به روشني نشان مي‌دهد، جلسه شوراي عالي به دلیل حمله به هيروشيما نبود. حمله به ناکازاکی هم که بعد از آن صورت گرفت.
در واقع، بمباران هيروشيما براي ژاپني‌ها چندان شوکه‌کننده نبود. در آن زمان به ۶۸ شهر بزرگ ژاپن حمله هوايي شد که هيروشيما از نظر تلفات در رتبه دوم، از نظر وسعت تخريب در رتبه چهارم و از نظر درصد تخريب شهر در رتبه هفدهم قرار مي‌گرفت؛ يعني حمله هيروشيما دقيقاً مشابه بمباران‌هاي متعارف بود که با دسته‌هاي پانصد فروندي بمب‌افکن‌هاي بي ـ۲۹ انجام مي‌شد.
اگر قرار بود ژاپني‌ها به‌دلیل بمباران حاضر به تسليم شوند، بايد پس از بمباران شب دهم مارس توکيو تسليم مي‌شدند که در آن ۱۲۰ هزار نفر کشته شدند. اين بمباران هم تلفات و تخریب بيشتري داشت و هم توکيو پايتخت و مهم‌ترين شهر آنها و محل اقامت رهبران کشور و امپراتور بود. در سه هفته پيش از حمله به هيروشيما به ۲۶ شهر حمله شده بود که درصد تخريب هشت شهر بيش از هيروشيما بود و يکي از شهرها 5/99 درصد تخريب شده بود.
دليل تسليم نشدن ژاپني‌ها هم اين نبود که فکر مي‌کردند شانس پيروزي دارند. کم‌تجربه‌ترین نظاميان هم مي‌دانستند شکست قطعي است و حتي به مردم هم اين موضوع اعلام شده بود که ما شانس پيروزي نداريم و براي شرافت و آبرو مي‌جنگيم.
آنها منتظر بودند تا متفقين از درخواست تسليم بي قيد و شرط دست بردارند؛ چون احتمال مي‌دادند همچون اتفاقي که براي آلمان افتاد، امپراتور را به دادگاه ببرند و ژاپن را به چند کشور تقسيم کنند. امپراتور براي آنها خدا محسوب مي‌شد و هيچ‌ کس حتي صدايش را نشنيده بود. تسليم کردن امپراتور براي ژاپني‌ها وحشتناک‌تر از به صليب کشيدن عيسي براي مسيحيان بود. مردم هم به قدري از آمريکايي‌ها ترسانده شده بودند که فکر مي‌کردند پس از تسليم در بهترين حالت برده خواهند شد و در نتيجه مرگ را به تسليم ترجيح مي‌دادند.
حال این پرسش مطرح می‌شود که چرا اينقدر از حمله شوروي ترسيدند؟ چون همه نيروهاي خود را در سواحل جنوبي مستقر کرده بودند. سنگرهاي چند لايه که در طول خط ساحلي ساخته شده بود، آذوقه و مهمات کافي داشت و بمباران شهرها مشکلي براي آنها ايجاد نمي‌کرد. برآوردهاي نظامي هم نشان مي‌داد، در چند ماه آينده حمله آمريکا به خاک اصلي ژاپن ممکن نيست. در واقعيت هم حمله آمريکا براي روز اول نوامبر برنامه‌ريزي شده بود.
اما هوکايدو تقريباً بدون دفاع بود و با توجه به اينکه ساخالين به هوکايدو چسبيده است، شوروي مي‌توانست پس از ۱۰ تا ۱۴ روز به آن حمله کند؛ يعني پیش از اينکه ژاپني‌‌ها بتوانند در سواحل هوکايدو سنگرسازي کنند و نيرويي به آنجا منتقل کنند. اين کاملاً مشخص بود که نمي‌توان با دو ابرقدرت که از دو جهت مخالف حمله مي‌کنند، جنگيد.
افزون بر اين ژاپني‌ها در آن زمان به اين فکر مي‌کردند که بتوانند استالين را ميانجي کنند. آنها فکر مي‌کردند ممکن است استالين براي جلوگيري از افزايش نفوذ آمريکا حاضر به پادرمياني شود تا ژاپن با شرايط بهتري تسليم شود؛ اما با حمله شوروي اين اميد هم کاملاً از بين رفت.
***
بر اساس اين تحليل اينکه دليل تسليم ژاپن بمب اتمي بوده است، در واقع افسانه‌اي است که آمريکايي‌ها و ژاپني‌ها ساختند تا اهميت حمله شوروي را کوچک کنند؛ اما در پايان این پرسش مهم باقي مي‌ماند که
دليل حمله شوروي چه بود و چرا شوروي که تا آن زمان هيچ علاقه‌اي به درگيري به ژاپن نداشت، ناگهان موضع خود را تغيير داد؟
بر اساس همين زمان‌بندي بايد گفت، تنها عامل حمله شوروي بمب اتمي آمريکا بود. پس بمب اتمي آمريکا با يک واسطه به تسليم ژاپن منجر شد.

