پدر شهید مدافع حرم ستار عباسی در گفت‌وگو با صبح صادق
 حسن ابراهیمی/  شهید ستار عباسی از نیروهای متخصص نظامی سپاه در حوزه دیده‌بانی توپخانه بود که پس از اعزام مستشاری به جبهه‌های مقاومت  و پس از 9 ماه مجاهدت در جبهه‌های مبارزه عراق و  43 روز در سوریه شربت شهادت را نوشید. او پیش از اعزام به سوریه سه بار به عراق اعزام شده بود. 
یوسف عباسی، پدر این شهید بزرگوار از پاسداران پیشکسوت و از یادگاران دوران دفاع مقدس است. وی که در قرارگاه رمضان و در واقع نیروی قدس مشغول خدمت بوده، امروز افتخار پدر شهید بودن را دارد. در ادامه متن گفت‌وگوی ما با او را می‌خوانید.

* آقا ستار متولد چه سالی بود و کی رسمی شد؟
14 خرداد سال 1362 به دنیا آمد. موقع شهادت 12 سال بود که پاسدار شده بود؛ وی در سپاه نبی‌اکرم(ص) کرمانشاه با تخصص دیده‌بانی توپخانه مشغول بود. 
* چندمین فرزند شما بود؟
فرزند سوم من بود و خودم هم دوست داشتم که او مسیر مجاهدت و پاسداری را انتخاب کند و علاقه زیادی هم داشت و همیشه شهادت را آرزو می‌کرد. بحث داعش هنوز نشده بود. به من می‌گفت: بابا من دوست دارم برای اسلام فایده داشته باشم و شهید شوم. گفتم: جنگ نیست چرا دوست داری؟ 
 بیشتر از همه بچه‌هایم ایشان به سپاه علاقه داشت و من خودم او را معرفی کردم. لذا وی در سپاه نبی‌اکرم(ص) که آن زمان لشکر بعثت بود، استخدام شد و به اصفهان رفت و به یگان برگشت و چون رشته‌اش ریاضی بود، او را به قسمت توپخانه فرستادند. 
* چه زمانی به جبهه مقاومت رفت؟
شهید ستار سال ۸۴ وارد سپاه شد تا اینکه داعش به وجود آمد. سه بار به عراق رفت و هر اعزامش سه ماه طول کشید. پس از آن هم به سوریه رفت.
* از آنجا خاطره‌ای هم برای شما تعریف کرد؟
خودش نه، ولی همرزمان و فرماندهان یکی دو مورد خاطره گفته‌اند.
* آنها را تعریف می‌کنید؟
یک بار در جایی که بوده، در عراق متوجه می‌شود تعداد زیادی از خودروهای داعشی‌ در مسیری هستند که می‌خواهند به سمت یک پمپ بنزین بروند، از این رو با توپخانه تماس می‌گیرد و گرای جای خودش را می‌دهد. به او می‌گویند خودت هم آسیب می‌بینی. اما او می‌گوید من زیر یک پل می‌روم، شما بمباران کنید. او هم با فانوسقه و کمربند از پل آویزان می‌شود و سه ساعت پس از شلیک توپخانه و انهدام داعشی‌ها به مقر برمی‌گردد.   
برایم تعریف کردند که یکی از ژنرال‌های عراقی وقتی تخصص او را می‌بیند، از او می‌خواهد تا به ارتش عراق بپیوندد و به او درجه و پول بدهند و آنها را آموزش دهد. او هم می‌گوید من سرباز ولایت و امام خامنه‌ای هستم و اگر تمام جهان را هم به من بدهید، یک وجب از خاک ایران برایم نمی‌شود. 
سردار سلیمانی پس از اینکه این موضوع را می‌شوند، با شوخی به او گفته بود که چرا نرفتی؟ او هم گفته بود من سرباز ولایتم. 
