چرایی دگردیسی فکری رئیس دولتهای نهم و دهم در گفتوگوی اختصاصی صبح صادق با دکتر سیدمحمد حسینی، وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامی
فرهاد مهدویـ مهدی سعیدی/ «محمود احمدینژاد» نامی است پر ماجرا در سپهر سیاسی ایران، فردی که تنها دو سال زمان برایش کافی بود تا از چهرهای نه چندان شناخته شده به مرد اول قوه مجریه کشور تبدیل شود. افتضاح اصلاحطلبان در شورای اول شهر، پیروزی مطلق اصولگرایان در شورای دوم شهر تهران، انتخاب احمدینژاد به عنوان شهردار تهران و ارائه مدیریت متفاوت از او در پایتخت پس از سالها حضور مدیران کارگزارانی، آغاز ماجرای پر افتوخیز شهردار تهران بود. اخراج شهردار اصولگرا از هیئت دولت اصلاحات و تقابل مستقیم رئیس دولت اصلاحات و شهردار جدید بر سر ترافیک تهران آن هم در آستانه انتخابات ریاستجمهوری یک مواجهه سیاسی را به وجود آورد؛ مواجههای که در روزهای نامنویسی از کاندیداهای ریاستجمهوری نهم، با حضور احمدینژاد در وزارت کشور کامل شد. انتخاباتی که قرار بود چهرههای سرشناسی چون هاشمیرفسنجانی، مهدی کروبی، علی لاریجانی، مصطفی معین، محسن رضایی و محمدباقر قالیباف در آن با هم رقابت کنند و کمتر کسی شانسی برای شهردار 50 ساله آن روزهای تهران قائل بود؛ اما احمدینژاد به همان سرعت که در تهران به یک پدیده تبدیل شده بود، در انتخابات نیز زمین بازی را عوض کرد و با خلق یک شگفتی همه رقیبان سرسخت خود را کنار زد، تا روزنامه اصلاحطلب «شرق» در صبح 4 خرداد 84 تیتر بزند: «شهردار تهران، رئیسجمهور ایران شد»؛ اما ماجرای احمدینژاد به اینجا متوقف نماند و او برخلاف سیاستمدارانی که فکر میکردند باید شبیه دولت اصلاحات شوند تا پیروز انتخابات باشند، با شعار دولت اسلامی و تأکید بر گفتمان امام(ره) پیروز شد و با بوسه بر دستان رهبر معظم انقلاب هنگام دریافت حکم تنفیذ ریاستجمهوری رئیسجمهور قانونی ایران شد. وی برخلاف رؤسایجمهور دیگر به پاستور نرفت تا از اتاق کوچک برای ایران تصمیم بگیرد، بلکه شهر به شهر و حتی روستا به روستای کشور را سفر کرد و سخن مردم را بدون واسطه شنید، چرخه بسته مدیران را شکست و نیروهای جوان و انقلابی را وارد میدان کرد. او در سیاست خارجی نیز طرحی نو در انداخت، میدان بازی را عوض کرد و سخنگوی ملتهای مظلوم منطقه شد و امیدهای فراوانی را به وجود آورد. هر کجا میرفت، از شهرهای بزرگ و کوچک ایران تا کشورهایی در شرق آسیا، خاورمیانه یا حتی آمریکای لاتین به میان مردم میرفت و تصاویر استقبالها از او حیرتآور بود؛ اما این روزها نیز پایان ماجرای احمدینژاد نبود، آرام آرام نشانههای نگرانکنندهای پدیدار شد که برای دوستان و مردم دلسردکننده بود؛ نشانههایی که امروز کار را به نامهنگاری به رهبر معظم انقلاب و زیر سؤال بردن ساختارهای نظام اسلامی کشانده است! احمدینژاد تغییر کرد و هنوز هم برای افکار عمومی این معماست که چرا رئیسجمهور انقلابی به امید ضد انقلاب تبدیل شده است؟! فردی که در سال 88 همه دشمنان خارجی و جریانهای لیبرال داخلی متحد شده بودند هر کس جز او رأی بیاورد، چرا و چگونه در سراشیبی سقوط قرار گرفته است؟ لحظه افول کی و کجا بود؟ روزی که در برابر نظر علما ایستاد؟ روزهایی که خانهنشینی را به جای حضور در هیئت دولت برگزید؟ آن روز که مشایی را به عنوان معاون اول معرفی کرد؟ روزی که در مجلس شورای اسلامی آن یکشنبه تلخ را رقم زد؟ روزی که توصیه رهبر برای شرکت نکردن در انتخابات را نادیده گرفت؟ آیا حلقه موسوم به حلقه انحرافی در تغییر او نقش داشتند یا احمدینژاد خود تغییر کرد؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها به سراغ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت دهم رفتیم که شرح آن را در ادامه میخوانید.
