مخاطب اين سخن، شما نمايندگان مردم هستيد و آن‌گاه همه‌ ملت ايران و بالأخره تاريخ و نسل‌هاي آينده که در کار ما به دقت‌ نظر خواهند کرد و من با اين توجه، در محضر خدا و در حضور شما و همه‌ کساني که اين سخن را خواهند شنيد، اعلام مي‌کنم که اين‌جانب آقاي بني‌صدر، رئيس‌جمهور را داراي کفايت سياسي براي اشغال پست خطير رياست جمهوري نمي‌دانم؛
1 ـ رئيس‌‌جمهور صلاحيت و کفايت خود را بايد در احترام به نهادهاي قانوني ثابت کند. چرا که مشروعيت او مبتني بر حرمت قانون‌ اساسي‌اي است که آن نهادها بخشي از تحقق خارجي آن را تشکيل مي‌دهند. آقاي بني‌صدر بارها به نهادهاي قانوني بي‌حرمتي روا داشته و به اين طريق پايه‌ مشروعيت خود را سست کرده است.
2ـ رئيس‌‌جمهور بالاترين مقامي است که حفظ حرمت نظام جمهوري اسلامي از او انتظار مي‌رود. تحقير جمهوري، تحقير رئيس‌‌جمهوري است. آقاي بني‌صدر در يک جمله‌ کوتاه، جمهوري اسلامي و نهاد رياست جمهوري را تحقير مي‌کند: «اين جمهوري جمهوري نيست که من فخر کنم رئيس آن باشم.» در اين جمله‌ معروف و زبان‌زد فقط از يک چيز ستايش شده و آن شخص ابوالحسن بني‌صدر است. هيچ فرهنگي نمي‌تواند شخصي را که براي بزرگ قلمداد کردن خود، در عين حال مقام رياست جمهوري و نظام جمهوري اسلامي را تحقير مي‌کند، داراي کفايت و شايستگي سياسي بداند.
3 ـ آقاي بني‌صدر در مقابله با کساني که وي آنها را دشمن خود فرض مي‌کرد، از هيچ اقدامي کوتاهي نکرد و حتي از اينکه رويه‌هاي تخريبي‌اش اساس جمهوري و استقلال کشور را خدشه‌دار مي‌کند، پروايي نورزيد.
4 ـ در انقلاب و نيز در جمهوري ما که ثمره‌ آن بود، ويژگي بارز چشمگيري مي‌توانست آن را از همه‌ تجربه‌هاي متشابه متمايز کند. «حقيقت‌گرايي» به جاي «سياست‌گرايي» بوده. همه‌ چيز در روش و رفتار امام و در خطوط سياسي داخلي و خارجي ما از چنين روشي خبر مي‌داد. آقاي بني‌صدر در مقام رياست جمهوري اين روش را نقض کرد و سياست‌بازي را جانشين حقيقت‌گرايي کرد. 
5 ـ بي‌شک چهره‌ منوّر و شخصيت والاي معنوي و روحاني و هوشمندي و قاطعيت امام خميني سنگين‌ترين وزنه‌ انقلاب و جمهوري ماست. حضور مردم در صحنه وزنه عظيم ديگري است که دشمن را مأيوس مي‌کند و نظام جمهوري اسلامي صحنه‌ اقدام و مجاهدت امام و امت است. هم‌اکنون آيا کوشش عمدي يا سهوي در بي‌قدر کردن اين عظمت‌ها به چه تعبير مي‌شود؟ به خيانت يا عدم کفايت؟ فعلاًً ما به دومي اکتفا مي‌کنيم.
6ـ مورد ششم از دلايل مطرح شده از سوي آيت‌الله خامنه‌اي در نسخه‌ قديمي روزنامه اطلاعات موجود نيست.
7ـ رئيس‌‌جمهور بايد حيثيت جمهوري را در خارج از کشور حفظ کند. تخلف از اين کار قطعاًً اگر خيانت نباشد، بي‌کفايتي سياسي و اخلاقي و خيلي بي‌کفايتي‌هاي ديگري است.
8 ـ کمترين حد کفايت سياسي آن است: محدوده‌ مشاوران نزديک‌تر و ياران و همکاران رئيس‌‌جمهور از عناصر بدسابقه و بدنام و لااقل مشکوک و مورد سوء‌ظن پاک باشند. 
