«ريچارد نفيو» معمار تحريمهاي آمريكا عليه جمهوري اسلامي ايران گفت: «تحريم محمدجواد ظريف يكي از مسخرهترين گامهايي بود كه دولت ايالات متحده آمريكا برداشته است. اين تحريم تأثيري بر ديپلماسي وزارت خارجه اين كشور ندارد و چندان به مسدود كردن داراييها و دشوار كردن شرايط براي وزير خارجه ايران منتهي نميشود. اين اقدام فقط رهبران كشورهاي ديگر را خشمگين خواهد كرد.»
حميد خوشآيند/ دولت آمريكا نگاه متفاوتي به مذاكره به ويژه در مورد ايران دارد. در طول دو سال گذشته، به ويژه از زمان خروج كاخ سفيد از برجام، هفتهاي نبوده است كه دولتمردان آمريكايي در سطوح عالي به ويژه شخص رئيسجمهوري ايالات متحده، به صورت آشكارا و گاهي پنهان، پيام مذاكره و دعوت از تهران براي گفتوگو ارسال نكنند؛ پيامهايي كه حتي بدون پيش شرط و به ظاهر داراي جذابيت (بخوانيد فريبندگي) خاصي بوده است؛ اما تاكنون بنا به دلايل عديدهاي كه وجود دارد و در ادامه به آنها اشاره ميشود، از جانب جمهوري اسلامي ايران با استقبال و پاسخ مثبت مواجه نشده است.
نكته اول اينكه جمهوري اسلامي ايران يكي از معدود كشورهايي است كه تاكنون مذاكرات زيادي را با آمريكا داشته است. از قضيه مك فارلين گرفته تا قرارداد الجزاير و مسئله افغانستان و عراق و به تازگي پرونده هستهاي از مصاديق بارز در اين زمينه است؛ بنابراين اين استدلال كه گاهي گفته و نوشته ميشود كه ايران اهل مذاكره نيست، واقعيت ندارد، بلكه برعكس، جمهوري اسلامي آنجايي كه مذاكره از منطق درستي برخوردار بوده و منجر به تأمين منافعش شود، اهل تعامل و مذاكره است؛ البته در اين زمينه استثنائاتي وجود دارد؛ از جمله ممنوعيت ابدي مذاكره با رژيم اشغالگر قدس، كه بحث در مورد آن خارج از موضوع نوشتار حاضر است.
نكته دوم اينكه از نظر جمهوري اسلامي ايران، مذاكره بايد ساز و كارهاي روشن و مشخص و چارچوبهاي تعريف شده و مبتني بر مكانيسمهاي اعتمادساز داشته باشد؛ به گونهاي كه بتوان از طريق آن منافع ملي را محقق و تهديدات و خطرات موجود و پيش رو را برطرف كرد؛ در حالي كه مذاكره مدنظر آمريكاييها به هيچ وجه چنين نيست.
نكته سوم اينكه در ماههاي اخير موضوع ديگري كه در كنار تقلاي آمريكاييها براي مذاكره با ايران در دستور كار كاخ سفيد قرار گرفته است، «ميانجي»هايي است كه از طرف آمريكا و با كلاههاي گشاد آمريكايي روانه تهران ميشود؛ از كشورهاي اروپايي گرفته تا نمونههاي اخير آن يعني ژاپن. ميانجيگري دولتها معمولاً دو كار ويژه دارند كه عبارتند از يكم جلوگيري از جنگ و منازعه و دوم ترغيب به مذاكره. بايد توجه داشت كه بين ايران و آمريكا جنگي وجود ندارد كه ميانجيگري معنايي داشته باشد. ضمن اينكه قدرت بازدارندگي و دفاعي ايران، جرئت جنگ با جمهوري اسلامي را از آمريكا سلب كرده است؛ بنابراين تنها كاركرد مذاكرهاي آن باقي ميماند. آمريكا از اعزام ميانجي با يك كلاه گشاد كه در قضيه ژاپن هم ديديم، هدفي جز كشاندن و نشاندن ايران پاي ميز مذاكره كه «فريبي» بيش نيست، ندارد. از ديدگاه آمريكا مذاكره نه يك «وسيله» و ابزار مسالمتآميز كه يك «راهبرد» براي فشار بر ايران به منظور امتيازگيري و تحميل ديدگاهها و سياستهاي كاخ سفيد به كشورمان است. ورود به مذاكره با آمريكا ورود به «دام» خطرناكي است كه جز با امتيازدهي نميتوان از آن خارج شد! و اگر هم منجر به امتيازدهي نشود، به طور حتم با توجه به ماهيت اختلافات ايران و آمريكا، به نتايج مطلوبي براي ايران منجر نميشود و در نهايت سر از هيچ و پوچ در ميآورد؛ البته بايد توجه داشت كه مذاكره با آمريكا با توجه به تجاربي هم كه تاكنون وجود داشته است، تا زماني كه آمريكا به همين شكل كنوني باقي بماند به قول رهبر حكيم و فرزانه انقلاب، «سم» است. تجربه برجام، غير قابل اعتماد بودن آمريكا، منطق و اهداف دولت آمريكا از مذاكره و... مصاديق روشني است كه با علم به آنها ميتوان به «سم» بودن مذاكره پي برد.
