کنفرانس غيرمتعهّدها در زیمبابوه عمدتاً در اختيار چپ‌ها بود. البته دولت‌هاي متمايل به غرب و آمریکا هم در آنجا بودند... من رفتم در آنجا سخنراني کردم. سخنراني من صددرصد ضدّ آمریکایی و ضدّ استکباري بود. حقايق انقلاب، حقايق کشور، جرايم آمریکا، جرايم عليه ملت ايران، مسائل مربوط به جنگ تحميلي و امثال اينها را گفتم. بعد با همان صراحت و شدّت، به تجاوز شوروي به افغانستان حمله کردم. اينها مبهوت مانده بودند! يکي از همان رؤساي‌جمهور چپ به من گفت، تنها غير متعهّد در اين کنفرانس، ايران است. (امام خامنه‌اي، 12/8/1380)

 حسين معيني/ اصطلاح «بست‌نشيني» در گذشته به پناه جستن و متحصن شدن در مأمن مورد احترام همگان گفته مي‌شد و بست اصطلاحاً به معنای مکان مقدس و امن بود. اين سنت در ديگر نقاط جهان و از ديرباز در ميان پيروان اديان گوناگون و ملل مختلف رايج بوده است و وجود اصطلاح «قدس» در زبان عبري و «حرم» و «حرام » در عربي به همين معنا مي‌باشد و ممنوعيت صيد در ايام حج، در واقع سنتي زنده و ديرپا و نوعي از رعايت حرمت بست و حرم است.
با وجود نامشخص بودن زمان پيدايش بست‌نشینی، اين پديده اجتماعي در جهان پيشينه‌اي طولاني دارد و براساس مستندات تاريخي اين سنت در ايران نيز از گذشته‌هاي دور وجود داشته است، اما در قالب و شيوه خاص، در عهد صفويه رونق يافته و با اين عنوان در دوران قاجاريه با روشني بيشتري ملاحظه می‌شود.
پيشينه بست‌نشيني در ايران مؤيد آن است که بقعه و بارگاه ائمه اطهار(عليهم‌السلام) و امامزادگان، و برخي عالمان و اماکن منسوب به آنان و نيز مساجد و تکايا و بناهاي متبرکه و خانقاه‌هاي مشايخ، همواره مورد احترام مردم بوده و گاهی به نشانه مصونيت و تشخيص مرز و محدوده بست، زنجيري نيز بر آستانه مدخل ورودي آن آويخته مي‌شده است.
بست‌نشيني که طریقی بود براي استشفا و طلب شفاعت و رهايي از آتش قهر الهي، به تدريج و بنا به نياز جامعه در برخي از دوره‌ها، از امور اخروي و معنوي به مسائل اجتماعي تسري يافت، به گونه‌اي که پناه جستن در اين مکان‌هاي مقدس گاه برای احقاق حق و تقاضاي حمايت در برابر شر و ظلم حاکمان و قدرتمندان بود که مرجعي قانوني براي پاسخگويي آن وجود نداشت، يا به آن اميدي نبود. حرمت اين مکان‌هاي مقدس تا آنجا بوده است که سلاطين و حکام به سبب عقيده و باور قلبي، يا از سر اجبار و به تأسی از باور عمومي جامعه به رعايت اين سنت و حفظ و احترام حريم اين گونه مکان‌هاي مقدس و امن پايبند بوده‌اند.
دامنه و قلمرو مکان‌هاي موردنظر براي تحصن و پناه‌جويي به سراي بزرگان قوم و حريم مراجع بزرگ و اشخاص صاحب نفوذ ديگر نيز کشيده شد. به این ترتيب در دوره‌های بعد بست‌نشيني به صورت حرکتي اجتماعي تکرار شد و مورد قبول عام و خاص قرار گرفت، تا آنجا که شکل سنتي نافذ به خود گرفت.
ترکيب بست‌نشيني در دایره‌المعارف تشيع به معنای حرم و مأمن و قرق و در اصطلاح به معنای مکان واجب‌الاحترامي آمده است که اگر متهم و مجرمي به آن پناه برد از مجازات و تعقيب مصون است و اگر جنايتي کرده باشد با پرداخت فديه از قصاص معاف مي‌شود. 
