جعفر ساسان- داوود عسگری/ فرقه بابیه با اختلاف برادران نوری بر سر جانشینی «باب» در دوره ناصرالدینشاه، به دو فرقه ازلی و بهائی تقسیم شد. به دنبال اختلافات فراوان این دو برادر، یعنی میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) و میرزا یحیی (صبح ازل)، حکومت عثمانی میرزا یحیی و پیروانش را به قبرس و میرزاحسینعلی و پیروانش را به «عکا» در فلسطین تبعید کرد. پیروان صبح ازل به «ازلی یا بیانی» مشهور شدند. وی تا زمان مرگش در سال 1912م، رهبری این فرقه را برعهده داشت؛ اما در ایران، ازلیها در پیوند با جریان روشنفکری، زیر چتر فراماسونری گردآمدند و به نقشآفرینی در نهضت مشروطه پرداختند. این نقشآفرینی، از سویی به دلیل عناد ازلیها با حکومت قاجار و روحانیت شیعه بود که در ماجرای باب، سرسختی نشان داده بودند و از سوی دیگر، به دلیل همگامی با سیاست انگلیس در ایران بود که در آن دوره ازلیها زیر چتر آن بودند. درباره نقش ازلیها در مشروطه، در مباحث بعدی بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
بهائیت در این دوره، به دلیل زیرکی میرزاحسینعلی در جذب عده بیشتری از پیروان باب و ارتباط با بیگانگان، به ویژه روسها، انگلیسیها و یهودیان، از موقعیت بهتری برخوردار شد و آرام و منسجمتر به فعالیتهای خود پرداخت. با درگذشت میرزاحسینعلی نوری، بنیانگذار بهائیت، در سال 1892م (1271ش) و جانشینی عباس افندی، بهائیت وارد مرحله جدیدی شد. پس از کشوقوسهای فراوان و اختلاف میان عباس افندی و برادرش میرزامحمدعلی، سرانجام عباس افندی قدرت را در دست خود، قبضه کرد. وی در ابتدا به دلیل حاکمیت عثمانی بر فلسطین، سیاست تظاهر به اسلام و عوامفریبی را در پیش گرفت؛ اما در پشت پرده با یهودیان و انگلیسیها که در منطقه خاورمیانه فعال بودند، به زدوبند میپرداخت. سرانجام نیز با فروپاشی عثمانی و حاکمیت انگلستان بر فلسطین، بخت با وی یار شد و به دلیل جاسوسی برای انگلستان در خلال جنگ، مورد حمایت ویژه آن کشور قرار گرفت.
این دوره، از لحاظ تحولات درونی و بیرونی، نقطه عطفی برای فرقه بهائیت شمرده میشود؛ چرا که از یکسو با سفر عباس افندی به غرب در سالهای ۱۹۱۳ـ ۱۹۱۱م، ارتباط این فرقه با مجامع ماسونی غرب برقرار میشود و تحت تأثیر آنها، ادبیات بهائیت از حالت صوفیانه و واپسگرا به ادبیاتی سکولار و مدرن تبدیل میشود تا فرقهای مدرن و روزآمد در چشم غربیها تلقی شود؛ از سوی دیگر، با قیمومیت انگلیس بر فلسطین پس از جنگ جهانی اول و حضور گسترده صهیونیستها در این کشور، این فرقه از یک فرقه مخفی و زیرزمینی به فرقهای آزاد و فعال تبدیل میشود و در کشورهای مختلف جهان به تبلیغ میپردازد.
در ایران نیز اگرچه این فرقه به دلیل ترس از مردم و روحانیت، جرئت ابراز وجود نداشت و به دلیل برخورد قاطعانه با بابیه، از تکرار چنین رویهای هراس داشت؛ اما به دلیل رقابت با ازلیها، ارتباط برخی از اعضای آن با مجامع فراماسونری و حمایت انگلیس و روسیه، به فعالیت زیرزمینی خود ادامه داد و در ماجرای مشروطه و حوادث پس از آن وارد شد تا از رقیب عقب نماند و به آرزوی دیرینه خود برای حکومت بر ایران دست یابد.
