آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی ‌تهرانی می‌گوید: يكي از صفات خداوند «حكيم» است؛ يعني به مصلحت عمل مي‏كند، به این معنا که خدا مصالح و مفاسد را بهتر از من تشخيص مي‏دهد.  چرا که خدا همان‌طور كه حکیم  است، كريم هم هست؛ كرم او اقتضا مي‏كند كه آنچه از او درخواست شود، بدهد. امّا آيا صفت كرم به صفت حكمت ضربه مي‏زند؟ خدا دعایی را اجابت نمی‌کند که به حكمتش نقص وارد کند و معلوم شود که اين كرم نبوده و به ضرر فرد بوده است.

اسلحه مبارزه با شیطان


«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي» مرحوم صدوق(رحمت‌الله‌علیه) در روایتی، از امام صادق(سلام‌الله‌علیه) نقل می‌کند که می‌فرمایند: «مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ‏ قَلْبِهِ‏ وَ زَاجِرٌ مِنْ‏ نَفْسِهِ‏ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ قَرِينٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْكَنَ عَدُوُّهُ مِنْ عُنُقِهِ»؛ اگر کسی دل متنبّهی نداشته باشد، اگر کسی نفس لوّامه نداشته باشد و اگر کسی رفیق خوب نداشته باشد، دشمنش را بر گردن خود سوار کرده است. منظور از دشمن در این روایت، شیطان است. یعنی آن کسی که از این سه سلاح بهره نگیرد، شیطان انسی یا شیطان جنّی، او را می‌برد آنجا که خاطرخواه اوست. ازاین‌‌رو امام صادق(سلام‌الله‌علیه) می‌فرمایند که آدمی برای رویارویی با شیاطین، که نتیجۀ آن رستگاری است، به سه اسلحه نیاز دارد؛ قلب بیداری که او را متنبّه کند وجدان یا نفس لوّامه‌ای که در وقت گناه ملامتش کند و همراه صالحی که او را ارشاد کند.
سلاح اوّل، قلب بیدار و موعظه‌گر است. قلب بیدار به ما یادآوری می‌کند که همه‌ جا محضر خداست، ما در محضر خداییم، ادب حضور باید مراعات شود؛ یعنی عمق جان ما، دل ما، ما را راهنمایی می‌کند. تمام ذکرها، وردها و عبادت‌ها، برای این است که قلب انسان او را راهنمایی کند. اگر خداوند سبحان بر اقامۀ نماز تأکید دارد، به همین دلیل است: «وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري‏»، اگر روزه را واجب کرده، برای همین است: «اَلصَّومُ لِي وَ اَنَا اُجزَی بِهِ» و بالأخره هرچه هست، برای این است که انسان از قلب بیداری برخوردار شود که آن قلب، او را متوجّه کند. ظاهراً اگر بگوییم همۀ عبادات، برای این است که حال توجه برای انسان پیدا شود، اشتباه نگفته‌ایم. اگر به ما گفته‌اند که باید «ذکر زبانی» داشته باشیم و آن ذکر زبانی کم‌کم «ذکر دل» شود، تا به تدریج به «ذکر عملی» برسیم، برای چیست؟ برای این است که ما همیشه یک منبّه و بیدارکننده‌ای در درون خود داشته باشیم. قرآن کریم نیز به‌ طور جدّی از انسان می‌خواهد که دائم اهل ذکر باشد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً» این آیۀ شریفه از آیات مهم قرآن است و نزد اهل سیر و سلوک، بسيار اهميّت دارد. امام صادق(سلام‌الله‌علیه) درباره این آیه می‌فرمایند: پروردگار عالم هرچه از انسان خواسته، به‌ صورت محدود خواسته است، اما ذکر را نامحدود و بی‌شمار می‌خواهد. ایشان می‌فرمایند: در روزه، حج و سایر اعمال و عبادات، محدودیتی هست و تنها عملی كه خداوند تعالی به تعداد کم آن راضی نیست و نامحدود می‌خواهد، ذكر است. 