احد كريمخاني/ دولت آمريكا به دنبال حمله به شش نفتكش و كشتي تجاري در آبهاي خليجفارس و درياي عمان در ارديبهشت و خرداد سال جاري، تلاشهاي زيادي كرد تا به ايجاد ترتيبات جديد امنيتي در منطقه دريايي خليجفارس و باب المندب مبادرت كند. تا لحظه نگارش اين يادداشت، تمام كشورهاي اروپايي و غيراروپايي، از آلمان گرفته تا فرانسه، ژاپن، هند و... كه جزو متحدان بينالمللي آمريكا نيز هستند، از راههاي گوناگون اعلام كردهاند كه تمايلي به همراهي با ائتلاف پيشنهادي آمريكا ندارند.
آمريكا از طرح ايجاد ائتلاف دريايي اهداف مشخصي را دنبال ميكند: 1ـ توسعه تجارت تسليحات از مبدأ آمريكا به مقصد كشورهاي عربي از طريق «ايرانهراسي»، متشنج كردن منطقه خليجفارس و امنيتي كردن فضاي آن؛ 2ـ انحراف افكار عمومي آمريكا از مسائل و مشكلات اقتصادي داخلي، آن هم در شرايطي كه تبليغات داخلي انتخابات نيز شروع شده و دولت ترامپ با انتقادات متعددي در حوزه عملكرد داخلي و خارجي از سوي نامزدهاي ديگر مواجه است؛ 3ـ سازماندهي «نظم آمريكايي» يا نظمي مبتني بر منافع و دكترينهاي امنيتي آمريكا در منطقه خليجفارس و بابالمندب كه دو منطقه مهم تضمينكننده معادلات قدرت در جهان هستند؛ 4ـ مهار قدرت و توان دريايي ايران كه قدرتي فعال و بازدارنده است.
همچنان كه اشاره شد تلاشهاي واشنگتن تاكنون موفقيتي در پي نداشته و تا اين لحظه جز عربستان تمام كشورها از همراهي با آمريكا در اين ائتلاف خودداري كردهاند؛ بنابراين آنچه از واقعيات جاري بر ميآيد اين است كه ائتلاف مذكور قبل از اينكه آشكار شود و اعلام موجوديت كند، شكست خورده است. در مورد علل و چرايي شكست و ناكامي ائتلاف ياد شده ميتوان به چهار علت اصلي اشاره كرد:
1ـ آمريكا ديگر قدرت و نفوذ سابق را در عرصه روابط بينالملل ندارد و سياستهايش با اثرگذاري سابق همراه نيست. دليل اين امر را بايد در تضعيف قدرت و هژموني اين كشور در سطح جهان از يك سو و سر بر آوردن قدرتهاي نوظهور در منطقه و جهان كه دقيقاً خلاف مسير منافع آمريكا عمل ميكنند از سوي ديگر جستوجو كرد.
2ـ اقدامات آمريكا در سالهاي اخير در عرصه روابط بينالملل، ايالات متحده را به كشوري غيرقابل اعتماد حتي در ميان متحدان اروپايياش تبديل كرده است؛ بنابراين كشوري كه غيرقابل اعتماد شناخته شود، به تدريج در حوزههاي نرم و ديپلماتيك نفوذ و اعتبارش را از دست ميدهد.
