«لغو کنسرت»، عبارتی است که در ماه‌های اخیر به شدت در نزد برخی رسانه‌های خاص، به عبارتی محبوب تبدیل شده است؛ به طوری که مدام در تلاش بوده و هستند که این موضوع را در صدر مطالب خود قرار داده و با دلیل و بی‌دلیل به شکل پر رنگی به آن بپردازند! اصرار عجیبی با تلاشی پر تکرار که سؤالات متعددی در برابر جامعه قرار داده است، امروز بسیاری از ما، در رویارویی با عباراتی از این دست از خود می‌پرسیم؛ واقعیت ماجرا چیست؟ آیا هیچ کنسرت موسیقی در کشور برگزار نمی‌شود؟ آیا جداًً اوضاع و احوال موسیقی در کشور همان سان است که این رسانه‌ها می‌نویسند و برخی اهالی موسیقی به آن دامن می‌زنند؟ آیا این ادعا صحت دارد که در کشور نوعی موسیقی‌ستیزی وجود دارد؟ یا آنکه واقعیت، حکایت از روایتی متفاوت با این ادعاها دارد؟ از این رو در گزارش پیش رو تلاش می‌کنیم تا پاسخ منطبق با واقعیت این پرسش‌ها را بیابیم. 
در بررسی شرایط موسیقی کشور به منظور یافتن پاسخ دقیق برای پرسش‌هایی که اکنون افکار عمومی با آن روبه‌رو است، به موضوعات و مسائلی برمی‌خوریم که روایتی کاملاً متفاوت با آنچه در رسانه مذکور مطرح می‌شود را بیان می‌کند! و نشان می‌دهد نه تنها در برابر جریان موسیقی در ایران، سد یا مانعی جدی و اساسی وجود ندارد؛ بلکه در حقیقت ما شاهد زمینه‌سازی گسترده به منظور رشد هنر موسیقی در کشور هستیم و آمارهای مختلفی نیز وجود دارد که نشان می‌دهد هنر موسیقی در کشور ما حداقل از نظر تعدد آثار تولید شده با رشد فزاینده‌ای روبه‌رو بوده است.
حضور متعدد و پر تکرار خوانندگان موسیقی در برنامه مختلف رسانه ملی، تولید و پخش برنامه‌های موسیقی‌محور در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، برگزاری هر ساله جشنواره موسیقی فجر از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد، اعطای مجوزهای فراوان به منظور انتشار قطعات و آلبوم‌های موسیقی که تنها در سال 94 شامل بیش از 400 مورد بود، فعالیت نزدیک به 500 شرکت و استودیو با مجوز رسمی دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در زمینه تولید آثار موسیقی، وجود صدها آموزشگاه رسمی موسیقی در سراسر کشور، فعالیت خانه موسیقی ایران با بیش از 16هزار عضو و برگزاری کنسرت‌های متعدد، حتی در شهرهای کوچک  نیز بیان‌کننده واقعیتی متفاوت است از آنچه رسانه‌هایی مانند، دویچه‌وله آلمان، بخش فارسی رسانه دولتی انگلستان و برخی رسانه‌های داخلی سعی در القای آن دارند.
 برخلاف آنکه این رسانه‌ها مدام در حال شکل‌دهی به این تصور هستند که در کشورمان از فعالیت اهالی موسیقی جلوگیری می‌شود و درصدد ترسیم چهره‌ای ضد هنری و ضد موسیقی از نهادهای مختلف کشور هستند. ما در واقع، شاهد هستیم حتی برخی مسئولان و بخش‌هایی از جامعه بیش از آنچه باید به این مسئله توجه دارند. 
یکی دیگر از مواردی که نشان می‌دهد، فعالان فضای موسیقی کشور به دور از فضاسازی‌های بی‌جهت، فعالیت خود را گسترش داده‌اند، آمد و شد هنرمندان مطرح جهان به کشور است. در سال‌های اخیر هنرمندان عرصه موسیقی ایران نه تنها به تکرار توانسته‌اند با برگزاری کنسرت‌ها در نقاط مختلف کشور، فعالیت‌های هنری خود را ادامه دهند؛ بلکه تعدادی از چهره‌های سرشناس موسیقی جهان نیز راهی تهران شده و به اجرای موسیقی پرداخته‌اند! اجرای گیتارو از جمله نوازندگان مطرح ژاپن در تالار بزرگ وزارت کشور در سال گذشته و حضور «یارُوسلاو سوییِتسِنی» از برجسته‌ترین نوازندگان کشور چک در تالار رودکی در آینده نزدیک را می‌توان از جمله آنها دانست.