* نگاه شما به احمدینژاد دیروز و امروز چگونه است؟
شاید برای امثال بنده که از سوی آقای احمدینژاد منصوب بودهایم نقد او سخت باشد و بسیاری این موضوع را خلاف اخلاق و مروت بدانند؛ اما چون معیار ما انءشالله الهی است و اگر حب و بغضی هست، برای خداوند است ناچاریم برخی از موارد را مطرح کنیم؛ چون نباید در این زمینه سکوت کرد و تماشگر بود. اما پیش از ورود به بحث، خودم را مکلف میدانم به نکتهای اشاره کنم و آن، اینکه هیچ منصفی نمیتواند خدمات گسترده دولت نهم و دهم را نادیده بگیرد. روحیه عدالتخواهی، ظلمستیزی، خدمت به مردم و... در مجموعه دولت و در همه سطوح مدیریتی کشور در آن زمان وجود داشت و هنوز هم مردم از آن روحیه و اقدامات به نیکی یاد کرده و از ما تشکر میکنند و یک علقه میان مردم و مدیران دولتهای نهم و دهم همچنان وجود دارد؛ البته این علقه نباید مانع از آن بشود که ما اشتباهات و واقعیتهایی که در رفتار برخی به وجود آمده است، نادیده بگیریم. از همان دوران شورای شهر دوم و شهرداری آقای احمدینژاد، شعارهای انقلابی مطرح و گفتمان امام(ره) و دیدگاه رهبر معظم انقلاب طرح شد؛ از این رو نیروهای انقلاب به میدان آمده و جنبوجوش مبارکی در کشور شکل گرفت و به این ترتیب یک فعالیت جهادگونه برای پیشبرد کشور آغاز شد؛ اما متأسفانه مشاهده میکنیم به تدریج این شعارها و آن روحیه انقلابی و ولایتپذیری و جهادی کمرنگ شد و به حاشیه رفت و وقتی اکنون صحبتهای آقای احمدینژاد را میشنویم، کلمهای از ولایت و تبعیت از رهبری شنیده نمیشود؛ در حالی که آن روزها خود را سرباز ولیفقیه میدانست و اظهار نوکری میکرد. آدم واقعاً تأسف میخورد انسانی که این همه در سفرهای استانی زحمت کشید و کار کرد، این روحیه را از دست داد. اگر آن روحیات میماند، میتوانست آقای احمدینژاد را به یک اسطوره تبدیل کند که در تاریخ انقلاب ماندگار شود، حتی پس از دوران ریاست میتوانست با آن روحیات منشأ اثر باشد، اما متأسفانه آن صفات را از دست داد.
* ریشههای این دگردیسی فکری و رفتاری احمدینژاد به ویژه از نیمه دوم دولت دهم را در چه عواملی میبینید؟
در گذشته فکر میشد اطرافیان آقای احمدینژاد سبب تغییر او شدند؛ اما اکنون مشخص است خود آقای احمدینژاد روحیات و دیدگاههای خاصی دارند که زمینهساز جذب این افراد به وی شده است. البته همراهی این افراد با اظهارات و نگاه آقای احمدینژاد موجب شد اینها مدام به او نزدیک و نزدیکتر شوند و یک نگاه مثبتی در آقای احمدینژاد نسبت به اینها شکل بگیرد تا دست آنها برای تأثیرگذاری و سرعت دادن به تغییر او باز شود.