3ـ تمام كشورهاي جهان جز چند كشور انگشتشمار به اين حقيقت پي بردهاند كه دولت آمريكا دولتي آشوبآفرين و تنشزا در دنياست. بر اين اساس حساسيت به تنشآفريني در منطقه خليجفارس كه بيشتر قطبهاي اقتصادي جهان بخش قابل توجهي از انرژي خود را از اين منطقه تأمين ميكنند، علت اصلي دور شدن كشورهاي گوناگون از پيوستن به ائتلاف نظامي مورد نظر آمريكا بوده است. همچنانكه اكنون در فضاي بينالمللي دولت آمريكا به تلاش براي بيثبات كردن صلح و امنيت جهاني از طريق جنگ تجاري و تشديد نظاميگري در مناطق مختلف جهان متهم ميشود.
4ـ دليل مهم ديگر، قدرت و اقتدار نظامي و قاطعيت و جديت جمهوري اسلامي ايران در پاسخ به تهديدات و اقدامات خصمانه خارجي است كه ريسك پيوستن كشورهاي ديگر به اين ائتلاف را تا حد زيادي افزايش داده است.
شكست آمريكا در شكلدهي به ائتلاف مذكور حكايت از زوال اين قدرت جهاني دارد كه روزگاري حرف اول و آخر را در جهان ميزد. اين شكست كه در ادامه سلسله شكستهاي آمريكا در مقابل ايران تعريف ميشود اين واقعيت را نشان ميدهد كه عصر سبقت گرفتن كشورها براي همراهي با سياستهاي آمريكا سپري شده و آمريكا بيش از هر زمان ديگري نفوذ و قدرت خود را از دست داده است.
سجاد محسني/ عربستان سعودي با روي كار آمدن ملك سلمان و قدرتيابي محمدبنسلمان، با فضاي جديدي در سياست خارجي خود مواجه شده است؛ به طوري كه ابتداي تشكيل كادر جديد سياسي در اين كشور، تلاش شد تا رويكرد «تهاجمي» جايگزين «تدافعي» و «تجديدنظرطلبي» جايگزين «محافظهكاري» سنتي شود. نتيجه چنين سياستي قطع روابط با ايران و قطر، ورود به جنگ با يمن و حمايت از گروههاي تروريستي در سوريه و عراق بوده است.
علل شكست سياستهاي منطقهاي رياض
با گذشت حدود چهار سال از روي كارآمدن دولت جديد عربستان، خروجي اين سياستها براي عربستان مثبت نبوده است و عربستان را به ناكام بزرگ تحولات اخير منطقهاي تبديل كرده و اكنون رسانهها از تغيير راهبرد عربستان در آينده نزديك خبر ميدهند. با وجود اين، ميتوان دلايل عمدهاي براي ناكامي عربستان در رقابتهاي منطقهاي برشمرد.
آشفتگي ناشي از تغيير ناگهاني
دولت عربستان سعودي به صورت سنتي دولتي محافظهكار و البته منفعل در عرصه سياست خارجي محسوب ميشده كه پاسخي تأخيري به تحولات داشته است. در اين ميان، به ناگاه تغيير چنين راهبردي به آشفتگي در تصميمگيريهاي كلان منجر شده است؛ بنابراين نداشتن تجربه كافي براي در پيش گرفتن سياستهاي كنشگرانه منطقهاي، اين كشور را وارد حوزه جديدي كرد كه هزينهبر بوده و دستاورد حداقلي داشته است.
درگيري همزمان در چند جبهه
در حوزه سياست خارجي، درگيري در چند جبهه به صورت همزمان موضوعي است كه حتي قدرتهاي بزرگ هم از آن پرهيز ميكنند. با وجود اين، در بازه زماني كوتاهي، عربستان سعودي روابط خود را با ايران و قطر ادامه نداد. همچنين در بحران سوريه هزينههاي زيادي پرداخت كرد تا بتواند دولت بشار اسد را تغيير دهد. در جنگ يمن نيز به اهداف تعريف شده در راستاي كاهش قدرت انصارالله و اثبات جايگاه خود در شبهجزيره آتش جنگ را بر افروخت، اما در هيچ يك از اين جبههها موقعيتي كسب نكرد، تا يكبار ديگر ثابت شود درگيري همزمان در چند جبهه براي كنشگري مانند عربستان با پتانسيل محدود نميتواند چندان ثمربخش باشد.