نکته دیگری که به وضوح نشان می‌دهد این جنجال‌ها با اهداف خاصی صورت می‌گیرد، آمار تعداد کنسرت‌های برگزار شده در کشور است. براساس اعلام مسئولان دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تنها در سال گذشته حدود 1600 مجوز برگزاری کنسرت از سوی این دفتر صادر شده است که حدود 350 میلیارد تومان گردش مالی برای هنر موسیقی به همراه داشته است؛ کنسرت‌هایی که تنها و تنها کمتر از سه درصد آنها به دلایل مختلف لغو شده‌اند! 
با این تفاسیر، پرسشی که مطرح می‌شود این است که چرا و به چه دلیل این رسانه‌ها فراتر از جریانی که این رسانه‌ها را اداره می‌کند، به دنبال ایجاد این تصور هستند که چرا به اجرای کنسرت‌های موسیقی و فعالیت هنرمندان این رشته مجوز داده نمی‌شود؟
از شواهد و قرائن موجود چنین برمی‌آید که این جریانات چند هدف عمده را در این میان پیگیری می‌کنند؛ از یک سو تلاش می‌کنند با بزرگنمایی و پرهزینه کردن لغو کنسرت‌ها، مسئولان مرتبط با این حوزه را چنان تحت فشار قرار دهند که آنان دیگر توان جلوگیری از کنسرت‌هایی را که شرایط قانونی و عمومی ندارند، نداشته باشند. به عبارت دیگر، مسئولی که وظیفه‌اش جلوگیری از کنسرت‌‌هایی است که به دلایل قانونی و موجه نباید برگزار شود، به دلیل نگرانی از هجمه و فضاسازی‌های رسانه‌ای، رضایت به برگزاری آن بدهد.
یکی دیگر از اهدافی که از سوی این جریانات دنبال می‌شود و تنها به مسئله موسیقی نیز منحصر نیست، تلاش برای سیاه‌نمایی از اوضاع کشور است و مدت‌هاست که متأسفانه شاهد هستیم در فضاهای شبه‌روشنفکری و هنری اعم از موسیقی، تئاتر، سینما و... افراد و گروه‌هایی فعالیت‌های خود را با کمک جریان‌های خارجی آغاز کرده‌اند که به دنبال القای این مسئله هستند که در ایران اجازه هیچ‌گونه فعالیت داده نمی‌شود و در ایران درک درستی از مسائل وجود ندارد ، جریانی که در عرصه سینما، هم  با نام سینمای سفارتخانه‌ای و جشنواره‌ای شناخته می‌شود، این روزها در پوشش جنجال درباره لغو کنسرت‌های موسیقی در فضای موسیقی بروز و ظهور پیدا کرده است.
اما نکته‌ای که در پایان باید به آن اشاره کرد این است که، احترام به هنر و اجازه فعالیت هنری به معنای آن نیست که اجازه داده شود که هر فردی بتواند به نام فرهنگ و هنر، فعالیت‌های ضد فرهنگی و مغایر با اصول، ارزش‌ها و هنجارهای جامعه اسلامی را به اجرا درآورد از طرفی دیگر نباید بی‌جهت مانع فعالیت هنرمندان کشور شد و کسانی که بدون دلیل این‌گونه جلسات را به هم می‌ریزند هم نیز  باید پاسخگوی رفتار و عملکرد خود باشند.


