تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۳۸۸ - ۱۱:۱۳  ، 
کد خبر : ۱۱۲۱۹۰
آمریکا در افغانستان به دنبال چیست؟

اشغالگری زیرنقاب دموکراسی

سبحان محقق اشاره مردم افغانستان 29 مرداد دومین انتخابات ریاست جمهوری در این کشور را تجربه کردند. نویسنده با تکیه بر این تحول، و البته ورای قیل و قال های سطحی موجود که به چگونگی برگزاری انتخابات و اولویت های نامزدها مربوط می شود، طرح های پیدا و پنهان اشغالگران در مورد افغانستان را مورد توجه قرار داده و دورنمایی از تحولات پیش روی این کشور را به دست می دهد. سرویس خارجی کیهان

افغانستان با انتخابات اخیر، دومین انتخابات ریاست جمهوری را از زمان سرنگونی رژیم طالبان تجربه کرده است و این برای همه کسانی که نگاهی متعارف به تحولات جاری این کشور دارند، یک پیروزی و گامی به جلو محسوب می شود.
براساس نگرش متعارف، که خاص کارشناسان و اندیشمندان اروپایی و آمریکایی است، افغانستان در ابتدای راه است و دارد نخستین گام های دموکراتیک را تجربه می کند. اگر هیچ حادثه ناخواسته و بازدارنده ای رخ ندهد، سال ها وقت لازم است که گرایشات قبیله ای و ساختارهای سنتی به تدریج جای خود را به استقرار نهادهای جدید بدهند.
در شرایط حاضر اگر نشریات آکادمیک و ژورنالیستی اروپایی و آمریکایی را ورق بزنیم، با انبوهی از مطالب در مورد نحوه گذر افغانستان به سوی یک جامعه مورد دلخواه و دموکراتیک برمی خوریم.
در مورد اینکه چرا درباره ملت سازی و دولت سازی در افغانستان و حذف ساختارهای سنتی آن، کارشناسان غربی این همه جنجال راه انداخته اند و عملا تحولات این کشور را به یکی از مورد توجه ترین سوژه های تحلیلی خود تبدیل کرده اند، هرکس چیزی دارد که بگوید؛ یکی می گوید آمریکا اهداف استراتژیک دیگری دارد و توسعه دموکراتیک افغانستان تنها یک بهانه و تاکتیک است، و موافقان نیز می گویند، حضور 60 هزار نیروی ناتو از 42 کشور تحت رهبری آمریکا در افغانستان، برای این کشورها، فقط زحمت و هزینه به همراه دارد و این هزینه در کشوری صحرایی و ناهموار که منابع زیرزمینی نیز ندارد، برای آمریکا تا هشت سال نخست (2001-2008) 223 میلیارد دلار آب خورده است و این هزینه اکنون به دلیل حضور گسترده تر، بیشتر هم شده است.
البته، این هزینه ها و مشقات به زعم موافقان ، ارزش دارد چرا باید ماموریت ایجاد یک دولت مدرن و دموکراتیک در افغانستان به سرانجام برسد.
اما تاریخ دیپلماسی 230 ساله آمریکا نشان می دهد که این کشور تاکنون نه تنها به حال ملتی دل نسوزانده است، بلکه برای حفظ منافع خود تاکنون بیش از 200 مورد تجاوز و جنگ خونین علیه سایر ملل را نیز در پرونده قطور خود دارد و بیشترین و طولانی ترین این تجاوزات هم به آمریکای لاتین مربوط می شود، منطقه ای که بالغ بر 150 سال است مداخلات مکرر ایالات متحده را تجربه می کند و به همین خاطر به نظر می رسد که تا آینده ای نامعلوم، باید مهر عقب ماندگی و مقروض بودن را در پیشانی خود داشته باشد.