رهبران بدون كاريزما
سومين عامل شكست عربستان در تحولات اخير را ميتوان به كيش شخصيتي رهبران اين كشور و در رأس آن ملك سلمان و محمدبنسلمان مرتبط دانست كه اساساً براي بحران ساخته نشدهاند. با توجه به شرايط جسماني ملك سلمان، محمدبنسلمان به عنوان شخصيتي كمتجربه و قدرتطلب، امور سياسي را در قالب ولايتعهدي، و امور نظامي و امنيتي را در قالب وزارت دفاع به عهده گرفت كه كسب چنين جايگاهي منجر به تصميمگيريهاي هيجاني از سوي وي بهمنظور اثبات خود بر رقباي داخلي مانند محمد بن نايف شد و اين موضوع ضربات سنگيني را بر عربستان وارد كرد. اين قضيه به ويژه در ابتداي قدرتيابي وي نمايانتر بود؛ زيرا براي اثبات خود به تصميمگيريهاي مهمي نياز داشت. در سوي ديگر، رسانههاي اين كشور نيز تلاش كردند تا با «قهرمانسازي» از شخصيت وي بهنوعي تصميمهاي شاهزاده جوان را توجيه كنند كه اين امر سبب شد حجم زيادي از اخبار و مطالب در بازه زماني كوتاهي از سوي رسانههاي سعودي در مورد محمد بن سلمان منتشر شود؛ كه اين توجه بيحد و حصر در موارد بسياري نتيجه عكس داد. البته به تدريج و به ويژه با قتل جمال خاشقچي، محمدبنسلمان با تغيير رويكرد تلاش كرد ارتباط با رسانهها را كمتر كند.
سياستهاي پارادوكسيكال
چهارمين عاملي كه شايد بتوان گفت بر شكست عربستان تأثيرگذار بوده، در پيش گرفتن سياستهاي پارادوكسيكال است. از يك سو تدوين سند 2030 با محوريت توسعه اقتصادي و گذار از اقتصاد نفتي به اقتصاد پسانفتي، حكايت از فضاي آرام و توسعه حداكثري دامنه ارتباطات براي جذب سرمايه دارد و از سوي ديگر در پيش گرفتن سياستهاي تهاجمي اين كشور در قبال كشورهاي منطقهاي با اهداف اين سند متناقض است؛ زيرا بخش عمدهاي از سند مذكور به موضوع گردشگري و جذب گردشگران كشورهاي پيراموني ميپردازد اما اكنون فرودگاههاي عربستان به وسيله پهپادهاي انصارالله بمباران ميشود.
ناكامي در ائتلافسازي
پنجمين متغير تأثيرگذار در شكست عربستان در حوزه منطقهاي «ناكامي در ائتلافسازي» است. بر اين اساس شايد موفقترين نمونه ائتلافسازي در آغاز حمله به يمن بود. البته اين ائتلاف نيز در ادامه با تعريف منافع متفاوت از سوي عربستان سعودي و امارات، زمينههاي فروپاشي آن فراهم شد، تا جايي كه اكنون ميتوان گفت امروز تنها نامي از آن باقي مانده است. درواقع دو كشور مذكور در حال تبديل شدن به دو رقيب منطقهاي هستند كه اين مسئله بر آينده ائتلاف نيز تأثير گذاشته است. نمود بارز اين مسئله در تصميم امارات براي كاهش نيرو و خروج از يمن جلوهگر شده است. از سوي ديگر، افزايش فشارهاي بينالمللي بر ائتلاف به سبب قتل غير نظاميان و بحران انساني نيز موجب شده تا با وجود تبليغات گسترده براي توجيه جنگ در داخل و خارج از عربستان، اين كشور عامل اصلي فجايع انساني در يمن شناخته شود.
تأمين منافع آمريكا
آخرين متغيري كه به نظر ميرسد در ناكامي عربستان تأثيرگذار بوده، در پيش گرفتن سياستهاي منطقه در راستاي تأمين منافع ايالات متحده بود به عبارت ديگر، عربستان سعودي بيش از اينكه در اتخاذ سياست خارجي خود به منافع ملي اين كشور توجه كند، نوعي سياستهاي واكنشي را اعمال ميكند تا بتواند مانع موفقيتهاي منطقهاي ايران شود. نمونه مشخص اين نوع تصميمگيريها در حوزه نفتي و ميزان توليد يا قيمتگذاري نفت بوده است كه رياض در اين خصوص بيش از اينكه به منافع خود توجه كند، سياستي واكنشگرايانه را در پيش گرفته تا حداكثر آسيب را به منافع جمهوري اسلامي وارد كند.