البته فارغ از این موضوع، باید به ریشههای دیگر نیز در تسریع فرآیند تغییر او توجه کنیم. یکی از عوامل، مجذوبیت او نسبت به آقای مشایی بود. آقای مشایی که نه چهره دانشگاهی است و نه مدارج علمی حوزه را طی کرده است، به مراد و تئوریسین مسائل اسلامی آقای احمدینژاد تبدیل میشود، کسی که بدون داشتن تخصص دست به تفسیر قرآن میزند! برای نمونه یکی از تفاسیر عجیب وی این بود که میگفتند خطاب «یا ایها الذین آمنوا» شامل اهل کتاب هم میشود! که از این نمونهها فراوان است؛ اما عجیبتر از این برداشتها این است که بر برداشت غلط خود اصرار میورزیدند. عامل دیگر، فاصله گرفتن از روحانیت است و این افراد خود را از همراه شدن با روحانیت و بهرهگیری از علما مستغنی میدانند! مشخص است که این موضوع موجب سقوط میشود و برداشت سطحی را در پی خواهد داشت که شاهد مثال آن هم این موضوع است که وقتی در دولت ما میگفتیم باید دولت با مراجع در تماس باشد و از نظرات و راهنمایی آنها استفاده کند، آقای احمدینژاد میگفت فقط رهبری و استدلالهای خاصی هم برای خودش داشت؛ این در حالی است خود رهبر معظم انقلاب خلاف این نظر را دارند و توصیه میکنند با مراجع و علما در تماس باشید و از نظرات آنان استفاده کنید. این نوع نگاه آقای احمدینژاد موجب شد تا رفتهرفته ارتباط دولت و شخص رئیسجمهور به طور کل با علما، روحانیون و ائمه جمعه قطع شود و احساس کنند که حتی در مسائل اسلامی صاحب نظر هستند. اگر بخواهم دقیقتر بگویم، شاهد آن بودیم که تحت عناوینی چون عرفان و... به دنبال کنار گذاشتن شریعت رفتند، شریعت را به معنای طریقی تصور کردند به این معنا که پایبندی به شریعت تا زمانی لازم و ضروری است که به مرحلهای از عرفان نرسیده باشی، پس از آن دیگر به این پایبندیها نیازی وجود ندارد.
یکی از عوامل دیگر، تلاشی بود که آقای احمدینژاد و حلقه خاص اطرافش پس از انتخابات 88 با این محاسبه که ما 24 میلیون رأی داریم و باید رأی حدود 14 میلیونی را که به دیگران داده شده نیز جذب کنیم؛ آغاز کردند. خب طبیعی است برای جذب کامل این 14 میلیون باید مواضع خاص میگرفتند و اقدامات خاصی انجام میدادند که همین حرکت به این سمت، به مرور زمان به تغییر منجر شد؛ چرا که برای جذب چارهای به جز عبور از یکسری اصول نداشتند.
* احمدینژاد ولایتمدار دولت اول چگونه به اینجا رسید که حتی به رهبری و دیگر علما بیاعتنایی کند؟
ببینید محبوبیت آقای احمدینژاد در دوران ریاستجمهوری و به واسطه سخنان و مواضع ضد استکباریاش فراتر از ایران رفته بود، به هر حال من در سفر لبنان همراه آقای احمدینژاد بودم و آن استقبال باشکوه به واسطه مواضع آن روزهایش و به واسطه آنکه نماینده جمهوری اسلامی و سرباز رهبر معظم انقلاب است را به یاد دارم. همین سبب شد که اطرافیان آمدند و به او چنین القا کردند که شما دیگر فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران محبوبیت دارید و فراتر از این مرزها باید اقدام کنید، شما تنها فرد با چنین شرایطی هستید، مانند ندارید و از این قبیل تمجیدها که موجب بروز و ظهور بیشتر خصلتهای درونی آقای احمدینژاد و تغییر رفتار و نگرش او شد و آنجا بود که احساس کرد دیگر به رهبر معظم انقلاب، به نیروهای انقلاب، به حمایت علما و دیگران نیاز ندارد. این را هم فراموش نکنید که یک سری از نظرات و دیدگاهها از ابتدا در آقای احمدینژاد بود، ولی به صورت علنی مطرح نمیشد، اما با پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری در سال 88 کمکم معذوریتها و محدودیتها کنار رفت.
