صبا جودکی
سالهای بین 1939 تا 1945 را باید از تاریکترین و خونبارترین دورانهای حیات بشر دانست. سالهایی که طی آن انسان متمدن عصر جدید در آزمونی سخت قرار گرفت و نشان داد که موجودی به یک اندازه هراسانگیز و البته آسیبپذیر است. سالهای تصفیههای قومی گسترده، فرارهای دسته جمعی، کشتارها و خشونتهای بیحد و مرز.
ریشههای جنگ جهانی دوم
ریشه این حوادث فاجعهبار را، اما، باید در سالها پیش از وقوع آن جستوجو کرد: معاهدات صلح ورسای و سن ژرمن در سال 1919، فروپاشی اقتصادی کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی اول، شوک عظیم اقتصادی ناشی از بحران سقوط بورس نیویورک در 1929، رشد چشمگیر جمعیت کشورهای اروپای مرکز بویژه آلمان و نیاز روزافزون این کشور به بازارهای جهانی، و آنچه که هیتلر، بعدها «فضای حیاتیاش» میخواند و...
پس از پایان جنگ جهانی اول، آلمان با وجود پذیرش شکست و تسلیم در برابر قوای اتفاق مثلث، همچنان قدرتمندترین کشور اروپایی بود. رشد اقتصادی این کشور و صنعتی شدن آن که از زمان صدارت اعظمی بیسمارک آغاز شده بود، با وجود ضربههای شدیدی که در دوران جنگ متحمل شد، همچنان رقمی بالاتر از سایر کشورهای اروپا را نشان می داد. با این حال، در کنفرانس ورسای که از 12 ژاویه تا 28 ژوئن 1919 در پاریس برگزار شد آلمان، در کسوت کشور مغلوب حاضر شده بود و در برابر رقبای دیرین خود عرصه چندانی برای عرض اندام نداشت.
براساس پیمان ورسای ایالات لورن و آلزاس که سالها محور مناقشه آلمان و فرانسه بود به فرانسه تعلق گرفت و آلمان تمامی مستعمرات خود را از دست داد. کامرون و قسمتی از توگو به فرانسه و آفریقای شرقی و جنوبغربی آفریقا به انگلستان و جزایر اقیانوس آرام به ژاپن واگذار شد. همچنین در این معاهده مقرر شده بود که ارتش آلمان بدون حق داشتن نیروهای زرهی و توپخانه به یکصدهزار نفر، که از بین داوطلبان سربازگیری میشدند کاهش یابد. همچنین ارتش آلمان از داشتن نیروی هوایی منع و ناوگان آن به چند کشتی کوچک محدود و از داشتن نیروهای ستاد مشترک محروم گردید. آلمان، علاوه بر این، مسئول جنگ شناخته شد و به پرداخت غرامت سنگینی محکوم شد که باید به صورت پول، کار و کالا پرداخت میشد.
اعمال فشار فرانسه و انگلستان به آلمان برای پرداخت دیون و غرامت، جو تیره روابط این کشورها را بیش از پیش تیره کرد. گذشته از آن، آشوبهای اجتماعی و سیاسی ناشی از جنگ در طی سالهای بعد، همچنان گریبانگیر اروپا بود. فروپاشی نظام اجتماعی سابق، فروپاشی نظامهای سلطنتی در اروپای مرکزی، نابسامانیهای اقتصادی، تعطیلی کارخانهها و خرابی مزارع موجب افزایش فقر و بیکاری و بستر مناسبی برای رشد عقاید افراطی شده بود. آنچه این وضعیت را تشدید میکرد شکاف عمیق بین طبقات ثروتمند جدید و طبقات متوسط بود.