* چه زمانی به سوریه رفت؟
سال 90 ازدواج کرده بود و هنوز فرزندی نداشت. مدتی بود که از عراق آمده بود. وقتی به خانه ما آمد، گفت من می‌خواهم به سوریه بروم. گفتم هنوز یک ماه نیست که برگشتی. گفت از تهران با من تماس گرفته‌اند که ما دیده‌بان‌مان کم است و باید بیایی و من هم می‌خواهم بروم.
اول دلم رضا نداد. دفعه‌های قبلی نگران نبودم؛ ولی این دفعه دل‌نگران بودم. ساعت چهار بعدازظهر آماده شد که برود. دوبار قرآن را بوسید. بعد گفت در خانه چیزی نوشتم و گذاشتم، آن را بعد از من بخوان. دیگر خیلی دل‌نگران شدم. سه روز تهران مانده بودند تا پرواز آماده شود، مرتب این سه روز زنگ می‌زد.
* نحوه شهادتش را برای شما تعریف کردند؟
بله. سه روز پیش از شهادتش دست راستش ترکش می‌خورد و مداوا می‌شود و برمی‌گردد. قرار می‌شود که بروند و پیش از عملیات مواضع داعشی‌ها را بررسی کنند. در منطقه حلب بود. پیش از این هم وقتی شهید همدانی به شهادت رسید، هنگامی که به ما زنگ زد، خبر را به او دادیم. او خودش هم خبر داشت و گفت بله خود سردار همدانی گلوله نخورده، ولی ماشینش را با گلوله زده‌اند و ماشین چپ کرده و حاج حسین همدانی و همراهش به شهادت رسیده‌اند.    
چند نفری مشغول شناسایی و بررسی منطقه برای استقرار دیده‌بان و مواضعی که باید بمباران شود، بودند که داعشی‌ها با سلاح تک‌تیرانداز که فرانسوی است و گلوله‌های بزرگی هم دارد، او را می‌زنند. دومین گلوله هم به پای یک رزمنده عراقی می‌خورد. 
رزمندگان عراقی بیسیم می‌زنند که ستار گلوله خورده است. دوستان ستار که بالای سر پیکرش می‌رسند، متوجه می‌شوند او به شهادت رسیده است. بعد حدود 200 متر ستار و رزمنده عراقی مجروح را به عقب می‌آورند تا بتوانند آنها را سوار آمبولانس کنند؛ اما منطقه ناامن بوده و می‌گویند تمام آمبولانس هدف قرار گرفت و تنها لاستیک‌هایش سالم ماند که توانست پیکر شهدا و مجروحان را عقب بیاورد. 
به ما گفتند که این اتفاق ساعت 12 افتاده است، البته من متوجه نشدم 12 شب بوده یا 12 ظهر.
* موقعی که می‌رفت، هیچ وقت مخالفت نکردید؟
نه من مخالف نبودم و نمی‌گفتم نرو. فقط یک بار مخالفت کردم و گفتم فقط یک ماه است که آمدی، الآن نرو؛ چون تو همسر داری، کمی بیشتر پیش همسرت بمان، دوری تو برایش سخت است. 
موقعی هم که مجروح شده بود، به او گفته بودند به ایران برو، ولی قبول نکرده بود و بلافاصله به خط برگشته بود و قسمتش شهادت شد.

سردار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان پدافند غیرعامل گفت: برخی موضوع پدافند غیرعامل را در زمینه سازماندهی غیرنظامیان در وضعیت بحران و جنگ مطرح کرده و برخی هم این موضوع را با نگرش و رویکرد حفاظت از زیرساخت‌ها پیگیری می‌کنند. برخی کشورها هم آن را در زمینه حفاظت بحران و برخی هم حفاظت از مسائل فنی و مهندسی مطرح می‌کنند. ما سعی کرده‌ایم در سازمان پدافند غیرعامل همه این حوزه‌ها را در نظر داشته باشیم. همه کشورها سازمان‌هایی برای اداره امور مردم در وضعیت اضطرار و بحران پیش‌بینی کرده‌اند.
