دلنوشتههایی در حاشیه بازدید کارکنان صبح صادق از مجموعه سعدآباد، حسینیه جماران و بیت امام خمینی(ره)
لیلی زهدی/ دروازه بزرگ با ارتفاع بسیار بلند ورودی مجموعه تفریحیـ تاریخی سعدآباد که مطمئناً تنها در ورودی این عمارت نبود، سروها و سپیدارهای به خط شده کهنسال اما استوار در مسیر پیچهای ورودی کاخ از مجموعهای دیدنی حکایت داشت که در خنکای مفرّح متأثر از برفهای آب شده این عمارت با شکوه در دل بهمن ماه ساعاتی را به اتفاق همکاران صبح صادق شاهد آن بودیم. قرار بر این بود که پس از بازدید از برخی موزههای این کاخ مفخّر سری بزنیم به مکانی نه مجلّل؛ که جلیل...
دیدار از بیت امام(ره) و حسینیه جماران در محلهای با صفا وعدهگاه بعدی ما بود که در یک همراهی دوستانه مدتی میهمان این فضای دلانگیز بودیم. شرح جزئیات این اردوی نیمروزه را با ما بخوانید.
***
خوش آب و هواست و از همان بدو ورود مناظری چشمنواز دارد، اما غم همه وجودت را فرا میگیرد وقتی به یاد ميآوری که از پشت دروازههای این عمارت تا انتهاییترین بخش آن متمولان بیدردی عبور کردهاند که از جنس مردم این آب و خاک نبودند. مجموعه تاریخیـ فرهنگی سعدآباد با جذابیتهای بصری بسیار بالا و با دم و دستگاهی عریض و طویل بازگوی زندگی مفاخرانه شاهانهای است که روزگاری نه چندان دور این سرزمین پرگهر شاهد آن بوده است.
کاخ موزه سفید تنها یکی از کاخهای این مجموعه وسیع است که با تشریفات بسیاری اقامتگاه تابستانی محمدرضا و خانواده وی بوده است. کاخ در کاخ است اینجا؛ کاخ احمدشاهی، کاخ بهمن، کاخ ملکه، کاخ سفید، کاخ سبز و... به هر سو که مینگری سرسرا میبینی و تالار؛ آخر آسایش همایونی آنقدر مهم بود که فضایی با این مساحت در شمالیترین و بهترین نقطه تهران آماده خرده فرمایشات اعلیحضرت(!) باشد؛ اتاق انتظار اتاقی برای ملاقاتهای رسمی آریا مهر، تالار بزرگ پذیرایی مخصوص میهمانیهایی با تعداد نفرات بالا، تالار کوچک پذیرایی برای برگزاری میهمانیهایی کمتر از ۲۰ نفر، تالار استراحت شاه، تالار استراحت فرح، تالار نشیمن خانواده، دفتر کار شاه، سالن موسیقی، اتاق بیلیارد، گلخانه ووو... اتاقها و تالارهایی که هر یک مزیّن به انواع میز و مجسمه و ظروف و گلدان و شمعدان با مارک فلان و برچسب بهمان بودند و هارمونی رنگ اشیا با میز و مبل و پرده چنان مهم بود که در غیر این صورت، به تریج قبای شاهانه برمیخورد.
اما هاضمه همایونی نیز از این همه تشریفات بینصیب نبود؛ میز صبحانه رسمی سلطنتی، میز ناهار رسمی سلطنتی، میز عصرانه رسمی سلطنتی، میز شام سلطنتی و چه و چه و چه.
همه چیز از نوع بهترین و نفیسترین آن متعلق به محمدرضا پهلوی و اهل و عیالش بود. به او چه که مردمش چگونه میزیستند، به او چه که آیا مردمش از حداقلترین امکانات رفاهی برخوردار بودند، یا نه؛ اما مهم بود داشتن پزشک مخصوص دربار، آشپز مخصوص دربار، اقامتگاه تابستانی، اقامتگاه زمستانی، مسافرتهای خارجی، ماشینهای اختصاصی، هواپیمای اختصاصی، آرایشگاه اختصاصی و هزار اتینای دیگر...
خشت کاهگلی مردمش به او ربطی نداشت، مهم این بود که پوشش دیوارهای فراخ تالارهایش از پارچههای نفیس گل ابریشم و اطلس تافته باشد. چراغ کمسوی خانههای ملتش مشکل خودشان بود، مهم این بود که تالارها و سرسراهایش به بزرگترین و پرشاخهترین لوسترهای کریستال با مارک فلان کشور مزیّن شود. شاید سرو صبحانه، ناهار و شام به جز در گرانقیمتترین و متنوعترین ظروف چینی از غرور شاهانه میکاست...
به راستی این همه آفتابه لگن بهر چه بود؛ سنگ فلان، چوب فلان، پارچه فلان، فرش فلان! اجیر کردن این همه خدم و حَشَم، معمار برتر، آشپز ماهر، طراح و مهندس زبردست داخلی و خارجی از چه حکایت داشت؟! محمدرضا شاه پهلوی همانند اجدادش اشتباه بزرگی مرتکب شده بود؛ این زرق و برق نشانه تمدن نبود، هیچ پیشرفتی را هم رقم نمیزد، تنها رواج فرهنگ مصرف بود و بس و البته وابستگی به بیگانه برای ورود کالاهای غیر ضروری غربی.
