یكی از شبهاتی كه اعضای گروهك غیرقانونی نهضت آزادی در سال‌های اخیر تلاش كردند تا در ذهن جوانان نسل سوم انقلاب جا بیندازند این مسئله بود كه مبارز و مجاهد شهید دكتر مصطفی چمران، از اعضای فعال نهضت آزادی بود و در حالی به شهادت رسید كه همچنان به آرمان‌های آن متعهد بود. 
***
نهضت آزادی از جمله گروه‌های سیاسی بود كه در فضای به نسبت باز سیاسی در آغاز دهه 40 فعالیت مستقل سیاسی خود را آغاز و اعلام موجودیت کرد. اعضای فعال نهضت پیش از آن در ذیل جبهه ملی ایران فعالیت می‌كردند و در ماجرای نهضت نفت نیز در دهه‌های 20 و 30 فعال بودند. حضور مهندس بازرگان و دكتر یدالله سحابی در رأس این تشكل سبب شد تا نهضت آزادی بتواند در دوران فترت گروه‌های سیاسی ـ اسلامی فعال، از میان دانشجویان مذهبی دانشگاه‌ها و آنها كه بازرگان و سحابی را می‌شناختند، عضوگیری كند كه از جمله آنهایی می‌توان به شهید بزرگوار مصطفی چمران اشاره کرد.
آشنایی با مهندس مصطفی چمران به پیش از اعلام موجودیت رسمی نهضت و در دهه 30 برمی‌گردد، آن‌گاه كه چمران در قامت دانشجویی جوان در سال 1332 به دانشكده فنی دانشگاه تهران قدم گذاشت. بازرگان در آن سال‌ها در دانشكده فنی كرسی تدریس داشت و طبیعتاً چمران نیز مدتی در محضر استاد مطالبی در زمینه «ترمودینامیك» آموخت. چمران كه با شركت در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، آشنایی با مسائل مذهبی و سیاسی را از 15 سالگی در مسجد هدایت، آغاز كرده بود، از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود كه به تدریج با مهندس بازرگان ارتباط برقرار کرد.
اما این ارتباط دوام چندانی نیافت و مصطفای جوان خیلی زود عزم سفر كرد (سال 1337) و با رتبه شاگرد اول با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد تا پس از تحقیقات‏ علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا ـ برکلی ـ با ممتازترین درجه علمی در رشته دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما فارغ‌التحصیل شود.
با اعلام موجودیت نهضت آزادی در سال 1340، چمران در ایران نبود كه بتواند به عضویت آن درآید و سند و مدركی نیز مبنی بر عضویت رسمی وی در نهضت آزادی در این ایام وجود ندارد و همین جدایی و فاصله چند ساله بود كه زمینه واگرایی چمران از نهضت آزادی و شكل‌گیری «چمرانی جدید» با هویتی متفاوت از تعلقات پیشین را در وی فراهم آورد. در اواخر سال 1349 و آغاز دهه 50 مصطفی چمران تمام مقامات و افتخارات و فرصت‌های عالی شغلی و زندگی مرفه در آمریكا را رها كرد و بنا به دعوت امام موسی صدر و به منظور ایجاد پایگاه مبارزاتی جدید (گروه امل)، راهی لبنان شد. (وی پیش از این نیز دو ـ سه سالی در مصر دوره آموزش‌های نظامی و مبارزات چریكی و پارتیزانی دیده بود) وی تا پیروزی انقلاب اسلامی و ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر هرگز به ایران بازنگشت و نزدیک به 20 سال از ایران و نهضت آزادی دور شده بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود كه چمران به شوق دیدار حضرت امام(ره) (نه به قصد تجدید دیدار با مهندس بازرگان و اعضای نهضت آزادی!) به طور موقت به ایران آمد، ولی پس از دیدار با حضرت امام چنان شیفته ایشان شد كه همه تشكیلات و برنامه‌هایش در لبنان را رها كرد و برای همیشه در ایران اسلامی ماندگار شد. «غاده چمران» (همسر شهید) در این‌باره می‌گوید: «وقتی که مصطفی به ایران رفت نامه فرستاد که امام از من خواسته بمانم و من هم می‌مانم!» این عبارات به وضوح نشان می‌دهد که شاید تنها عاملی که سبب ماندن شهید چمران در ایران شده بود، درخواست امام از وی بود، نه مناسبات حزبی و رفاقت‌های سازمانی!