واشنگتن خصوصا در منطقه آمریکای مرکزی به مثل دزدان دریایی عمل کرده و می کند، به یک مورد از این مداخلات امپریالیستی توجه کنید: در اوایل دهه 1950 «آربنز» با رای مردم گواتمالا و به شیوه ای کاملا دموکراتیک، به عنوان رئیس جمهور این کشور انتخاب شده بود، دولت وی در آن زمان، هیچ درآمدی نداشت و تنها راه ایجاد درآمد برای آربنز این بود که همچون سایر ملت های آزاد، بر فعالیت شرکت آمریکایی «یونایتدفروت» و صادرات موز آن، مالیات قانونی وضع کند. آربنز جزئی ترین مالیات را بر فعالیت این شرکت وضع کرد. اما واکنش آمریکا چه بود؟ «هنری کابوث لژ» در مجلس سنای آمریکا از جای خود برخاست و مدعی شد: کمونیست ها زمام امور گواتمالا را در دست گرفتند و ما باید وارد عمل شویم! آیزنهاور (رئیس جمهور وقت آمریکا) نیز سراغ سیا رفت و این سازمان جاسوسی هم در سال 1954 وارد عمل شد و دولت مشروع و قانونی و دموکراتیک گواتمالا را به قیمت جان صدها نفر، برانداخت و یک دیکتاتور نظامی را سرکار آورد.
وقتی که ما به این پیشینه و به ویژه، دهه های پس از جنگ جهانی دوم (1945) نگاه می کنیم و متوجه می شویم که آمریکا ملت هایی مثل اندونزی، ایران و شیلی و ده ها کشور دیگر را گرفتار چه دیکتاتورهای سفاکی کرده بود، اکنون حق داریم نسبت به این همه وسواس آمریکایی ها در مورد پیاده شدن مو به موی دموکراسی در افغانستان شک کنیم و به دنبال دلایلی غیر از آنچه بیان می شود بگردیم و واقعا دریابیم که چرا آمریکا این همه در افغانستان، از جان و مال هزینه می کند.
به هر حال، ملت سازی و گذر از یک جامعه سنتی به مدرن، یک بحث است و علل واقعی حضور آمریکا در افغانستان بحثی دیگر، مسئله ملت سازی، و به تعبیر دیگر، ایجاد یک بستر مناسب برای شکل گیری دولتی مدرن و دموکراتیک، که این همه در مورد آن حرف زده می شود، در همین مقاله و در جای خود مورد توجه قرار می گیرد، اما اینکه چرا آمریکا در افغانستان حضور دارد و در پی چیست، نکاتی را همین جا مورد توجه قرار می دهیم.
آمریکایی ها علاوه بر اینکه ماموریت خود برای صدور دموکراسی را در بوق و کرنا کرده اند، می گویند هنوز نتوانستند تروریسم را که در شکل شبکه القاعده و شبه نظامیان طالبان در افغانستان حضور دارد، نابودکنند. وقتی بحث القاعده و طالبان مطرح می شود، همه چیز در هاله ای از ابهام قرار می گیرد؛ اینکه آیا جنگ آمریکا و انگلیس علیه طالبان در افغانستان یک جنگ جدی است و ژنرال های آمریکایی حقیقتاً برای ریشه کنی طالبان، عملیات انجام می دهند و یا اینکه هر دو طرف توطئه ای مشترک را اجرا می کنند و آمریکا هرجا که بخواهد حضور داشته باشد، چه عراق و افغانستان و چه پاکستان و کشورهای دیگر باشد، طالبان نیز باید قبل از آمریکا و برای توصیه تجاوز، در این کشورها حضور یابد.
لذا، اشاره واشنگتن به حضور طالبان در افغانستان، استدلالی است که ما را به ورطه ابهامات و احتمالات می برد و حتی دورنمای خروج آمریکایی ها از افغانستان هم مبهم و به نابودی طالبان مشروط می شود.
تحلیلگران جریان های مخالف ایالات متحده هم هر کدام در مورد حضور آمریکایی ها در افغانستان دلایلی را ردیف می کنند و به استثنای منابع نفت و گاز که افغانستان فاقد آنهاست، مهار ایران، نفوذ در آسیای مرکزی، چین و روسیه را علت این حضور می دانند؛ مواردی که همه در ذیل جغرافیای سیاسی افغانستان می گنجند.
شاید بتوان چنین دلایلی را برای حضور آمریکا در افغانستان فهرست کرد، ولی علت اصلی حضور، چیز دیگری است؛ آمریکا می خواهد نظامی را در افغانستان مستقر کند که هم ظاهری دموکراتیک داشته باشد و هم از قواعد و نظم بین المللی تبعیت کند. اگر چنین هدفی در افغانستان تحقق یابد، آمریکا به بزرگترین پیروزی خود طی سال های اخیر دست می یابد و حتی می تواند چهره مخدوش و جنگ طلب خود را تا حدودی ترمیم سازد، چرا که در کشوری دست به دولت سازی موفق زده است که هم جریانات جهادی و اسلامگرا و هم تندروهای طالبان، که همه جزو نیروهای اسلامی (اهل سنت) محسوب می شوند، برای رسیدن به دولت با ثبات طی دو دهه اخیر، شکست خورده بودند.