در واقع جنگ موجب تشکیل طبقات اجتماعی جدیدی شده بود: ثروتمندان نوظهوری که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند مانند مزرعهداران بزرگ، کارخانهداران اسلحه و محتکران و... همچنین پیروزی انقلاب اکتبر و پاگیری یک نظام کمونیستی در روسیه، موجب تقویت گروههای چپگرا و افزایش فعالیت سندیکاهای کارگری در اروپا شده بود که این موضوع به نوبه خود نگرانی دولتهای غربی را در پی داشت. ترس از نفوذ اندیشههای کمونیستی، اروپا را به سمت راستگرایی افراطی سوق میداد و پس از شکست و سرکوب شورشهای چپگرایانه در ایتالیا، فرانسه و سایر کشورها، دولتهایی راستگرا زمام امور را در دست گرفتند. در ایتالیا، موسولینی آرام آرام قدرت را به دست گرفت و پس از انحلال کلیه احزاب، حزب فاشیست را به یگانه نیروی حاکم در ایتالیا تبدیل کرد.
کلمه فاشیسم از کلمه ایتالیایی «فاشیو» به معنی «دسته» گرفته شده است و این نامی است که رزمندگان ایتالیایی جنگ جهانی اول پس از جنگ بر خود گذاشته بودند و موسولینی یکی از این افراد بود. به کاربردن این کلمه بزودی در بسیاری محافل مشابه و در سایر کشورها نیز مرسوم شد. روحیه مبارزهطلبی، وطنپرستی و رهبری کاریزماتیک از ویژگیهای مشترک این گروهها بود. [در ایتالیا تاکید فاشیستها بر عظمت رم باستان بود. این ایدههای وطنپرستانه به صورت افراطی در آلمان تبدیل به پان ژرمنیسم، اعتقاد به برتری نژادی آلمانها و ضدیت با یهود شد.] این ایدهها به سرعت در میان اجتماع تحقیر شده آلمان پس از جنگ که درگیر مشکلات اقتصادی و نابرابریهای اجتماعی بود هواداران بسیار یافت. به گفته ماکس وبر، جامعهشناسی آلمانی: یک کشور میتواند خسارات مادی را تحمل کند اما تحقیر را نمیپذیرد.»
علاوه بر این، مرگ اشترزمن وزیر امور خارجه آلمان، که یکی از پایههای صلح اروپا به شمار میرفت، در 3 اکتبر 1929 و نیز مرگ آریستید بریان نخستوزیر صلحطلب فرانسه در هفتم مارس 1932، امیدها را برای رسیدن به صلح پایدار کمرنگ کرد. امیدهایی که در 30 ژانویه 1933 با دست یافتن هیتلر به مقام صدراعظمی کاملا از بین رفت.
ظهور هیتلر
پیش از به قدرت رسیدن هیتلر و در جریان شدت یافتن تمایلات فاشیستی، دولتهای غربی که دموکراسیهای نوپا و جوانی بودند تمام توجه خود را معطوف به مقابله با خطر شوروی و نفوذ اندیشههای سوسیالیستی کرده بودند. اما قدرت گرفتن هیتلر، به یکباره همه دنیا را متوجه یک خطر بزرگ کرد. حزب نازی، با اینکه بعد از به دست گرفتن قدرت از راههای دموکراتیک، از پایگاه اجتماعی گستردهای برخوردار شد، در واقع در ابتدا با حمایتهای مالی بانکداران مهم و صاحبان صنایع سنگین موفق به کسب پیروزی در انتخابات شد. این حزب تازه تاسیس در انتخابات رایشتاگ که در سال 1925 برگزار شد به دلیل بهبود نسبی اوضاع اقتصادی بیش از 12 کرسی به دست نیاورد.
اما پس از مواجه شدن دنیا با بحران مالی 30-1929 و سقوط بورس وال استریت نیویورک که به پنجشنبه سیاه معروف است. و رشد شدید بیکاری ناشی از آن در آمریکا و اروپا، نازیها توانستند در انتخابات سپتامبر 1930 با وعده استقرار دولت سوسیالیستی و مقتدر، 6 میلیون و نیم رای و 107 کرسی رایشتاگ (مجلس نمایندگان آلمان) را به دست بیاورند. این حزب همچنین در انتخابات 1933، 17 میلیون رای و 288 کرسی از مجموع 647 کرسی رایشتاگ را بدست آورد و پایههای خود را تثبیت کرد. [هیتلر پس از رسیدن به صدراعظمی، با استفاده از دستگاه متشکل حزب نازی و با اینکه تنها دو تن از اعضای حزب در کابینه بودند(وزیر مشاور گورینگ و وزیر کشور فریک) به سرعت کنترل کشور را به دست گرفت.] در 27 فوریه همان سال در جریان ناآرامیهایی که در حین انتخابات درگرفته بود. ساختمان رایشتاگ طعمه آتش شد. این آتشسوزی که از سوی نازیها هدایت شده بود به کمونیستها نسبت داده شد.