ارزيابي نهايي
عربستان سعودي در بازه زماني كوتاهي سياست برونگرايي را در پيش گرفت كه زمينه بحرانهاي اخير در منطقه شد. با وجود اين، قتل خاشقچي، فشار سياسي و افكار عمومي بر عربستان و به ويژه محمدبنسلمان نشان داد جايگاه وي در قدرت چندان نميتواند پايدار باشد؛ به همين دليل عربستان سعودي به دنبال آن بود تا دامنه بحرانهاي پيرامون خود را كاهش دهد. تلاش براي توسعه روابط با عراق، تعديل دامنه سياستها در قبال قطر و ابراز تمايل عبدالله المعلمي، نماينده عربستان در سازمان ملل براي برقراري رابطه با ايران از جمله اين اقدامات بوده است. با اين تفاسير به نظر ميرسد عربستان سعودي در مورد بحران يمن با مسئله «گرايشـ اجتناب» روبهروست. بحران يمن پيچيدگي بيشتري دارد؛ بنابراين از يكسو طولاني شدن جنگ و صرف هزينههاي زياد رياض را به پايان دادن آن متمايل ميكند؛ اما از سوي ديگر شكست در دستيابي به اهداف تعريف شده به اجتناب از مذاكره و پايان جنگ منجر ميشود.
عربستان سعودي دريافته است در حوزه سياستهاي منطقهاي به ويژه سياستهاي امنيتي منطقهاي تجربه و ابزار مؤثر براي رقابت با جمهوري اسلامي ايران را ندارد؛ به همين دليل به دنبال آن است تا به تدريج حوزه بازي را از موضوعات امنيتي به حوزه اقتصادي تغيير دهد؛ در اين راستا همواره موافق بازگشت تحريمها و افزايش فشار اقتصادي بر ايران بوده و براي دستيابي به اين هدف از سياست «فشار حداكثري» ترامپ بر ايران نيز حمايت كرده است. با وجود همه اين موضوعات به نظر ميرسد سياستهاي ناكام اين كشور در حوزه منطقهاي موضوعي باشد كه در بلندمدت به منافع اين كشور آسيب بزند. تبعات جنگ يمن، شكاف در شوراي همكاري خليجفارس، تمركز نداشتن بر منافع ملي عربستان، احتمال افزايش بحران در روابط عربستان و امارات و هزينه بر بودن رقابت با ايران موضوعاتي است كه عربستان سعودي را همچنان درگير خواهد كرد.
رأياليوم: «شيخخالدبناحمد» وزير خارجه بحرين در حاشيه كنفرانس موسوم به آزادي اديان در واشنگتن به طور علني با وزير خارجه دولت اشغالگر اسرائيل(رژيم صهيونيستي) ديدار ميكند، به صحبت كردن و لبخند زدن ميپردازد و به «جيسون گرينبلات» معاون وزير خارجه آمريكا و نماينده اين كشور در روند صلح در خاورميانه اجازه ميدهد تصوير اين ديدار را منتشر كند. اين مسئله نشان ميدهد رفتارهاي شيخخالد در قبال دولت عبري و مسئولانش تنها از روي تعارف نيست، بلكه بر تمايلش براي عاديسازي تأكيد ميكند و حتي فراتر از اين مسائل وي عمداً به تحريك و جريحهدار كردن احساسات ميليونها مسلمان و عرب ميپردازد كه با اين روند مخالف هستند و آن را اشتباه بزرگ قلمداد ميكنند.
اسپوتنيك: مؤسسه تحقيقاتي «گلوبال فاير پاور» با بررسي و مقايسه قدرت نظامي كشورها به اين نتيجه رسيد كه انگليس از نظر نيروي انساني، قدرت زميني، دريايي و منابع نفتي از ايران عقبتر است. گلوبال فاير پاور با استفاده از فرمول كاملي كه خود تهيه كرده است (موسوم به پاور ايندكس/ شاخص قدرت)، توان نظامي كشورها را در سال 2019 بررسي كرده و در ميان 137 كشور، ايران و انگليس را به ترتيب در ردههاي هشتم و چهاردهم قرار داده است.