رسانه‌های آمریکایی هفته گذشته خبر دادند که وزارت دفاع این کشور، از کنگره ایالات متحده خواسته است که بودجه درخواستی این وزارتخانه برای اجرای برنامه مقابله با ایران را به تصویب برساند! اما این برنامه که وزارت دفاع آمریکا، آن را تدوین کرده، چیست و چه اهدافی را دنبال می‌کند؟
 بررسی اسناد منتشر شده در زمینه بودجه ۲۰۱۷ وزارت دفاع آمریکا نشان می‌‌دهد، پای یک برنامه 25 سال در میان است. در این سند 302 صفحه‌‌ای با معرفی ایران به منزله یکی از پنج چالش اساسی پیش روی ایالات متحده آمریکا، در کنار ابراز نگرانی از روسیه احیا شده و چین در حال ظهور، نوشته شده است: ایالات متحده آمریکا باید با نفوذ شرورانه ایران در خاورمیانه (غرب آسیا) مقابله کند! موضوعی که اگرچه برای ایرانیان موضوع تازه‌ای نیست و شنیدن اخباری از این دست در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی به موضوعی عادی تبدیل شده است، اما تکرار چنین موضوعاتی و طرح برنامه‌های ضد ایرانی، آن هم در فضای پسابرجام را می‌توان در کنار بد‌عهدی‌ها ، تحریم‌های جدید، تهدیدها و... که در این دوران رخ داده است، قرار داد و نشانه دیگری از آن چیزی دانست که رهبر معظم انقلاب، آن را تجربه تاریخی برای ملت ایران عنوان کردند. حضرت آیت‌الله‌ العظمی خامنه‌ای در دیدار مسئولان وزارت خارجه با ایشان در این‌باره می‌‌فرمایند: «عده‌ای این‌ جور وانمود می‌کردند که اگر با آمریکایی‌ها دور میز مذاکره بنشینیم بسیاری از مشکلات حل می‌شود، البته ما می‌دانستیم این جور نیست؛ اما قضایای یک سال اخیر برای چندمین بار این واقعیت را اثبات کرد... از این ارتباطات نه تنها فایده‌ای عاید نشد، بلکه لحن آمریکایی‌ها تندتر و اهانت‌آمیزتر شد و توقعات طلبکارانه‌ بیشتری را در جلسات مذاکرات و در تریبون‌های عمومی بیان کردند و... آمریکایی‌ها نه تنها دشمنی‌ها را کم نکردند، بلکه تحریم‌ها را هم افزایش دادند! مذاکرات هسته‌‌ای یک تجربه‌ ذی‌قیمت دیگر برای همه بود که متوجه شویم نشست و برخاست و حرف زدن با آمریکایی‌ها، مطلقاً تأثیری در کم کردن دشمنی آنها ندارد و بدون فایده است.» 
تجربه‌ای که بی‌شک آخرین تجربه ملت ایران نیز نخواهد بود؛ ملتی که از همان ماه‌های ابتدایی انقلاب اسلامی تا به امروز با دشمنی نظام سلطه و در رأس آن، آمریکا روبه‌رو بوده، هست و خواهد بود؛ دشمنی که اقداماتی، چون بلوکه شدن اموال مردم ایران در آمریکا، تبدیل سفارتخانه این کشور به لانه جاسوسی، حمله نظامی به طبس، حمایت‌های همه‌جانبه تسلیحاتی و اطلاعاتی به صدام حسین در حمله به ایران، پشتیبانی از گروهک‌های منحرف و تروریستی، ترور دانشمندان هسته‌ای، سرنگون کردن هواپیمای مسافربری ایران، انهدام سکوی نفتی کشورمان در خلیج‌فارس، دامن زدن به آشوب‌های سال 1388 در تهران، تحریم‌های گسترده به بهانه برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای و ده‌ها نمونه دیگر را در کارنامه خود دارد و مذاکرات هسته‌ای و برجام پایانی برای این دشمنی‌ها نخواهد بود! 
چراکه دشمنی آمریکا با مردم ایران به دلیل مسائل این چنینی نیست، بلکه به تعبیر رهبر معظم انقلاب اینها تنها بهانه‌هایی است که دشمن در مسیر تقابل با ما پشت آنها پنهان می‌شود. در اصل آنچه آمریکایی‌ها با آن دشمن‌ هستند، گفتمان انقلاب اسلامی ایران است و همه تلاش آنها علیه ایران برای از بین بردن این گفتمان است که زمینه‌ساز استقلال و عزت ایرانیان از یک سو و کوتاه شدن دست استکبار از ایران از سوی دیگر شده است؛ همان مقصودی که دشمن در روزهای ابتدایی پس از انقلاب اسلامی از روش‌های گوناگون آن را پی گرفته است. ابتدا خیال می‌کردند با راهکار ترور و حمله نظامی