ذکر دائمی، یعنی قلب بیدار و قلب بیدار، یعنی توجه و انسان باید دوام توجه داشته باشد. البته، دوام توجه برای همه نمی‌شود، اما به هر اندازه که می‌شود، باید برای آن تلاش کرد. این دوام توجه از اوجب واجبات است. جملۀ «سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً» در آيۀ شريفه، از باب مثال است؛ یعنی مرادش فقط اين نيست که صبح و شام به ياد خدا باشيد؛ بلکه منظور این است که انسان بايد دائم‌الذکر باشد و دوام توجه داشته باشد. در اثر دوام توجه، انسان قلب بيدار پيدا مي‌کند. اين قلب به او تذکّر مي‌دهد و بيدارش مي‌کند؛ گاهی تذکّر و تنبّه او نسبت به معاد و قیامت است، گاهی به مبدأ توجه مي‌دهد، گاهی نيز متذکّر سعادت و رستگاري مي‌شود.
در روايت ديگري، راوي مي‌گويد از امام صادق(سلام‌الله‌علیه) پرسيدم: انسان چگونه بينديشد تا تفکّر او از عبادتش برتر باشد؟ فرمودند: بر خرابه‏ها و خانه‏ها عبور كند و با انديشه بگويد؛ ساکنان تو كجايند؟ سازندگان تو چه شدند؟ تو را چه شده؟! چرا سخن نمى‏گويى و پاسخ نمى‏دهى؟! يعني تفکّر بايد همراه با عبرت باشد. 
عبادت‌ها نيز معمولاً بدون فکر است، بدون توجه و بدون حضور قلب است. کمتر کسي مي‌تواند ادعا کند یک نماز با حضور قلب خوانده است که در آن از «الله اکبر» اول تا «السلام علیکم» آخر توجه داشته است. در حالی که حضور قلب را جدّاً از همه خواسته‌اند. امام باقر(سلام‌الله‌علیه) از قول اجداد خويش و ايشان از قول اميرالمؤمنين(سلام‌الله‌‌علیه) فرموده‌اند: «إِنَّمَا لِلْعَبْدِ مِنْ صَلَاتِهِ مَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْهَا بِقَلْبِه» براى بنده آن نمازش به حساب مي‌آيد و قبول مي‌شود كه در آن حضور قلب‏ داشته است. امام پنجم در روايت ديگري فرموده‌اند: گاهي از نماز بندگان، نصف يا يک‌سوّم يا يک‌چهارم يا يک‌پنجم آن بالا مى‏رود؛ يعني تنها مقدارى از نماز كه با حضور قلب خوانده، بالا مى‏رود. ما مأمور به خواندن نمازهاي نافله شده‌ايم تا به این ترتيب، نقایص نمازهاي واجب تتميم و تكميل شود. 
طبق روايت امام  صادق (سلام‌الله‌علیه) می‌فرماید سلاح دوّم نفس لوّامه است: «وَ زَاجِرٌ مِنْ‏ نَفْسِهِ». نفس لوّامه، به اندازه‌ای اهميّت دارد که پروردگار عالم در قرآن شريف، آن را در کنار روز قیامت قرار داده و به هر دو قسم خورده است: «لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة»
وجدان اخلاقي يا نفس لوّامه، آدم را سعادتمند می‌کند، حتی به او دوام توجه می‌دهد. واژۀ «لوّامه» صيغۀ مبالغه است. اين نيرو، در موقع گناه، اوّلاً، تحذیر می‌کند و نسبت به گناه، به انسان تذکر مي‌دهد. ثانیاً، اگر کسي به سمت گناه رفت و وارد آن شد، او را از ادامۀ گناه منع می‌کند؛ یعنی عمق جان انسان، در درون او، مرتب هشدار مي‌دهد و مي‌گويد؛ گناه نکن، بدبخت می‌شوی! این حرف را بر زبان نياور، غيبت و تهمت را ادامه نده، گناه است و گناه زندگی را تباه می‌کند. سوسوي وجدان عمل مي‌کند و  با هشدار و تهدید، سعي مي‌کند انسان را از ارتکاب گناه باز دارد. ثالثاً، چنانچه کسي مرتکب گناه شد، او را ملامت می‌کند تا جبران کند. با سرزنش، از درون او فرياد مي‌زند که چرا گناه کردي؟ چرا چنين شد؟ چرا مرتکب نافرماني خداوند شدي؟ فوری جبران کن و از گناه و اشتباه خود برگرد.
نفس لوّامه، در بجا آوردن اعمال نيک و خوبی‌ها نيز به همين ترتيب عمل مي‌کند؛ ابتدا ترغیب و تشويق به انجام عمل شايسته می‌کند. در هنگام عمل، تحریض می‌کند و بعد از عمل نيز، انسان را براي انجام عمل پسنديده، تحسین می‌کند.