پس، ایجاد یک دولت دموکراتیک با ثبات در افغانستان، قبل از آنکه برای مردم این کشور یک پیروزی باشد، پیروزی بزرگی برای آمریکاست. افغانی ها نیز تنها در صورتی از این تحول سود می برند که سرمایه های زیادی به این کشور سرازیر گردد و ساخت و سازهای زیربنایی گسترده ای در این سرزمین جنگزده انجام گیرد. موردی که حتی اگر فرض کنیم چنین اراده ای در کاخ سفید وجود داشته باشد، به خاطر فضای کاملاً ناآرام و همچنین، ناتوانی مالی آمریکا، عملاً غیرمحتمل به نظر می رسد.
ملت‌سازی
بحث ملت سازی، خود به خود ما را متوجه تحولات چند سده اخیر اروپا می کند؛ با امضای قرارداد «وستفالی» میان کشورهای اروپایی در قرن هفدهم، از آن پس اروپایی ها دیگر خود را رعیت فئودال ها و یا تابع کلیسای روم نمی دانستند، بلکه شهروند دولت- ملت ها به حساب می آمدند. این تحول هم به نفع کارخانه داران شد که به راحتی می توانستند به کارگران وطنی که قبلاً رعیت فئودال بودند، دست پیدا کنند و هم زمینه ساز شکل گیری دولت های دموکراتیک مدرن شد.
اکنون سیاستمداران افغان و غربی ها در مورد افغانستان هم تلاش می کنند مردم این کشور خود را شهروند کل کشور بدانند و گرایشات ملی را جایگزین وابستگی های قومی بکنند. اگر به مقالات و اظهارنظرهای این عده از تحلیلگران توجه کنیم، فقط یک آرمان را می توانیم از متن آنها استخراج کنیم و آن، «دموکراسی» است. در مقابل این آرمان ما آرمان دیگری را نمی بینیم و به خصوص، در مورد ارزش های بومی و ملی و تاریخی و اسلامی، حرفی در میان نیست. در صورتی که این یک دروغ و انحراف بزرگ است و از هم اکنون می توانیم شاهد باشیم که سنگ بنای نظام جدید افغانستان را کج گذاشته اند!
اصولا، دموکراسی در ذات خود نمی تواند آرمان باشد؛ دموکراسی نه خوب است و نه بد و یک ارزش ابدی و یا به تعبیر «فرانسیس فوکویاما» پایانی هم نیست. دموکراسی تنها یک تمهید و یک مکانیسم برای حکومت کردن است و یا بهتر است بگوئیم که دموکراسی در حد یک «ابزار» است. مسلماً اگر این ابزار تبدیل به آرمان شود، ملتی سردرگم و از خود بیگانه می شود و به انحراف کشیده می شود. لذا، دموکراسی افغانستان را باید آرمان های بزرگ اسلامی و ملی همراهی کنند تا یک ساختار سیاسی تقریباً کامل شکل گیرد.
پس، اگر بحث ملت سازی آنطور که غربی ها آن را برای افغانستان تجویز می کنند، نهایتش ملت سوزی و ملت تخریبی است. وانگهی، دموکراسی در مفهوم متداولش، در جامعه ای نضج می گیرد که ملتش حداقل رفاه اقتصادی به علاوه آگاهی های سیاسی را داشته باشد، همه می دانیم که 30 سال جنگ مداوم، فقر و بی سوادی مضاعفی را بر مردم افغانستان بار کرده است، به طوری که میلیون ها نفر به نان شب محتاجند و حدود 70 درصد مردم این کشور اصولا سواد ندارند.
در هر حال، آمریکایی ها اگر نیت خیر هم داشته باشند( که قطعاً ندارند) به دلایل مختلفی که گفته شد، نمی توانند یک نظام دموکراتیک واقعی که سعادت را برای افغان ها به ارمغان آورد، مستقر کنند و از هم اکنون می توان از خود بیگانگی را در افق های پیش روی جامعه افغان دید.