9ـ افشاي اسرار اقتصادي کشور نيز يکي ديگر از دلايل عدم کفايت سياسي آقاي بني‌صدر است. اظهار ميزان نياز ايران به صدور نفت و ميزان موجودي ارزي کشور و اظهار فلج اقتصادي از آن جمله است.
10ـ در سي‌ام شهريور 59 حمله‌ بزرگ متجاوزان عراقي به خاک ما آغاز شد. سيزده روز قبل از آن، آقاي بني‌صدر در يک سخنراني (17 شهريور) با مشتعل کردن آتش اختلافات داخلي و با طرح مسائلي که در فارغ‌ترين اوقات نيز از يک فرد مسئول، ناروا و غيرمسموع است، منشأ يک سلسله خصومت‌هاي داخلي ميان مردم و پيدايش جو اختلاف و کدورت شد. آيا بني‌صدر در آن هنگام از حدوث قريب‌الوقوع جنگ مطلع بود يا نه؟ به هر ترتيب يکي از اين دو شکلِ بي‌تقوايي و بي‌کفايتي بر آن منطبق است. به گمان سرکار، بني‌صدر انتظار چنان حمله‌اي را داشت. خود ايشان يک جا تصريح مي‌کند که خبر داشت، ولي قاعدتاًً او چنان کسي است که مناقشات و درگيري‌هاي سياسي براي او بر هر چيزي مقدم است؛ حتي در حال جنگ. 
11 ـ رئيس‌جمهور بايد در تحقق آرمان‌هاي انقلاب اسلامي بکوشد و در اين زمينه توجه به خط اصلي انقلاب و رهبري آنکه مورد پذيرش تمام توده‌هاي ميليوني کشور است، حائز اهميت فراوان است.
12ـ نفي قدرت مطلقه از ويژگي‌هاي انقلاب ما بود، طبعاًً جمهوري ما از پذيرش هر قدرت ديگري ابا و امتناع دارد و قانون اساسي ما نيز بر همين پايه، پايه‌ شکستن قدرت و تقسيم آن ميان نهادهاي قانوني، شکل گرفته است. آقاي بني‌صدر، درست به عکس، همواره جويا و تلاش‌گر قدرت مطلقه بود. طبيعي بود که در برابر او مقاومت مي‌شود و او اين مقاومت را کارشکني مي‌ناميد و جاي تأسف است که کساني هنوز هم همان سخن را تکرار مي‌کنند و قولاًً و عملاًً به قدرت‌طلبي و قدرت‌گرايي جنبه‌ مشروعيت مي‌دهند.
ايشان برخلاف صريح قانون اساسي که قوا را منفک و مستقل مي‌شمارد و برخلاف اصول مردم‌گرايي، معتقد بود که مجلس بايد هماهنگ با رئيس‌جمهور باشد. اين توهيني آشکار به مجلس و نمايندگان مردم بود که بارها از طرف ايشان تکرار مي‌شد. 
13 ـ عجيب‌ترين پديده‌اي که در رابطه با عدم کفايت ايشان قابل بررسي است، اخلال و شورشگري ايشان است. اين از هر کس در يک نظام اجتماعي قابل تصور باشد، از رئيس يک دولت غير معقول است.
14ـ خصلت‌هاي شخصي ايشان نيز هر کدام در سلب صلاحيت لازم براي رئيس‌جمهوري يک دولت اسلامي داراي نقش و تأثير است. غرور وي که خود را انديشه‌ بزرگ قرن و کتاب خود را بزرگ‌ترين اثر تاريخ اسلام مي‌شناسد که نوار اين گفته‌ ايشان که اتفاقاًً در همين‌جا در دبيرخانه‌ کنوني مجلس موجود است. ترفند او که به ارتش وانمود مي‌کند که اگر من کنار بروم، همه‌ شما از بين خواهيد رفت و به اين وسيله سعي مي‌کند خود را در چشم عناصر نظامي «فرشته نجات» معرفي کند تا شايد بتواند از ارتش بدين‌وسيله به صورت يک ابزار استفاده کند.  مقام‌پرستي او که اطرافيان متملّق و چاپلوس را در دايره‌ نزديک به او نفوذ مي‌دهد. خودبزرگ‌بيني او که معتقد است پس از امام، کسي از او مناسب‌تر براي رهبري نيست و بسي خصلت‌هاي منفي ديگر در او عواملي هستند که از او آدمي فاقد صلاحيت‌هاي لازم براي احراز رياست‌جمهوري مسلمانان و رياست يک کشور در جامعه اسلامي مي‌سازد.

