شهيد بهشتي حقيقتاً مثل سنگ آسياي گراني بود که با گردش خود، ده‌ها کار انجام مي‌داد؛ توليد انرژي مي‌کرد، کار راه مي‌انداخت، پيش مي‌رفت و فکر توليد مي‌کرد. اين شخصيت در مديريت، در اجرا، در اقدام، در فکر، در مباني فقهي و فلسفي، در تجربه و جهان‌ديدگي و روشنفکري و وسعت ‌نظر در آن پايه و رتبه بود. (امام خامنه‌اي، 7/4/1383)


بررسي تحولات آموزش و پرورش در ایران


 اکبر ادراکی/ آموزش و پرورش را مي‌توان رکن نظام تربيتي و تحول نيروي انساني جامعه دانست که تمامي عرصه‌هاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و حتي امنيتي و... را به طور مستقيم تحت تأثير خود قرار داده است. آموزش و پرورش در ايران از سابقه‌ای طولاني برخورد بوده و تاريخچه ورود سازمان مدارس به زمان تأسيس مدرسه دارالفنون در سال 1228 هجري شمسي برمي‌گردد. در واقع، از اين زمان تحولي جدي در نظام آموزشي کشور به چشم مي‌خورد و سير تحولات از اين زمان به تدريج به سمت آموزش و پرورش امروزي حرکت می‌کند. اين مدرسه که به سبک اروپايي اداره می‌شد، شامل دوره‌هاي متوسطه و عالي بود و به دنبال آن با تشکيل وزارت علوم در سال 1232 و سپس آغاز حکومت مشروطه، مدارس متعددي در سطح ابتدايي و متوسطه در تهران و شهرستان‌ها توسعه يافتند.
پس از تشکيل وزارت علوم در سال 1232، در سال 1286 قانون اداري معارف به تصويب رسيد و در آن ترتيب شعبه‌هاي ادارات مرکزي، وظايف وزير و اعضاي ادارات و ترتيب ادارات معارف و اوقاف در ولايات و ايالات مشخص شد. با تصويب قانون اساسي معارف در سال 1290، برای اولين بار در ايران ساختار آموزشي آموزش و پرورش به این شرح تعيين شد: مکاتب ابتدايي دهکده (روستايي)، مکاتب ابتدايي بلدي (شهري)، مدارس متوسطه، مدارس عاليه.
در سال 1317، با تصويب کلمة فرهنگ به جاي معارف در فرهنگستان ايران، وزارت معارف، وزارت فرهنگ ناميده شد. اين عنوان تا تصويب قانون و تفکيک وزارت فرهنگ در سال 1343 همچنان پابرجا بود.
از سال 1322، آموزش مقطع دبستان براي هر ايراني اجباري و مجاني شد. به موجب قانون فرهنگ مصوبه 1290 آموزش عمومي به سبک 6ـ6، يعني شش سال ابتدايي و شش سال متوسطه انجام مي‌گرفت. در برنامه سوم در راه اجراي برنامه‌هاي آموزشي گام‌هاي مؤثري برداشته شد. در سال 46 تعداد کل دانش‌آموزان مدارس به 3/2 ميليون نفر رسيد که حدود 55 درصد گروه سني لازم‌التعليم (۶ تا ۱۲ سال) را تشکيل مي‌داد. اين نسبت در شهرها، 74 درصد و در روستاها 44 درصد بود.
سپاه دانش که از سال 1341 تأسيس شده بود هرچند در باسواد کردن روستاييان نقش‌ داشت، اما نباید فراموش کرد که هدف از ايجاد سپاه دانش تنها آموزش نبود؛ بلکه اهداف اجتماعي و سياسي متعددي را دنبال مي‌کرد.