مستندات تاريخي حاکي از آن است که پيدايش و گسترش اين سنت در پاسخ به نياز جامعه و در واقع نشانه‌اي از تمايل جامعه براي اجتناب از واکنش‌ها و تنش‌هاي شديد اجتماعي و ايجاد جو صلح و آرامش و دوري از اضطراب و درگيري‌هاي اجتماعي بوده است. 
در عهد صفويه بست‌نشيني به دليل رشد شعائر مذهبي از رونق بيشتري برخوردار شد؛ به طوري که به نوشته نصرالله فلسفي اگر گنهکاري موفق مي‌شد در کاخ پادشاهي بست بنشيند، حتي شاه نيز حق اخراج او را نداشت. «فدت کاتف»، بازرگان روسي که در دوران شاه‌عباس صفوي از ايران ديدن کرده است، منظور از بست‌نشيني را پناه بردن دزدان و ديگران به مقابر بزرگان صفوي در اردبيل مي‌داند و مي‌نويسد، اين عمل نوعي حمايت در برابر مجازات خطاکاران
 است. 
شيوه معمول بست‌نشيني چنين بود؛ اشخاصي که تقاضايي داشتند، در محلی امن و مقدس بست مي‌نشستند و اعلام می‌کردند تا وقتي به درخواست‌شان رسيدگي نشود، از آنجا خارج نخواهند شد و این شیوه تا اين حد در عرف اجتماعي قابل قبول و به صورت قانوني درآمده بود. 
«بست‌نشيني» بعدها از حالت معمول خود خارج شد و به شیوه زشتي درآمد، به طوري که حتي افراد مجرم برای فرار از مجازات از اين رسم سوء‌استفاده مي‌کردند، تا جايي که اميرکبير به شدت از آن جلوگيري مي‌کرد. البته مکان‌هاي ديگر مثل «اصطبل شاهي» و «زير چرخ توپ مرواريد» نيز برای بست‌نشيني استفاده مي‌شد، ولي درايت و تيزبيني اميرکبير اجازه نمي‌داد اين اماکن، محل امني براي افراد مجرم باشد؛ لذا افراد فرصت‌طلب، سفارتخانه دول خارجی، به ویژه روس و انگليس را پناهگاه خود قرار دادند و اين حرکت ناصواب از آن به بعد مرسوم و در جنبش مشروطه از آن استفاده شد.
به نقل «شاردن فرانسوي»، در عهد صفويه دروازه عالي‌قاپو در اصفهان بست به شمار مي‌آمده است و در دوران قاجار دو محل ديگر، يعني تلگرافخانه‌ها و سفارتخانه‌ها نيز به مکان‌هاي بست‌نشيني اضافه شده است. در واقع، در آن زمان دو نوع بست‌نشيني مذهبي و غير مذهبي وجود داشته است. بست‌هاي عمده مذهبي عبارت بوده‌اند از: حرم مطهر امام رضا (عليه‌السلام)، حرم حضرت معصومه(عليهاالسلام)، حرم حضرت عبدالعظيم، مزار شاه‌چراغ، مسجد شاه تهران، برخي از تکيه‌ها و خانه برخی از علماي معتبر از جمله امام جمعه تهران.
تاريخچه بست‌نشيني حاکي از آن است که با وجود اهميت و قداست بست و بست‌نشيني، گاهي بست شکسته مي‌شد. از جمله نوشته‌اند که اميرکبير، سالار را که در خراسان سر به شورش برداشته بود و پس از شکست از حسام‌السلطنه با يارانش در حرم حضرت رضا(عليه‌السلام) بست نشسته بود، از بست بيرون کشيد و به مجازات رسانيد، يا اينکه عمال ناصرالدين شاه سيدجمال‌الدين اسدآبادي را از بست حرم عبدالعظيم خارج کرده و به ديار عثماني تبعيد کردند، يا به نوشته ادوارد پولاک حاج‌ميرزا آقاسي تمام بست‌ها را تعطيل کرد.