در سال‌های 1975 تا 1979 زمان انعقاد قرارداد الجزيره تا پيروزي انقلاب اسلامي نوعي همزيستي مسالمت‌آميز و رقابت نيمه‌پنهان در مناسبات ايران و عراق وجود داشت. در وجه همزيستي و همكاري دو كشور پس از سال 1975 همان‌طور كه پيش از اين نيز بيان شد در ابعاد سياسي، اقتصادي و امنيتي به توافقاتي دست يافتند و هيئت‌هاي سياسي مختلفي بين دو كشور مبادله شد. اوج اين همراهي را مي‌توان در اقدام سال 1356 دولت بعث عراق در جلوگيري از فعاليت‌هاي سياسي امام خميني(ره) عليه حكومت شاه و اخراج ايشان از عراق ديد. در اين سال با اوج‌گيري تدريجي انقلاب اسلامي، بغداد هماهنگ با هم‌پيمانان شاه در منطقه و جهان، به ويژه آمريكا مقابله با امام خميني(ره) و نهضت اسلامي را در دستور كار خود قرار داد و با محاصره منزل مسكوني امام كوشيد  فعاليت‌هاي ضدحكومتي ايشان را محدود كند. سفارت پاكستان در اعلاميه‌اي كه در اين باره انتشار داد درباره دلايل دولت عراق براي كنترل اقدامات رهبر انقلاب اعلام كرد كه بدين خاطر «منزل آيت‌الله خميني را زير نظر گرفته‌اند كه اجازه داده نشود ايشان از محل سكونت خود به عنوان كانوني براي فعاليت‌هاي ضدايراني استفاده كند. دولت عراق به حضرت آيت‌الله خميني اطلاع داده است كه اين دولت ناچار است به مقررات بين‌المللي حاكم بر روابط في‌مابين كشورها احترام بگذارد.»
اما در پي اصرار امام به ادامه مبارزه با رژيم شاه، دولت عراق تصميم به اخراج امام از آن كشور گرفت و رهبر انقلاب پس از آنكه دولت كويت از ورود ايشان به خاك اين كشور جلوگيري کرد، در 14 تير ماه 1357 به همراه اطرافيان‌شان راهي فرانسه شدند. 
مهم‌ترين نكته‌اي كه سبب اين اقدام دولت عراق شد، احساس خطر از تحولات داخلي ايران و الگوبرداري شيعيان عراق از اين تحولات از يك‌سو و همراهي صميمانه با شاه ايران از سوي ديگر بود. راديو بي‌بي‌سي در روز اخراج امام از عراق در تفسيري درباره علل اين اقدام دولت عراق چنين گفته است: 
«سياست‌هاي داخلي عراق گه‌گاه ايجاب مي‌كرد كه در هنگام بروز خطر بلادرنگ اقدام شود. در اين مورد، خطر در چند قدمي مرز ايران و عراق قرار داشت و شايد دولت عراق بيم آن را داشت كه مبادا مسلمانان عراقي هم از ناآرامي‌هاي ايران به عنوان الگو استفاده كرده و اوضاع داخلي عراق را كه خواه ناخواه به دليل اختلافات كردها و دولت مركزي متشنج است، بدتر کنند. در حقيقت، وجود چنين امكاني بعيد به نظر نمي‌رسد؛ زيرا توجه به ناآرامي‌هاي ايران كه با ابعادي ناچيز متظاهر شد، ابتدا به صورت عمليات پراكنده به شمار مي‌آمد، ولي ديري نپاييد كه نيروهاي ناشناخته، متشكل و متحد شدند و دولت مركزي را با ارائه تقاضاهاي‌شان به مبارزه طلبيدند. آنچه مسلّم است، كشورهاي همجوار هميشه از يكديگر تأثير مي‌گيرند و موقعيت جغرافيايي آنان ايجاب مي‌كند كه از نظر سياسي با اينگونه احتمالات روبه‌رو شوند.»