* مصادیقی از این تغییر را در حوزه فعالیت خودتان به یاد دارید؟
این موضوع در مسائل فرهنگی در دولت دهم که خود من مسئولیت داشتم، به وضوح مشخص بود. بارها در حضور هنرمندان کهـ یک نمونهاش را در زمینه تئاتر الآن یادم استـ به ما میگفتند سختگیری میکنید! در حالی که ما داشتیم کار خودمان را انجام میدادیم و بر اساس ضوابط عمل میکردیم، نمیتوانستیم به دلیل خوشامد یک عدهای، ضوابط را نادیده بگیریم و اجازه ترویج بیبندوباری را بدهیم. در موضوع کتاب و... هم همین بود و ما را ملامت میکردند. به یاد دارم در زمانی که آقای احمدینژاد به نیویورک رفته بود، یکی از روزنامهها کاریکاتوری درباره دفاع مقدس کشیده بود که بسیجی ما در دفاع مقدس به جای پیشانیبند، چشمبند داشت، این طور هم نبود که طراح آن کاریکاتور از دستش در رفته باشد؛ چرا که سابقه وی کاملاً مشخص بود و جزء فعالان فتنه بود، ما براساس وظیفه با او برخورد کردیم، اما وقتی آقای احمدینژاد برگشت در یک برنامه تلویزیونی این اقدام قانونی و شرعی ما را زیر سؤال برد و گفت نباید این کار صورت میگرفت!
یکی از کارهایی دیگرکه در این مسیر انجام دادند، طرح موضوع «مکتب ایرانی» بود که در واقع وصله پینهای از موضوعات و مسائلی بود که آقای مشایی آن را انجام داده و خواسته بود. در واقع، موضوع تقابل اسلام و ایران که یک موضوع و تقابل ساختگی قدیمی است و برخی از قدیمالایام برای مقابله با اسلامخواهی ملت ایران تلاش کردند روحیه ملیگرایی و ناسیونالیسم ایرانیان را تحریک کنند و در برابر اسلام قرار بدهند، مسئلهای که پیش از انقلاب و از سوی شهید علامه مطهری پاسخ داده شد؛ اما آنها میخواستند یک دعوای تمام شده را دوباره زنده کنند و فکر میکردند میتوانند از این طریق بخشی از همان سبد 14 میلیونی را جذب کنند که البته هیچ دستاوردی هم برایشان نداشت.
* در بررسی همه این عوامل، به نظر شما نقطه اصلی که زمینه افول احمدینژاد را فراهم کرد، چه بود؟
خانهنشینی نقطه افول که خبط تاریخی آقای احمدینژاد بودـ تا پیش از این دولت بسیار دولت مقبولی بود و خداوند هم عنایت داشتندـ ظلم به رهبر بود که پس از آن کارهای دولت بسیار گره خورد؛ البته آقای احمدینژاد هیچ وقت به صراحت نمیگفت من در برابر رهبری ایستادهام، چون میدانست ما نسبت به این موضوع واکنش داریم و مدام پای دستگاههای دیگر را وسط میکشید! یکی از شگردهایشان همین بود که نقصانهایی را که در دستگاههای گوناگون کشور وجود داشتـ البته وجود هم داشت و هیچ کس مدعی این نیست که ما دارای یک مدینه فاضل هستیم و همه چیز در کشور براساس عدالت استـ طرح میکرد تا خود را محق جلوه دهد؛ شگردی که هنوز هم آن را دنبال میکند. ما همان موقع به او گفتیم که حتی اگر همه آنچه شما میگویید درست باشد، باز دلیلی بر خانهنشینی شما نیست؛ بلکه معنای این خانهنشینی ایستادن در برابر حکم رهبر معظم انقلاب در ماجرای وزارت اطلاعات است، ولی آقای احمدینژاد زیر بار این حرف نمیرفت و خانهنشینی خود را به اعتراض به دیگر قوا ربط میداد!