با اين حال، سنت بست‌نشيني همچنان پايدار ماند و به ویژه در انقلاب مشروطه اهميت چشمگيري يافت و در مهاجرت صغري و کبراي آزاديخواهان و پس از آن به گونه‌اي ديگر و بيشتر با عنوان تحصن تا سال‌هاي سال اين سنت همچنان برجاي ماند. در اوايل دوره پهلوي نيز اين رسم وجود داشت و جوانان شهري و روستايي براي گريز از خدمت نظام وظيفه (که به تازگي برقرار و اجباري شده بود) در بازار و قهوه‌خانه‌هاي مجاور حرم عبدالعظيم در بست و تحصن قرار مي‌گرفتند. 
در سفرنامه‌ها، به ویژه سفرنامه‌هاي جهانگردان غربي اطلاعات بسیاری درباره بست‌نشيني وجود دارد. که گاهی با تحسين و احترام، يا تعجب از آن ياد کرده‌اند و گاهی به دليل نداشتن اطلاع به ذکر مطالبي تأمل‌برانگیز پرداخته‌اند. «ادوارد پولاک» نوشته است: «امامزاده شاهزاده عبدالعظيم نزديک تهران و بقعه امام رضا(عليه‌السلام) واقع در مشهد، دو موضعي است که شخصاً ديدار کرده‌ام.» وي درباره بست‌هاي مشهد مقدس چنين ادامه داده است: «سراسر مشهد براي کساني که از نظر دزدي، اختلاس و حتي ضربه منجر به مرگ تحت تعقیبند، بست محسوب مي‌شود و پناهندگان در اينجا خود مهاجرنشيني را تشکيل داده‌اند و بدون هيچ رادع و مانعي به کسب‌وکار مشغولند و حتي کسي نمي‌تواند آنها را به استرداد مال مسروقه وادارد. اما آدم‌کشان سرشناس و خيانتکاران و وطن‌فروشان، يعني کساني که شاه به ثروت آنان چشمداشت دارد، فقط در صحن مي‌توانند پناه بجويند. ولي هر گاه در نقطه‌اي دورتر، مثلاً در داخل حوزه ديده شوند، فقط به فرمان (متولي‌باشي) مي‌توان آنها را دستگير و خارج کرد، نه به دستور دولت، و در داخل بقعه هيچ کسي را نمي‌توان دستگير کرد. حداکثر کاري که مي‌توان کرد اين است که متولي‌باشي مانع از رساندن مواد غذايي به فرد جنايتکار گردد، تا جايي که گرسنگي او را ناگزير به خارج شدن از آن مکان مقدس کند. مع‌هذا بست چنان مورد احترام خاص مردم است که با وجود نهي متولي‌باشي، باز مردم متدين يافت مي‌شوند که به اين پناهنده غذا برسانند. عفو گرفتن براي پناهندگان، يا بازخريدن کيفر آنان کاري است که در نظر مردم صواب دارد.»
کلنل ييت در این باره نوشته است: «کسي که بست مي‌نشيند ديگر از هر گزندي مصون است و مي‌تواند آن قدر در آنجا بماند که به نتيجه مطلوبي در مورد جوابگويي طرف‌هاي خود برسد. حتي شاه نمي‌تواند کسي را که به حرم پناهنده شده است از آنجا بيرون بياورد. او در پناه نفوذ و قدرت روحانيون قرار مي‌گيرد و از اذيت و آزار مصون مي‌ماند.»

امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 170

 سید مهدی حسینی/ در مبحث گذشته به اختصار به روند شکل‌گیری فتنه 78 اشاره شد، در ادامه، به واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های روشنفکرانه و قاطعانه امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) پرداخته می‌شود.  امام خامنه‌ای در تاریخ 21/4/78 در دیدار با قشرهای مختلف از مردم نکاتی را مطرح کردند.