  علیرضا جلالیان/ بازنشستگان افرادی هستند که یا به سبب ورود به شصت سالگی یا به دلیل خدمت رسمی در دستگاه‌ها، اصناف و شرکت‌ها به مدت سی سال (البته در کشورهای مختلف این مقدار متفاوت و بیشتر است) از خدمت و کار فارغ شده و پس از این مدت ضمن تداوم خدمات درمانی، رفاهی و... مشمول دریافت مستمری بازنشستگی بر اساس میانگین مبلغ حقوق در مدت خاص می‌شوند. در نیروهای مسلح کشورمان نیز موضوع بازنشستگی یکی از دغدغه‌های اصلی مدیران، فرماندهان و مسئولان ارشد نیروهای مسلح شده است. با اینکه از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی حدود چهل سال می‌گذرد؛ اما بخش زیادی از نیروهای مسلح کشور اعم از ارتش، ژاندارمری، شهربانی و بخشی از نیروهای عادی ساواک که پیش از انقلاب اسلامی در دستگاه‌های مطرح شده استخدام شده بودند، اگر در قید حیات باشند، جزء بازنشستگان نیروهای مسلح محسوب می‌شوند. از سویی عمده نیروهای نظامی کشور که پس از انقلاب اسلامی تا اواسط دهه شصت عضو نیروهای مسلح شده‌اند هم به این جمعیت افزوده شده و به دلیل امر مهمی مانند دفاع مقدس نیز تعداد زیادی نیرو در این دوران به استخدام نیروهای مسلح درآمده‌اند؛ از این رو امروز حجم انبوهی از بازنشستگان زیرمجموعه نیروهای مسلح هستند که خوشبختانه با افزایش سن امید به زندگی هر روز بر تعداد این افراد افزوده می‌شود. گفتنی است، بر اساس آمار چند سالی است که عده بازنشستگان نیروهای مسلح از عده نیروهای استخدامی پیشی گرفته است. 
جدای از اینکه این امر ممکن است در آینده در حال افزایش باشد و ورودی مالی بیمه و تأمین اجتماعی نیروهای مسلح به دلیل کمتر شدن نسبت نیروهای شاغل به مستمری‌بگیر کاهش پیدا کرده و از سویی پرداخت‌های مستمری و هزینه‌های درمانی بار مالی بر دوش سازمان دارد، مسئله مهم‌تر ورود کشور به بحران جمعیت است؛ چرا که با افزایش متوسط سن جمعیت کشور و کاهش نرخ رشد (کمتر از ۱/۲ حدود ۶/۱) و عبور عمده جمعیت کشور که متولد دهه شصت هستند، از سن پنجاه سال نیروهای مسلح نیز دچار کمبود نیروی سرباز و رسمی خواهند شد. 
می‌توان متصور بود که طی ده سال آینده، کل کشور و به ویژه نیروهای مسلح درگیر موضوع بازنشستگان شده و این می‌تواند یک معضل به شمار ‌آید و از همین امروز باید برای رفع آن تلاش کرد.
به نظر می‌رسد، اولین گزینه به ویژه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افزایش سن اشتغال باشد. چه اینکه همین امروز برخی فرماندهان و نیروها 35 سال خدمت را رد کرده‌اند و اگر این امر به شکل رسمی اجرا شود، نیروهای مسلح با مشکلات کمتری در درازمدت روبه‌رو خواهند بود.
از سوی دیگر، از همین امروز باید به معیشت نیروهای مسلح به ویژه در دوران بازنشستگی توجه ویژه کرد و به استقبال آینده رفت و مانع از ایجاد یک وضعیت بحرانی در دهه آینده شد. البته این موضوع در کشور به همه دستگاه‌ها تسری دارد؛ اما در نیروهای مسلح راه برای برون‌رفت از آن به سبب نظم و ساختار منسجم، سهل‌تر خواهد بود.

مادر شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی
 احسان امیری/  20 سالش نشده بود که به سوریه رفت. جشن تولد 20 سالگی‌اش را بین مدافعان حرم در سوریه گرفت. سه روز پس از آن، به خیل شهدای مدافع حرم عقیله بنی‌هاشم پیوست. پیش از آن در رشته مکانیک دانشگاه آزاد قبول شده و نام‌نویسی کرده بود؛ اما برای دانشگاه اصلی تلاش زیاد کرده و دوره‌های مختلفی را گذرانده بود. به همین دلیل راهی سوریه شد. شهید مدافع حرم «سیدمصطفی موسوی» متولد 18 آبان سال 74 در تهران بود. او داوطلبانه برای دفاع از حریم عقیله بنی‌هاشم راهی سوریه شد و در 21 آبان سال 94 به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. «زینت‌السادات موسوی» مادر این شهید می‌گوید: «هنگامی که سریال شوق پرواز از تلویزیون پخش می‌شد، نسبت به دیدن این سریال خیلی علاقه نشان می‌داد. پس از دیدن این سریال یکباره متحول شد و دنبال مطالب در اینترنت و کتاب‌ها درباره شهید بابایی رفت. سر مزارش در قزوین می‌رفت و به عشق شهید بابایی دنبال خلبانی رفت.  به قدری عاشق شهید بابایی شد که می‌گفت «دوست دارم همچون شهید بابایی و شهید دوران شهید شوم.» به شهید پلارک هم علاقه زیادی داشت. حتماً سر مزارشان می‌رفت. او به شهید چمران هم علاقه بسیاری پیدا کرد و مطالب این شهید را به دیوار اتاقش می‌زد و هر کتابی را که راجع به این شهید بود، مطالعه می‌کرد. سپس به شهید آوینی علاقه‌مند شد. همیشه می‌گفت «مؤمن واقعی باید آراسته باشد.» قبل از بیرون رفتن حمام می‌رفت و لباس‌هایش را اتو می‌کشید و از عطر مخصوصی استفاده می‌کرد. حتماً کفش‌هایش را واکس می‌زد. موهایش را فرم خیلی خاصی سشوار می‌زد و به آراستگی ظاهر خیلی علاقه‌ داشت.  عضو بسیج بود. از سال 92 حضورش در بسیج مسجد «باب‌الحوائج» محل‌مان خیلی پررنگ شد. به خلبانی خیلی علاقه داشت و اواخر سال 93 وارد هوابرد بسیج شد. از 16 سالگی تابستان‌ها که مدرسه نمی‌رفت، کار می‌کرد. از سال 92 کم‌کم زمزمه‌های رفتن به سوریه شروع شد، ولی من اصلاً جدی نمی‌گرفتم. البته وقتی وارد هوابرد شد، پدرش به من گفت که «مصطفی برای رفتن به سوریه نقشه دارد و اگر نمی‌خواهی سوریه برود، نگذار هوابرد برود.» عاشق شهادت بود. فیلم لحظه شهادت یکی از شهدای مدافع حرم را که می‌گفت «دارند صدایم می‌کنند» را می‌دید و می‌گفت: «ببین چقدر قشنگ دارد شهید می‌شود، امام حسین(ع) دنبال آدم می‌آید. خوش به سعادتش، یعنی شهادت آنقدر لذت دارد.» می‌گفت: «‌حضرت زینب(س) من را دعوت کرده است.»  شب پیش از رفتن به دلیل سن کم باید از پدرش رضایت می‌گرفت، پدرش هم مخفیانه امضا کرد. با پدرش خداحافظی کرده و گفته بود: «‌من دارم می‌روم. عملیات بزرگی است و گفته‌اند احتمال برگشتن خیلی کم است.» اما شنبه 11 مهر از خانه رفت و ما دیگر او را ندیدیم. چهارشنبه 15 مهر از تهران به سوریه پرواز کرده بودند،  چند روز را در پادگان خوابیده بود تا او را جا نگذارند و هیچ تماسی هم با ما نگرفت. فکر می‌کردم می‌خواهد اطراف تهران برود. روز شنبه موقع اذان ظهر سریع نمازش را خواند. من رکعت اول نماز بودم که صدای کمربندش را شنیدم. پیش خودم گفتم دارد می‌رود. سجده رکعت دوم که رفتم، با صدای خیلی بلند گفت «مامان من رفتما» و در را بست. همان لحظه ته دلم خالی شد و گفتم نکند سوریه می‌رود، چون همیشه موقع رفتن با خنده و شوخی خداحافظی می‌کرد. نماز را سریع خواندم و در را باز کردم که دیدم رفته، پنجره سمت کوچه را باز کردم که دیدم نیست. به خدا سپردمش. تصورم این بود که این بار هم به مأموریت‌های هوابرد رفته است. تا 20 روز از رفتن سیدمصطفی به سوریه خبر نداشتم تا اینکه پدرش گفت رفته سوریه.او غروب پنج‌شنبه 21 آبان سال 94 مصادف با آخرین روز ماه محرم شهید شد.»
نشر «آرما» امسال در هفتمین گام از چاپ و انتشار رمان‌های فارسی، رمانی را با نام «سال سی‌ام» به قلم رضا نساجی منتشر کرد.
این رمان داستان زندگی زنی به نام آذر را روایت می‌کند که در 30 ‌سالگی سرپرست خانوار بوده و به کار روی خودروی شخصی خود در یک مؤسسه اتومبیل کرایه می‌پردازد و از همین منظر اتفاقاتی در زندگی او به وجود می‌آید. با این همه، او شخصیتی اهل تفکر است و موقعیت خاص زیستی او پدیده‌های متعددی را برای فکر کردن و اندیشیدن پیش روی او و مخاطبش قرار می‌دهد. آذر با دو فرزندش زندگی می‌کند و در حالی که برادر و همسرش به شهادت رسیده‌اند؛ از برادر همسرش که جانباز نخاعی است و البته از نظر اعصاب و روان هم با مشکلاتی روبه‌روست، نگهداری می‌کند. یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد این داستان بلند، خلق شخصیت یک زن در جایگاه محور داستان از سوی یک نویسنده مرد است. نساجی در این داستان به خوبی از عهده ترسیم سیمای زنی که روایت داستانش را برعهده دارد، برآمده و توانسته از او فردی معمولی که در عین حال با دقت و وسواس به پدیده‌های پیرامونی خود می‌نگرد، ترسیم کند. در بخشی از این داستان می‌خوانیم: «افسردگی حال هر روز من هم هست و شاید احوال همه زن‌هایی که حواس‌شان هست که در چه گودالی افتاده‌اند. وقتی دخترند، دلتنگی و تنهایی تهدیدشان می‌کند؛ خاصه برای آنها که چشم به راهند. چه می‌گویم؟ زن‌ها همه‌شان همیشه چشم به راهند؛ که پدری بازگردد، مردی بیاید که مرد آرزوی‌شان باشد، فرزندی که جسم درون‌شان است و جانش در راه، کودک‌شان کی از مدرسه بیاید؛ دختر و پسر بزرگ‌شان کی حوصله کند که بهشان سر بزند و... همه‌اش انتظار است و وقتی انتظار به سر نمی‌آید، یا به آنچه باید نمی‌رسد، افسردگی از راه می‌رسد.»  این کتاب را نشر آرما با قیمت ۱۳ هزار تومان روانه بازار نشر کرده است.

ارتفاعات بایدوست سرپل دوم گروهک پژاک محل درگیری بود، آنجا یک برجک درست کردیم، تابستان مشکل حل شد؛ اما زمستان سرد بود، برجک رو با چند برجک همجوار خالی کردیم، آمدیم عقب. خرداد ماه جاده‌ها به سختی باز می‌شد، خواستیم زودتر برای پاک‌سازی برویم، می‌دانستیم مسیرهایی که تخلیه کردیم بمب‌گذاری می‌شه‌، تأکید هم کردیم، شهید ابول‌زاده در سمت فرمانده گروهان «ترگه‌ور» که خودش آموزش دیده بود در عملیات پاک‌سازی شرکت کرد. در تاریخ 14/2/1388 شروع کردیم به بازگشایی مسیر از اربیلان. شهید ابول‌زاده نرسیده به خود برجک، اولین مین‌رو خنثی کرد، دست‌هایش را بالا برد و دعا ‌و شکر کرد که اتفاقی برای بچه‌ها نیفتاده است، چون معمولاً تروریست‌های پژاک همه‌جارو تله‌گذاری می‌کردند؛ بنابراین او خودش تنها به داخل برجک رفت و نگذاشت کس دیگری همراهش بیاید تا تله‌ها را خنثی کند. این بار نیروهای پژاک در کمین بودند و بمب خود را با ریموت منفجر کردند و ابول زاده همان‌جا شهید شد.
به نقل از همرزمان شهید کوچک ابول‌زاده
شهید ابول‌زاده ششم آذر 1342 در روستای اصانلو 25 کیلومتری شرق ارومیه به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در مدرسه خلیل مهر ده همان قریه و دوره راهنمایی را در قریه تولاتپه در 10 کیلومتری آن روستا به پایان رساند. از دوران جوانی آرزوی ژاندارم شدن را در سر می‌پروراند، در همان‌جا ادامه تحصیل داد و به درجه افسری نائل شد. خدمات ارزنده‌ای را در طول خدمت خود در جایگاه‌های مختلفی در راستای حفظ نظم، امنیت و آرامش هموطنانش ارائه کرد. در سال 1362 ازدواج کرد و فرزندانی با نام‌های سعید 27 ساله، حامد 25 ساله و هاله 22 ساله از او به یادگار ماندند. در نهایت 14 اردیبهشت ماه سال 1388 زمانی که درگیر پاک‌سازی و خنثی‌سازی منطقه ارتفاعات بایدوست از گروهک پژاک بود، در اثر افتادن در تله انفجاری این گروه، به شهادت رسید.

گزارش توصیفی صبح صادق از همایش پیاده‌روی بازنشستگان نیروهای مسلح
هفته گذشته به همت اداره امور بازنشستگان نیروهای مسلح استان تهران و کانون‌های بازنشستگی و برخی از یگان‌ها و رده‌های نیروهای مسلح، همایش پیاده‌روی خانوادگی جمعی از بازنشستگان نیروهای مسلح استان تهران در حاشیه دریاچه شهدای خلیج‌فارس منطقه 22 تهران برگزار شد.
در این میان هر رده از رده‌های منتخب نیروهای مسلح مسئولیت بخشی از مراسم را به عهده داشت. مسئولیت روابط عمومی، پذیرایی صبحانه و نیز اجرای مراسم ورزش‌های زورخانه‌ای، سهم سپاه پاسداران بود.
غرب دریاچه شهدای خلیج‌فارس برای چنین برنامه‌هایی مناسب است؛ بنابراین مدعوین برنامه که قبلاً در محل کانون‌های خود جمع شده بودند به وسیله اتوبوس به پارکینگ غربی مجموعه وارد شدند. زمانی که این عزیزان از اتوبوس‌ها پیاده می‌شدند مشخص بود که این عزیزان عموماً بازنشسته و پا به سن نهاده‌اند. 
در ابتدای ورود خانواده‌ها به محدوده دریاچه، کارت‌های دعوت بازرسی می‌شد و بخش‌های مربوط به قرعه‌کشی از آن جدا می‌شد و همان‌جا پذیرایی و هدیه یادبود هم داده می‌شد. در مسیر حرکت ایستگاه‌هایی تعبیه شده بود که شرکت‌کنندگان در برنامه‌های فرهنگی و ورزشی مشارکت کرده و می‌توانستند بن هدیه‌های ورزشی و فرهنگی دریافت کنند.
زمانی که شرکت‌کنندگان به انتهای مسیر می‌رسیدند، جمعی از بازنشستگان پرشور ارتش برای‌شان تدارک نرمش دیده بودند، صحنه‌های جالبی بود، عده زیادی پا به سن گذاشته با شور و هیجان نرمش می‌کردند و در این میان عده‌ای هم تماشاچی بودند. هوای مطبوع پاییزی کنار دریاچه فضا را بسیار عالی کرده بود.
عده‌ای در حاشیه دریاچه، تماشاچی پرندگان و ماهی‌های ریز و درشت درون آب بودند؛ البته چه ماهی‌هایی! واقعاً دیدنی بودند. ساعت به وقت مراسم که رسید، همگی حاضران به محل ویژه برگزاری همایش که روباز و دارای سکوها و امکانات لازم برپایی همایش بود، رفتند. در این بین بهترین برنامه اجرای تیم پهلوانان زورخانه‌ای ستاد فرماندهی کل سپاه بود. نمایش ورزش زورخانه‌ای با آن آهنگ و ضرب‌های خاصش به طور کل روحیه جمع را عوض می‌کرد؛ البته هدف از اجرای چنین برنامه‌ای نه صرفاً تماشای ورزش دیگران؛ بلکه ترویج فرهنگ ورزش کردن آن هم با مرام پهلوانی است؛ ولی نمی‌دانم تا چه حد حاضران این جمع ترغیب شدند برای روی آوردن به چنین ورزشی.
در ادامه مراسم یکی از مسئولان کانون بازنشستگان نیروهای مسلح به حاضران خوشامد گفت و بخش مهم مراسم، بعنی قرعه‌کشی جوایز شروع شد که شامل چند سفر مشهد، چند هدیه فرهنگی و ورزشی برای حاضران در مراسم بود.
در این میان زمانی که قرعه شماره سه بازنشسته به همراه همسرشان درآمد، مشهدی‌های جمع مشخص شدند و همگی بالای سن رفتند. یکی ذوق زده شده بود، یکی گریه می‌کرد و دیگری خدا را شکر می‌کرد.
مراسم که تمام شد مجری برنامه اعلام کرد که در محل خروج از برنامه و پیش از رسیدن به اتوبوس‌ها با عدسی داغ به عنوان صبحانه از حاضران پذیرایی می‌شود، من هم با تعجب به ساعتم نگاه کردم و دیدم که ۱۱ صبح را نشان می‌داد، همان‌جا گفتم؛ مجری باید می‌گفت؛ ناهار نه صبحانه، حالا خوب بود که یک بسته پذیرایی کیک و آب‌میوه و خرما اول مراسم به این دوستان پا به سن گذاشته، داده بودند.

فرمانده تیپ نیروی مخصوص بود. من به عنوان راننده همیشه همراهش بودم؛ گاهی اوقات بیش از شش ساعت روی پا بود و اصلاً نمی‌نشست و پیگیر فعالیت‌های تیپ بود. او یکسره سر پا بود و فعالیت می‌کرد؛ اما من اگر نمی‌نشستم و استراحت نمی‌کردم، از پا در می‌آمدم. یک‌ بار پرسیدم سردار خسته نمی‌شوی؟ من از پا افتادم. گفت: نه، اگر تو هم 20 سال هر روز 15 کیلومتر می‌دویدی، خسته نمی‌شدی. راست می‌گفت، هر روز صبح پس از نماز تنها دور پادگان می‌دوید و این هم نتیجه‌اش بود.


راه‌حل رفع مشکل مسکن در کشور چیست؟
در حالی که برخی معتقدند امروز اشتغال مسئله مهم اقتصاد کشور است؛ اما عده‌ای هم مسکن را معضل امروز و فردا می‌دانند و آن را پایه مهمی برای کاهش آسیب‌های اجتماعی و ایجاد شغل می‌دانند؛ بنابراین در این شماره راه‌حل مشکل مسکن در کشور را بررسی کردیم.
مسکن مهر/ «سیما ساریخانی» از خرمی، «بهرام عباسي» از مهاباد، «حيدربكاء عين‌الدين» از بستان‌آباد، «علی شعبان» از بروجرد، «مجید فیاضی‌پور» از دهدشت، «ناصر يگانه» از ميناب، «محسن کوشکی» از خرم‌بید، «قاسمی» از گناباد، «مرضیه آبی» از همدان، «فرهادی» از قم و «اعظم پناهی» از کرمانشاه با بیان برخی حسنات مسکن مهر، ادامه این امر را با توجه به رفع نقص‌ها و اشکالات آن در رفع مشکل مسکن در کشور بسیار مؤثر دانسته‌اند؛ البته برخی هم گریزی به سیاست‌زدگی دولت فعلی زده‌اند و به عدم تمکین این طرح اشاراتی داشته‌اند. 
وام قرض‌الحسنه/ یکی از مهم‌ترین نظراتی که از سوی همراهان گرامی برای مشکل مسکن بیان شده است، اعطای تسهیلات با بهره کم و در واقع قرض‌الحسنه با مدت بازپرداخت بالا بود که در این میان می‌توان به نام «احمد آقامیرزایی» از ابهر، «اصغر مرادی» از شیراز، «عرفان عباسقلي‌پور» از املش، «فاطمه‌زهرا احسانی» از ارومیه، «محمد زارعی‌برآبادی» از خواف، «آبدونی» از بوشهر، «سیدمحمدصادق هاشمی» از کازرون و «حسین پورشاهرودی» از مشهد مقدس اشاره کرد.
مالیات خانه‌های خالی/ «سیدمحمد میرنبی‌زاده» از محمودآباد، «علی محرمی» از چالدران، «حسین کوشکی» از صفاشهر و «سیدامیر شکوهی» از شیراز بر گرفتن مالیات از واحدهای خالی مسکونی برای کم شدن انگیزه مالکان به منظور نگه داشتن مسکن برای عرضه در زمان افزایش قیمت‌ها و «علی نوری‌امام‌زاده‌ای» از خوانسار ساماندهی واحدهای خالی مسکونی را با اموری، همچون مالیات و سیاست‌های تشویقی در پیام‌های خود تأکید دارند. 
مبارزه با رانت و دلالی/ مبارزه با دلالی‌ها و رانت‌های حوزه مسکن هم در پیام «سیدمحمد خدایی» از اردکان، «محمد کریم‌زاده» و «ایمان آباد» از برازجان بیان شده است.
دولت وظیفه دارد/ عده‌ای هم نگاه دولتی به ساخت و عرضه مسکن دارند؛ البته در این میان عده‌ای هم تنها به عرضه زمین ارزان‌قیمت یا دستکاری دولت در قیمت مصالح و دیگر شاخصه‌های تعیین‌کننده قیمت تمام شده مسکن اشاره داشته‌اند. «غلام رسول‌کریمی» از دلندگلستان، «مهناز پیری» از ارومیه، «اصغر کنعانی‌الوار» از بستان‌آباد، «رضا گودرزی» از بروجرد، «زهره شهریاری» از اهواز، «ایمانی» از چرام، «سیدمحمدصابر عباس‌پور» از گیلانغرب، «زهرا کریم‌زاده» از زرین‌شهر و «الله‌قلی کوشکی» از خرمی در این بخش پیام خود را ارسال کرده بودند.
سایر دیدگاه‌ها/ «محسن ابراهیمی» در این میان معتقد است، دولت به جای ساختمان‌های دولتی گران‌قیمت در زمین‌های گران‌قیمت، با خرید بافت فرسوده از مردم و ایجاد ساختمان‌های دولتی و عمومی در آن می‌تواند به نوسازی و ساخت مسکن کمک کند.
«حسن امیری» نیز در دیدگاه جالبی گفته است که با حمایت از مسکن روستایی و رونق اقتصادی روستاها بخش فراوانی از نیاز به مسکن شهری به سمت روستاها می‌رود که این اقدام روند مهاجرت را معکوس کرده و سبب کاهش تقاضا می‌شود.
برندگان تریبون 13
«ایمان آباد» از برازجان/ «فاطمه‌زهرا احسانی» از ارومیه/ «ناصر يگانه» از ميناب
پرسش تریبون 14
آیا اتحادیه اروپا به  برجام پایبند می‌ماند؟