آیا او هیچ وقت به فاصله طبقاتی بسیار زیادش با مردمش فکر کرده بود؟ اصلاً آیا اندیشه همایونی مجال فکر کردن به اموری جز خودش و منافعش داشت. از نظر او همان آب باریکه برای ملتش کفایت میکرد. به راستی ورود فناوری و وسایل لوکس غربی چه دردی از دردهای مردم محروم مملکتش که به حداقل نانی قناعت کرده بودند، میکاست؛ جز اینکه جیب بیگانه را از درآمدهای نفتی و ارزی پر و پرتر میکرد. جز اینکه منافع ملی را به پای مطامع زیادهخواهانهاش هدر میداد! آیا این همه ریخت و پاش لازم بود؟!
شاه کجخیال پهلوی داشتن تاج و تخت و خوابیدن بر پر قو را نشانه آدمهای متمدن میدانست، او حتی به داشتن سقفی با گچبریهای پوشیده از ورقههای طلا نیز تفاخر میکرد و پوشیدن لباسهای فاخر را نشان آدمیت میدانست!
او سنتها را زیر پا گذاشت و ارزشهای انسانی را به پای حرص و آز ذبح کرد. در واقع جامعه قربانی تعلقات دست و پا گیر او و منیّتی شد که او را کاملاً کور و کر کرده بود.
او میخواست قدرت و مکنتش را به رخ جهانیان بکشد تا جایگاهی بیشتر نزد همگان بیابد، غافل آنکه همین ویژگیهای غیر انسانی او عامل جدایی مردم سرزمینش از او و حکومت ظالمانهاش شد؛ جداییای که سرانجام به قیام ملت منجر شد و قصه اعلیحضرت، علیاحضرت، جلوه همایونی و... به همیشه تاریخ پیوست.
***
کاخ سعدآباد را در حالی به قصد جماران ترک میگفتیم که ذهنها همه درگیر مشاهداتشان بود. شاید از خود میپرسیدیم اکنون که آن عالیجنابان در زیر خروارها خاک مدفون شدهاند آیا این شکوه به دادشان میرسد؟ اصلاً فکر میکردند که روزی باید این همه دلبستگی را رها کنند و بروند؟ و سؤالاتی که با جواب و بیجواب از خاطرمان میگذشتند.
***
به یکی از قدیمیترین محلات شمیران پا گذاشتیم، محلهای که به لحاظ جغرافیایی به بزرگی و زیبایی محله قبلی نبود؛ اما صفا را در تنگ و باریک کوچههایش به وضوح میشد لمس کرد. اینجا سنتها دست نخورده مانده بودند. درِ حیاطهای قدیمی، سنگفرش قدیمی، پیچکهای انبوه تنیده بر در و دیوار قدیمیاش، آن درخت کهنسال و جوی باریک آب وسط گذرگاه.
چه حس خوبی داشت گام زدن در پسکوچههایی که روزگاری عطر نفسهای پیر و مرادمان آنجا را طراوت بخشیده بود. این محله پر رمز و راز قدیمی شوری دوستداشتنی در من و به اطمینان در همه دوستان ایجاد کرده بود؛ شوری وصفنشدنی که باید خود آن را از نزدیک درک کنی.
حسینیه جماران در نهایت سادگی محل سخنرانیها و هدایتگریها و کانون تصمیمگیریها بود؛ مکانی که وسعت و عظمتش با آنچه از پشت شیشه تلویزیون دیده بودیم، تفاوت بسیاری داشت، در نگاه اول احساس میکردی که در فضای شبیهسازی شده حسینیه جماران هستی، اما واقعیت این بود که اینجا خود حسینیه بود. نماز ظهر و عصر را در فضای ملکوتی قدمگاه امام خوبان بجا آوردیم.
بیت بیآلایش امام(ره) هم پشت حسینیه جماران قرار داشت که به منظور سهولت ایشان در رفتوآمد، راهروی باریکی منزل ایشان را به بالکن حسینیه وصل میکرد؛ همان بالکن معروفی که به تکرار امام از تریبون آن با مردم سخن گفتند. وسایل مختصر و ساده، مساحت کم خانه و حیاط همة آن چیزی بود که در بیت آن مرد بزرگ شاهد بودیم. اینجا از آن دم و دستگاه باشکوه سلطانی خبری نبود؛ اما سادگیاش به دنیایی میارزید؛ چرا که در قلب بزرگ امام و رهبرش جایی برای همه مردم این سرزمین وجود داشت. امام مردم را از خود میدانست و مردم نیز.
اینجا نابرابری و فاصله طبقاتی محلی از اعراب نداشت و از همین مکان محقرِ بدون خدم و حَشَم انقلاب به همه جهان صادر شد و نام رهبرش برای همیشه بر تارک تاریخ خواهد درخشید.
حضرت روحالله نه فقط خود بر این مرام و مسلک زیست؛ بلکه بسان معلمی بزرگ بود که خود را خدمتگزار میدانست، نه رهبر. همو که میگفت؛ یک موی کوخنشینان و شهیددادگان به همه کاخنشینان برتری دارد. پس از رحلت جانسوزش جانشین او نیز بر همین منوال راهش را ادامه داده است و امروز پس از نزدیک به ۴۰ سال از آن انقلاب بزرگ، تنها راه تداوم مسیر، بازگشت بسیاری از مسئولان به سیره امام(ره) و رهبر حکیم انقلاب، یعنی سادهزیستی و پرهیز از تجملگرایی و رفاهزدگی است که در غیر این صورت میتواند راه آنها را از مسیر واقعی انقلاب اسلامی و مردم به عنوان صاحبان اصلی آن جدا کند.