اشاره شد سال 58 توطئه‌ها و آشوب‌های خیابانی در اوج بود و روز به روز دامنه اختلافات گسترده‌تر می‌شد، چون از سویی مطالبات و فشار گروهک‌ها و از سوی دیگر مسئله پاک‌سازی و تصفیه عناصر باقی‌ مانده رژیم شاه در ادارات دولتی در دستور کار شورای انقلاب و دولت به فرمان امام رهبر کبیر انقلاب قرار داشت. اعمال سلیقه‌های ملی‌گرایان و لیبرال‌ها با معیارهای اسلام و انقلاب ناسازگار بود، این موضوع در شورای انقلاب و هیئت دولت وقت بحث می‌شد و همواره بین روحانیت، ملی‌گراها و لیبرال‌ها کشمکش وجود داشت. در این ایام که مصادف با موسم برگزاری حج بود، امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) با کاروان حج همراه و به خانه خدا مشرّف می‌شوند. در هنگام انجام اعمال حج خبر تصرف سفارت آمریکا در تهران را دریافت می‌کنند که این خبر موجب نگرانی‌ ایشان می‌شود. معظم‌له با ذکر خاطره‌ای در این باره فرمودند: «به خاطر دارم یک شبی مکه در پشت بام بعثه نشسته بودیم رادیو گوش می‌کردیم. ساعت 12 شب رادیو ایران خبر داد دانشجویان مسلمان پیرو خط امام سفارت آمریکا را تسخیر کردند و این مطلب خیلی برای ما مهم آمد و ضمن اینکه یک قدری هم بیمناک شدیم در فکر بودیم اینها چه کسانی و از کدام جناح و گروه هستند که این کار را کردند، چون احتمال داشت جناح‌های چپ برای استفاده‌های سیاسی خودشان بخواهند دست به یک حرکاتی بزنند و احیاناً شعارهای براق و جالبی را به خودشان اختصاص بدهند، این بود که ما به شدت نگران بودیم، تا اینکه اخبار گفت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام به مجرد اینکه اسم مسلمان و پیرو خط امام را شنیدیم خیال‌مان راحت شد که اینها چپ‌ها و منافقین و فرصت‌طلب‌ها نیستند؛ بلکه دانشجویان خودی و مسلمان هستند که این کار را انجام دادند... سفر حج‌مان کلاً‌ ده روز طول کشید؛ یعنی از روزی که از تهران حرکت کردیم تا روزی که به تهران برگشتیم ده روز شد که فقط حج کردیم و برگشتیم.»
پس از ورود معظم‌له به تهران اوضاع و احوال داخل ایران همچنان دستخوش غوغای سیاسی و کشمکش‌ها بود،  به ویژه در آن ایام که دولت موقت استعفا داده بود و مردم در شور و حال انقلابی و مبارزه با آمریکا بودند و اسناد یکی پس از دیگری افشا می‌شد. لازم بود که روحانیت شورای انقلاب از مواضع دانشجویان پیرو خط امام که لانه جاسوسی را در تصرف داشتند، حمایت کند. همزمان با این ایام، ماه محرم فرا می‌رسد و مراسم روضه‌خوانی و سینه‌زنی در سفارت تصرف شده برگزار می‌کنند و امام خامنه‌ای در آنجا سخنرانی خیلی گرمی ایراد می‌کنند و می‌فرمایند:‌‌« آمریکا همه چیز را از دست داده، ولی ما در این ماجرا به جز سود چیزی نداشتیم.»
و این البته پاسخی بود به سیاستمداران لیبرال داخل شورای انقلاب.

«فردوست» در كتاب خاطرات خود نوشته است: «نفوذ اصلی بهائیت در دوران عبدالكریم ایادی بود. ایادی از خانواده تراز اول بهائیت بود. او به این دلیل نام فامیل «ایادی» داشت كه پدرش از «ایادی امرالله»، یعنی چند نفر خواص اطراف «عباس افندی» بود. ایادی با نفوذی كه نزد محمدرضا كسب كرد، بهائی‌ها را به مقامات عالی رساند. او در رسانیدن امیرعباس هویدا (بهائی) به نخست‌وزیری نقش اصلی را داشت. در زمان هویدا دیگر كار بهائی‌ها تمام بود و به راحتی مقامات عالی مملكت را اشغال کردند. پدر هویدا نیز مانند پدر ایادی از خواص عباس افندی و گویا نویسنده مخصوص او بود. تنها یك بار موقعیت بهائیت به خطر افتاد و آن زمانی بود كه فلسفی (واعظ معروف) حملات شدیدی را علیه بهائیت شروع كرد و محمدرضا برای آرام كردن مردم دستور تخریب حضیره‌القدس، مركز مقدس بهائی‌ها در تهران را داد و دستور داد كه «ایادی» مدتی از ایران خارج شود. او نیز حدود 9 ماه به ایتالیا رفت و وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد، به ایران بازگشت.