هدف کلي برنامه چهارم (51ـ47) رشد سريع آموزش و پرورش بود، به طوری که تعداد باسوادان از 7/4 نفر در آغاز برنامه به 9 ميليون در پايان برنامه افزايش يافت.  در سال 56 (در پايان برنامه پنجم ) نرخ باسوادي در گروه سني 6 تا 29 سال، 66 درصد است که در مناطق شهري 81 درصد و در روستا 41 درصد بود. با وجود اين هنوز تفاوت فراوانی بين نسبت باسواد شهري و روستايي و زنان و مردان مشاهده مي‌شد. 37 درصد زنان و 61 درصد مردان در سال 56 باسواد بودند. در سال 56، در کشور 2/5 ميليون دانش‌آموز در ۳۹ هزار و ۶۰۰ مدرسه ابتدايي، 4/1 ميليون دانش‌آموز در ۲ هزار و ۹۰۰ مدرسه راهنمايي و 860 هزار دانش‌آموز در هزار و ۴۰۰ دبيرستان بودند.
از سال 1358 تا 1360 پس از مطالعات گسترده، طرح تغيير نظام بنيادين آموزش و پرورش تهيه و براي تصويب به شوراي عالي انقلاب فرهنگي پيشنهاد شد. در سال 1369 طرح نظام جديد متوسطه تدوين و در شوراي عالي انقلاب فرهنگي تصويب و دورة متوسطه سه سال و دورة پيش‌دانشگاهي يک سال تعيين و اعلام شد: از سال 1369 تا سال 1391 و ۱۳۹۲ در ساختار آموزشي آموزش و پرورش ايران تغييراتي ايجاد و طبق سند تحول بنيادين آموزش و پرورش مصوب آذر ماه، شوراي عالي انقلاب فرهنگي شامل دورة ابتدايي شش ساله، دورة اول متوسطة سه ساله و دورة دوم متوسطة سه ساله تعيين شد. 
روند نماگرهاي آموزش و توسعه‌اي انساني بر اساس اولين گزارش ملي توسعه انساني که سازمان ملل متحد و با همکاري سازمان برنامه و بودجه ايران تهيه کرد، نشان مي‌دهد که نرخ باسوادي و سطح آموزش و پرورش در دوره جمهوري اسلامي نسبت به رژيم مشروطه سلطنتي، از رشد چشمگيري برخوردار بوده است.
مطالعه سياست‌هاي رژيم مشروطه پهلوي و آمارهاي ارائه شده، نشان مي‌دهد که جهت‌گيري‌ها و سياست‌هاي آموزش و پرورش با توجه به سياست‌هاي کلان کشور عموماً در جهت توسعه نيروي انساني کارگر در سطح مهارت‌هاي عادي و حضور نیافتن نيروهاي آموزش‌ديده در توليد علم، نظريه و فناوری بوده است.
يک نگاه سطحي به جدول آمار دانش‌آموزان اعزامي به المپيادهاي بين‌المللي و مدال‌هاي دریافتی آنان نشان مي‌دهد که به دليل همان حاکميت سياست‌هاي وابسته و متکي به علوم و فنون غربي، ايران در طول حاکميت رژيم مشروطه سلطنتي با وجود اينکه جهان با سرعت چشمگيري در پي توليد علم و فناوری و مهارت به پيش مي‌رفت، هيچ جايگاهي در هيچ يک از المپيادهاي جهاني نداشت. آمارها نشان مي‌دهد که پیش از انقلاب اسلامي، دانش‌آموزان ايراني در المپيادهاي جهاني شرکت نداشتند.
حضور فعال و مؤثر ايران در المپيادهاي مذکور پس از انقلاب اسلامي و مشخصاً از سال 1366 آغاز شد. زمينه فراهم شدن حضور دانش‌آموزان در المپيادهاي جهاني در سال 1366 را بايد در سياست‌هاي آموزش و پرورش ايران پس از انقلاب اسلامي در تقويت بنيه دروس علوم پايه به ویژه رياضيات در مدارس و ايجاد انگيزه در ميان دانش‌آموزان جست‌وجو کرد. 