* چه اقداماتی در این مقطع صورت گرفت که دلالت بر روند جدایی وی میکرد؟
اولین اقدامی که انجام داد، انتخاب آقای مشائی به معاون اولی بود که همانجا واکنشها آغاز شد، که رهبر معظم انقلاب هم همانجا به ایشان تذکر دادند که این انتخاب به نفع خود شما نیست، وقتی چنین فردی را به عنوان معاون اول خود برمیگزینی، بسیاری از نیروهای مؤمن و انقلابی از شما دور خواهند شد، اما متأسفانه ایشان به این تذکر توجه نکرد، همان کسی که قبلاً میگفت از رهبر معظم انقلاب یک اشاره کافی است تا ما به سر بدویم، کاملاً برخلاف این سخن خود عمل کرد و به توصیه رهبری توجه نکرد تا روزی که نامه رهبر معظم انقلاب به او علنی شد. علنی شدن آن نامه و حکم حکومتی هم به دلیل اجرا نکردن آن حکم از سوی آقای احمدینژاد بود، وگرنه لزومی نبود آن نامه در افکار عمومی مطرح شود، کما اینکه موارد دیگری در کشور وجود دارد که علنی نمیشود و مسائل حلوفصل میشود. برای نمونه من یادم هست که در مجلس پنجم نمایندگان به این جمعبندی رسیدند که کلیات بودجه که دولت اصلاحات به مجلس تقدیم کرده بود رد شود، اما این موضوع به مجلس رسید که با توجه به اوضاع کشور و موضوعات که آن روزها مطرح بود، رهبر معظم انقلاب صلاح نمیدانند که بودجه رد بشود و نمایندگان هم بدون هیچ مناقشه و بحثی با کلیات بودجه موافقت کردند و کشور از آن برهه عبور کرد. این موضوع یک بحث صرفاً اعتقادی یا دلبخواهی هم نیست، بر اساس قانون اساسی قوای سهگانه زیر نظر رهبری قرار دارند و باید تابع نظر ولیفقیه باشند. البته این نظرات، عموماً هم مطابق خواست دولتها و نظرات آنها بوده است، مثلاً همین دولت فعلی چندین بار با دستور رهبری از صندوق توسعه ملی برداشت داشته است و مواردی که در همه دولتها وجود داشته و خواهد داشت، ولی وقتی مطابق میل نباشد مصیبت است برخی در برابر یک حکم قانونی میایستند و آقای احمدینژاد هم همین طور بود، وقتی رأی حدود 25 میلیونی در سال 88 را به دست آورد، دیگر احساس کرد فراتر از قانون است.