گرایشهای مختلف بهائیت
در این دوره، به جز اختلافات اولیه بر سر جانشینی بهاءالله که سرانجام به برتری عبدالبهاء (غصن اعظم) بر برادرش محمدعلی (غصن اکبر) منجر شد، انشعابی در بهائیت پدید نیامد و رهبری این فرقه در دست وی بود.
ماجرای اختلاف فرزندان بهاءالله نیز از این قرار بود که به موجب وصیتنامه بهاءالله، پسر بزرگش میرزا عباس كه در زمان پدرش به «غصن اعظم» ملقب بود و پس از او به «عبدالبهاء» ملقب شد، جانشین بهاءالله شد. بهاءالله در همین وصیتنامهاش نیز سفارش كرده بود كه پس از غصن اعظم (عبدالبهاء)، پسر دیگرش محمدعلی میرزا جانشین او شود؛ ولی پس از درگذشت بهاءالله، نه غصن اعظم و نه غصن اكبر، هیچكدام به وصیتنامه پدرشان عمل نكردند و میان آن دو پسر و پیروانشان اختلاف و دشمنی افتاد؛ زیرا هر دو جانشینی پدرشان را ادعا كردند و هر یک خود را جانشین پدر شمردند.
«اسلمنت بهائی» در این باره مینویسد: «پس از صعود جمال مبارک، حضرت عبدالبهاء مقام منصوص معین را که والدشان تصریح فرموده بود که مرکز امر الهی و و مبین تعالیم ربانی باشند، اختیار و مجری فرمودند؛ ولی معدودی از منتسبین و غیر هم، به همان عداوت و بغضاً که صبح ازل به حضرت بهاءالله روا میداشت، این جمع متشتت نیز به عینه قیام به دشمنی و ظلم و ستم به حضرت عبدالبهاء نمودند.(۱)
«صبحی» نیز مینویسد: «بیشتر بهائیان، پیرو عبدالبهاء، یعنی غصن اعظم شدند و دستهای نیز پسِ سخنان برادرش محمدعلی، غصن اكبر رفتند و او دومین پسر بهاءالله بود كه بجا مانده بود و از مادر با عبدالبهاء جدایی داشت. نام دسته نخست، «بهائیان ثابت» و نام دسته دوم كه از غصن اكبر پیروی میكردند، «بهائیان موحد» بودند؛ ولی دسته نخست، دسته دوم را «ناقض» و اینها، آنها را «مشرك» میخواندند.»(۲)
عبدالبهاء به طرفداری بیشتر بهائیان، جانشین پدر شناخته شد و از آن پس در مقام رهبر بهائیان، نامهها و دستورهایی برای بهائیان به ایران نوشت و خود را جانشین پدر معرفی كرد. به جز طرفداران غصن اكبر، همه بهائیان او را «ولی» و پیشوای خود دانستند.
بنابراین، در این دوره دو گرایش در بهائیت به وجود آمد که گرایش اول تحت رهبری عباس افندی «بهائیان ثابت» نام گرفت و دسته دوم با رهبری محمدعلی «بهائیان موحد» اما سرانجام عباس افندی بر برادر غالب شد و از گروه دوم چندان اثری باقی نماند و بهائیت با عباس افندی به مرحله جدیدی وارد شد که با پیش از آن تفاوتهای زیادی داشت و بهائیت امروز، محصول آن است.
تحولات فکری بهائیت
مهمترین تحول فکری بهائیت در این دوره، تحول فکری عبدالبهاء در مقام رهبر بهائیت و ارائه تعالیم جدید از سوی اوست که بر اثر تماس با یهودیان، فراماسونرها و استعمارگران به وجود آمد و در سفر او به غرب در سالهای 191۳ ـ 191۱م، نشان داده شد. بابیه و بهائیت که ابتدا انشعابی از اسلام شمرده میشدند، به دلیل برخورد جدی علما و تکفیر باب و معرفی آنها در جایگاه فرق ضاله، با چالش جدی روبهرو شدند و با روشن شدن ماهیت آنان، در فضای عمومی جامعه ایران از استقبال چندانی برخوردار نشدند. رهبران این فرقه، به دلیل تضاد با دین و ایجاد شورش و آشوب در جامعه، به جلای وطن و تبعید به عثمانی مجبور شدند.
*پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.