ابتدا و پایان تاریخ
طبق فرمول آمریکایی ها، افغانستان در ابتدای راه توسعه و ترقی و کامیابی است و یا لااقل در همان دوران قرن هفدهم اروپا و زمان امضای قرارداد وستفالی قرار دارد؛ یعنی، تاریخ در واقع، از این پس برای افغانستان شروع می شود. آمریکا به تعبیر فوکویاما، در پایان راه است و برای شهروندان آمریکایی، هیچ مبارزه ای دیگر موضوعیت ندارد، چون اگر نهادهای دموکراتیک می خواستند اکنون به آنها رسیدند و دیگر نباید انقلاب بکنند، چون خودشان بر خودشان حاکمند.
افغانستان اکنون در پای قله و آمریکا در نوک آن است، مردم افغانستان در ابتدای خط هستند و آمریکایی ها در پایان آن! افغانستان اگر از خود لیاقت نشان دهد، می تواند به جایگاه کنونی ایالات متحده برسد و اگر در حد آمریکا به قدرت و ثروت نرسید، لااقل باید پله های زیادی از نردبان توسعه را پشت سربگذارد.
اما، آیا واقعاً چنین است و همه چیز برای سعادت افغانی ها مهیاست و فقط آنها باید از خود مایه بگذارند تا به این همه سعادت و پیشرفت برسند؟
در صفحات نیویورک تایمز، واشنگتن پست، لوموند و اشپیگل در مورد وضعیت زنان افغان مطالب زیادی نوشته شده و همچنان نیز نوشته می شود و شبکه های اصلی مثل شبکه «فرانس - 24»، «سی .ان .ان»، «بی.بی.سی» و «فاکس نیوز» هم در این مورد، گزارش و خبر پخش می کنند.
همه این رسانه ها مفروضات مشترک زیادی در مورد افغانستان دارند؛ از نظر آنها، افغانستان کشوری است سنتی، فقیر، جنگ زده، قبیله ای، عقب افتاده،... کشوری که زن در جامعه اش دارای جایگاه فروتری نسبت به مرد است و کشوری که هنوز نهادهای مدرن به طور کامل در آن شکل نگرفته است و اکنون مراحل قبیله ای را می گذراند.
به تعبیر محافل غربی، آمریکا و ناتو الآن یک فرصت طلایی برای ملت افغان به وجود آورده اند و می خواهند مردم انتخابات را تجربه کنند و با رأی خود، بر سرنوشت خویش حاکم بشوند.
اکنون اروپایی ها و آمریکایی ها مایلند همه تجارب مثبتی که خود پشت سر گذارده اند در اختیار نخبگان افغان قرار دهند تا آنها نیز نردبان ترقی را به سرعت طی کنند و به همان جایی برسند که هم اکنون غربی ها در آنجا قرار دارند.
ما در اینجا نمی خواهیم بگوئیم و اثبات کنیم که غربی ها به طور کل چقدر در بدبختی و فلاکت افغان ها نقش داشته اند و قدرت های غربی لااقل طی 30 سال اخیر در شکل کمونیسم شوروی و طالبانیسم آمریکایی و بالاخره، اشغال توسط تفنگداران آمریکایی و ناتو این ملت را راحت نگذاشته اند. ما در اینجا همه اینها را نادیده می گیریم، ولی می خواهیم بپرسیم و بررسی کنیم که آیا افغان ها از این پس واقعاً در مسیر سعادت قرار گرفته اند؟ آیا جایی که قرار است که به آن برسند، بهشت برین است و همه اقشار اجتماعی در آن شاد و از وضعیت خود راضی خواهند بود؟ آیا اکنون زن آمریکایی و اروپایی غرق در سعادت است و یا طی دهه های اخیر چنین بوده است؟
در خود جامعه آمریکا، آیا واقعاً این مردم هستند که برخود حکومت می کنند؟ آیا در این کشور که قبله روشنفکران خوانده می شود، همه وعده های روشنفکران قرون اخیر، به ویژه دایره المعارف نویسان قرن هجدهمی فرانسه در مورد انتقال بهشت از آسمان به زمین تحقق یافته است و یا لااقل نشانه هایی از این آرمان بزرگ روشنفکری را ما در آنجا و در فرانسه می بینیم؟
در ارتباط با ساختار واقعی نظام سیاسی آمریکا و حاکمان واقعی این کشور و سیاست های داخلی و خارجی آن، اندیشمندان زیادی تحقیق و تفحص کرده اند و در همین صفحه نیز قبلاً توسط این نویسنده به برخی از این تحقیقات اشاره شده است؛ از جمله «سی رایت میلز» جامعه شناس مشهور آمریکایی، در تحقیقات خود طی دهه های پس از جنگ جهانی دوم، ثابت می کند که واقعیت نظام سیاسی حاکم بر ایالات متحده، دموکراسی نبوده، بلکه «الیگارشی» (حکومت اقلیت متمول) است و حاکمان حقیقی این جامعه 300 میلیون نفری (آن زمان)، به هزار نفر هم نمی رسند!