* این موضوع فراتر از قانون بودن را معمولاً چه کسانی به وی القا میکردند؟ نقش افرادی چون بقایی و مشائی را در این زمینه چگونه میبینید؟
درباره آقای بقایی که مشخص است این فرد به هیچ وجه نه صاحب ایده است، نه صاحب تفکر است و نه میتواند نقش جدی داشته باشد، اما تابع و مجری گفتهها بود، مثلاً در دورهای که آقای احمدینژاد اصرار داشتند که وزارتخانهها از تهران بروند، مثلاً وزارت ارشاد به قم منتقل شود، ما میگفتیم خیلی هم خوب است، ولی برای شرکت در هیئت دولت و مجلس شورای اسلامی و غیره مدام باید در رفت و آمد باشیم، که امکانپذیر نیست، اما همین موضوع را که خلاف منطق و منافع کشور بود، آقای بقایی در سازمان میراث فرهنگی به سرعت اجرایی کرد و چقدر هزینه صرفاً به دلیل اجرایی شدن یک حرف نادرست به کشور و دولت تحمیل شد. من آقای مشائی را فردی متوهم میدانم که فکر میکند دارای علم و تفکر است. ما که از نزدیک مشائی را میشناسیم، به شما میگویم او در هیچ مکتبی درس نخوانده و علم آن را ندارد که بخواهد طرحی نو دراندازد و حرفی برای گفتن داشته باشد و مبتلا به بافتههای ذهنی خود است که هیچ مبنایی ندارد، در دوران دولت آقای احمدینژاد در ابتدای سال دولتمردان را در مجلس قدیم جمع میکردند و در آن جمع مشائی سخنرانی میکرد، گاهی حتی دو ساعت نیز این سخنرانیها طول میکشید و در پایان نمیشد به نکته قابل ذکری اشاره کرد. البته، بازی با کلمات و لفّاظی را خوب بلد است و بافتن را میداند. اما فردی که هیچ تألیفی ندارد، هیچ رزومه علمی مشخصی ندارد. و اینکه چه شده است که آقای احمدینژاد شیفته او شده برای من هم معما است. معما است که چرا حاضر بود به هر قیمتی مسیر را برای رئیسجمهور شدن مشائی هموار کند، همراهی با مشائی در هنگام ثبت نام و طرح نام او از مدتها قبلتر آن که ما هم بارها در این باره به آقای احمدینژاد تذکر دادیم که چنین موضوعی ممکن نیست و اجرایی نخواهد شد، اما زیر بار نرفتند که نرفتند.
* در رفتارشناسی احمدینژاد شاهد این تأثیرپذیری به حوزههای فرهنگی حتی سیاست خارجی مانند نحوه مواجهه دولت با گفتمان مقاومت نیز هستیم، نظر شما چیست؟
آقای احمدینژاد در مسائل فرهنگی مانند حجاب و... کاملاً با جریانات غربگرا و لیبرال همراه و همنظر است، در سیاست خارجی هم نگاهش تغییر کرد و اعتقاد راسخ به گفتمان محور مقاومت را از دست داد، در این زمینه موضوعی که بسیار گویاست و در این باره میتوان به آن اشاره کرد، نامه آقای مشائی به آقای خاتمی بود، که در حقیقت حرفشان این بود که ما مثل شما فکر میکنیم و میتوانیم در کنار هم قرار بگیریم و همراه بشویم و این خود اصلاحطلبها هستند که حداقل آشکارا به این تمایل آقای احمدینژاد و اطرافیانشان پاسخ مثبت نمیدهند؛ چرا که در گذشته برای تخریب وجهه احمدینژاد هر کاری توانستند کردند و عملاً نمیتوانند با کسانی که آنگونه علیه آنها موضع گرفتند همراه شوند و در یک صف قرار گیرند، صلاح نمیدانند با این مهره بازی کنند و ترجیحشان همان طلبکاری نسبت به این جریان است و میگویند که ما از ابتدا گفته بودیم که احمدینژاد منحرف است و... که البته این یک نوع بهرهبرداری نادرست است؛ چرا که او تغییر کرد و اینگونه نبود و اینکه برخی هنوز فکر میکنند باید از احمدینژاد حمایت کرد این است که ما حامی آقای احمدینژاد بودیم و اگر امروز پشت او را خالی کنیم، اصلاحطلبان بهرهبرداری میکنند که این هم حرف نادرستی است؛ چرا که حمایت ما بر اساس خدمات، آرمانگرایی و روحیات آن زمان آقای احمدینژاد بوده است، وقتی او از آن معیارها فاصله گرفت، ما هم از او فاصله خواهیم گرفت. این نقطه ضعف نیست؛ بلکه نقطه قوت ما و وجه تمییز ما از اصلاحطلبان است، آنها حتی حاضر نیستند با ضد انقلاب خارجنشین که روزی در این کشور در بدنه اصلاحات بوده است هم مرزبندی کنند، اما ما با کسی تعارف نداریم و هرکس که از آرمانها و معیارهای انقلاب دور شود، از آن دور میشویم و آن را طرد و نقد میکنیم. نباید نگران ملامت باشیم؛ بلکه این ما هستیم که باید فتنهگران 88 را به دلیل خسارات بزرگ فتنه که به کشور آسیب و صدمه زد، ملامت میکنیم نمیتوانیم بگویم چون احمدینژاد از یک زمانی مسیرش را تغییر داد حق با شما بود است، در تاریخ انقلاب از این شخصیتها کم نبودند، فردی مانند آیتالله منتظری با آن سابقه و جایگاه به جایی رسید که به تعبیر امام خمینی(ره) حرف منافقین را تکرار میکرد.