به طور كلی، در دوران محمدرضا و نفوذ «ایادی» در دربار، بهائی‌های ایران بسیار ترقی كردند و ثروتمند شدند و آنها و «ایادی» برای انحطاط اقتصاد مملكت تلاش كردند.
به یاد دارم زمانی (شاید حوالی سال 51 یا 52) ایادی، سرلشكر ضرغام را (كه مدتی وزیر دارایی و مدتی هم مدیرعامل بانك اصناف بود) به ریاست اتكا (سازمان تداركاتی ارتش) منصوب كرد و سپس به او دستور داد كه كلیه مایحتاج خود را از خارج وارد كند. ضرغام استنكاف كرد، چون این اجناس با قیمت ارزان‌تر در ایران قابل تهیه بود. ایادی او را از كار بركنار كرد و افسر دیگری را به این سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم اتكا را مستقیم از خارج وارد می‌کرد.
بهائیان بدون اجازه عكا حق ندارند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش كنند در فعالیت‌های تجاری و كشاورزی پیشرفت كنند. بر اساس همین اصل، روزی از سپهبد صنیعی پرسیدم چگونه شما شغل سیاسی پذیرفته‌اید؟ پاسخ داد: از عكا سؤال شده و اجازه داده‌اند كه در موارد استثنایی و مهم این نوع مشاغل پذیرفته شود.
در واقع، بهائیت جهانی این تصور را داشت كه ایران همان ارض موعودی است كه باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این كشور منعی نداشتند.
بهائی‌هایی كه من دیده‌ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این كاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس‌های بالفطره بودند. محمدرضا نه‌تنها نسبت به نفوذ بهائی‌ها حساسیت نداشت؛ بلكه خود او به صراحت گفته بود كه افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند، چون علیه او توطئه نمی‌كنند. این نقل قول را از مقام موثقی شنیدم.
بهائیانی كه به مقامات حساس می‌رسیدند از موقعیت خود برای ثروتمند شدن جامعه بهائیت استفاده می‌كردند تا از این طریق اقتصاد مملكت را به دست گیرند. بهائیانی كه می‌شناختم همه بسیار ثروتمند بودند. آبادی حدیقه (شرق اقدسیه) نیز متعلق به بهائی‌ها بود و برخلاف سنت دهداری، كه اراضی جنوب یك ده تا ده بعدی متعلق به ده شمالی است، بهائی‌ها اراضی شمالی حدیقه را تا قله كوه، دیواركشی و تصرف كرده بودند. آنها در اتوبان تهران ـ كرج (نرسیده به كرج، سمت راست) نیز اراضی وسیعی را تصرف كرده و گنبد آبی رنگی به پا كرده بودند. از این نمونه‌ها زیاد بود.
به یاد دارم در حوالی سال 1354، شكایتی از دفتر مخصوص شاه (به ریاست معینیان) به دستم رسید مبنی بر اینكه هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپان‌ها تجاوز كرده و برای آنان مزاحمت ایجاد می‌كند. محمدرضا دستور داده بود كه تحقیق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عكاس ساواك به منطقه اعزام كردم. در مراجعت، گزارش آنان حاكی از این بود كه اهالی ده مرزن‌آباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است و آنها همه مراتع ده مجاور را كه مسلمان‌نشین است، به زور تصرف كرده‌اند. مدارك مستند جمع‌آوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه گزارش شد و مستقیماً به اطلاع محمدرضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن كرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ایشان دستور داده كه مجدداً هیئت بی‌غرضی را اعزام دارید. پاسخ دادم گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم وقتی شاه می‌خواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز كند، من كه مدعی نیستم. به هر حال، یزدانی به كار خود ادامه داد.