یا اندیشمند دیگری به نام «گورویدال» معتقد است در آمریکای کنونی نه دموکراسی حاکم است و نه دیکتاتوری به سبک سزارهای قدیم. وی می گوید سیاست آمریکایی بر پایه روابط خانوادگی بنا شده است که بیشتر آنها را طرفداران الیگارشی تشکیل می دهند.
در مورد ماهیت واقعی ساختار سیاسی آمریکا، هیچکس بیشتر از «جیمز مدیسون»، پدر قانون اساسی آمریکا، صلاحیت قضاوت ندارد. وی ضمن اشاره به قانون آهنین الیگارشی می گوید: همیشه عده معدودی هستند که صحنه نمایش را می گردانند و در صورت داشتن توانایی، قادر خواهند بود این روند را همیشه در خانواده خود ادامه دهند.
لذا، می بینیم که دورنمای آمریکا با نمای نزدیک آن، فرق دارد؛ دورنمایش حاکمیت مردم بر مردم است و می خواهد این رویه حکومتی را در سراسر جهان بسط دهد. ولی وقتی از نزدیک به این کشور نگاه می کنیم، می بینیم که حدود نیمی از رأی دهندگان به پای صندوق های رأی آورده می شوند و این رای دهندگان نیز نه تنها انتخاب محدودی دارند و فقط مجبورند به کاندیداهای دو حزب جمهوریخواه و دموکرات رأی بدهند. بلکه ساختار سیاسی آمریکا به گونه ای است که رئیس جمهور منتخب مردم هم به جای اینکه خواسته های توده های رأی دهنده را اساس تصمیمات خود قرار دهد، مجبور است به الزامات امپریالیستی آمریکا پایبند باشد، و این قاعده ای است که با خط و مشی «باراک اوباما»، رئیس جمهور جدید آمریکا، کاملاً صدق می کند؛ به عنوان مثال، مردم آمریکا که از سیاست های جنگ طلبی «جرج بوش» (رئیس جمهور قبلی) خسته شده بودند، اصولاً بدین خاطر به اوباما رأی دادند که وی آمریکا را از گرداب جنگ خارج کند و نیروها را از خاورمیانه فرابخواند، ولی اکنون می بینیم که رئیس جمهور فعلی آمریکا مثل قبلی جنگ طلب ظاهر می شود. اوباما آتش جنگ را در افغانستان شعله ورتر می کند و حتی با مداخلات خود در پاکستان ، این کشور را نیز به ورطه جنگ داخلی می کشد و دراین جنگ مشارکت نیز می کند.
در هر حال، با توجه به واقعیات سیاسی موجود در ایالات متحده و جهان و با توجه به تحقیقاتی که اندیشمندان بی طرف در مورد آمریکا انجام داده اند، می توان گفت که «نظام سیاسی این کشور، در ظاهر دموکراتیک، ولی ذاتاً الیگارشی است.»
اگر این واقعیت را با پیشینه دیپلماسی 230 ساله آمریکا در قبال کشورهای خارجی همراه کنیم، می توانیم در مورد افغانستان به قضاوت درست تری برسیم و از الآن، آینده این کشور را با یک ضریب خطای کمتر پیش بینی کنیم.
در مورد پیشینه دیپلماسی آمریکا، همانطور که اشاره شد، در مجموع می توان گفت که آمریکا تاکنون بیش از 200 مورد حمله نظامی یکجانبه ثبت شده علیه کشورهای جهان سوم انجام داده است و حاصل هیچ یک از این حملات، توسعه و پیشرفت برای کشور هدف و یا آسایش مردم آن نبوده است.
پس، می بینیم که کشوری رسالت ایجاد نظام دموکراتیک و توسعه و پیشرفت افغانستان را به دوش می کشد که خود دموکراتیک نیست و سابقه درستی هم در مأموریت های مشابه ندارد.