پس از آن در آلمان وضع اضطراری اعلام شد و آزادیهای مقرر در قانون اساسی به حال تعلیق درآمد. به این ترتیب زمینه تاخت و تاز نازیها و «سپاه توفان» هیتلر (گروهی از جوانان وفادار به هیتلر) فراهم شد. در 23 مارس 1933 رایشتاگ به هیتلر اجازه داد که در اداره کشور از اختیار تام برخوردار باشد. این قانون که با وجود مخالفت سوسیال دموکراتها (که همچنان دومین حزب بزرگ آلمان بودند) و البته با اصرار حزب کاتولیک به تصویب رسید، هیتلر را عملا به حاکم مطلق آلمان تبدیل کرد. فرصتی که هیتلر به سرعت از آن استفاده کرد. اتحادیههای مستقل بازرگانی، احزاب جداگانه کوچک و یهودیان اولین اهداف مورد حمله او بودند. داد و ستد و سایر حرفههای تخصصی یهودیان به کلی تحریم شد و پزشکان و وکلای دادگستری یهودی از اشتغال محروم شدند. یهودیها همچنین از پستهای دولتی کنار گذاشته شدند.
هیتلر بزودی کلیه احزاب به غیر از حزب پیشوا، (حزب ناسیونال سوسیالیست) را منحل اعلام کرد. دفاتر اتحادیههای کارگری را بست و سران آنها را بازداشت کرد. در حالیکه توتالیتاریسم و نژادپرستی به سرعت در آلمان گسترش مییافت و مخالفان هر چه بیشتر سرکوب و دستگیر میشدند، سایر کشورهای اروپایی و آمریکا همچنان سکوت اختیار کرده و تنها با ترس و احتیاط، وقایع آلمان را نظارهگر بودند. حتی تصمیم آلمان مبنی بر ترک کنفرانس خلع سلاح و جامعه ملل در اکتبر 1933 با سکوت سایر کشورها روبرو شد. تنها پیشنهادی که در این زمان مورد توجه جامعه بینالمللی قرار گرفت پیشنهاد موسولینی، مبنی بر پذیرش آلمان در میان قدرتهای بزرگ اروپا از طریق پیمان چهارجانبهای بین انگلستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا بود. اما این پیشنهاد که به نوعی نادیده گرفتن معاهدات ورسای بود، با مخالفت فرانسه روبرو و پس از خروج آلمان از جامعه ملل به فراموشی سپرده شد.
اصطکاک منافع آلمان هیتلری با اروپا
از زمان قدرت گرفتن هیتلر مسابقه تسلیحانی در اروپا بار دیگر به جریان افتاد. هیتلر با نقض معاهدات ورسای، به تجهیز ناوگان هوایی و دریایی آلمان پرداخت. پس از الحاق ناحیه «سار» به آلمان که طبق معاهدات ورسای بر اساس همهپرسی در آن ناحیه صورت گرفت، هیتلر متوجه اتریش شد. جنگهای داخلی اسپانیا عدم دخالت فرانسه و انگلستان در آن و به قدرت رسیدن فرانکو و حزب فاشیست اسپانیا و همچنین انفعال جامعه جهانی در مقابل حمله ایتالیا به اتیوپی در سال 1934 هیتلر را در اجرای نیات خود مصممتر کرد. روز 13 مارس 1938 به دنبال استعفای میکلاس، رئیسجمهوری اتریش، تحت فشار آلمان، همزمان در آلمان و اتریش قانون اتحاد دو کشور مورد تصویب قرار گرفت و اتریش به آلمان منضم شد.