العالم: همراهي بدون فايده بنزايد با بنسلمان سرانجام وي را به اين جمعبندي رسانده كه در تعامل با وليعهد جوان سعودي غير از تحميل هزينه هيچ منفعتي نصيب كشورش نميشود؛ بنابراين در شرايط كنوني ترجيح داده است اين هزينهزايي را به حداقل برساند. در نتيجه و طي اقدامي معقول مسئله ازسرگيري رابطه با جمهوري اسلامي ايران را در دستور كار قرار داده است.
بلومبرگ: پس از حوادث اخير در تنگه هرمز، عربستان سعودي به دليل وابستگي به استفاده از اين كانال براي ادامه حملونقل نفتي بسيار آشفته است. اين كشور به دنبال آن است تا نفت بيشتري را از راههاي ديگر مانند درياي سرخ صادر كند؛ در حالي كه ممكن است درياي سرخ امنيتي كه آنها انتظارش را دارند برايشان به همراه نداشته باشد.
فارين پاليسي: آمريكا طي سياست خارجي خود همواره مدعي بود در صورتي كه كشوري حملونقل دريايي در تنگه هرمز را متوقف يا تهديد كند، آمريكا و متحدانش با قدرت، دريانوردي آزاد را به اين تنگه باز ميگردانند؛ اما به نظر ميرسد اينها همه تخيلي بيش نبوده است. آمريكا در حال ترك خليجفارس است و ايران مالك خليجفارس است.
الشرق قطر: در پي اعلام سفر هيئتي اماراتي به ايران براي گفتوگو درباره صلح شاهديم كه ابوظبي خود را از كشتي درحال غرق شدن ائتلاف سعودي در يمن به بيرون پرتاب ميكند و همپيمان خود عربستان را در مقابله تمام عيار با نيروهاي ارتش و كميتههاي مردمي يمن به حال خود رها ميكند.
معاريو: در دو درگيري اخير ميان گروههاي مقاومت فلسطين و اسرائيل(رژيم صهيونيستي) در نوامبر 2018 و آوريل 2019، گروههاي مقاومت به ويژه جنبش حماس و جهاد اسلامي، از موشكهاي نقطهزني استفاده كردند كه موجب هراس فرماندهان ارتش رژيم صهيونيستي براي جنگ آينده با نوار غزه شده است.
الميادين: «رابرت فورد» سفير سابق آمريكا در دمشق اذعان كرد واشنگتن متقاعد شده است كه بشار اسد دستكم تا انتخابات آتي سوريه همچنان رئيسجمهور اين كشور باقي خواهد ماند. اين موضع فورد نشاندهنده شكستهاي آمريكا در قبال سوريه و دولت اين كشور است.
العربيه: عبدالفتاح السيسي، رئيسجمهور مصر هنگام استقبال از «جرد كوشنر»، داماد و مشاور رئيسجمهوري آمريكا در قاهره به او گفت: «مصر به دنبال تحقق صلح در فلسطين است؛ ولي «صحراي سينا به هيچ وجه بخشي از معامله قرن» نخواهد بود.»
محمدرضا مرادي/ دونالد ترامپ، رئيسجمهور آمريكا 18 ژوئن 2018 اعلام كرد كه دستور تشكيل نيروي فضايي به عنوان يكي از شاخههاي نيروي مسلح آمريكا را به پنتاگون داده است. در مرحله بعد، وي در 19 فوريه 2019 دستورالعملي را امضا كرد كه فرايند تشكيل «نيروي فضايي آمريكا» را براي مقابله با تهديدات در حريم فضايي آغاز ميكند. «دستورالعمل سياست فضايي 4» كه ترامپ آن را امضا كرد، مبناي لايحهاي براي تشكيل يك شاخه نظامي جديد است. ترامپ در مراسم امضاي اين دستورالعمل، نيروي فضايي را اولويت امنيت ملي آمريكا خواند.