 نکته اول را معظم‌له خطاب به دانشجویان بیان کردند و به آنها چنین، تذکر دادند: «دشمن را خوب بشناسید... دست‌های پنهان را ببینید... دشمن دانشجو را هدف گرفته است. چند سال است سعی می‌کنند بلکه بتوانند دانشجویان را در مقابل نظام قرار دهند، اما موفق نشدند و بعد از این هم موفق نخواهند شد. اگر یک عده‌ای نفوذی ‌خواستند از فرصتی استفاده کنند و از آب گل‌آلودی ماهی بگیرندـ ‌وارد اجتماع دانشجویان ‌شدند و شعارهایی درست کردند و حرف‌هایی زدند‌ـ خیال نکنند که ما اشتباه خواهیم کرد، ‌نه ما اشتباه نخواهیم کرد، ما مخاطب و طرف خودمان را می‌شناسیم‌، دانشجو فرزند ماست، متعلق به ماست، متعلق به این کشور است. دشمن است که می‌خواهد با نام دانشجو یا نام نفوذ در میان دانشجویان فساد و تباهی کند، خود دانشجویان بایستی هوشیارانه متوجه باشند.»
ایشان نکته دوم را خطاب به ملت ایران فرمودند: «دشمن درصد نفوذ است، هر پنجره‌ای پیدا کند وارد خواهد شد، هوشیاری‌تان را بیشتر کنید. دشمن امنیت ملی ما را هدف گرفته است، امنیت ملی برای یک ملت، از همه چیز واجب‌تر است. اگر امنیت ملی نباشد، هیچ دولتی نمی‌تواند کار کند...»
نکته سوم خطاب به جوانان حزب‌اللهی بود که فرمودند: «وقتی هیجانات کور پا وسط بگذارند، دشمن فوراً استفاده خواهد کرد. بارها ما این حرف را گفتیم،‌ چرا گوش نکردند؟ چرا گوش نمی‌کنند؟ حتی اگر یک چیزی خون شما را به جوش می‌آورد، مثلاً فرض کنید اهانت به رهبری کردند، باز هم باید صبر و سکوت کنید. اگر عکس من را هم آتش زدند و یا پاره کردند، باید سکوت کنید...»
در نکته چهارم خطاب به دشمنان انقلاب اسلامی فرمودند: «دشمنان اصلی ما در سازمان‌های جاسوسی، طراحان این قضایا هستند...»
اما نکته پنجم را خطاب به احزاب و جریان‌های سیاسی بیان کردند و فرمودند: ‌«آقایان که سردمداران خطوط سیاسی و گرایش‌های سیاسی هستند، حالا برسید به این حرفی که ما می‌گوییم. شما خودی‌ها وقتی سر قضایای بیهوده این طور با هم درگیر می‌شوید. دشمن سوء‌استفاده می‌کند. بفرمایید، این یک نمونه، دیدید دشمن چطور استفاده کرد، دیدید دشمن چگونه نیش خود را زد؟ اختلافات سلیقه‌ای و سیاسی را کنار بگذارید. البته ما اصرار نداریم که همه یک طور فکر کنند، اما برای کار سیاسی و درگیری سیاسی حدّی قائل شوید و یک خط قرمزی بگذارید. بی‌حساب و کتاب با هم مبارزه نکنید...»

 مرتضي دخيلي/  در روز 29 آذر سال 57 بيش از 100 نفر از استادان دانشگاه تهران در محل دبيرخانه اين دانشگاه اجتماع كردند و با صدور بيانيه‌اي به محاصره نظامي دانشگاه‌ها و بستن آنها بر روي دانشجويان، كاركنان و استادان و همچنين نسبت به سكوت مديريت فرمايشي و انتصابي دانشگاه در برابر اعمال ضد مردمي رژيم و همكاري با آن و انجام دادن اعمال موهن و خشونت‌آميز نسبت به استادان اعتراض و اعلام کردند تا بازگشايي كامل دانشگاه به حضور خود در اين محل ادامه مي‌دهند. اين اقدام مورد توجه عموم قرار گرفت و موجب سردرگمي رژيم شاه شد.