پس از اتریش، نوبت به چکسلواکی رسید و هیتلر که سودای اتحاد ملت آلمان را در سرداشت خواستار الحاق بخش آلمانینشین «سودت» به آلمان شد. دولت چکسلواکی به رهبری ادوارد بنش با این خواست مخالفت کرد. اما کشورهای اروپایی برای پرهیز از جنگ قریبالوقوع ترجیح دادند باز هم در مقابل هیتلر کوتاه بیایند. در کنفرانس مونیخ که بدون حضور نماینده چکسلواکی تشکیل شد، الحاق ناحیه سودت به آلمان از طرف دولتهای فرانسه، انگلستان و ایتالیا به رسمیت شناخته شد. و دولت بنش استعفا کرد. ارتش آلمان روز 15 مارس 1939 وارد چکسلواکی شد و ایالات بوهم و موراوی را اشغال کرد. بدین ترتیب در فضای مسابقه تسلیحاتی کشورهای اروپایی و با وجود تجهیز روزافزون ارتش آلمان و جاهطلبیهای هیتلر و البته انفعال کشورهای اروپایی، وقوع جنگ در اواخر دهه 30، اجتنابناپذیر بود.
پس از محو چکسلواکی از نقشه جهان نوبت به دالان دانتنریگ رسید که طبق معاهده ورسای به لهستان واگذار شده بود و مورد ادعای آلمان قرار داشت. هیتلر، برای حمله به لهستان و اجرای نقشههای خود به همراهی همسایه شرقی لهستان، یعنی شوروی احتیاج داشت. در این زمان سایر کشورهای اروپا که خطر هیتلر را احساس کرده و به فکر راههایی برای مقابله با تهدید روزافزون آلمان بودند نمایندگانی را برای مذاکره با شوروی به مسکو فرستادند. اما سوابق روابط شوروی و کشورهای غربی تیرهتر از آن بود که سایه خطر هیتلر بتواند آن را ترمیم کند. شوروی که اعتمادی به غرب نداشت، تصمیم گرفت، به طور مستقل با آلمان وارد مذاکره شود. این مذاکرات در 23 اوت 1939 به امضای پیمان عدم تجاوز میان آلمان و شوروی انجامید که طرفین را متعهد میکرد از هرگونه عمل خشونتآمیز، تجاوز و حمله علیه یکدیگر خودداری کنند. همزمان یک موافقنامه سری در مورد تقسیم کشورهای بالکان و اسکاندیناوی نیز بین طرفین به امضا رسید.
در این میان کشورهای فرانسه و انگلیس در اقدامی دیر هنگام به درخواست لهستان و کشورهای تازه استقلال یافته بالکان برای مقابله با حمله آلمان متعهد شدند که از استقلال این کشورها دفاع کنند.
آغاز جنگ
سحرگاه روز جمعه اول سپتامبر 1939 نیروهای مسلح آلمان در طول خطوط مرزی با لهستان وارد خاک این کشور شدند. به فاصله سه روز انگلیس و فرانسه نیز در اجرای تعهدات خود نسبت به لهستان وارد جنگ شدند و خونینترین و مصیبتبارترین جنگ تاریخ که قریب شش سال به طول انجامید، آغاز شد. ساعت 10 صبح روز اول سپتامبر در حالی که سربازان آلمانی دهها کیلومتر در خاک لهستان پیشروی کرده بودند، هیتلر با یونیفرم نظامی در برابر مجلس راشیتاگ نطقی ایراد کرد و ضمن اعلام حمله به لهستان گفت نیروهای آلمان برای دفع تجاوز لهستان و دفاع از شرف و حیثیت ملت آلمان وارد این کشور شدهاند. روزی که هیتلر فرمان حمله به لهستان را صادر کرد. دو میلیون و چهارصد هزار سرباز در اختیار داشت و با وجود این نیروی عظیم خطر رویارویی با انگلیس و فرانسه را نیز پیشبینی کرده بود.