* یک مطالعه و بررسی سطحی نشان میدهد که یکی از دورههای سخت کار کردن در وزارت فرهنگ و ارشاد، زمان شماست؛ از یک سو باید نظرات دولت را با تمام نگاههای متحولی که داشت لحاظ میکردید، از سوی دیگر، مقید به رعایت اصول اسلامی و مواضع رهبری بودید؛ چگونه بین این دو دیدگاه متناقض را مدیریت میکردید؟
زمانی که قرار شد من مسئولیت وزارت فرهنگ را برعهده بگیرم و با بزرگان مشورت میکردم، به من میگفتند که آقای احمدینژاد از مواضع و دیدگاههای رهبر معظم انقلاب فاصله گرفته است و جمع بین این دیدگاه و مدیریت فضای فرهنگی سخت خواهد بود و واقعاً هم همین شد، به ویژه در سازمانهایی، میان دولت و رهبری قرار داشتند، مانند سازمان حج، سازمان اوقاف و... که داستان مفصلی دارد. اما در انتخاب بنده به عنوان وزیر فرهنگ هم باید محدودیتهای ایشان را در نظر بگیرید، باید فردی انتخاب میشد که مجلس بپذیرد و با توجه به حساسیتهای رهبر معظم انقلاب به مسئله فرهنگ، عرف است که در انتخاب وزیر هماهنگیهایی با بیت صورت میگیرد و محدودیتهای از این دست باعث شد که به بنده پیشنهاد حضور در کابینه را دادند، وگرنه وزیر فرهنگ و ارشاد مطلوب آقای احمدینژاد، مشائی بود. همانطور که در شهرداری در سمت معاون فرهنگی فعالیت داشت و در دولت نهم هم در میراث فرهنگی بود و بسیاری از اقداماتشان را از همان طریق انجام میدادند، وگرنه بنده و آقای صفار به هیچ وجه اجازه دخالت این افراد را نمیدادیم، حتی اگر به قیمت عزل ما تمام میشد. اوضاع به شکلی بود که ما هر لحظه آماده برکنار شدن بودیم. یکی از موضوعاتی که درباره آن معترض بودند و ما محکم در برابر آن ایستادیم موضوع جلسات ما در بیت رهبری برای هماهنگی با دیگر نهادهای فرهنگی بود، خوشایند این افراد نبود و علناً هم مخالفت خود را ابراز میکردند، اما چون میدانستند مجلس نمیپذیرد، مدارا میکردند و البته در برابر اقداماتی که ما انجام میدادیم مانعتراشی میکردند و بسیاری از اقدامات و برنامههای ما ابتر و ناقص میماند. برای نمونه موضوع تدوین قانون جامع رسانهای که بر اساس قانون برنامه ما باید آن را تدوین میکردیم و نواقص قانون مطبوعات که در مجلس پنجم نوشته شد و در مجلس ششم به آن سرنوشت دچار شد را برطرف کنیم که در اینباره از جمله در هیئت نظارت در مطبوعات سعی کردیم با افزایش تعداد افراد دیگر، وزن دولتی این هیئت را کاهش دهیم تا ثباتی در این هیئت شکل بگیرد و تابع تغییرات دولتها و منافع دولتها عمل نکند، ما یک سال روی این موضوع کار کردیم، در کمیسیون فرهنگی دولت، در هیئت دولت و... مطرح شد و در آستانه نهایی شدن بود که یک باره آقای احمدینژاد گفت باید این مسیر دوباره طی شود! البته اینجا هم ما ناامید نشدیم و دوباره این مسیر را طی کردیم و لایحه آماده شد که به مجلس برود، اما برای رفتن به مجلس به امضای رئیسجمهور نیاز داشت که آنجا جلوی این لایحه را گرفت و موضوع متوقف شد. بنابراین اقدامات مطلوبشان را با دور زدن وزارت ارشاد از همان مسیر میراث فرهنگی پیش میبردند، مثلاً اگر در نوروز برنامه داشتند، یا با هنرمندان نشست و برخاستی برگزار میکردند، به سوی وزارت ارشاد نمیآمدند و از همان طریق برنامههایشان را عملیاتی میکردند.