یك سال بعد، متوجه شدم كه او در تهران معاملات بزرگ انجام می‌دهد و همیشه دو مرد مسلح او را همراهی می‌‌كنند. چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم. یك روز ابتهاج، مدیرعامل بانك ایرانیان، به من تلفن كرد كه از این پس در بانك ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانك و ساختمان و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است. یك روز هم سمیعی، رئیس بانك توسعه كشاورزی، به من شكایت كرد كه فرد بی‌تربیتی با دو گارد مسلح به مسلسل، بدون اجازه وارد دفتر كارم شده و گفته نامش یزدانی است و می‌خواهد سهام بانك با ساختمان و وسایل به او واگذار شود. سمیعی پاسخ داده كه این امر منوط به اجازه وزارت كشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده كه «ترتیب آن را می‌دهم.»
به هر حال، هژبر یزدانی با حمایت ایادی به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را در باختران و مازندران، اصفهان و... در اختیار گرفت و برای من معلوم شد كه تمام این وجوه متعلق به بهائیت است و این معاملات را یزدانی برای آنها، ولی به نام خود انجام می‌دهد.
ایران پس از آمریكا بیشترین تعداد بهائی را داشت. بهائی‌ها در آمریكا بسیار قوی هستند و مراكز متعددی از جمله در شیكاگو دارند.

شب سیزدهم خرداد، مصادف با سالگرد رحلت امام خمینی(ره)، شبکه سلطنتی بی‌بی‌سی فارسی، طی گزارشی مدعی شد به اسنادی دست یافته است که نشان می‌دهد حضرت امام خمینی(ره) با دو نفر از رؤسای جمهور آمریکا تماس‌های سرّی داشته‌اند. 
اما این اولین‌باری نبود که این شبکه و نیز سیاسیون دو کشور انگلیس و آمریکا دست به چنین تحریفاتی زده‌اند. آقای عبدالله شهبازی، پژوهشگر تاریخ معاصر، در یادداشت زیر، ضمن ردّ صحت اسناد ادعایی بی‌بی‌سی، نمونه‌های دیگری از تحریف تاریخ از سوی این دو کشور را بررسی کرده است.

درخواست تحت‌الحمایگی میرزاتقی‌خان امیرکبیر از دولت بریتانیا
یک نمونه مهم، انتشار سند وابستگی میرزاتقی‌خان امیرکبیر به دولت بریتانیا از سوی لابی متنفذ سیاسی ـ مالی بهائی غرب است. سال‌ها پیش آقای عباس امانت، عضو بلندپایه این لابی و دوست بهروز آفاق، مدیر آسیا و اقیانوسیه بی‌بی‌سی مدعی کشف سند مشابهی دال بر درخواست تحت‌الحمایگی میرزاتقی‌خان امیرکبیر، دولتمرد و صدراعظم خوشنام عصر قاجار، از دولت بریتانیا شد. در واقع، عباس امانت کوشید تا به دلیل سرکوب قاطع شورشیان بابی و اعدام علی‌محمد شیرازی (باب) از امیرکبیر انتقام بگیرد. او در کتاب «قبله عالم»، میرزاتقی‌خان امیرکبیر را برخلاف آنچه در فرهنگ سیاسی و تاریخ‌نگاری ایران رایج است، شخصیت زبونی جلوه داد و چنین القا کرد که او برای نجات جان خود از سفارت انگلیس درخواست پناهندگی کرده است. امانت «سندی» از آرشیو ملی بریتانیا نقل کرد که گویا نامه درخواست پناهندگی امیرکبیر از دولت بریتانیا در زمانی است که قتل قریب‌الوقوع خود را احساس می‌کند. در این نامه خطاب به سِر جاستین شیل، وزیرمختار بریتانیا، چنین آمده است:
«آن جناب اغلب گفته‌اند که از جانب دولت انگلیس خاصه دستور دارند ضعفا و ستمدیدگان را معاضدت فرمایند. من امروزه در ایران احدی را نمی‌شناسم که از خود من ستمدیده‌تر و بی‌کس‌تر باشد. این مختصر را در دم آخر به شما می‌نویسم: من بدون هیچ تقصیری نه فقط از مقام و منصب خود معزول، بلکه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه می‌باشم. افراد ذی‌نفع که دور شاه حلقه زده‌اند، به این اکتفا ندارند که غضب همایونی تنها شامل حال من شود، بلکه اولیای دربار را چنان بر ضد من برانگیخته‌اند که دیگر امیدی به جان خود و عائله و برادرم ندارم. علی‌هذا، من، خویشان و برادرم خود را به دامن حمایت دولت بریتانیا می‌اندازم. اطمینان دارم که آن جناب به معاضدت اقدام می‌کنند و طبق قواعد انسانیت و شرافت و به طرزی شایسته تاج‌وتخت بریتانیای کبیر و شأن ملت انگلیس در حق من، خانواده و برادرم عمل خواهید فرمود. فقدان هرگونه تقصیر اینجانب از یادداشت رسمی وزیر خارجه [بریتانیا] به وزیر خارجه این دربار مشهود است. دیگر توان نوشتن ندارم...»
