نظام سرمایهداری همواره بر یک کلیدواژه تأکید دارد و آن، لزوم وارد شدن کشورها به نظام جهانی است. قدرتهای غربی چنین ترویج میکنند که کشورها نباید در انزوا باشند و باید برای ورود به نظام بینالملل تلاش کنند. آنها تأکید دارند در این معادله حاضر به کمکرسانی به کشورها نیز هستند. حال این پرسش اساسی مطرح میشود که نظام جهانی مورد نظر این کشورها چیست و در ازای تحقق این هدف، چه مطالباتی از کشورها دارند؟
بر اساس ساختار ادعایی این طیف با محوریت آمریکا، کشورها برای ورود به ساختار جهانی یا به زعم آنها آشتی با جهان، باید چند مؤلفه مورد نظر داشته باشند که شامل حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی میشود.
نمود عینی این رفتار را میتوان در سیاست آمریکا و چند کشور که خود را قدرت برتر غرب مینامند، در قبال اتحادیه اروپا و ناتو مشاهده کرد. در اتحادیه اروپا هر چند بر اصل سود و منفعت مشترک تأکید میشود، اما عملاً کشورهایی، مانند آلمان، فرانسه و انگلیس برای سایر کشورهای اروپایی تصمیم میگیرند و در بسیاری از مواقع نیز با واسطه به تحقق اهداف آمریکا منجر میشود.
اکنون در ساختار اتحادیه اروپا و ناتو سه نکته به وضوح دیده میشود؛ نخست آنکه کشورهای کوچک تحت این پیمانها حقی برای تصمیمگیری سیاسی و اقتصادی ندارند و صرفاًً کشورهایی هستند که پیرو سیاستهای آمریکا و بزرگان اروپا هستند. نمود عینی این وضعیت اجرای طرحهای ریاضت اقتصادی در بسیاری از این کشورها است که با وجود هزینههای سنگین برای آنها مجبور شدهاند آن را اجرا کنند. اوضاع بحرانی کشورهایی همچون یونان، پرتغال، ایرلند و حتی ایتالیا و اسپانیا نیز نمودی از این وضعیت است. جالب توجه آنکه در حوزه ناتو نیز وضعیت مشابهی دارند، چنانکه باید تأمینکننده هزینههای مالی و انسانی آمریکا در لوای حفظ نام و تقویت ناتو باشند.
گفتنی است، کشورهای اروپایی به دلیل حذف استقلال سیاسی خود، به انجام کارهایی وادار میشوند که به تشدید بحران اقتصادی و چالشهای جهانی برای آنها منجر شده است. مشارکت اجباری این کشورها در اعمال تحریمهای آمریکا و بزرگان اروپا علیه سایر کشورها نمودی از این وضعیت است.
هرچند که اروپاییها تحریمهایی را علیه کشورهایی نظیر جمهوری اسلامی ایران، چین و کوبا وضع کردهاند؛ اما به اذعان خودشان نتیجه این تحریمها تشدید چالشهای اقتصادی برای آنان بوده است. نداشتن استقلال سیاسی و اقتصادی، هزینههای معنوی بسیاری نیز برای کشورهای کوچک اروپایی به همراه داشته که بخشی از آن ایجاد حس حقارت میان ملتهای آنان و بخشی از آن نیز منفور شدن نزد افکار عمومی جهان است.
برای نمونه، به دلیل روابط شخصی سران آمریکا و کشورهایی، مانند انگلیس، فرانسه و آلمان با رژیم سعودی اتحادیه اروپا از محکومسازی جنایات سعودی در یمن و منطقه خودداری میکند؛ حال آنکه این اقدام اتحادیه اروپایی به پای تمام کشورهای این قاره نوشته میشود. بسیاری از کشورهای اروپایی به دنبال محکومسازی و مخالفت با جنایات سعودی هستند، اما چون در قالب ناتو و اتحادیه اروپا استقلال سیاسی و اقتصادی خود را از دست دادهاند، چارهای جز سکوت و حمایت ندارند.
دوم آنکه، در حوزه فرهنگی نیز بسیاری از این کشورها به اجبار در قالب همسانی و همسویی با اتحادیه، فرهنگ بومی خود را کنار گذاشته و از روی اجبار ساختار فرهنگی جاری در کشورهای بزرگ اروپایی را پذیرفتهاند که یکی از ابعاد آن، ترویج فرهنگ خشونت و نژادپرستی در این جوامع بوده است. نمونه بارز این وضعیت نوع رفتارهای غیرانسانی بسیاری از کشورهای اروپایی با پناهجویان آواره از جنگ است که تحت تأثیر فضای روانی و القایی بزرگان اروپا در کیان بسیاری از جوامع اروپایی ایجاد شده است.
نکته نهایی درباره ذوب شدن کشورهای اروپایی در جامعه جهانی ادعایی قدرتهای بزرگ را میتوان در حوزه نظامی مشاهده کرد. بسیاری از این کشورها در لوای نام رفتار مشترک با قدرتهای غربی از داشتن ارتش و نیروی دفاعی مستقل محروم شدهاند و برای کوچکترین اقدام دفاعی در لوای نام ناتو به قدرتهای امپریالیستی، نظیر آمریکا وابسته هستند. بررسی ساختار نظامی حاکم بر اروپا نشان میدهد، بسیاری از این کشورها از یک سو اشغال شده نظامی آمریکا هستند و از سوی دیگر به دلیل نداشتن استقلال نظامی به اجبار ناتو وابسته شدهاند. ناتویی که جز تأمین خواستههای نظامی آمریکا و انگلیس کارکرد دیگری نداشته و سایر اعضا با ضعف نظامی به اجبار باید در این پیمان باقی بمانند و هزینههای انسانی مادی و انسانی جنگافروزیهای آنان را تأمین کنند و به این ترتیب ناخواسته شریک جرم خیانات جهانی آنان میشوند. بر اساس این میتوان گفت، واژه ورود به نظام بینالملل ادعاییِ بزرگان غرب بهویژه آمریکا به معنای حذف شدن از ساختار جهانی و تبدیل شدن به مهرهای وابسته و بدون استقلال و آزادی است که با واژه زیبایی، همچون آشتی با جهان یا قرار گرفتن در ساختار جهانی آن را پنهان میکنند.