تجمعات و تظاهرات مردم در مقابل دبيرخانه دانشگاه تهران در حمايت از اين اقدام قابل توجه نبود. در دوم دي ماه نيز ده‌ها نفر از استادان دانشگاه‌هاي مختلف تهران از اعضاي سازمان ملي دانشگاهيان ايران در طبقه ششم وزارت علوم و آموزش‌عالي تحصن و با صدور اطلاعيه‌اي ضمن اعلام همبستگي خود با مردم ستمديده كشور و براي جلب توجه جهانيان به جنايات شاه، خواسته‌های خود را به شرح زير اعلام كردند:
1ـ بازشدن درهاي دانشگاه‌ها بر روي كليه دانشگاهيان اعم از دانشجو، كارمند و استاد؛
2ـ تخليه فوري محوطه‌هاي دانشگاه و اطراف آنها از تمام نيروهاي نظامي، پليس و اسير عمال اختناق و سركوبي.
تأثیرات گسترده اين تحصن كه با حمايت مردم نيز همراه بود موجب رسوايي بيشتر رژيم شد. در پنجمين روز دي صدور نفت ايران با اعتصاب كاركنان صنعت نفت در جزيره خارك كه تنها پايانه صدور نفت كشور بود، كاملاً قطع شد و همين روز سومين روز تحصن در وزارت آموزش‌عالي بود.
ناگهان خبر تأسفباري با سرعت در تهران پخش شد، حدود ساعت 2 و 30 دقیقه به سوي استادان متحصن آتش گشوده شد و يكي از آنان به دلیل جراحت در بيمارستان به شهادت رسيد. شاهدان عيني بيان كردند كه هنگامي كه يكي از استادان بسيار جوان دانشگاه پلي‌تكنيك به نام «كامران نجات‌اللهی» كه تنها 24 سال داشت در بالكن طبقه ششم حاضر شد، به ضرب گلوله مجروح گشت و پس از انتقال به بيمارستان با وجود تلاش پزشكان به شهادت رسيد. دقیقاً مشخص است كه اين جنايت از پيش تعيين شده و نشانه‌گيري بر اساس شناخت و جهت بوده است و از يكي از ساختمان‌هاي دورتر از محل به دست يك تيرانداز ماهر انجام داده شده است؛ زيرا استاد نجات‌اللهی در فاصله چند متري لبه بالكن بوده است. علت اين جنايت نيز اين بود كه اگرچه تحصن استادان با عده اندك 68 نفر انجام شده بود؛ اما به علت تأثیر بسیار آن نظام شاهنشاهي را سردرگم كرده بود و با اين عمل مي‌خواستند به تحصن پايان دهند و به باز کردن دانشگاه تن ندهند؛ اما با وجود اين جنايت تحصن ادامه يافت؛ بنابراين رژيم به يك رسوايي ديگر تن داد و با تهاجم به وزارت علوم در ساعت 2 و 30 دقیقه نيمه‌شب روز ششم دی استادان متحصن را با ضرب و شتم و اهانت دستگير و در يكي از پادگان‌هاي تهران زنداني كرد. وزير علوم در اظهارات تأسف‌آور و وقيحانه‌اش اعلام كرد كه ممکن است تيراندازي به سوي استاد، كار افراد غير مسئول باشد كه اين روزها از بالكن‌ها به سوي سربازان تيراندازي می‌کند و از تشييع جنازه و احترام به آن شهيد سخن گفت.


 مهدي دنگچي/ «ديويد استانرد» نويسنده کتاب «هولوکاست آمريکا: کلمب و فتح جهان نو» (انتشارات دانشگاه آکسفورد‌ـ 1992) در کتاب خود  به مسئله تمدّن بومي‌هاي آمريکا در هنگام ورود کريستف کلمب به آنجا اشاره مي‌کند. وي در اين کتاب افسانه‌هايي را که درباره وحشي بودن بومي‌ها گفته شده، ذکر کرده است. استانرد، به نوشته‌هاي «بارتولومي دي‌لاس کازاس»، مورخ اسپانيايي قرن 16 و کسي که از نزديک شاهد نابودي بوميان آمريکا بوده است، استثنا کرده و درباره «تنوع باورنکردني فرهنگ بومي‌ها» و «دستاوردهاي چشمگيرشان» مي‌نويسد: «شايد اين حقيقت تاکنون پنهان مانده باشد که اکثر جوامع بومي‌هاي شمال آمريکا، بسيار پيش از آنکه اروپايي‌ها تصوّري از حق رأی زنان يا دموکراسي داشته باشند، با ساختاري دموکراتيک اداره مي‌شدند و زنان در آنها از حق رأي برخوردار بودند؛ ضمناً شايد اين حقيقت براي بسياري از ما قابل تصور نباشد که بسيار پيشتر از ورود کريستف کلمب به آمريکا، بيشتر بومي‌هاي آمريکا در شهرک‌ها و روستاها زندگي کرده و از طريق کشاورزي امرار معاش مي‌کردند.» 