اگر خوشبین باشیم، باید بگوئیم افغانستان آتی، کشوری است که از لحاظ سیاسی به الزامات و هنجارهای بین المللی (آمریکا) گردن می نهد، از لحاظ اقتصادی به بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، ایالات متحده واروپا مقروض و از لحاظ اجتماعی و فرهنگی هم از خود بیگانه می شود. افغانستان آتی هرچند در کل، به سطحی از رفاه می رسد که در مقایسه با شرایط کنونی بهتر است، ولی تازه وارد دنیایی از پیچیدگی ها و مشکلاتی می شود که تقریباً همه کشورهای فعلی جهان سوم با آن دست و پنجه نرم می کنند.
ملت افغان در آینده دچار چالش و خشمی می شود که هم اکنون به عنوان مثال، مردم پاکستان و مصر دچار آن هستند؛ شهروندان افغان مانند پاکستانی ها، به پای صندوق های رأی می روند و رأی هم می دهند، اما تصمیم گیرنده نهایی نیستند! تصمیمات در کاخ سفید گرفته می شود و سپس به مقامات کابل که مثل کارمندان موظف هستند، ابلاغ می گردد تا آن را اجرا کنند! این سرنوشت محتوم افغانی ها همچون مصری ها، پاکستانی ها، یمنی ها، قطری ها، ... است؛ در دنیای تک قطبی جدید هر کس باید به وظایفش آشنا باشد و فقط آنهایی که نفت دارند، پول هم دارند و کسانی که نفت ندارند (مثل افغانستان)، وضع معیشتی شان از دیگران بدتر است. نخبگان افغانی بایدبدانند که دروغ لازمه جهان گشایی آمریکا است و اگر آنها می خواهند از وضعیت موجود، کلاهی برای خود بسازند، باید مسیری حساب شده را برگزینند، و در یک کلام، «ابزار دموکراسی را با آرمان های اسلامی و ملی و استقلال طلبانه خود بیامیزند، تا بتوانند به سرمنزل مقصود برسند، سرمنزلی که می تواند نه آمریکا و اروپای فعلی باشد ونه، ساختارهای وابسته مصر و پاکستان را به ارمغان آورد.» البته همه آنچه گفته شد، از سر خوشبینی نیز هست، چرا که افغان ها تنها در شرایطی می توانند برای خود، یک استراتژی توسعه بومی و ملی و اسلامی را مد نظر قرار دهند که شبه نظامیان تروریست، که «طالبان» خوانده می شوند، کابل و مردم افغان را راحت بگذارند.
زن آرمانی
طبیعتاً وقتی آمریکایی ها و اروپایی ها در مورد وضعیت زنان در افغانستان بی قراری و شکوه می کنند، منظورشان این است که در کشور و تمدن خودشان، زن راضی و شادمان است و به جایگاهی رسیده که آرزویش را داشته است و یا لااقل، در این مسیر قدم برمی دارد.
در این موضوع که نگرش مردسالارانه افغان ها نسبت به زن باید تجدیدنظر شود و نگاه های سنتی و فرهنگی از قبل موجود در این جامعه، باید اصلاح شود، مسئله ای درخور توجه و قابل تأمل است، اما وقتی که غربی ها مدل خود را آرمانی می دانند، این دیگر فریبکاری است و ریشه در خودبرتربینی آنها دارد.
سؤال این است که آیا واقعاً یک زن انگلیسی و یا آلمانی و آمریکایی اکنون از وضعیت خود راضی است و یا افق روشنی را برای خود در پیش روی می بیند؟
خوشبختانه، به برکت جنبش فمینیستی (در دومفهوم برابری زن و مرد و یا دفاع از حقوق زنان) و همچنین، فزونی زنان تحصیلکرده غربی، ما به مطالب زیادی دسترسی داریم که خود زنان اروپایی و آمریکایی، درمورد وضعیت خودشان نگاشته اند. بازبینی چندمورد از این خودنگاشته ها، به خوبی می تواند تصویر زن درغرب را بازنمایی کند و نشان بدهد که زنان افغان قرار است به چه مراتبی برسند.
«کیت فیگز» یک زن انگلیسی است؛ وی در کتابی تحت عنوان «زنان و تبعیض» نسبت به شرایط اجتماعی انگلیس و تبعیضی که در این کشور علیه زنان می شود، به شدت اعتراض می کند. نویسنده این کتاب، برای اثبات وجود تبعیض شدید نسبت به زنان در کشورش، با زنان زیادی از هموطنان خود گفت و گو می کند. فیگز در هفت فصل کتاب خود به موضوعاتی چون وضعیت شغلی و اداری تبعیض آمیز انگلیس نسبت به زنان، مزاحمت های جنسی مردان برای زنان در محیط های کاری، شرایط سخت زنان باردار شاغل، دستمزد نابرابر میان زنان و مردان انگلیسی و... می پردازد. نویسنده در همه جای کتاب، برای اثبات ادعاهای خود، از اظهارات زنان درگیر با همین مشکلات، شاهد می آورد.