در تقويت آموزش در ابعاد مختلف؛ توسعه مقاطع تحصيلي، توسعه مدارس فني و حرفه‌اي، افزايش نرخ پوشش تحصيلي، ارتقاي نرخ گذر تحصيلي، افزايش نرخ قبولي دانش‌آموزان، افزايش فضاهاي آموزشي و کاهش تراکم دانش‌آموزان در کلاس، توسعه آموزش کودکان استثنايي، توسعه پرورش استعدادهاي درخشان، توسعه مدارس خارج از کشور، افزايش سطح تحصيلي معلمان و افزايش ارائه خدمات به فرهنگيان، از جمله اقداماتی است که مي‌توان گفت در انقلاب اسلامي در طول چهار دهه گذشته بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
در توسعه مدارس روستايي، رژيم مشروطه سلطنتي با توجه به سياست‌هاي توسعه شهرنشيني و کم‌توجهي به روستاييان و تحقير روستا و روستايي، نه تنها تلاش جدي براي رشد فرزندان زحمتکش روستا به خرج نمي‌داد؛ بلکه با بي‌مهري نسبت به آنها زمينه را براي مهاجرت آنها به شهرها براي تأمين نيروي کار ارزان صنايع مونتاژ، فراهم مي‌کرد. دختران و زنان روستايي در اين سياست سهم بسيار ناچيزي در کسب علم و آموزش داشتند. اما در جمهوري اسلامي ايران توجه به اقشار محروم و به ویژه روستاييان سرلوحه سياست‌هاي نظام قرار گرفت.
شرح این تفاوت‌ها و دستاوردهای حاصل شده به این معنا نیست که امروز دستگاه کلیدی و عریض و طویل آموزش و پرورش با مشکلات و کمبو‌دها مواجه نیست! واقعیت آن است که تا تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی در آموزش و پرورش فاصله طولانی وجود دارد. معلمان و مديران مهم‌ترین دستگاه فرهنگی کشور متأسفانه از مشکلات متعددی رنج می‌برند که باید برای رفع آن در دهه پنجم انقلاب اسلامی تلاش وافر کرد.


 مهدي دنگچي/ محمود قندي سال 1323 در خانواده‌اي مذهبي در تهران متولد شد، تحصيلات ابتدايي را در دبستان محمدي و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان علوي در سال 1341 به پايان رسانيد. او يكي از بهترين شاگردان اين دبيرستان به شمار مي‌رفت تا جایی که استاد «روزبه» يكي از بنيانگذاران دبيرستان علوي هميشه مي‌گفت من دو اميد در علوي دارم كه يكي از آنها قندي است.
شهيد قندي همه سال‌هاي دبيرستان را با رتبه اول به پايان رسانده بود و ديپلم خود را با معدل 85/19 گرفت. دوره فوق‌ليسانس مهندسي الكترومكانيك را در دانشگاه تهران در سال 1345 به پايان رسانيد و سپس براي ادامه تحصيل به دليل نبودن مراتب عالي اين رشته در ايران به سفارش مربيان خويش عازم آمريكا شد و چون هميشه شاگرد اول بود، مخارج او را خود دانشگاه تأمين می‌کرد. در سال 1350 محمود قندي درجه دكتري خود را با بالاترين نمره دانشگاهي در رشته مهندسي برق و الكترونيك گرفت و پس از مراجعت به ايران شروع به تدريس در دانشگاه فني دانشگاه تهران و دانشكده مخابرات كرد.
در زمان اوج‌گيري انقلاب اسلامي قندي به همراه دو دوست خويش به منظور پخش اعلاميه امام(ره) به زندان افتادند، پس از پيروزي انقلاب به سمت رياست دانشكده مخابرات و سپس از سوی شوراي انقلاب به وزارت پست و تلگراف و تلفن منصوب شد. وی فعاليت‌هاي اسلامي‌ـ سياسي خود را در كتابخانه اسلامي دانشكده فني آغاز كرد. در آمريكا نيز اين فعاليت‌ها را ادامه داد و يكي از افراد مؤسس انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا بود. در همان سال‌ها به همراه شهيد چمران و چند نفر ديگر اساسنامه انجمن را نوشتند.