قرار است اين نيرو به صورت گام به گام تا سال 2020 تشكيل شود. نيروي فضايي مسئوليت استقرار و عملياتي كردن طيفي از امكانات نظامي فضاپايه آمريكا را بر عهده خواهد داشت كه از جمله آنها ميتوان سامانههاي ماهوارهاي سيستم موقعيتيابي جهاني (جيپياس) و رادارهاي نظارتي را نام برد كه به رهگيري موشكهاي بالستيك كمك ميكنند. نيروي فضايي آمريكا قرار است در كنار نيروي زميني، نيروي هوايي، نيروي دريايي، تفنگداران دريايي و گارد ساحلي، ششمين شاخه نيروهاي مسلح آمريكا باشد. با دستور تشكيل نيروي فضايي، اين نخستين بار پس از تصويب لايحه امنيت ملي در سال 1947 است كه شاخهاي جديد به نيروهاي مسلح آمريكا افزوده ميشود؛ اما اين طرح تهديداتي را به دنبال خواهد داشت و مسابقه تسليحاتي را در جهان وارد فاز جديدي ميكند.
دونالد ترامپ از زماني كه به عنوان رئيسجمهور انتخاب شد، در رقابت با چين و روسيه بر تشكيل نيروي فضايي آمريكا تأكيد كرده است. چرا كه آمريكاييها مدعي هستند تهديدات فضايي از جانب «دشمنان» آمريكا در سالهاي اخير افزايش يافته و آنها به دنبال اين بودهاند كه سلاحهاي جديد جنگي را در فضا مستقر كنند. از جمله در سال 2007، چين موشكي ضد ماهوارهاي را آزمايش كرد كه يكي از ماهوارههاي خودش را رديابي و نابود كرد. از ديدگاه واشنگتن اين اقدامي تحريكآميز از جانب چين براي نظامي كردن فضاست. واشنگتن همچنين مدعي است كه روسيه در حال طراحي يك سامانه ليزري هوايي است كه هدف آن اخلال در سامانههاي فضايي آمريكاست.
مسئله مهم اين است كه اقدام ترامپ ميتواند رقابتهاي تسليحاتي را بسيار تشديد كند و اين بار آمريكا از فضا مردم جهان را تهديد كند. هر چند آمريكا با اين ادعا كه چين و روسيه در حال اقدامات نظامي در فضا هستند نيت فضايي خود را پيش ميبرد، روسيه و چين در سال 2008 پيشنويس توافقنامهاي بينالمللي را به منظور جلوگيري از استقرار تسليحات در فضا به كنفرانس خلع سلاح ژنو پيشنهاد كردند كه آمريكا تاكنون به بهانههاي گوناگون آن را مسكوت گذاشته است. اقدامات فضايي گسترده آمريكا با انتقاد شديد رقباي آن مواجه شده است. روسيه در اين باره به آمريكا هشدار داده و با بيان اينكه رويارويي نظامي در فضا ميتواند به اندازه مسابقه تسليحات هستهاي خطرناك باشد، از واشنگتن خواسته است اشتباهات گذشته را تكرار نكند. اكنون با اعلام تشكيل نيروي فضايي آمريكا، عرصه براي مقامات جنگافروز پنتاگون به منظور توسعه، آزمايش و استقرار تسليحات فضايي به ويژه تسليحات ضد موشكي از جمله تسليحات ليزري فراهم شده است. رويترز در گزارشي اعلام كرده كه شواهد نشان ميدهد دولت ترامپ فضا را در كنار زمين، دريا و هوا به عنوان ميدان جنگي جديد براي خود تعريف كرده است.
در صورتي كه برنامه فضايي آمريكا تا سال 2020 تكميل شود، اين مسئله سبب خواهد شد كه ديگر رقباي آمريكا نيز فعاليتهاي خود را در اين زمينه گسترش دهند. اين مسئله چرخهاي از رقابتهاي تسليحاتي در فضا ايجاد ميكند كه امنيت جهاني را بيش از پيش تحتالشعاع قرار خواهد داد.
محمدصادق مصطفوي/ «عمر البشير» رئيسجمهور پيشين سودان حدود پنج ماه پيش و در پي گسترش روزافزون اعتراضات مردمي نسبت به اوضاع نابسامان و فساد اقتصادي موجود در كشور كنار زده شد. اين اقدام كه از سوي ارتش سودان صورت گرفت، نشانههاي فراواني را از برنامهريزي قبلي براي وقوع با خود داشت؛ از جمله تشكيل بلافاصله شورايي نظامي براي اداره كشور كه با برخي بازيگران منطقهاي كاملاً هماهنگ بود. بلافاصله پس از كودتاي مذكور «عوضبنعوف» سكاندار امور شد؛ ولي چندي نپاييد كه «عبدالفتاح البرهان» بر مسند رياست شوراي نظامي اين كشور نشست و اداره امور كشور را در دست گرفت.