می‌توانند در مقابل این فرهنگ بایستند و با به شهادت رساندن نیروهای انقلابی و تحمیل حمله نظامی مانع از گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی شوند؛ اما نتیجه نگرفتند و دفاع مقدس نه تنها سبب ضعف انقلاب ایران نشد، بلکه به رشد و تعالی بیشتر این فرهنگ و نگرش نزد ملت ایران منجر شد. پس از جنگ و با شکست این راهبرد، تحریم‌های اقتصادی و صنعتی را به منظور مقابله با انقلاب اسلامی برگزیدند تا به واسطه آن مردم ایران را از ایستادگی و پافشاری بر آرمان‌های انقلاب اسلامی خسته کنند. اما ملت ما تیر دشمن در این میدان را نیز به سنگ زد؛ از این رو جبهه استکبار درصدد برآمد تا هدف خود را در سناریوهای دیگری دنبال کند که از جمله این راهبردها عبارت است از:
جنگ نرم: تجربه مقاومت و پیروزی هشت ساله ملت ایران برابر جهان استکبار در دوران دفاع مقدس، دشمن را به این جمع‌بندی رساند که راه مقابله با ایران اسلامی، نه از تقابل نظامی، بلکه تقابل فرهنگی می‌گذرد. دشمنان ملت ایران دریافتند تا زمانی که ارزش‌های اسلامی در ایران وجود داشته باشد‌، تا زمانی که سبک زندگی ایرانی و اسلامی الگوی زندگی ایرانیان باشد و تا زمانی که فرهنگ جهاد و شهادت میان ایرانیان زنده است، هیچ جنگ و نبردی نمی‌تواند مسیر این ملت بزرگ را تغییر دهد. دشمنان فهمیدند که در تقابل با جوانان مؤمن و انقلابی نمی‌توانند هیچ پیروزی برای خود متصور باشند، از این رو تلاش برای تغییر این فرهنگ را در دستور کار ویژه خود قرار دادند، مبالغه نیست اگر بگوییم موضوع فرهنگ و سبک زندگی امروز، بزرگ‌ترین میدان مقابله میان ما و جبهه استکبار است.
نفوذ: این راهبرد دشمن نیز که به ویژه در سال‌های اخیر مورد تأکید رهبر معظم انقلاب بوده است، نتیجه حرکت درست و مقتدرانه ملت ایران در سال‌های پس از انقلاب است. دشمن از سخنان و اقدامات مسئولان جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیده است که تا زمانی که تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان در ایران متدین و انقلابی باشند، راه بر برای تحقق اهداف آنها بسته است. دشمن به ویژه در سال‌های دفاع مقدس به وضوح مشاهده کرد که فرماندهان انقلابی و مسئولان متدین چگونه دشمن تا بن دندان مسلح را زمین‌گیر کرده و به عقب راندند! امروز بر اساس همان تجربه ابتدا تلاش می‌کند از نیروهای غیر‌انقلابی برای رسیدن به مسئولیت در جمهوری اسلامی حمایت کند و در مرحله دوم با تأثیر‌گذاری بر مراکز تصمیم‌سازی مانع از تصمیم‌های انقلابی شود.
تخریب چهره ایران اسلامی در منطقه: از جمله نگرانی‌های دشمنان انقلاب اسلامی از استکبار غرب تا تحجر حاضر در منطقه، تأثیر‌پذیری و الهام‌بخشی جمهوری اسلامی ایران است. ملت‌های جهان از سوریه، بحرین، مصر تا لیبی و الجزایر و... وقتی مدل جمهوری اسلامی را مشاهده می‌کنند که در برابر زیاده‌خواهی‌های دشمنانش ایستاده و به سرعت در حال پیشرفت است، تلاش می‌کنند با الهام از ملت بزرگ ایران پا در این مسیر بگذارند؛ موضوعی که زمینه‌ساز نفوذ معنوی جمهوری اسلامی ایران به ویژه در ده سال اخیر شده است و منافع قدرت‌های بزرگ و تخت‌نشینان متحجر در منطقه را به شدت تهدید می‌کند. بر همین اساس، از سر ناچاری به گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی لقب نفوذ شرورانه داده و برنامه‌های چند ده ساله برای مقابله با آن وضع می‌کنند؛ برنامه‌هایی که به فضل الهی سرانجامی مشابه تمام توطئه‌های دیگر آنها پیدا خواهد کرد. ان‌شاءلله

آویگدور لیبرمن رئیس حزب «اسرائیل خانه ما» به تازگی از سوی بنیامین نتانیاهو به جانشینی «موشه یعلون»، به سمت وزیر جنگ رژیم اشغالگر قدس انتخاب شده است.