نظام حاکم بر قبايل سرخ‌پوستان آمريکاي شمالي نظام اشتراکي بود و مالکيت خصوصي بر ابزار توليد وجود نداشت. آنها فعاليت‌هاي اصلي‌شان نظير شکار، ماهي‌گيري، کشت، توليد خانگي و توليد ابزار جنگي را به شکل دسته‌جمعی انجام مي‌دادند. محصول کارشان کم و بيش به طور مساوي ميان کل اعضاي قبيله تقسيم مي‌شد. از همه مهم‌تر اينکه سرخ‌پوستان آمريکاي شمالي چيزي به نام مالکيت خصوصي بر زمين را که پايه همه مالکيت‌هاي خصوصي بر ابزار توليد است، اصلاً نمي‌شناختند. هنگامي که سفيدپوستان پا به آنجا گذاشتند، از اقيانوس آرام تا اقيانوس اطلس حتي يک هکتار زمين وجود نداشت که مالکيت فردي داشته باشد، به گونه‌اي که بتوان آن را از دسترس کل اجتماع خارج کرد يا به فردي خارج از قبيله واگذار کرد. خود اين ايده که زمين‌هاي اجدادي را که مايه کسب معاش است، بتوان از مردم گرفت، آن را به کالايي براي تجارت منظور کرد و بر سر آن داد و ستد نمود، از نظر سرخ‌پوستان باور کردني نبود و عجيب و غريب و مشمئزکننده مي‌نمود. حتي موقعي که به سرخ‌پوستان در مقابل حق مالکيت زمين‌شان پول و کالايي داده مي‌شد، براي‌شان باور کردني نبود که اين داد و ستد، آنان را براي هميشه از حق استفاده از زمين محروم سازد! «اماهايي‌ها» مي‌گفتند که زمين مانند آتش و آب است که فروختني نيست. «تکومسه»، رئیس قبيله «شاوني» اعلام داشت: «فروش زمين! همين‌طور فروش هوا و آب، اينها را روح بزرگ عطا نمود تا اشتراکي باشد.»  
يکي از آثار وحشتناک ورود اروپايي‌ها به آمريکا، انکار اهمّيّت وجود تاريخ پرشکوه بوميان بود. از آنجا که سنّت‌هاي دو قارّه آمريکا با سنّت‌هاي اروپا بسيار متفاوت بود، براي اروپايي‌ها تقریباً غير ممکن بود که درک کنند، اين مردمان هم براي خود تاريخي داشته‌اند و حتّي براي ثبت و ضبط تاريخ خود، روش معتبري داشته‌اند. علائم سابقه‌هاي تاريخي بوميان که به شکل اشيا، نوشتار يا تصوير وجود داشتند، بیشتر از سوی اروپايي‌ها منهدم و نابود مي‌شد؛ چون طبق سليقه مذهبي و طرز فکر آنان نبود.