[ورود انگلیس و فرانسه در جنگ نه فقط برای هیتلر، بلکه برای استالین هم غیر منتظره بود. هیتلر تا آخرین لحظه فکر میکرد که این دو کشور بلوف میزنند و به خاطر لهستان وارد جنگ نخواهند شد. استالین هم با همین تصور با آلمان پیمان اتحاد بسته بود ـ و تصور نمیکرد در برابر انگلستان و فرانسه قرار بگیرد.] به همین دلیل برخلاف قول و قرارهایی که بین مسکو و برلین گذاشته شده بود، ارتش سرخ بلافاصله پس از حمله نیروهای آلمان در غرب لهستان، در جبهه شرق حرکتی نکرد. ظاهرا علت تردید استالین از ورود به جنگ علاوه بر نگرانی از رویارویی با انگلیس و فرانسه این بود که میخواست ارتش لهستان در مقابله با آلمان به اندازه کافی تضعیف شود و مقاومتی در برابر ارتش سرخ وجود نداشته باشد. پس از پیام خشماگین هیتلر و تذکر وی به استالین و در حالی که آثار شکست در مقاومت ارتش لهستان دیده میشد. در هفدهم سپتامبر، استالین فرمان حمله به لهستان را صادر کرد.
ورشو روز 27 سپتامبر تسلیم و لهستان بین دو همسایه قدرتمند شرقی و غربی خود تقسیم شد. براساس موافقتنامه پس از جنگ 165 هزار کیلومتر مربع از خاک لهستان به شوروی تعلق گرفت و 114 هزار کیلومتر مربع از سرزمینهای غربی این کشور ضمیمه آلمان شد. استالین در ماههای بعد سه کشور کوچک استونی، لتونی و لیتوانی را هم که قبل از جنگ جهانی اول متعلق به روسیه بود، به خاک شوروی منضم کرد.
هیتلر پس از اشغال و تقسیم لهستان، در یک سخنرانی در راشیتاگ اعلام کرد که او تاکنون تنها بیعدالتیهای کنفرانس ورسای را ترمیم کرده و دیگر قصد جنگ با انگلستان یا فرانسه را ندارد. او جنگطلبانی مثل چرچیل (وزیر دریاداری بریتانیا)، را مسئول اوضاع سیاسی و نظامی دانست و خواستار تشکیل کنفرانسی برای حل اختلافات شد. این درخواست در انگلستان با مخالفت شدید چرچیل که موثرترین عضو کابینه بود، رد شد. دولت فرانسه نیز به دلیل بیاعتمادی به هیتلر این درخواست را رد کرد.
در واقع آگاهی هیتلر به برتری نیروی دریایی انگلستان و ضدیت شخص او با کمونیسم منجر به ارائه این پیشنهاد شد. او ابتدا کوشید با گوشزد کردن خطر کمونیسم جبهه متحدی با انگلستان علیه شوروی تشکیل دهد و هنگامی که با مخالفت بریتانیا روبرو شد، طرح مقابله با انگلستان را در دستور کار قرار داد. در 9 اکتبر 1939 هیتلر طرح محرمانهاش برای حمله به کشورهای جنوب اروپا را اعلام کرد. جنگ اروپا در حالی به سرعت به همه کشورهای این قاره سرایت میکرد که ایالات متحده سیاست بیطرفی را برگزیده و از مداخله در جنگ اجتناب میکرد.
در اواخر نوامبر همان سال، شوروی نیز به فنلاند حمله کرد و بر پیچیدگیهای اوضاع سیاسی افزود: این دو کشور در مارس 1940 سرانجام با امضای موافقتنامه صلح به درگیری خاتمه دادند، اما نبرد اصلی در اروپا تازه در آغاز راه بود. در 18 مارس 1940 موسولینی و هیتلر با هم دیدار کردند و برای رویارویی با انگلستان و فرانسه به توافق رسیدند.