«لیبرمن» به محض انتخاب، سیاست جنگی خود مبنی بر اعدام، سرکوب و ترور بیش از پیش فلسطینی‌ها را اعلام و تأکید کرد که : ۱ـ پایان دادن به حکومت حماس در غزه؛ ۲ ـ تصویب قانون اعدام فلسطینی‌هایی که به صهیونیست‌ها حمله می‌کنند؛ ۳ ـ از سرگیری شهرک‌سازی‌ها در کرانه باختری و قدس از جمله سیاست‌های آتی وی در تصدی پست وزارت جنگ خواهد بود. «لیبرمن» پیشتر نیز اعلام کرده بود که اگر وزیر جنگ شود به اسماعیل هنیه (نایب‌رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس) تنها ۴۸ ساعت فرصت خواهد داد تا اجساد نظامیان صهیونیستی را برگرداند و دو غیرنظامی اسیر دیگر به نام‌های «آوراهام منگستو» و «هاشم السید» را آزاد کند، در غیر این صورت هنیه ترور خواهد شد. در اولین واکنش به انتخاب «لیبرمن» و خوشامدگویی به او، کنست(پارلمان) رژیم صهیونیستی قانونی را تصویب کرد که از این پس فقط فلسطینی‌ها در دادگاه‌های رژیم صهیونیستی؛ چه نظامی و چه غیرنظامی محاکمه خواهند شد و صهیونیست‌ها تحت هیچ شرایطی، حتی قتل فلسطینیان نباید محاکمه و مجازات شوند. اما این اقدام نتانیاهو در انتخاب لیبرمن به جانشینی «موشه یعلون» واکنش‌های متعددی در داخل و خارج سرزمین‌های اشغالی به همراه داشت، به نحوی که بسیاری از رسانه‌ها و مقامات داخلی این رژیم آن را یکی دیگر از «اشتباهات بزرگ» نتانیاهو ارزیابی کرده‌اند.  «یوآف لیمور» کارشناس مسائل نظامی روزنامه صهیونیستی «اسرائیل هایوم»  در این باره گفت، انتخاب لیبرمن به سمت وزیر جنگ در حالی صورت می‌گیرد که فرماندهان نظامی صهیونیست سعی در جلوگیری از وقوع جنگ جدید و تشدید اوضاع در جبهه غزه را دارند.  زیرا وضعیت سیاسی و امنیتی داخل سرزمین‌های اشغالی با توجه به کشمکش‌های حزبی از یک سو، عملیات‌های استشهادی فلسطینیان در کرانه باختری و همچنین تهدید حزب‌الله برای عملیات تلافی‌جویانه پس از ترور بدرالدین، از سوی دیگر مناسب نیست. لذا برای تبیین و تحلیل این انتصاب امنیتی در رژیم صهیونیستی ذکر چند نکته مهم ضرورت می‌یابد.
اول؛ از نگاه ناظران و تحلیلگران منطقه روی کار آمدن «لیبرمن» در مقام وزیر جنگ رژیم صهیونیستی با توجه به افراط‌گرایی شدید او، تصاعد تنش احتمالی در منطقه با توجه به مختصات و مؤلفه‌های جدید را به دنبال خواهد داشت... شاید برآوردهای منابع سیاسی ـ امنیتی صهیونیستی به این سمت‌وسو رفته باشد که درگیری حزب‌الله در جبهه سوریه بهترین موقعیت را برای اتخاذ سیاستی تهاجمی‌تر در منطقه فراهم کرده است؛ سیاستی که قرار است «لیبرمن» افراطی سکّاندار آن باشد....
دوم؛ حتی طرح استقبال «لیبرمن» از پیشنهاد «السیسی» برای احیای روند سازش خاورمیانه نیز موضعی کاملاً تصنعی و فریبکارانه است. در حقیقت، رژیم صهیونیستی با استقبال از این طرح حتی اگر شوکی مصنوعی نیز به روند موسوم به صلح وارد کند، این اقدام تنها برای مشغول کردن جهان عرب به رؤیای صلح و برقراری کشور فلسطینی در مرزهای 1967 برای ادامه سیاست‌های توسعه‌طلبانه و ماجراجویی‌های جدید در منطقه است... تجربه ثابت کرده است که هرگاه صهیونیست‌ها در یک جبهه به مذاکرات و ادعای احیای صلح مشغول باشند، در جبهه دیگر شعله‌های سرکش جنگ و تجاوز آنان به آسمان برمی‌خیزد. 
نکته سوم و پایانی؛ ایالات متحده آمریکا نیز همواره تلاش کرده‌اند با دادن امتیاز به اشغالگران فلسطین و راهکارهای سیاسی، مانع ایجاد بحرانی دیگر در منطقه شود، اما انتصاب جدید نتانیاهو سنگ بزرگی سر راه این طرح‌ها محسوب می‌شود.

در شماره‌های ابتدایی این ستون به صورت مختصر درباره نحوه و میزان کاهش جمعیت ایران در جنگ جهانی اول مطالبی بیان شد. در چند شماره پایانی این مبحث، میزان آمار مرگ و میر در کشور بر اساس مستندات تاریخی بررسی می‌شود.