«کاترين ج‌.لانگ» نويسنده کتاب «آمريکاي باستان» به ثروت و وسعت جامعه بوميان، در هنگام رسيدن اروپايي‌ها به آنجا اشاره مي‌کند. وي با نقل ماجراي رسيدن کشتي يکي از نخستين واردشوندگان به اين قارّه و به يکي از جوامع بومي که بعدها «اوماگو» ناميده مي‌شد، شرح مي‌دهد: «هنگامي که در وسط رودخانه بوديم، بيش از 300 قايق براي پذيرايي از ما سر رسيدند، قايقي که سرنشينانش از همه کمتر بود، 10 نفر را حمل مي‌کرد، قايق‌هاي ديگر 12 سرخ‌پوست... آنها به فرماندار «پدرو اورسوا» بيش از 50 قايق محتوای ذرت، ماهي، بادام هندي و ريشه خوراکي گياهان تقديم کردند... روستاي آنها بسيار بزرگ بود: هشت هزار سرخ‌پوست... در اين ناحيه آن قدر غذا هست که مي‌شود با آن يک هنگ سرباز را بيش از شش ماه تغذيه کرد. در امتداد ساحل رودخانه، از محل روستا تا بيش از چهار فرسنگ رو به بالا و رو به پايين رودخانه همه‌جا کشتزار ذرت و مانيوكِ شيرين بود؛ سرزميني با آب و هواي بسيار ممتاز».
وي در اين باره مي‌افزايد: «توصيف بالا هم ثروت و هم وسعت جامعه را نشان مي‌دهد و هم آشکار مي‌کند که سازمان اداري اين جامعه تا چه حد دقيق بوده که به سرعت توانسته ناوگاني از قايق‌هاي پر از بار را راهي رودخانه کند.»
وي درباره پيشرفتگي شيوه بناي خانه‌هاي روستايي در ميان نياکان قبايل «پوئلبو» مي‌نويسد: «اعضاي جامعه خانه‌هايي مي‌ساختند به سان خانه‌هاي کندوي زنبور عسل، منظم و به هم چسبيده. اتصال اين خانه‌ها به يکديگر باعث گرم شدن آنها مي‌شد، به زبان ديگر اين شيوه سبب مي‌شد که گرما در اين مجموعه به هدر نرود. درون بناي اين ساختمان‌ها نوعي لوله‌کشي آب وجود داشت، نوعي مهندسي آبياري که به خوبي به آنان کمک مي‌کرد تا هنگام خشکسالي و کم‌آبي، از آب ذخيره براي آبياري مزارع استفاده کنند.»  

 حميدرضا ميري/ زندان «دوله تو» واقع در روستایی به همین نام و تحت تصرف حزب دموکرات کردستان ایران قرار داشت که چند صد نفر از زندانیان نیروهای دولتی اعم از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ارتش جمهوری اسلامی ایران، ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران، جهاد سازندگی و پیشمرگان کرد مسلمان در آن نگهداری می‌شدند. این زندان موقت در یک اصطبل واقع در روستای دوله تو در شمال غربی سردشت و در نقطه صفر مرزی میان ایران و عراق در کنار روستاهای «آلواتان»، «میرآباد» و «مزرعه» قرار داشت و دارای مرز مشترک با عراق بود که از آن برای نگهداری موقت افراد دستگیر شده استفاده می‌شد.
این زندان تحت تصرف حزب دموکرات کردستان قرار داشت؛ اما به گفته برخی زندانیان بجا مانده از واقعه بمباران، نیروهای دیگر احزاب مخالف جمهوری اسلامی که در کردستان حضور نظامی و غیر نظامی داشتند و همچنین برخی نیروهای ارتش شاهنشاهی که مخالف جمهوری اسلامی ایران بودند نیز در میان زندانبانان دیده می‌شدند. زندان دارای هشت اتاق و ۲۱۳ زندانی بود.