* با توجه به شناختی که از روحیات احمدینژاد و تیم همراه وی دارید، به نظر شما هدف اصلی وی از بازی جدیدی که راه انداخته چیست؟
در پشت اقداماتی که به تازگی آقای احمدینژاد انجام میدهد، از نامه به رهبر معظم انقلاب تا بستنشینی و... یک هدف مشخص وجود دارد و آن بازگشت به قدرت است. آقای احمدینژاد در واقع به دنبال این است که با توجه به نارضایتی مردم از عملکرد دولت اعتدال و همین طور رضایت مردم از خدماتی که در دولتهای دهم و نهم انجام شد که یک نمونهاش همین مسکن مهر است که با وجود همه هجمهها مردم از آن راضی هستند، که این هم نتیجه تلاش مجموعه دولت است و اصلاً قائم به یک فرد نیست، اینکه خود را به عنوان زبان گویای مردم معرفی کند و فکر کند فردا روزی اگر شرایطی که خودش مدعی است، رخ دهد، بتواند با حمایت افکار عمومی قدرت را به دست آورد که البته اینها توهم است و مصداق همان اشتباه محاسباتی است که رهبر معظم انقلاب مطرح کردند.
* رسانهها و افراد انقلابی در مواجهه با اقدامات احمدینژاد و تیم وی چه وظایفی دارند؟
کار بسیار دشوار است. دشمن چون میداند که با ضد انقلاب راه به جایی نمیبرد، به دنبال قرار دادن چهرههای انقلابی در برابر انقلاب است، همانگونه که در فتنه 88 یک طرف ماجرا کسانی بودند که سابقه انقلابی داشتند، نخستوزیر امام، منصوب امام در بنیاد شهید، رئیس مجلس و... وقتی دشمن پشت این چهرهها پنهان و با این مهرهها وارد میدان میشود، کار دشوار خواهد بود و ابهامی است که به سادگی نمیشود آن را حل کرد، درباره آقای احمدینژاد هم همین موضع صادق است.
شما ببینید، آقای احمدینژاد هویت خودش و شخصیت خود و محبوبیت خود را مدیون این است که به عنوان حامی و مدافع رهبری شناخته میشود، هر جا هم که در انتخاباتها حضور داشته و به پیروزیهایی رسیده است به همین دلیل بوده که میگفته است طرف مقابل برخلاف نظر رهبر معظم انقلاب عمل میکند و من میخواهم مطابق نظر رهبری و امام(ره) عمل کنم، ما باید برای حمایت از رهبری سینه سپر کنیم! اما حالا حرفهایی متفاوت میزند و کار را به جایی رسانده که شبکههای ضد انقلاب به او احسنت میگویند! خب این موضوعات باید برای نیروهای مؤمن و حامی انقلاب تبیین شود. باید این موضوع را تبیین کنیم که ما اگر از فردی حمایت میکنیم براساس عملکرد و گفتههای اوست و مجذوب افراد و وابسته و دل بسته افراد نیستیم. واقعیت این است که انقلاب به افراد وابسته نیست و با جدا شدن یک نفر انقلاب به پایان نمیرسد.