مرحوم دکتر سيداحمد فرديد (۱۲۸۹/ 25 مرداد ۱۳۷۳) را مي‌توان پدر غرب‌ستيزي در ايران دانست. نام او با «غربزدگي» قرين شده است و بي‌ترديد او يکي از اثرگذارترين متفکران ايراني در صد سال اخير بوده است. او اولين کسي است که در ايران مباحث ادوار تاريخي و تاريخي بودن فکر، تاريخ تجدد و تجدد‌مأبي، غرب‌زدگي و برخی ديگر از مسائل چالش‌برانگيز زمانه را مطرح کرده و به افق‌گشايي در اين وادي نائل آمد. اگر امروز مسائلي چون سنت و تجدد، سيطره مدرنیته و مدرنيزاسيون رايج شده است، او اين مسائل را در نيم قرن پيش، يعني زماني مطرح می‌کرد که در اروپا هم تازه مطرح شده بود.
بسياري از انديشمندان مشهوري که در دهه‌هاي اخير در رابطه با مسئله غرب، شئون مدرنيته و هويت، حرفي براي گفتن داشته‌اند، متأثر از نگاه عميق و نافذ او بوده‌اند. وي به دليل ادبيات و گفتار خاص خود، به «فيلسوف شفاهي» شهرت يافت؛ چرا که در طول حياتش جز چند مقاله‌اي در دوران جواني، چيزي ننوشت. آنچه سبب توجه به فرديد و حرف‌هاي او شد، انتشار کتاب غرب‌زدگي جلال‌ آل‌‌احمد در سال۱۳۴۰ بود؛ آل‌احمد در ابتداي کتاب خود به اخذ اين عنوان از فرديد اشاره مي‌کند. 

 حميدرضا ميري/ هجوم عراق به كشور انقلابي و اسلامي ايران با اين فرض طرح‌ريزي شده بود كه ارتش نظام جديد، توان لازم را ندارد. اگرچه اين فرض صحت داشت، اما دشمن بدون شناخت صحيح از انقلاب اسلامي، انرژي متراكم و استعداد عظيم آن را براي حل مشكلات و بحران‌هاي گوناگون، از جمله وضعيت جنگي، باور نداشت. اين در حالي بود كه نیروهای انقلابي نيز از توان نهفته خود تصوير روشني نداشتند. به همين دلیل روزهاي اول جنگ با ابتكار دشمن و انفعال خودي آغاز شد. اما استعدادهاي نهفته در انقلاب به تدريج بروز كرد و نيروي مسلح جديدي را متولد ساخت كه نه تنها خلأ ناشي از فروپاشي ارتش شاهنشاهي را پوشش مي‌داد؛ بلكه عامل تعيين‌كننده‌اي در سرنوشت جنگ می‌شد.
اين استعداد شكل‌گيري سيستم نظامي منبعث از انقلاب ـ كه به مرور در سپاه پاسداران متجلي مي‌شد ـ هر چند كه از همان روزهاي اول جنگ بروز يافت، اما تا رسيدن به مرحله بلوغ كامل، زمان قابل‌توجهي بر آن گذشت. در ابتدا، سازمان نظامي جديد نه ‌تنها براي دشمن ناشناخته بود و نيروهاي انقلابي نيز پيش‌بيني روشني از آينده آن نداشتند؛ بلكه برخي عوامل داخلي نيز به علت باورهاي غير انقلابي و گاهی ضد انقلابي، از تسريع در روند شكل‌گيري سازمان جديد جلوگيري مي‌كردند.
بيشتر نيروهاي ايران در هفـته‌هاي اول گرفـتار نقـل و انتقـال از مرزهاي شرقي، مرکزي و شمالي کشور به جنوب بودند و همين امر سبب شد تا ارتش صدام حسـين از شیوه غافـلگيري به خوبي اسـتفـاده کند.
برای نمونه لشکر ۷۷ خراسان از مشهد به منطقه جنوب اعزام شد، يا لشکر ۱۶ زرهي قزوين بيش از هزار کيلومتر با منطقه عملياتي فاصله داشت. تنها لشکر ۹۲ زرهي اهواز در جنوب و لشکر ۸۱ خرم‌آباد در مرکز منطقه عملياتي براي مبارزه حضور داشتند و در کمال ناباوري، با وجود برخورداري از حداقـل پشتيباني، به دفاع پرداختند، حال آنکه صدام گمان مي‌کرد روحيه ضعيف مانع از جنگيدن جدي سـربازان ايراني مي‌شود. به هر حال، قـدرت زرهي قـابل توجه عراق سبب شد تا بسياري از مناطق مهم عملياتي در سه ماه اول جنگ به اشغال عراق درآيد. تصرف خرمشهر، سومار، نفت‌شهر، مهران، بستان، محاصره آبادان و تسلط بر محورهاي اصلي همگي جزء پيروزي‌هاي اوليه ارتش عراق بود. اما ايران در کنار مقاومت‌هاي پراکنده از يک ابزار مناسب ديگر نيز بهره مي‌برد؛ نيروي هوايي و هوانيروز. خلبانان ايراني در هـفـته‌هاي اول جنگ ضربات جبران‌ناپذيري را به نيروهاي مکانيزه و زرهي عراق به ويژه در محور جنوب وارد آوردند و شايد همين حملات سبب کند شدن حرکت ستون‌هاي زرهي عراق به داخل خاک ايران شد. هلي‌کوپترها و هواپيماهاي ايراني اصولاً براي منهدم کردن ادوات زرهي خريداري شده بودند و خلبانان ايراني پيش از جنگ، بارها چنين نبردهايي را تمرين کرده بودند. اشغال بيش از ده هزار کيلومتر مربع از خاک ايران در سه ماه اول جنگ، اگرچه يک موفقيت نظامي بود؛ اما بسيار کمتر از انتظار فرماندهان نظامي عراقي بود.