در روز ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ و پس از آنکه نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران بخش‌های عمده کردستان را از سیطره نیروهای حزب دموکرات خارج کرده بودند و پیشروی به سمت مرز ادامه داشت، نیروی هوایی عراق در اقدامی هماهنگ با ضدانقلاب، زندان را بمباران کرد. در نتیجه بیش از ۵۰ نفر از زندانیان کشته شدند و عده‌ای نیز زخمی شدند. پس از آن نیز بالگردهای ارتش عراق به گلوله‌باران دیگر زندانیان سالم مانده پرداختند. زندانیان می‌گویند که بخش عمده‌ای از زندانبانان پیش از بمباران زندان به کوه‌های اطراف گریختند و تعداد زندانبانان به ۱۲ نفر کاهش یافته بود. یکی از زندانیان واقعه را چنین شرح می‌دهد:
«همان روزی که هواپیماهای عراقی برای شناسایی آمده بودند، ساعت ۷ صبح بود. دیدم که امیر خلبان «ایرج سلطانی» که چند نفری را هم کشته بود روی پشت‌بام زندان ایستاده و به آسمان نگاه می‌کند، انگار منتظر بود... ساعت 11 شده بود، ناگهان سوت زدند و اعلام کردند که سریعاً برویم داخل اتاق‌های‌مان. در همان حال من دیدم که یک هواپیمای سفید (فکر کنم سوخو ۲۳ یا ۲۵ بود) وارد فضای ایران شده، هواپیما که وارد شد، کلاً این قضایا پنج دقیقه هم طول نکشید که بلافاصله صدای غرش آنها بلند شد... بعد هم آنچنان صدای مهیبی آمد که خیلی عجیب بود. آمد پایین‌تر و یک بمب انداخت آن سوی زندان، بعد هم بمب‌های بعدی‌اش را همان حول و حوش ریخت و رفت. سپس هواپیمای دوم آمد، این هواپیما هم مثل همان اولی چهار بمب خود را ریخت روی طرف دیگر زندان و رفت. جالب اینجا بود که موقع بمباران حتی نگهبان‌ها هم رفته بودند و غیر از یک نگهبان که آن هم بر اثر ترکش، کمرش قطع شده بود هیچ نگهبانی حضور نداشت، یعنی نگهبان‌ها هم در جریان این توطئه و همدستی دموکرات و رژیم بعثی بودند. فقط ما داخل زندان بودیم.»
پس از بمباران، اجساد زندانیان به ایران تحویل داده شد. گفته می‌شود که برخی اجساد نیز در محل دفن شده است. دیگر زندانیان زنده مانده به زندان دیگری در آلواتان منتقل شدند. پس از چندین ماه و ادامه پیشروی نیروهای ایران در مناطق مختلف جنگی و آزادی خرمشهر، حزب دموکرات آخرین زندان خود را در گناب از دست داد و پس از التیماتوم نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، زندانیان در ۳۰ مهر سال ۱۳۶۲ از سوی حزب دموکرات آزاد شدند و در سردشت مورد استقبال قرار گرفتند.

آيت‌الله شهيد حسين غفاري از ياران نزديک حضرت امام(ره) در طول مبارزه بود که با تمام وجود پاي نهضت اسلامی ایران ايستاد و مظلومانه در دي ماه سال 1353 به شهادت رسيد. وقتي بازجويي از او پرسيد که نظر شما نسبت به (آيت‌الله) خميني چيست؟ جواب داد: «من فکر مي‌کنم تنها کسي که مي‌تواند ايران را نجات دهد، آيت‌الله خميني است.» و جمله شجاعانه و قهرمانانه او که فرمود: «دشمن خميني، کافر است» کمر استبداد شاهي را شکست. متن آخرين بازجويي از وی که عيناً در روزنامه جمهوري اسلامي چهارشنبه ۷ دي سال ۱۳۶۲ ش. نيز به چاپ رسيده و توسط ساواک انجام شده بود، به شرح زير است:
س: چرا به زندان آورده شديد؟
ج: نمي‌دانم.
س: آيا قبلاً به زندان آمده‌ايد؟
ج: نيامده‌ام، آورده‌اند.
س: نظر شما راجع به شاهنشاه آريامهر چيست؟
ج: ايشان با کودتاي پدرشان سرکار آمده‌اند و غاصبند.
س: نظر شما درباره حزب رستاخيز چيست؟
ج: اين حزب را شاه ساخته است و به مردم هيچ ربطي ندارد.
و در پايان بازجويي اين جمله را نوشت:
«والراد عليهم کالراد علينا و الراد علينا کالراد علي الله و هو في حدالشرک هم حجتي عليکم و انا حجة الله عليهم.»