درباره «عبدالفتاح البرهان» توجه به دو نكته ضروري است: 1ـ وي پيوند و دوستي محكمي با حاكمان رياض و ابوظبي داشته و تحت حمايت كامل آنهاست و بيشك تلاش خواهد كرد روند انتقال قدرت در سودان را به سمتي سوق دهد كه خواست حاكمان سعودي و اماراتي است. 2ـ حضور البرهان در رأس امور همراه با زمينهسازي براي رياست خود او بر كشور سودان است؛ اتفاقي كه مشابه آن را السيسي در مصر رقم زد و با برخوردهاي سخت و خشن معترضان و مخالفان را به سكوت وادار كرد.
از سوي ديگر، با گذشت ماهها و با وجود تلاش فراوان معارضان، به ويژه ائتلاف «قوي الحرية و التغيير» (احزاب آزادي و تغيير) براي نيل به توافقنامهاي جامع با شوراي نظامي سودان، با وجود انعقاد اين توافقنامه كماكان اختلافات در ميان گروههاي سوداني به چشم ميخورد؛ چرا كه به اعتقاد اين گروهها ضمن ناديده گرفتن انقلاب سودان در اين توافق، تلاش شده است انقلاب سودان به سرنوشت مصر دچار شود، از جمله اينكه در اين توافق راه براي حضور دوباره دستاندركاران حكومت قبل از حمله نظاميان براي شركت در انتخابات باز شده و ضمن تقليل خواستههاي معترضان، آنها را به شراكت در قدرت با شوراي نظامي محدود كرده است.
اين تحولات روز به روز سبب پيچيدهتر شدن اوضاع شده است و ادامه رياست شوراي نظامي بر امور سودان نه تنها تحقق اهداف انقلاب سودان را كمكم به ورطه فراموشي سپرده؛ بلكه زمينه را براي دخالت برخي كشورهاي بيگانه از جمله عربستان، امارات و مصر در سودان بيشتر كرده است. از اين رو ميتوان گفت سودان مطلوب براي شوراي نظامي تأمينكننده حاكميت حقيقي مردم سودان بر سرنوشتشان نخواهد بود.
آسيبشناسي اين تحولات چارهاي براي جنبشهاي اصيل در سودان باقي نخواهد گذاشت، جز اينكه بر راهكارهاي زير تكيه شود:
1ـ پيوند نخبگان انقلابي با حضور اسلامگرايان و اشخاص برجسته كه از ظرفيت بسيج جامعه برخوردارند ذيل رهبري واحد با محوريت اصول و ارزشهاي اسلاميـ انقلابي، از جمله آرمان فلسطين؛
2ـ ترسيم هوشمندانه اهداف حركت و تلاش براي بسط اين اهداف به بدنه اجتماعي انقلاب و زمينهسازي براي تدوين نظام ارزشي متناسب با آرمانهاي انقلاب با تأكيد بر نفي وابستگي ساختاري در حوزههاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و... به غرب و گفتمان غربي؛
3ـ هوشياري رهبران حركتهاي اجتماعي و مردم نسبت به نقشههاي بيگانگان (غربيها و اذناب منطقهاي آنها).
در آخر بايد اشاره كرد سير تحولات اخير در جهان عرب و به ويژه سودان، مؤيد دخالت غرب و اذناب منطقهاي آنها در اين تحولات است؛ از اين رو بازيگران فرا منطقهاي مذكور با كمك سعودي و امارات و با استفاده از تجربه سال 2011 به دنبال دستكاري تحولات سودان برآمدهاند كه نتيجه آن به حتم تشكيل حكومتي دستنشانده خواهد بود كه جز تأمين نظرات آنها برنامه ديگري نخواهد داشت، حتي اگر ذيل يك انتخابات مردمي پنهان شده باشد، دقيقاً مانند اتفاقي كه در مصر رخ داد و جلوگيري از طي اين مسير صرفاً با هوشياري رهبران و انقلابيون سوداني ميسر خواهد بود.