در ماه اوریل هیتلر که نقشه خود برای حمله به جنوب را موقتا متوقف کرده بود، به نروژ و دانمارک حمله کرد. کپنهاگ در 12 ساعت سقوط کرد، ولی نروژ با کمک انگلیس و فرانسه به شدت مقاومت کرد. در نبرد نارویک هر دو طرف آسیبهای زیادی دیدند، اما سرانجام نروژ نیز به تصرف نازیها درآمد و با فرار خاندان سلطنتی، ویدکوم کیسلینگ، رهبر نازیهای نروژ حکومت ناسیونال سوسیالیست را تشکیل داد. پس از این شکست بود که نویل چمبرلن، نخستوزیر مصالحهجوی بریتانیا، جای خود را به وینستون چرچیل داد.
از ماه مارس 1940 همه چیز برای حمله به فرانسه آماده بود: «در 19 مه قوای آلمان وارد بلژیک و هلند شد و بدون مقاومت شدیدی به حرکت به سمت فرانسه ادامه داد. در عرض یک ماه آلمانها بر سراسر فرانسه مسلط شدند. پاریس در 14 ژوئن سقوط کرد و در 22 ژوئن فرانسه تسلیم شد. دولت فرانسه پس از آنکه مارشال پتن جای پل رینو را گرفت، مقر خود را به ویشی منتقل کرد و از آن پس همکاری خود را با آلمان آغاز کرد. در مقابل حکومت ویشی فرانسه آزاد به رهبری شارل دوگل تشکیل شد. دوگل قول داد که فرانسه را از اشغال آلمانها نجات دهد. از تابستان 1940 بمبارانهای هوایی لندن آغاز شد، ولی انگلستان به رهبری چرچیل همچنان به مقاومت ادامه میداد. در همین دوره جنگ در جبهه آفریقا بین نیروهای ایتالیایی و انگلیسی شدت یافته بود، اما ایتالیاییها به اندازه آلمانها در نبرد موفق نبودند. در ژوئن 1941 آلمان پس از تصرف یوگسلاوی و جلب همراهی رومانی، مجارستانی و بلغارستان به شوروی حمله کرد و بزرگترین اشتباه نظامی خود را مرتکب شد.
ورق برمیگردد
روز 22 ژوئن، یعنی همان روزی که ناپلئون در 130 سال پیش به روسیه حمله کرده بود، چهارمیلیون سرباز آلمانی به همراهی سی هنگ زرهپوش، 2300 اراده توپ و پنج هزار هواپیما به قصد فتح لنینگراد، مسکو و اوکراین به شوروی حملهور شدند. ضعف ارتش شوروی به دلیل تصفیههای بیحساب در ردههای بالای ارتش به زودی مشخص شد. «کیف» مرکز اوکراین در 25 سپتامبر سقوط کرد و روز دوم اکتبر حمله به مسکو آغاز شد، ولی فرا رسیدن فصل زمستان و رسیدن نیروهای مقاومت مردمی حمله به مسکو را بیسرانجام گذاشت. از 5 دسامبر 1941 اولین ضد حمله روسها آغاز شد و جنگ پس از آن به صورت فرسایشی ادامه یافت [ورود شوروی به جنگ و پس از آن ورود آمریکا به دنبال حمله ژاپن به بندر «پرلهاربر»، اوضاع را دگرگون کرد. به طوری که آلمانها از سال 1942 به تدریج در جبهههای مختلف در مقابل قوای متفقین شروع به عقبنشینی کردند.]
به تدریج جبهههای پراکنده علیه آلمان با هم همسو شده و جبهههای واحدی را تشکیل دادند. با تلاش چرچیل، آمریکا و شوروی به مواضع مشترک رسیدند. در روزهای نهم تا 12 اوت 1941 طی ملاقات چرچیل و روزولت، رئیسجمهوری ایالات متحده، منشور آتلانتیک به امضای طرفین رسید که بعدها مبنای اساسنامه سازمان ملل متحد قرار گرفت. پس از موفقیت چرچیل در جلب نظر آمریکا برای کمک به شوروی، ایران نقش قابل ملاحظهای یافت، به رغم اعلام بیطرفی ایران در آغاز جنگ، نیروهای متفقین به بهانه حضور آلمانها، در 25 اوت 1941 ایران را مورد تجاوز قرار دادند. روسها خواهان گشودن جبهه دومی در اروپا بودند تا از بار حملات سنگین آلمان در شوروی کاسته شود، اما انگلیسیها گشودن جبهههای جدید در اروپا را قبل از ضعف کلی هیتلر جایز نمیدانستند، به همین دلیل در 8 نوامبر 1942 قوای مشترک آمریکا و انگلستان در شمال آفریقا پیاده شدند که این عمل با ناخشنودی استالین مواجه شد.