قندي يكي از شاگردان استاد علامه طباطبايي صاحب «تفسير ‌الميزان» بود. وي در فلسفه نزد استاد شهيد مطهري درس مي‌گرفت. ابتدا اين كلاس‌ها در مدرسه مروي و پس از محدوديت‌هاي رژيم براي اين قبيل كلاس‌ها در منزل استاد مطهري تشكيل مي‌شد. خانم استاد شهيد مطهري مي‌گويد، استاد شهيد فقط از دو شاگرد تعريف مي‌كرد و به آن دو اميد فراوان داشت كه شايد در دروس فلسفه و فقهي ستارگاني در جهان اسلام باشند كه يكي از آنها آقای قندي بود؛ زيرا وی از پراستعدادترين شاگردان استاد به شمار می‌آمد. قندي از محضر شهيد مظلوم دكتر بهشتي نيز بهره‌های بسيار برده بود و به توصيه ديگر استادانش نزد يكي از مجتهدان آگاه تهران شروع به خواندن درس فقه و اصول كرد. در اين كلاس نيز همچون كليه مكان‌هايي كه قندي درس داده يا درس خوانده بود، استعدادش همه استادان فن را خيره کرده بود. قندي در آخرين ساعات زندگي‌اش پیش از شركت در جلسه حزب جمهوري اسلامي به كلاس درس فقه رفته بود. وی از نظر مراتب فقهي به دروس خارج رسيده بود. او پس از اتمام كلاس به سوي محل حزب جمهوري اسلامي رفته و در آنجا به فيض عظيم شهادت كه هميشه آرزوي او و همسرش بود، نايل شد. شهادت او براي دانشگاهيان مسلمان، روحانيت مبارز و ياران قديمي‌اش بسيار غم‌انگیز بود.



ما در دوران جنگ، از جهات گوناگون، محدوديت‌هاي زيادي از قبيل سلاح، مهمّات و ابزارهاي جنگي داشتيم. حال هم اين آقايان [آمريکايي] مي‌خواهند زحمت بکشند و براي ما محدوديت ايجاد کنند. مگر ما در هشت سال دوره‌ جنگ، محدوديت نداشتيم؟! آنجا چه کار کرديم؟ من شايد يک وقت ديگر هم اين را گفته باشم: برادران و خواهران! تعجّب مي‌کنيد اگر بدانيد که مسئولين ما، سيم خاردار خريده بودند؛ مي‌خواستند از کشور شوروي عبور دهند و بياورند؛ اما شوروي نمي‌گذاشت! سيم خاردار ديگر چيست؟! چه وسيله‌اي، دفاعي‌تر از سيم خاردار؟! از خودش هم نخريده بودند که مثلاً بگويد «نمي‌فروشم.» بلکه از جاي ديگر خريده بودند. 
خب؛ اين جمهوري اسلامي، همان کشوري است که در آن وقت اين محدوديت‌ها را داشت. مي‌دانيد نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد که به فضل پروردگار و به حول و قوّه‌ الهي، جوانان مؤمن اين مملکت، به گوشه‌ انبارها و کارگاه‌ها رفتند؛ درها را روي خودشان بستند و مشغول کار شدند. ما امروز برخي از پيچيده‌ترين ابزارهاي جنگي را که دشمن به عقلش هم خطور نخواهد کرد، خودمان در داخل تهيه مي‌کنيم.