متأسفانه نفس لوّامه بسيار ضربه‌پذیر است؛ یعنی غفلت، نفس لوّامه را از کار مي‌اندازد. غفلت روی غفلت، سبب مي‌شود که ناگهان انسان دريابد نفس لوّامه در درونش از کار افتاده است. هشدارهاي وجدان خاموش شده و عمل نمي‌کند. در پي آن، براي اهميّت به نماز شب ترغیب و تحریض نمي‌شود؛ لذا خواب بر نماز شب مقدم می‌شود. انگيزه‌اي براي عمل به قانون مواسات و خدمت به خلق خدا ندارد، چون تشويق دروني آن تعطيل شده، ازاين‌رو خودخواهي و خودگرايي، جاي ديگرگرايي را مي‌گيرد و خود را بر همه ترجيح مي‌دهد. هنگام ارتکاب گناه نيز هيچ پنددهنده و راهنمايي از درونش او را تحذير، تهدید و ملامت نمي‌کند. در اين صورت، دچار تکرار گناه مي‌شود و رفته‌رفته، عادت به گناه پيدا مي‌کند؛ به جايي مي‌رسد که قدرت ايستادگي در برابر گناه را ندارد و از روي عادت، مرتکب معصيت مي‌شود. 



 سیدحسین خاتمی خوانساری/ خداوند برای هر چیزی زکاتی قرار داده است، به آن معنا که وقتی ما یک دارایی، امکان و مکنتی داریم، برای حفظ تعادل در جامعه، باید آن را میان نیازمندان تقسیم کنیم تا ضعف‌هایی را که به دلایل گوناگون در زندگی آنان به وجود آمده، به قدرت تبدیل کنیم. زکات در محصولات کشاورزی بارزترین نمونه است. زکات علم نیز یکی دیگر از انواع زکات است که برای آموزش محرومان از علم در دستورات اسلام جای گرفته است. کسانی که توانسته‌اند معلوماتی کسب کنند، باید برای علم‌شان زکات بپردازند؛ امّا تفاوت زکات کشت و زرع با دیگر انواع زکات این است که برای کشت و زرع چند محصول خاص تعیین شده و سقفی از انباشت محصول شرایط و وجوب زکات را سبب می‌شود، ولی زکات علم این‌گونه نیست. دیگر خصوصیت زکات علم این است که گفته شده «آموزش و تعلّم»؛ این مرتبه‌ای بالاتر است از اینکه کسی با دانش خود در خدمت محرومان باشد. به عبارتی، بر تعلیم علم تأکید شده است، نه فقط اینکه عالم خود را در اختیار محرومان قرار دهد و بگوید من با علم خود به شما خدمت می‌کنم تا زندگی به سامانی داشته باشید. چیزی شبیه ضرب‌المثل یاد دادن ماهی‌گیری به جای ماهی گرفتن. 
یکی دیگر از انواع زکات، زکات شجاعت است. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرمایند: «زَكاةُ الشَّجاعةِ الجِهادُ فى سبيلِ اللهِ»؛ زكات شجاعت، جهاد در راه خداست.(تصنیف غررالحکم، ح 7666) کسانی که از شجاعت و قدرت روحی، اعتقادی و... برخوردار هستند، باید در راه خدا جهاد کنند. جهادی که در آن اقامه دین خدا شود و حق مظلوم از ظالم گرفته شود. مظلومی که قدرت بازپس‌گیری حق خود را ندارد و نیازمند کمک افرادی قدرتمند و شجاع است. از جمع احادیث آنچه فهمیده می‌شود، این است که حق گرفتنی است، امّا گرفتن آن توان می‌خواهد و اگر کسی بتواند با علم، اخلاق و شجاعت خود حق مظلومان را بگیرید، بر او واجب است این کار را انجام دهد. این نوع از زکات مصداق جهانی هم دارد.

سعید‌بن‌عاص‌ـ 6

سعید‌بن‌عاص در هنگام محاصره عثمان از سوی شورشیان مصر، از عثمان دفاع کرد و زخمی شد. پس از کشته شدن عثمان و بروز جنبش طلحه و زبیر، وی در ابتدا به آنان پیوست،‌ اما بعداً منصرف شد و در جنگ جمل شرکت نکرد و در مکه ماند. وی حتی در جنگ صفین نیز شرکت نکرد.