جنگ جهانی اول و قحطی بزرگ سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ (۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ه.ش) که در نتیجه آن گریبانگیر ملت ایران شد، بزرگ‌ترین مصیبت تاریخی این مملکت و حتی به مراتب خانمان‌سوزتر از حمله مغول در قرون وسطی بود. بررسی اسناد وزارت امور خارجه آمریکا درباره جمعیت ایران در طول سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۰ نشان می‌دهد، حدود ۱۰ تا ۱۳ میلیون نفر از ایرانی‌ها در طول جنگ جهانی اول به دلیل گرسنگی و بیماری جان باختند. گفتنی است، به دلیل مرگ و میر ناشی از قحطی و بیماری در جنگ جهانی اول، چهل سال طول کشید تا ایران جمعیت سال ۱۹۱۴ خود را باز یابد. برای مقامات آمریکایی که پیش از جنگ جهانی اول در ایران خدمت می‌کردند، کاملاً روشن بود که روس‌ها و انگلیسی‌ها تلاش می‌کنند تا جمعیت ایران را خلاف واقع و کمتر از آنچه بود، نشان دهند. دبلیو. مورگان شوستر، مدیرکل مالیه ایران در این‌باره نوشته است: «آمار بسیار غلطی از جمعیت ایران ارائه شده است؛ به نظر می‌رسد که به اصطلاح سرشماری قدیمی که در حدود ۶۰ سال پیش صورت گرفته، مبنای آمار و ارقام اندکی باشد که در برخی کتاب‌ها داده شده و عموماً مورد قبول خارجی‌هاست. در واقع، از آن زمان تاکنون هیچ سرشماری در ایران صورت نگرفته است، ولی اروپاییانی که با اوضاع ایران آشنا هستند، جمعیت این کشور را بین ۱۳ تا ۱۵ میلیون نفر برآورد می‌کنند.»
نحوه تلاش مورخان انگلیسی برای ثابت کردن این نکته که جمعیت ایران در سال ۱۹۱۰ حدود ۱۰ میلیون نفر بوده است، نشان می‌دهد که انگلیسی‌ها حاضرند برای تحریف آمار جمعیت ایران تا کجا پیش بروند. جولیان باریر در مقاله‌ای که در سال ۱۹۶۸ منتشر کرد، برآوردی از جمعیت ایران در سال‌های ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۶ ارائه داده است. برآورد او برگرفته از یافته‌های مهدی امانی، استاد جمعیت‌شناسی دانشگاه تهران است که به روش «پسروی معکوس» محاسبه شده است. او در این روش از ارقام تعدیل شده سرشماری سال ۱۹۵۶ (۱۹ میلیون نفر) و نرخ‌های رشد فرضی متفاوت برای دوره‌های مختلف استفاده می‌کند. برای نمونه باریر فرض می‌گیرد که نرخ رشد جمعیت در سال‌های ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۹ حدود ۷۵ صدم درصد در سال بوده که به قول خودش، از نظر تاریخی و جمعیتی پذیرفتنی است. دلیل اصلی او برای استفاده از نرخ فوق این است که در کتابچه محرمانه سال ۱۹۱۹ (در سال پایانی جنگ) وزارت امور خارجه درباره ایران آمده است.
با وجود این، جولیان باریر هیچ اشاره‌ای به قحطی بزرگ سال‌های ۱۹۱۹ ـ۱۹۱۷ نمی‌کند. افزون‌بر این، کاملاً روشن است که وزارت امور خارجه انگلیس در کتابچه سال ۱۹۱۹ درباره ایران، سعی کرده است تا قحطی بزرگ ۱۹۱۹ ـ ۱۹۱۷ را لاپوشانی کند. بنابراین، مسلم است که هیچ اشاره‌ای به قحطی بزرگ در آن نشده باشد، چون اگر شده بود، حتماً در محاسبات باریر در نظر گرفته می‌شد.
والاس اسمیت موری، کاردار آمریکا معتقد است، این قحطی موجب مرگ یک سوم جمعیت ایران شد. حتی مقامات انگلیسی نظیر ژنرال دنسترویل، سرگرد داناهو و ژنرال سایکس نیز نوشته‌اند، این قحطی جان بسیاری از ایرانی‌ها را گرفت. با وجود این، کتابچه محرمانه وزارت خارجه انگلیس آشکارا مطلبی درباره این قحطی ندارد.