چطور ما توانستيم؟ در اين مملکت، خلبان با هواپيماي آمريکايي پرواز مي‌کرد؛ همافر و افسر فنّي کارهاي تعميراتي‌اش را انجام مي‌دادند؛ امّا هيچ کدام جرئت نداشتند قطعات اين هواپيما را باز کنند، ببينند چه شکلي است. اسم‌شان هم تعميرکار بود! قطعات هواپيما وقتي خراب مي‌شد، بايد مي‌بردند آمريکا، آنجا تعمير مي‌کردند. اجازه‌ تعمير قطعات هواپيماي آمريکايي، به تعميرکار ما که با آن هواپيما سروکار داشت، داده نمي‌شد. همين نيروهاي مسلّح و مردم اين کشور، توانستند پيشرفتي عظيم در اين زمينه ايجاد کنند. چرا؟ به برکت همان تحريم‌ها و جلوگيري‌ها. حال تهديد مي‌کنند که «ما رابطه‌ تجاري‌مان را با ايران قطع مي‌کنيم.» خب؛ به درک قطع کنيد! مگر ما بدمان مي‌آيد؟! ما خوشحال مي‌شويم که شما رابطه‌تان را با ما قطع کنيد. (امام خامنه‌اي، 13/2/1374)


مروري بر حقوق بشر آمريکايي

 مهدی حسن‌زاده/ اگر کسي از تاريخ شکل‌گيري ايالات متحده آگاه نباشد، گمان می‌کند سياه‌پوستان ساکنان اصلي قاره آمريکا بوده‌اند! اروپايي‌هايي که در اوايل قرن شانزدهم در آمريکا سکني گزيدند، سياه‌پوستاني را با خود به اين سرزمين آوردند که آنها را برده خود کرده بودند. در سال 1610، کشتي هلندي «هاف مون» به ويرجينيا رسيد و برده‌هایی از قاره آفريقا را وارد اين منطقه کرد. به تدريج که مردم سفيدپوست در آمريکا ساکن و پراکنده شدند، برده‌داري نيز ريشه‌هاي خود را در آمريکا گستراند. به ويژه در سال‌هاي ۱۶۱۹ تا ۱۸۶۵، تاريخ شاهد آمريکاي نژادپرستي بود که توده آمريکاییان آفريقايي‌تبار را از ستم خويش به ستوه آورده بود. به گواه تاريخ در سده ۱۸۰۰ برده‌داري در همه جاي آمريکا ديده مي‌شد، سياهان حقوق و امتيازاتي را که سفيدپوستان از آنها برخوردار بودند، نداشتند، اين حقوق شامل حق رأي، حق تحصيل، حق اشتغال و حتي حق رفتن به مکان‌هاي عمومي خاص مي‌شد. هر کاري که آنها مي‌توانستند انجام دهند، محدود و کنترل شده بود.
ماساچوست در سال ۱۶۴۱ برده‌داري را قانوني کرد و به اولين ايالتي تبديل شد که به اين اقدام جلوه قانوني بخشيد و «جرجيا» آخرين مستعمره‌اي بود که برده‌داري را در سال 1750 قانوني اعلام کرد. سخت‌ترين وضعيت در ويرجينيا حاکم بود؛ به گونه‌ای که در آنجا قانوني تصويب شد که مي‌گفت: «اگر بچه‌اي از مادري برده متولد شود، او نيز برده خواهد بود.»
در سال 1673 براي اولين بار گروهي از سفيدپوستان از «جرج فاکس» مؤسس جمعيت مسيحي «کويکارز» خواستند تا برده‌داري را لغو کند و وي نيز اين کار را در شهرکي در ايالات نيوجرسي منع کرد. چند سال بعد در سال 1688 شاهد اولين تظاهرات سفيدپوستان علیه برده‌داري در فيلادلفيا بوديم که در آن مسيحيان ليبرال از دو گروه «کويکرز» و «مانونات» شرکت داشتند؛ اما تا لغو برده‌داري در ايالات متحده دهه‌ها فاصله بود.
در نيمه دوم قرن هجدهم، خيزشي عليه بريتانيا در آمريکا شکل گرفته بود، مسائل حقوق بشري و استقلال در حال به دست آوردن جايگاه خود بودند و مجموع اين تحولات، سياست‌هاي بريتانيا را در اين کشور با مشکل مواجه کرده بود. در بحبوحه اتفاقات مذکور، بسياري از حقوق مدني براي آمريکاییان آفريقايي‌تبار مطرح شد و حتي برخي از آنها نيز به دست آمده و آزاد شد؛ اما وضعيت سياه‌پوستان هرگز بهبودي نيافت.
نااميدي برخي بردگان را به سمت شورش مي‌کشاند. احتمالاً بزرگ‌ترين شورش ايالات متحده در سال 1811 م در نزديکي «نيواورلئانز» روي داد که ۴۰۰ تا ۵۰۰ برده در آن شرکت داشتند. ارتش ايالات متحده و نيروهاي نظامي به آنها حمله کردند و به شورش پايان دادند. در سال 1822 م يک سياه‌پوست آزاد به نام «دنمارک وسي» سعي کرد در «کاروليناي جنوبي» شورش به راه بیندازد؛ اما برنامه‌ وی لو رفت و او را به همراه 34 نفر ديگر به دار آويختند. سپس در تابستان 1831 م در ويرجينيا، با تحريک برده‌اي به نام «نت ترنر» حدود هفتاد برده به اعمال خشونت‌آميز در مزارع دست زدند. آنها حداقل 55 مرد، زن و کودک را کشتند. وقتي مهمات آنها تمام شد، دستگير و ترنر و سايرين نيز به دار آويخته شدند.