در ژانویه 1943 کنفرانس کازابلانکا برای بررسی مسائل جنگ تشکیل شد، اما به نتیجه قطعی نرسید. با این حال پس از پیاده شدن نیروهای آمریکایی در سیسیل از ژوییه 1943 و پس از اینکه شوروی آخرین حمله بزرگ آلمانها در کورسک را ناکام گذاشت. آثار شکست در نیروهای محور مشخص شد. از سال 1942 آلمان به تدریج برتری نظامی خود در دریاها را نیز از دست میداد. در اکتبر این سال آلمان 13 زیردریایی خود را از دست داد و در حالی که دیگر قادر نبود زیردریایی جدیدی بسازد، آمریکاییها به سرعت به شمار ناوهای جنگی خود میافزودند. شکست دریایی تنها متوجه آلمانها نبود. ژاپنیها هم در اقیانوس آرام متحمل ضربات جبرانناپذیری شده و وادار به عقبنشینی از جزایر تحت اشغال شده بودند.
در جبهه آفریقا نیز ژنرال مونتگومری، فرمانده نیروهای متفقین توانست با شکست مارشال رومل در نبرد العلمین پیروزی متفقین را تضمین کند، اما هیتلر مزه واقعی شکست را در جبهههای استالین گراد چشید. این نبرد که از سپتامبر 42 تا فوریه 43 ادامه یافت، برای هر دو طرف ارزش حیاتی داشت. نبرد استالین گراد، نبردی تن به تن و کوچه به کوچه بود و برای نیروهای محور به قیمت نیممیلیون نفر تمام شد. سقوط موسولینی در ژوییه 1943 ضربه دیگری به هیتلر وارد کرد و پس از آن هیولای فاشیسم به سرعت رو به اضمحلال رفت.
رم در 3 ژوئن 1944 پاریس در 25 اوت 1944 آزاد شد و آخرین واحدهای آلمانی مستقر در فرانسه در 28 اوت در تولون و مارسی تسلیم شدند. در فاصله ماههای ژوئن و سپتامبر 1944 کشورهای رومانی، بلغارستان و فنلاند در برابر ارتش سرخ تسلیم شده و تقاضای متارکه جنگ کردند. در ژانویه 1945 روسها به 70 کیلومتری برلین رسیده بودند و نیروهای آمریکایی و انگلیسی نیز از غرب به سرعت در حال پیشروی بودند. در جبهه آسیایی نیز ژاپن با همین سرعت در حال عقبنشینی بود و نیروهای این کشور با دادن تلفات سنگین مواضع خود را ترک میکردند.
روز 30 آوریل 1945 هیتلر به همراه اوابراون خودکشی کرد و بنا به وصیت خودش جنازه آنها به آتش کشیده شد. در 7 مه آدمیرال فریدبورگ و ژنرال جودل تسلیمنامه بی قید و شرط آلمان را در مقر فرماندهی ژنرال آیزنهاور در یک مدرسه کوچک در «رنس» فرانسه امضا کردند و عملیات جنگی در اروپا روز 8 مه 1945 خاتمه یافت. با این حال ارتش ژاپن با عملیات انتحاری ناوگان هوایی خود همچنان به مقاومت ادامه میداد، اما این کشور نیز پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی که منجر به کشته شدن یک میلیون و 200 هزار ژاپنی و زخمی شدن هزاران نفر دیگر شد، در 15 اوت و با پخش پیام امپراتور از رادیو تسلیم خود را اعلام کرد. در 2 سپتامبر تسلیم ژاپن رسما مورد تایید قرار گرفت و به این ترتیب به ویرانگرترین جنگ تاریخ که بیش از 55 میلیون نفر کشته و شمار بیشتری آواره و مجروح داشت، خاتمه داده شد.