هدف محوری این کتاب، زیرسؤال بردن ادعاهای جوامع صنعتی درمورد برابری زن و مرد و ایجاد فرصت برابر برای آنها در حوزه های مختلف، خصوصاً در کسب و کار است. درد دل نویسنده و کسانی که با وی گفت و گو کرده اند، این است که نه تنها تبعیض علیه زنان ازبین نرفته، بلکه بیشتر هم شده است! نویسنده می خواهد بگوید شعارهایی که درباره تساوی زن و مرد در غرب داده می شود، همه دروغ و غیرواقعی است، ضرب و شتم زنان در جوامع سرمایه داری خیلی زیاد است، تجاوز و آزار جنسی به امری عادی تبدیل شده است و نسبت به زنان رنگین پوست تبعیض بیشتری روا داشته می شود (عارضه خود برتربینی نژادی).
«ماری جوری ال دوالت» یک زن تحصیلکرده آمریکایی است؛ وی در کتاب خود «روش های رهایی بخش» فرودستی و اجحاف نسبت به زنان در جامعه آمریکا را نشان می دهد. نویسنده دراین کتاب که حاصل سال ها حشر و نشر وی با دیگر زنان است و مایه های علمی و تحقیقی دارد، فرهنگ انگلوساکسونی در قبال زنان را به چالش می کشد. خانم دکتر «اورز ولاشی» آلمانی هنوز از سنگینی محیط مردانه بر زنان سخن می گوید. وی در کتاب «ما دختر به دنیا نمی آئیم...» ریشه تفاوت های رفتاری میان دختر و پسر در کشورش و سایر جوامع را «محیط» می داند. یک خانم نویسنده دیگر آلمانی می نویسد که مردان سعی می کنند از همسرانشان جدا شوند و با زنان و دختران دیگری زندگی کنند و این قدرت انتخاب و تعویض همسر، برای مردان تا سنین بالا ادامه دارد.
خانم «کولت داولینگ» آمریکایی که کتاب «عقده سیندرلا» را به نگارش درآورده است، به زنان مخاطب خود توصیه می کند از شواهرانشان جدا شوند، و ازاین طریق به همه سرخوردگی های خود در زندگی بامردان از خودراضی، واکنش نشان دهند.
با مشاهده آنچه که در غرب برای زنان می گذرد و مطالبی که خود زنان نگاشته اند، می توان به یک نتیجه گیری کلی رسید؛ تحولات مدرنیسم، برای زنان نیزمانند همه اقشار اجتماعی فوایدی را به همراه داشته و آنها را با حقوق خود آشنا کرده است، اما قبل از آن، دو چیز برای زن در غرب بیش از همه برجستگی دارد؛ اول، آزادی جنسی زنان است و دوم، رهایی زن از خانه و جایگاه سنتی و طبیعی نسل پروری و ورودش به جامعه، تا به جای «مادر»، بتواند به عنوان «کارگر» در جامعه سرمایه داری انجام وظیفه کند.
توجه رسانه های غربی به زنان در افغانستان، یک وجه پنهان نیز دارد و آن تقابل سرمایه داری با اسلام است؛ غرب از یک طرف، می داند که در یک فضای سالم، اسلام چیزهای زیادی درباره زن برای گفتن دارد و از طرف دیگر، با پدیده گرایش زنان خود، به ویژه زنان تحصیلکرده، به اسلام و حجاب مواجه است؛ به همین خاطر، با دامن زدن به اسلام هراسی در غرب و برجسته کردن پوشش های خاص (مثل چادر افغانی) در برخی کشورهای اسلامی، سعی می کند فضا را برای یک گفتمان متقابل، ناسالم کند. قتل خانم دکتر «شربینی» مصری الاصل، که اخیراً در آلمان رخ داد، به طور حتم و قبل ازهرچیز محصول اسلام هراسی در غرب است. به عبارت بهتر، این قتل تنها به خاطر غضب و از کوره دررفتن آنی یک جوان بی مایه و بدطینت نئونازی نیست، بلکه حاصل سال ها کار رسانه ای و دامن زدن به اسلام هراسی و برابر دانستن اسلام با تروریسم است.