با نزديک شدن به اواخر قرن نوزده، در جامعه آمريکا حملات عليه سياهان و حتي سفيدپوست‌هايي که با آنها همکاري مي‌کردند، بيشتر مي‌شد. از انتخابات ۱۸۶۸ دموکرات‌ها آشکارا از تبعيض عليه سياه‌پوستان حمايت مي‌کردند و براي باز داشتن آنها از رأي دادن، به خشونت، فساد و ارعاب متوسل مي‌شدند؛ به گونه‌ای که در سال ۱۸۶۷ سازمان سرّي ضد سياه‌پوستان آمريکا جمعيت آمريکاییان آفريقايي‌تبار را به طور گسترده مورد ارعاب و ترور قرار مي‌داد.
در سال 1860، شاهد جنگ داخلي در آمريکا هستيم که به ظاهر به بهانه لغو برده‌داري آغاز شد. هرچند در سال 1865، جنگ با پيروزي شمالي‌ها و به نفع قانون لغو برده‌داري به پايان رسيد؛ اما با غير قانوني شدن برده‌داري، نه تنها نژادپرستي کاسته نشد، بلکه بر شدت آن نيز افزوده شد و سياهان هرچند برده نبودند، اما از بسياري از حقوق شهروندي و اجتماعي محروم بودند. برای نمونه در سال 1866، در ايالت مي‌سي‌سي‌پي، قانون جدايي نژادي بين سفيد و سياه تصويب شد و به تدريج به بیشتر ايالات آمريکا سرايت کرد. در همان سال گروه متعصب و نژادپرست «کوکلاس کلان» شکل گرفت که با پوشيدن لباس‌هاي سفيد و ماسک مخصوص، به ترور سياه‌پوستان و آزار و اذيت آنها اعتقاد داشتند.
با وجود تصويب قانون لغو برده‌داري، تبعيض نژادي در آمريکا در قالب گروه‌هاي کوچک مخالف سياه‌پوستان، مانند «کوکلاس کلان»، «شواليه‌هاي کامليا» و «برادران سفيد» ادامه يافت و نژادپرستان آمريکايي همچنان سياه‌پوستان را مورد آزار و اذيت قرار مي‌دادند.
يکي از مهم‌ترين جنايات نژادپرستانه عليه سياه‌پوستان آمريکا در سال 1919 رخ داد که بيش از 43 سياه‌پوست در آن هدف گلوله قرار گرفتند، 16 نفر به دار آويخته و 8 نفر سوزانده شدند. در اين کشتار که از 27 جولاي تا 3 آگوست رخ داد و در تاريخ آمريکا به «تابستان سرخ» مشهور است، گروه‌هاي نژادپرست، سياهاني را که براي رسيدن به حقوق برابر مبارزه مي‌کردند، به طرز فجيعي به قتل رساندند.
در نيمه دوم قرن بيستم بار ديگر شاهد اوج‌گيري مبارزات عدالت‌خواهانه سياه‌پوستان هستيم. در 1955 پس از اينکه رزا بارکز، زن سياه‌پوست حاضر نشد صندلي خود در اتوبوس را به يک سفيدپوست بدهد، مأموران پليس او را دستگير کردند و همين اتفاق جرقه اعتراضات گسترده را زد. در سال 1963، در شهر «بيرمنگهام» ايالت «آلاباما»، پليس با استفاده از باتوم، شلنگ آب و سگ‌هاي هار به معترضان سياه‌پوست که بیشتر آنها زن و بچه بودند، حمله کرد. انتشار تصاوير سرکوب وحشيانه پليس در ايالات شمالي، تأثير عميقي بر جاي گذاشت.
در سال 1968، «مارتين لوترکينگ» کشيش و رهبر جنبش ضدنژادي در شهر «ممفيس» ايالت «تنسي» ترور مي‌شود و به دنبال آن شورش‌هايي اعتراض‌آميز در سراسر ايالات متحده شکل مي‌گيرد که حاصل آن پس از ده‌ها سال ظلم، تصويب قانون حقوق مدني و ممنوعیت جداسازي سفيد و سياه در اماکن عمومي بود.

اصحاب انقلاب‌ـ ۵

 سید مهدی حسینی/ پس از دستگیری امام(ره) در صبح روز 15 خرداد، سومین نقطه قیام خونین مردم برای آزادی ایشان در روستاهای اطراف شهر ورامین رقم خورد. از صبح خبر دستگیری امام به مردم آن منطقه رسیده بود و لحظه به لحظه این خبر گسترش می‌یافت، تا اینکه عده‌ای در قالب هیئت‌های مذهبی با نوحه‌خوانی و سینه‌زنی از ساعت 11 صبح راهی صحن امامزاده جعفر(ع) ‌شدند، همین که جمعیت زیاد شد، در فرصتی حاج‌حسن مقدس روی پله اول منبر قرار گرفت و از پشت میکروفون اعلام کرد: «ای مردم! خاک بر سرمان شد، مرجع تقلیدمان آیت‌الله‌العظمی خمینی را دیشب در قم دستگیر کردند...» با اعلام این خبر گریه و شیون مردم به هوا خاست و ولوله‌ای در جمعیت ایجاد شد، آنها یکباره شروع به دادن شعار کردند. در این بین چند نفر با مشورت روحانیون و علمای وقت تصمیم گرفتند به مردم بگویند بروند نماز بخوانند، ناهار بخورند و با خانواده خداحافظی کنند تا با آمادگی به سمت تهران حرکت کنند. ساعت دو بعدازظهر صحن امامزاده جعفر(ع) مملو از جمعیت شد، بعضی‌ها که به مکه رفته بودند و لباس احرام داشتند به عنوان کفن پوشیده بودند، عده‌ای از ناراحتی ناهار نخورده بودند، جمعی غسل شهادت کرده بودند، عده‌ای وصیت‌نامه نوشتند و با خانواده‌شان وداع کردند و... با عزم راسخ از صحن امامزاده بیرون زدند و از بازار عبور کردند و در حالی که جمعیت به راه خود ادامه می‌داد، مرتب به آن افزوده می‌شد. جمعی از زنان و کودکان هم پشت سر این جمعیت بودند که با اصرار عده‌ای برگشتند. در نزدیکی روستای قلعه‌سین، حاج‌شیخ محی‌الدین روی دیوار خرابه باغی قرار گرفت و گفت: «این راهی که می‌رویم کشته شدن دارد، زندان رفتن دارد، اسیر شدن دارد، شکنجه شدن دارد... هر کسی آمادگی ندارد از همین‌جا می‌تواند برگردد.» جمعیت یکپارچه صحبت‌های حاج‌آقا محی‌الدین را قطع کردند و فریاد زدند؛ «یا مرگ یا خمینی» و هیچ کس برنگشت. جمعیت با اراده بیشتری به راه خود ادامه داد، تا اینجا مسیر پاسگاه‌ها و کلانتری‌ها هیچ برخوردی با آنها نداشتند. سوار‌هایی که از طرف تهران به ورامین تردد داشتند اعلام می‌کردند در تهران کشت و کشتار کرده‌اند، آنها به کسی رحم نمی‌کنند. چندین ماشین نظامی از سمت شهرری به سوی باقرآباد می‌آیند و خود را آماده برای مقابله با شما کرده‌‌اند، ولی جمعیت قیام‌کننده به این حرف‌ها هیچ اعتنایی نمی‌کرد. جمعیت از خیرآباد هم عبور کرد تا به نزدیکی روستای باقرآباد رسید. نرسیده به پل یک جیپ نظامی آمد جلوی جمعیت توقف کرد، سرهنگ بهزادی به جمعیت دستور ایست داد، در حالی که حدود 10 قدم با جمعیت فاصله داشت، با صدای بلند گفت کجا می‌روید؟ رئیس شما کیست؟ بیاید جلو خودش را معرفی کند. جمعیت جلو فریاد زد ما رئیس نداریم، ما همه با هم هستیم.
سیدمرتضی طباطبایی و عزت‌الله رجبی در فاصله بین جمعیت و سرهنگ بهزادی ایستاده بودند. طباطبایی گفت: «باخبر شدیم دیشب مرجع تقلید ما آیت‌الله‌العظمی خمینی را در منزلش دستگیر کردند و به تهران بردند، آمده‌‌ایم بگوییم چرا ایشان را دستگیر کردید؟ تا خون در رگ‌ ماست آیت‌الله خمینی مرجع ماست.» 
سرهنگ بهزادی فریاد زد: دستور می‌دهم برگردید! طباطبایی گفت: «اگر قرار بود از اینجا به خاطر حرف شما برگردیم‌، اصلاً از اول از منزل‌مان حرکت نمی‌کردیم.» در همین هنگام سرهنگ بهزادی دستور شلیک هوایی داد. اما وقتی طباطبایی با قاطعیت جواب بهزادی را داد، بهزادی با اسلحه کمری‌اش قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند. در این هنگام عزت‌الله رجبی با قمه‌ای که در دست داشت با ندای یاحسین به طرف بهزادی هجوم آورد، او با اسلحه مغز عزت‌الله را نشانه گرفت و وی را هم به شهادت رساند. پس از شهادت این دو نفر جمعیت با شعار یا مرگ یا خمینی خروشان به طرف نظامیان هجوم آوردند و سرهنگ بهزادی دستور شلیک مستقیم داد و فاجعه خونین و غم‌انگیزی رخ داد و زد و خوردها تا غروب ادامه یافت. عده‌ای در چاه‌های قنات، جمعی در گندمزارها، برخی در جوی‌ها مجروح افتاده بودند و به همان حالت به شهادت رسیدند.

 حميدرضا ميري/ منطقه عمومی عملیات بیت‌المقدس در میان چهار مانع طبیعی محصور است که از شمال به رودخانه کرخه کور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانه کارون و از غرب به هور الهویزه منتهی می‌شود. منطقه مزبور به جز جاده نسبتاً مرتفع اهواز‌ـ خرمشهر، فاقد هر گونه عارضه مهم برای پدافند است. عملیات بیت‌المقدس را می‌توان به چهار دوره زمانی تقسیم کرد؛ مرحله اول که از دهم اردیبهشت ماه آغاز شده بود، در محور قرارگاه قدس (شمال کرخه کور) به دلیل هوشیاری دشمن و وجود استحکامات متعدد، پیشروی نیروها به سختی امکان‌پذیر بود و در این میان تنها تیپ‌های 43 بیت‌المقدس و 41 ثارالله موفق شدند از مواضع دشمن عبور کرده و منطقه‌ای در جنوب رودخانه کرخه کور را به عنوان سر پل تصرف کنند. پوشش ندادن جناحین این یگان‌ها سبب شده بود فشار شدید دشمن بر آنها وارد شود. در محور قرارگاه فتح، یگان‌های خودی ضمن عبور از رودخانه به سرعت خود را به جاده اهواز‌ـ خرمشهر رسانده و به ایجاد استحکامات و جلوگیری از نقل و انتقالات و تحرکات دشمن در جاده مذکور دست زدند. در محور قرارگاه نصر، به دلیل تأخیر در حرکت و وجود باتلاق در کنار جاده اهواز‌ـ خرمشهر و همچنین تمرکز دشمن در شمال خرمشهر، نیروهای این قرارگاه نتوانستند به اهداف مورد نظر دست یافته و با قرارگاه فتح الحاق کنند. الحاق کامل قرارگاه نصر با قرارگاه فتح و همچنین تصرف اهداف مرحله اول قرارگاه قدس در دستور کار عملیات شب دوم قرار گرفت که با انجام آن تا حدودی اهداف مورد نظر محقق شد؛ اما برخی رخنه‌ها همچنان باقی بود تا اینکه سرانجام پس از پنج روز، جاده اهواز‌ـ خرمشهر از کیلومتر 68 تا کیلومتر 103 تثبیت و کلیه رخنه‌ها ترمیم شد.