اسیر باده عشقم بهانه میخواهم
کبوترانه ز دست تو دانه میخواهم
به زیر پای غلام تو خانه میخواهم
غزل غزل، اثری جاودانه میخواهم
به روی دوش گرفتم علم به خاطر تو
دل به جاده و صحرا زدم به خاطر تو
ز آستان نجف پر گرفت اشعارم
قدمقدم به مسیرت، ترانه میبارم
دوباره کولهای از جنس عاشقی دارم
نمیتوانم از این شوق دست بردارم
چقدر عاشق خسته به راه بسیار است
چقدر قلب شکسته به راه بسیار است
عصا به دست، زنی سمت جاده میآید
برای عرض ارادت پیاده میآید
به سر هوای حرم صاف و ساده میآید
به شوق روی تو با خانواده میآید
فرشتگان به تماشای جاده آمدهاند
دخیل بر کف پای پیادهها زدهاند
صدای دخترکی میرسد، بیا زائر
تو را قسم به رقیه «هلا، هلا» زائر
بنوش اندکی از آب و چای ما زائر
غبار هر قدمت روی چشمها، زائر
تمام زندگی ما فدای ارباب است
دل شکسته ما خاک پای ارباب است
دوباره نوکرتان غرق درد جانکاه است
دل شکستهام انگار قسمتش آه است
و شعر همدم این اشکهای بیگاه است
حسین ذکر نفسهای مانده در راه است
چقدر واژه ببارم که رخصتی بدهی
به قلب عاشق بیتاب فرصتی بدهی
دوباره نوکرتان از مسیر جا مانده
شبیه قطرهای از عاشقان جدا مانده
اسیر و دربهدر شعر کوچهها مانده
خودت بگو به همه شاعرت چرا مانده؟
دوباره روضه به روضه گدایتان شده است
نفسنفس غزلش کربلایتان شده است
حسین رستمی