با این حال سعید خوش‌خدمتی‌های فراوانی به بنی‌امیه کرد. برای نمونه معاويه به سعيدبن‌عاص‌ـ كه استاندار او در مدينه بود‌ـ نامه‌اى فرستاد و دستور داد مردم مدينه را به بيعت دعوت كند و نام كسانى كه بیعت را می‌پذیرند و كسانى را كه كوتاهى می‌کنند، به او گزارش دهد. چون نامه به سعيدبن‌عاص رسيد، مردم را به بيعت يزيد فراخواند و خشونت کرد و سختگيرى نشان داد و به هر كه در بيعت كردن كوتاهى می‌کرد، ‌خشم می‌گرفت، اما مردم‌ـ به استثناى عدۀ انگشت‌شمارى‌ـ بي‌علاقگى نشان دادند، به ویژه بنى‌هاشم كه حتى يك نفر از آنها بيعت نکرد و ابن‌زبير بيش از همه كس در تقبيح و رد بيعت با يزيد شدت به خرج ‌داد. البته، انگیزه این دو در مخالفت کاملاً با هم متفاوت بود. بنی‌هاشم با نگاه اعتقادی و دینی با یزید مخالفت می‌کرد، اما بنی‌زبیر تنها انگیزه سیاسی و قدرت‌طلبانه داشتند تا خودشان حکومت را به دست بگیرند.
سعيدبن‌عاص جريان را به معاويه اين‌طور گزارش داد: «... به من دستور دادى مردم را به بيعت با يزيد دعوت كنم و نام كسانى را كه به این امر اقدام مى‌كنند و آنان كه كوتاهى می‌کنند به تو گزارش کنم. اكنون به اطلاعت مى‌رسانم كه مردم از آن خوددارى می‌کنند، ‌به ویژه خاندان پيامبر(ص) از بنى‌هاشم كه حتى يك نفر هم موافقت نکرده است و اطلاعاتى از آنان به من رسيده كه ناخوشايند است، اما كسى كه دشمنى و مخالفت خود را با اين كار علنى کرده عبدالله‌بن‌زبير است. من جز به كمك سواره‌نظام و مردان جنگى زورم به آنها نمى‌رسد، يا اينكه خودت بيا و ببين در اين باره چه تصميمى مى‌گيرى. والسلام.»
پس از گزارش سعید، معاويه نامه‌هایى به عبدالله‌‌بن‌عباس، عبدالله‌‌بن‌زبير، عبد‌الله‌بن‌جعفر و حسين‌بن‌على(علیه‌السلام) نوشت و به سعيدبن‌عاص دستور داد نامه‌ها را به ايشان برساند و جواب‌شان را ارسال دارد. سپس به سعيدبن‌عاص نوشت: «... نامه‌ات رسيد. اطلاع حاصل شد كه مردم نسبت به بيعت بى‌اعتنایى نشان مى‌دهند، مخصوصاً بنى‌هاشم و نيز نظر عبدالله‌بن‌زبير را دانستم. به رؤساى آنان نامه‌هایى نوشته‌ام، آنها را به ايشان برسان و جواب‌شان را گرفته برايم بفرست تا بررسى کنم، تصميم بگيرم. اراده‌ات را محكم كن و قدرت نشان بده و نيت خويش را خوب كن و ملايمت و نرمى پيشه ‌ساز و از اينكه شكاف و بلوا به وجود آورى بر حذر باش؛ زيرا ملايمت و نرمش از خردمندى و رشد عقل است و ايجاد اختلاف و بلوا از بي‌مايگى است. مخصوصاً خاطر حسين را عزيز بدار و مگذار كار ناخوشايندى از تو نسبت به او سر بزند؛ زيرا او خويشاوند است و حق عظيمى به گردن ما دارد كه هيچ مرد و زن مسلمانى منكرش نمى‌شود و او شير دليرى است و مى‌ترسم اگر با او تبادل نظر و بحث كنى، در برابرش تاب نياورى. اما آن كه با درندگان راه مى‌آيد و حيله و تدبير مى‌نمايد، عبدالله‌‌بن‌زبير است؛ بنابراين از او به شدت بر حذر باش و مگر خدا به دادمان برسد و به ما يارى فرمايد و من هم آمدنى هستم اگر خدا بخواهد. والسلام».
در نامه معاویه ترس از امام حسین(ع) و اقدامات منطقی ایشان به شدت دیده می‌شود و لفّاظی‌های معاویه بیشتر به همین دلیل است.