سند مورد استناد عباس امانت یادداشتی است به خط و زبان انگلیسی که ضمیمه گزارش مورخ ۲۲ نوامبر ۱۸۵۱ کلنل جاستین شیل به لندن است و به عنوان ترجمه نامه امیرکبیر به وزارت خارجه بریتانیا ارسال شده است. به عبارت دیگر، نامه‌ای به خط و امضای امیرکبیر در دست نیست. آیا می‌توان این ادعا را پذیرفت و هیچ کاوشی درباره اصالت این سند و صحت مطالب مندرج در آن نکرد؟ اصل نامه ادعایی امیرکبیر به شیل چه شده است؟ چرا برخلاف رویه رایج دیپلمات‌های انگلیسی، شیل چنین سند بااهمیتی را برای حفظ در بایگانی وزارت خارجه بریتانیا به لندن ارسال نکرده است؟ به‌علاوه، کسانی که با اسناد تاریخی کار کرده‌اند می‌دانند که هر چه مأموران بریتانیا به لندن فرستاده‌اند، الزاماً «سند معتبر» شناخته نمی‌شود. هر کس با نثر منشیانه و محکم امیرکبیر آشنایی داشته باشد، با مطالعه سطور فوق به روشنی درمی‌یابد که این نوشته نه در شکل، نه در محتوا، از امیرکبیر نیست، هر قدر او را درمانده و شکسته فرض کنیم.

یادداشت‌های روزانه آیرونساید
یک نمونه دیگر از دغل‌کاری و جعل در انتشار اسناد تاریخی را در یادداشت‌های روزانه سرلشکر سِر ادموند آیرونساید می‌توان دید که در سال ۱۳۵۲ با عنوان «شاهراه فرماندهی» به انگلیسی منتشر شد و در سال‌های پسین مورد توجه مورخان و علاقه‌مندان به تاریخ سیاسی قرار گرفت. در نظر اول، گمان می‌رود که انتشار یادداشت‌های روزانه ژنرال آیرونساید، در مقطع زمانی کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، رازی از رازهای بزرگ تاریخ ایران را آشکار کرده است. ولی امروز آشکار شده که کتاب فوق با هدف گمراه کردن ایرانیان از شناخت حقایق تاریخی تدوین و منتشر شده است.
ژنرال آیرونساید از چهارم اکتبر ۱۹۲۰ تا هفدهم فوریه ۱۹۲۱، کمتر از چهار ماه‌ونیم، فرمانده قشون بریتانیا در شمال ایران (نورپرفورس) بود و در همین سمت بود که به دستور وزیر جنگ وقت بریتانیا، سِر وینستون چرچیل، مقدمات کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹/ ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ را فراهم آورد و اندکی پیش از وقوع کودتا از ایران خارج شد. مندرجات یادداشت‌های منتشرشده آیرونساید، با متنی خطی از آن که خوشبختانه در مراکز اسناد ایران (مجموعه امیراسدالله علم، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) به دست آمده، تفاوت‌ها و جعلیات فاحش را نشان می‌دهد...
جاعل خاطرات آیرونساید از یک سطر یادداشت ژنرال آیرونساید درباره ملاقات ۱۵ فوریه ۱۹۲۱ نورمن و آیرونساید با شاه سه صفحه مطلب ساخته و هر چه خواسته به احمدشاه نسبت داده و از زبان او در تأیید عملکرد کودتاگرانی شاهد آورده است که چند روز بعد کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹/ ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ را رقم زدند.