بازگشت چهره شهیری چون دكتر مصطفی چمران كه حال در دوران میانسالی، هم از تجربه بالای مبارزاتی برخوردار بود و هم از نظر علمی در عالی‌ترین سطوح قرار داشت، كافی بود كه سران دولت موقت را تحریك كند تا وی را برای همكاری دعوت کنند. آشنایی چمران و مهندس بازرگان و دوستی چندین ساله چمران و دكتر یزدی در آمریكا نیز زمینه را هموار ساخت تا چمران با سمت معاونت نخست‌وزیر در امور انقلاب به ظاهر به اعضای نهضت آزادی نزدیك شود.
نكته اساسی در این میان آن است كه ما در این ایام كمترین همگرایی سیاسی بین چمران و جریان نهضت آزادی را نمی‌بینیم و برعكس چمران بیشترین ارتباط و همراهی را با حضرت امام(ره) و یاران و همراه ایشان دارند از جمله حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای . 
در این ایام حوادث متعددی اتفاق افتاد كه به خوبی مرزبندی‌های چمران از نهضت آزادی و نزدیكی وی با جریان خط امام را آشكار می‌سازد و راه را برای مصادره فرصت‌طلبانه اقدامات افتخارآمیز چمران به نفع نهضت آزادی می‌بندد:
۱ـ یكی از اختلافات عمده چمران و نهضت آزادی، پافشاری چمران در برخورد قاطع با عوامل ضدانقلاب در کردستان بود؛ مسئله‌ای که با سیاست دولت موقت همخوانی نداشت. لازم به ذکر است که در پی کوتاهی مقامات دولت موقت و طولانی شدن مذاکرات آنها با تجزیه‌طلبان مسلح کرد، مناطق آزاد شده کردستان دوباره جولانگاه نیروهای ضدانقلاب شد. دکتر چمران بیش از همه از عملکرد دولت موقت ناراحت بود. البته این ناراحتی، پایان رابطه او با اعضای دولت موقت نبود، اما هرگز سبب نشد که بر سر عقایدش با کسی معامله کند، یا اختلافات خود را با دولت موقت بپوشاند. اینجا بود که تفاوت‌های او با کادر رهبری نهضت آزادی بیش از پیش آشکار شد و درست در همان زمان روزنامه‌ها عکسی از شهید چمران به تصویر کشیدند که در عینکش تانک بود و شلیک می‌کرد! (برای درک کامل این موضوع به دست‌نوشته‌های شهید چمران و نیز نامه‌ای که پس از ختم غائله پاوه به امام(ره) نوشتند، مراجعه کنید).
2ـ یکی دیگر از اختلافات اساسی شهید چمران با نهضت آزادی به ماجرای انحلال مجلس خبرگان مربوط می‌شود. پس از آنکه در دولت موقت طرحی مبنی بر انحلال مجلس خبرگان به تصویب رسید و قرار شد که آن را نزد امام ببرند، شهید چمران از جمله افرادی بود که از امضای آن خودداری کرد!
3ـ نكته قابل تأمل دیگر نوع همكاری متفاوت نهضت آزادی و چمران با جریان انقلاب و حضرت امام(ره) بود. در حالی كه اعضای نهضت مواضعی مخالف جریان خط امام اتخاذ می‌كردند و به تدریج از همكاری با انقلابیون كناره‌گیری كردند، چمران هر روز بیشتر از گذشته به حضرت امام(ره) نزدیك‌تر شده اطمینان ایشان را جلب نمود، به نحوی كه در تاریخ 20 اردیبهشت 1359، هنگام تشکیل شورای عالی دفاع، به نمایندگی حضرت امام (ره) در این شورا منصوب شد.
این همه به خوبی حكایت از آن دارد كه در تحلیلی منصفانه دكتر مصطفی چمران را بیش از آنكه بتوانیم به دلیل ارادت و قرابت 25 سال قبلش به مهندس بازرگان عضوی از نهضت آزادی معرفی کنیم، باید به دلیل همسویی با خط امام و قرابت و دلدادگی به انقلاب اسلامی و حضرت امام(ره) عضوی از اعضای جریان خط امام بدانیم كه سرانجام نیز در خط مقدم جبهه ای به شهادت رسید كه كمتر كسی از سران و هواداران نهضت آزادی پای‌شان به آنجا باز شده بود! به واقع، چمران در میان رزمندگانی جانفشانی كرد و به شهادت رسید كه جز نام و عشق حضرت امام خمینی(ره) را در ذهن و قلب خود نمی‌پروراندند.

دولت عراق از تحولات داخلی ایران تا آنجا استقبال می‌كرد كه به تضعیف اقتدار حكومت ایران، كنار رفتن شاه یا حداكثر سقوط شاه و روی كارآمدن پسرش با یك دولت ضعیف منجر شود. خواسته‌ای كه صدام حسین بعدها آن را این‌گونه به زبان آورد: «هشت ماه پیش از روی كار آمدن حكومت اسلامی، من گمان می‌كردم پسر شاه، شاه خواهد شد، شاه كنار خواهد رفت و نخست‌وزیر توسط مجلسی قدرتمند روی كار خواهد آمد و آخوندها نقش خود را به گونه‌ای ایفا خواهند كرد كه عراق را دچار دردسر نكنند.»
اما در كنار این وجه همراهی و همیاری، وجه دوم و نیمه پنهان مناسبات ایران و عراق در طول سال‌های 1975 تا 1979 نوعی ترس همراه با رقابت و سابقه نظامی و تسلیحاتی بود. این دو كشور اگرچه مناسبات جدیدی را پس از قرارداد 1975 بنا نهادند، اما هیچ‌گاه دست از جدال بر سر ماهیت فارسی یا عربی بودن خلیج فارس برنداشتند. مقامات و مطبوعات عراقی همواره تلاش داشتند با «خلیج عرب» خواندن خلیج فارس، این اصطلاح سیاسی و جعلی را جایگزین اصطلاح تاریخی «خلیج فارس» کنند.
دولت بعث عراق در اجرای «پان عربیسم» به مثابه پرجمعیت‌ترین كشور عربی ساحل خلیج فارس به دنبال احراز مقام رهبری در منطقه بود و آن‌گونه كه برژینسكی مشاور امنیت ملی دولت كارتر بعدها بیان داشت؛ «در آرزوی تأمین امنیت خلیج عربی» بود. این آرزوی قلبی دولت بعث عراق با نقش ژاندارمی شاه از خلیج فارس و خواست آمریكا در منطقه در دهه 1970 تعارض داشت. به همین دلیل بغداد تلاش می‌كرد حساسیت ایران و آمریكا را نسبت به اهداف خود تحریك نكند؛ اما در نهان، شرایط و امكانات لازم برای ایفای نقش رهبری در منطقه را تدارك می‌دید و به ویژه در بخش نظامی گام‌های بزرگی برداشت. این كشور كه در سال 1972 برای آموزش، تربیت و تجهیز ارتش خود قرارداد 15 ساله با شوروی (سابق) منعقد كرده بود، پس از كوتاهی مسكو از حمایت همه‌جانبه از دولت عراق در مقابل شاه و آمریكا در قضیه قرارداد 1975، به تدریج از دایره دوستی شوروی سابق فاصله گرفت و با نزدیكی به فرانسه و غرب نوعی توازن در مناسبات خارجی خود برقرار کرد. به علاوه در ساختار و تجهیزات نظامی خود نیز تنوع چشمگیری را به وجود آورد و از وابستگی صرف آن به سلاح‌های بلوك شرق ممانعت کرد. در سال‌های 1975 تا 1979 شمار نیروهای نظامی عراق از 188 هزار نفر به حدود 250 هزار نفر رسید و این كشور بیش از 15 میلیارد دلار اسلحه از شوروی، فرانسه و كشورهای دیگر خریداری كرد. این اصرار دولت عراق به تقویت نظامی خود به حدّی شاه را عصبانی می‌كرد كه در سال 1978 در مصاحبه‌ای با اوریانا فالاناچی، عراق را «بدترین همسایه» ایران خواند و گفت كه نمی‌داند عراق این همه سلاح را می‌خواهد چه كند؟

بررسی نهایی پیش‌نویس و تدوین قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی در دستور کار شورای انقلاب اسلامی بود. در کش‌وقوس جریانات سیاسی، آشوب‌ها و بلواها در آذر ماه سال ۵۸ مجلس خبرگان به کار خود پایان داد و در نهایت در تاریخ ۱۱/۹/۵۸ به همه‌پرسی گذاشته شد و با ۲/۹۸ درصد آرای مثبت ملت به تصویب رسید و پیروزی بزرگی را نصیب مردم انقلابی ایران کرد. طبق موازین قانون اساسی مصوب با آرای ملت برگزاری دو انتخابات در دستور کار شورای انقلاب قرار گرفت؛ یکی انتخابات ریاست جمهوری برای تأسیس دستگاه قوه اجرایی امور کشور، دیگری مجلس شورای اسلامی برای تشکیل دستگاه قانون‌گذاری و تأسیس قوه مقننه نظام جمهوری اسلامی ایران.
در این ایام امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در این دو نهاد حاکمیتی به شدت فعال بودند. از یک سو از اعضای شورای انقلاب بودند که در هیئت دولت هم شرکت می‌کردند و از سوی دیگر یکی از مؤسسان حزب جمهوری اسلامی بودند که در مشارکت دادن مردم انقلابی مسلمان (که یک طرف اصلی قضیه بودند) نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند. در مقابل، احزاب و گروه‌های سیاسی دیگر از قبیل کمونیست‌ها، التقاطی‌ها، ملی‌ها، لیبرال‌ها و سلطنت‌طلب‌ها بودند که در جست‌وجوی به دست گرفتن قدرت بودند. هر دوی این انتخابات  روزهای سخت و تلخی برای مؤسسان حزب جمهوری اسلامی داشت، امام خامنه‌ای خود از نزدیک شاهد و درگیر در این ماجراها بودند که در نهایت در تاریخ ۵/۱۱/۵۸ اولین انتخابات دوره ریاست جمهوری برگزار می‌شود و در بین نامزدها بنی‌صدر رئیس‌جمهور می‌شود.
چند هفته بعد، انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی در دستور کار قرار گرفت و حزب جمهوری اسلامی در یک برنامه‌ریزی هماهنگ دست به ائتلاف بزرگی زد. در این بین امام خامنه‌ای از طرف حزب جمهوری اسلامی و شهید مهدی شاه‌آبادی از طرف جامعه روحانیت وارد مذاکره شدند تا با گروه‌های همسو  یک فهرست مشترک از نامزدها معرفی کنند و در همین زمینه در تاریخ ۲۱/۱۲/۵۸ تفاهم‌نامه‌ای بین امام خامنه‌ای و شهید شاه‌آبادی تنظیم شد و در عرصه رقابت انتخاباتی در برابر سایر گروه‌ها آرایش گرفت و انتخابات در تاریخ ۲۴/۱۲/۵۸ برگزار شد و پیروزی بزرگی را نصیب حزب جمهوری اسلامی کرد و امام خامنه‌ای در دوره اول انتخابات با یک میلیون و چهارصد هزار رأی در مقام نماینده مردم تهران به مجلس راه یافت. امام خامنه‌ای در فهرست رأی‌آورنده تهران نفر پنجم شده بود. با این تدبیر و برنامه‌ریزی نامزد ائتلاف بزرگ اکثریت کرسی نمایندگان مجلس را در اختیار داشتند و مجلس دوره اول در برابر مخالفان نظام جمهوری اسلامی و جریانات ملی‌گراها، لیبرال‌ها، گروهک‌های کمونیستی و التقاطی و منفاق یک قطب قوی شد.

سازمان فراماسونري از طريق هند به ايران راه يافت و دستگاه عظيم فراماسونري انگليس شبكه گسترده‌اي در ايران پيدا كرد. ايران گذشته از اينكه بازار خوبي براي تجارت انگليس بود، كليد دروازه هند نيز به شمار مي‌رفت و نفوذ انگليس از طريق همان شبكه در اين منطقه استحکام یافت. دوران قاجار انگليس‌ها را مسلط ساخت و دوران پهلوي بر آن تسلط افزود. بیشتر رجال سياسي و دولتمردان ايران در دو قرن گذشته پيوسته با اين شبكه مربوط بوده و گاهي مسير نهضت‌هاي مردمي را هم برحسب خواست خود تغيير داده‌اند. برای نمونه در جريان مشروطيت آزاديخواهان را براي رسيدن به هدف،‌ به بست نشستن در سفارت انگليس تشويق کردند. 
فراماسوني هميشه كوشيده است اقليت‌هاي مذهبي را تحريك و مسئله ايجاد کند. حكومت‌هاي استعماري انگليس سعي داشتند عوامل خود را به صورت مجريان صديقي در پست‌هاي حساس قرار بدهند و گاهي هم در چندين ده سال در چهره مردان ملي ذخيره کنند. سياست فراماسونري هيچ‌گاه درباره ايران نقش نيكخواهانه و اصلاح‌طلبانه نداشته است؛ بلكه فريب و تزوير،‌ اساس كار بوده تا ملت را در عقب‌ماندگي و بي‌خبري نگه‌دارد. 
«ميرزا‌ملكم‌خان، ناظم‌الدوله ارمني» را اولين مؤسس لژ فراماسوني در ايران دانسته‌اند. او فرزند «ميرزايعقوب» مترجم سفارت روس بوده و درباره وي نوشته‌اند كه سراسر زندگي براي انگلستان جاسوسي كرده است. ملكم در ده‌ سالگي به فرانسه رفت و ضمن تحصيل عضو فراماسون شد و در سال 1268 ه. ش، به ايران برگشت و فراموشخانه را تشكيل داد. درباره ملكم دو نظر متضاد وجود دارد؛ برخي او را متقلب، شارلاتان، بي‌ايمان و كلاه‌بردار و برخی او را صديق،‌ مبارز و آزاديخواه مي‌نامند. ميرزاملكم روزنامه «قانون»‌ را منتشر کرد.
جامع آدميّت دنباله فراموشخانه ميرزاملكم‌خان به شمار مي‌رود كه در حدود زمان به توپ بستن مجلس تأسيس شد و از اعضاي آن «فروغي»، «سيدنصرالله تقوي» و «مصدق‌السلطنه» را نام برده‌اند. يكي از همكاران ملكم، «ميرزاعباس‌قلي‌خان»‌ بود كه در روزنامه «قانون» به او كمك مي‌كرد و جامع آدميت را بنا نهاد. بنيان فلسفه سياسي جامع آدميت را بر مشروطيت و محدوديت نيروي شاه و انفصال قواي سلطنت نوشته‌اند. جاذبه آدميت در آن تاريخ به آن حد بوده كه محمدعلي‌شاه هم به عضويت آن درآمد و به جاي پنج تومان حق عضويت هزار اشرفي به صندوق جمعيت كمك كرد. با اين تركيب اعضا نوشته‌اند معلوم نيست جمعيت آدميت در خدمت مشروطه! بوده است يا استبداد. 
يكي از اسناد انتشار يافته بر اين موضوع دلالت دارد كه «عباس‌قلي‌خان» مؤسس آدميت با كمك جمعي ديگر نقش درجه اولي را در برپايي نفاق و اختلاف بازي كرده و با نشر اعلانات، اتهاماتي را متوجه افراد مي‌‌کرده‌اند. تحقيقات حكايت از آن دارد كه وزير مختار انگليس در سال 1901 م، نامه‌اي به انگلستان نوشته و از يك شبكه فراماسوني در ايران نام برده كه شايد مقدم بر لژ ملكم بوده است و مؤسس آن را «ميرزامحسن‌خان مشيرالدوله»‌ ذکر كرده‌اند. در اسناد پراكنده دوره قاجار از بسياري از رجال آن عهد نام برده شده كه عضويت فراماسون داشته‌اند.
لژ بيداري ايرانيان با اجازه شرق اعظم فرانسه و شوراي عالي ماسوني فرانسه در سال 1907 م، در ايران تشكيل شده و مؤسس آن را اديب‌الممالك فراهاني ذكر كرده‌اند. از گردانندگان آن را سيدحسن تقي‌زاده و ذكاءالملك فروغي نام برده‌اند. مسئله فراماسوني در تمام جهان با رازداري همراه است و لژهاي فراماسون براي حفظ اسرار مقررات شديدي وضع كرده‌اند. اعدام، مجازات كساني است كه اسرار را فاش كنند. در نظام‌نامه لژ بيداري ايران تحت عنوان مجازات افشاي سرّ چنين آمده است: «اگر برادري مرتكب اين گناه عظيم شد قول و شرف خود را باخته و بر ضد قسم‌هاي خود رفتار كرده و از درجه انسانيت ساقط است، لژ به او به نظر حيوان درنده مي‌نگرد و برادران ماسوني در اخذ انتقام فرداً عمل خواهند نمود.» 
نويسنده «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» مي‌گويد: «از آن روزي كه عنوان فراماسون در اين مملكت پيدا شد و محفل سرّي آنها به اشاره لندن تشكيل گرديد، بدبختي و سيه‌روزي ملت ايران نيز شروع شده است. انگليسي‌ها اين محافل را نه تنها در ايران، بلكه در بسياري از ممالك آفريقا و آسيا داشته‌اند. مأموران رسمي دولت انگليس ديگر در اين ممالك غريبه نبودند، برادران دلباخته آزادي زيادي داشتند كه انگليسي‌ها را دوست مي‌داشتند و همين كه با هم روبه‌رو مي‌شدند يكديگر را مي‌شناختند و كمك لازم را مي‌كردند. 
تا زمان انقلاب اسلامي ايران به طور كامل سرزمين ما تحت نفوذ اين تشكيلات مخفي وابسته به بيگانه بوده است، چنانكه «شريف امامي» نخست‌وزيري كه براي ايفاي نقش در روزهاي سرنگوني رژيم سلطنت ظاهر شد و چنين نقشي را يك بار در سال 1339 ه. ش، با موفقيت انجام داده بود، برابر اسناد كشف شده وی استاد يك لژ فراماسونري در ايران بوده است.
منبع: ‌تاريخ سياسي معاصر ايران، دكتر سيدجمال‌الدين مدني، دفتر انتشارات اسلامي، 1387، ج اول، ص 80 ـ 87.

در بخش اول اين مقاله، توضيحات دکتر عبدالله شهبازي درباره جعلي بودن ادعاهاي انگليسي‌ها در زمینه موضوع ـ درخواست تحت‌الحمايگي ميرزا تقي‌خان اميرکبير از دولت بريتانيا و يادداشت‌هاي روزانه آيرونسايد منتشر شد. در ادامه به نمونه‌اي از جعل تاريخي درباره کودتاي ۲۸ مرداد اشاره شده است.

اسناد کودتاي ۲۸ مرداد و جنجال تاريخچه دکتر ويلبر
تاريخ نگاري معاصر در زمينه شناخت دو کودتايي که سرنوشت تاريخي ايران را در سده بيستم ميلادي رقم زد، با دشواري‌هايي روبه‌رو است که از دست نیافتن به اسناد سرويس‌هاي اطلاعاتي مرتبط با اين دو حادثه ناشي مي‌شود. با وجود گذشت قريب به يک قرن از کودتاي ۳ اسفند ۱۲۹۹، سرويس اطلاعاتي بريتانيا که نقش اصلي را در اين حادثه داشت، تاکنون هيچ سندي در اين زمينه منتشر نکرده و همين رويه را در قبال کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در پيش گرفته است؛ اما خاطرات «کِرميت روزولت» و «کريستوفر وودهاوس»، دو مقام مسئول آمريکايي و انگليسي در کودتاي ۲۸ مرداد، به ترتيب در سال‌هاي ۱۹۷۹ و ۱۹۸۲ منتشر شد. اين دو کتاب در ايران بازتاب گسترده‌ای داشت و اين تصور را به ‌وجود آورد که گويا سرويس‌هاي اطلاعاتي ايالات متحده و بريتانيا با اين دو کتاب اسرار عمليات پنهان خود را در کودتاي ۲۸ مرداد آشکار کرده‌اند؛ اما دو کتاب فوق صرفاًً خاطرات شخصي دو مأمور اطلاعاتي بازنشسته بودند، نه اسناد رسمي و به دلايل عديده بخش مهمي از آن روايت تحريف شده و گمراه‌کننده از واقعيت بود.
فشار پژوهشگران براي انتشار اسناد مهم‌ترين عمليات پنهان سيا در دوران جنگ سرد، از جمله کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، اندکي پس از انحلال اتحاد شوروي (دسامبر ۱۹۹۱) و پايان دوران جنگ سرد آغاز شد. در فضاي آن زمان، دو رئيس سيا (رابرت گيتس در ۱۹۹۲ و جيمز وولزي در ۱۹۹۳) وعده دادند که اين اسناد را منتشر خواهند کرد. چهار سال بعد، در مه ۱۹۹۷، مقامات سيا اعلام کردند، تقريباً تمامي اسناد مهم سيا درباره کودتاي ۲۸ مرداد در اوايل دهه ۱۹۶۰ معدوم شده و چيزي براي انتشار وجود ندارد. اندکي بعد روشن شد که ماجراي از ميان رفتن اسناد کودتاي ۲۸ مرداد در ايران بهانه‌اي بيش نبوده و هنوز در آرشيوهاي اين سازمان اسنادي وجود دارد که مقامات سيا مايل نیستند آنها را منتشر کنند. در سال ۱۹۹۸ جرج تنت، رئيس سيا، مخالفت خود را با انتشار اسناد ايران اعلام کرد.
 در چنين فضايي، ناگهان اعلام شد روزنامه‌نگاري سرشناس به نام «جيمز ريزن» به سند مهمي از سيا دست يافته که در آن به جمع‌بندي و تاريخچه عمليات کودتاي ايران اشاره شده و دکتر دونالد ويلبر، یکی از مقامات سيا و از دست‌اندرکاران کودتاي فوق آن را نوشته است. جيمز ريزن اين بولتن را با تبليغات فراوان در شماره‌هاي ۱۶ آوريل و ۱۸ ژوئن ۲۰۰۰ روزنامه نيويورک تايمز منتشر کرد و سپس در وبگاه نيويورک تايمز قرار گرفت. تأمل در سند فوق، نحوه انتشار و مندرجات آن دغلکاري عجيبي را با هدف به بيراهه بردن محققان، اختفاي اسناد واقعي و استتار بخش‌هاي مهمي از عمليات پنهان سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب در ايران نشان مي‌دهد. در این زمینه، ذکر چند نکته ضروری است:
۱ ـ متني که به عنوان «سند سيا» منتشر شد، در واقع از سوي آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا) منتشر نشد، بلکه از جانب روزنامه‌نگاري سرشناس و در وبگاه روزنامه‌اي معروف به‌طور غيررسمي انتشار يافت. به عبارت ديگر، سيا با اين اقدام هم تا حدودي توانست محققان را گمراه و راضي کند و هم در عمل سندي را منتشر نکرد. «بولتن دکتر ويلبر» هیچ علامت دولتي يا مهر رسمي ويژه اسناد، مانند «طبقه‌بندي شده» و «از طبقه‌بندي خارج شده» نداشت؛ يعني به طور رسمي سند سيا به شمار نمی‌آمد و به‌گونه‌ای عرضه شده بود که فاقد ارزش حقوقي و غيرقابل ارائه به محاکم بين‌المللي باشد.
۲ ـ سند فوق متن اصلي «بولتن دکتر ويلبر» نبوده است. ويلبر اين بولتن را در سال ۱۹۵۴، اندکي پس از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نوشته است، ولي متني که انتشار يافته و به ويلبر منسوب شده‌ و با همين عنوان ترجمه‌هاي متعدد از آن به فارسي انتشار يافته، جزوه‌اي است که دين ل. داج، کارمند تاريخي اداره کل خاورنزديک سيا، در مارس ۱۹۶۹ بر اساس بولتن اصلي دکتر ويلبر تهيه کرده و براي استفاده آموزشي در شمارگان محدود منتشر کرده است.
۳ ـ جيمز ريزن، کارشناس نيويورک تايمز و ناشر «تاريخچه دکتر ويلبر»، گویا براي حفظ امنيت ايرانيان شرکت‌کننده در کودتا، بخش‌هايي از سند را «سياه» کرده است. اندکي بعد پایگاه ديگري به نام «کريپتوم» مدعي شده بود، اسامي سياه شده را «کشف» کرده و سپس متن «بدون سانسور» تاريخچه ويلبر را، با افزودن اسامي در داخل []، منتشر کرده بود.
اين رفتار نيز دغلکاري محض است. نيويورک تايمز با روش «ديجيتالي» به سياه کردن اسامي دست زده بود، يعني بر روي متن اسکن شده از طريق نرم‌افزار لايه‌هاي سياه‌رنگي قرار داده بود که به سادگي قابل زدودن بود و اسامي خوانده می‌شد. روش مرسوم در اسناد علني شده بريتانيا و آمريکا سياه کردن يا بريدن قسمت‌هاي سانسور شده در اصل سند است؛ به‌گونه‌ای که به هيچ عنوان بازخواني آن ممکن نيست. بازخواني نام‌هاي «سياه شده» در بولتن منسوب به دکتر ويلبر يا راز مهمي را آشکار نمي‌کند يا ما را به بيراهه مي‌برد.