نتیجه اینکه، غرب فعلی نمی تواند کعبه آمال یک زن مسلمان افغانی باشد و در سطحی کلی تر، درست نیست که بگوئیم افغانستان در پای قله ای قرار دارد که آمریکا در اوج آن است. اندیشمندان افغانی اگر بر مسائل به قدر کافی اشراف داشته باشند، مسلما راضی نمی شوند در ابتدای تاریخی قرار گیرند که آمریکای فعلی در پایان آن قرار گرفته است!
جمعبندی و چاره‌جویی
بزرگ ترین چالش کنونی مردم افغانستان، جنگ میان نیروهای اشغالگر و شبه نظامیان طالبان است، هرچند بسیاری از کسانی که اکنون با آمریکایی ها و اشغالگران می جنگند، پیوند سازمانی با طالبان و یا شبکه القاعده ندارند، بلکه به اعتراف خود غربی ها، شهروندانی هستند که در حملات ناجوانمردانه زمینی و هوایی ناتو، نزدیکانشان را از دست داده اند و یا درست تر این است که بگوییم کسانی هستند که علیه اشغالگران دست به سلاح برده اند.
با توجه به پدیده فوق و درگیری های رو به توسعه جاری در ولایات جنوبی و شرقی افغانستان، از جایگاه کنونی می توان درگیری و ناآرامی را تا آینده ای دور و نامعلوم برای افغانستان دید.
فاز دیگر شرایط جاری افغانستان، تحولات سیاسی این کشور است و شامل برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، پارلمانی و شوراهای ولایتی در فواصل معین، اداره کشور، کنفرانس های بازسازی و اجرای تعدادی از پروژه های عمرانی در مناطق امن تر می شود.
اقدامات عمرانی و توسعه سیاسی و اقتصادی نیز یک پایش طبق معمول، به اوضاع و احوال امنیتی جاری گیر است و پای دیگرش هم به میزان کمک های مالی و فنی جامعه بین المللی بسته است. دولت کابل در سال های آتی با این دو متغیر مؤثر، دست و پنجه نرم خواهد کرد.
خوشبختانه افغانستان مانند عراق گرفتار درگیری های قومیتی و حملات هدفمند و حساب شده تروریست ها علیه شیعیان نیست؛ چهار قوم اصلی ازبک، تاجیک، پشتو و هزاره علیه هم نمی جنگند. حتی هزاره های شیعه که در ارتفاعات مرکزی افغانستان زندگی می کنند و تا اوایل قرن بیستم هیچ فردی از قومیت های دیگر جرئت نداشت پا به منطقه آنها بگذارد، اکنون با سایر قومیت ها احساس همگرایی بیشتری می کنند. آنها کشتار خود توسط شبه نظامیان طالبان تا سال 2001 را به حساب خود طالبان و نه اهل سنت، گذاشته اند.
در هر حال، مزاحمتی که افغان ها هم اکنون احساس می کنند، جنگ میان طالبان و ناتو است که تا آینده های دور هم ادامه دارد.
نخبگان و اندیشمندان افغان در مورد حال و آینده خود، باید سه مؤلفه را در نظر بگیرند و آنها را به خوبی حلاجی کنند، فرصت ها و تهدیدات بالقوه را بشناسند و در بطن یک چنین استراتژی سنجیده، تصمیم بگیرند و قدم بردارند.
این سه مؤلفه را می توان به ترتیب ذیل برشمرد و توضیح داد:
نخست؛ علل و انگیزه های واقعی لشکرکشی آمریکایی ها و متحدان آنها به افغانستان باید کشف گردد و یا لااقل، علل تداوم حضور آنها در این کشور باید دانسته شود، دوم؛ برنامه های کوتاه مدت و بلندمدتی که اشغالگران در رابطه با افغانستان در سر دارند، باید مشخص گردد، و سوم نیز چگونگی استفاده از فرصت های موجود برای ارتقای ملی و رسیدن به آینده ای آرمانی و قابل قبول و همچنین، حذف یا کاستن خطرات و تهدیدات بالقوه موجود است.
باید منتظر ماند و دید افغان ها دو چالش پیچ درپیچ و همزمان «بازسازی» و «جنگ» که با ذهنیت های پس پرده اشغالگران نیز ممزوج شده است را چگونه پشت سر خواهند گذاشت.
سرانجام روزی خواهد رسید که مردم افغانستان با سپری کردن روزهای سخت؛ آسایش و آرامش را با تمام وجود لمس کنند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات