ر. ثرایی
سالیان پیش که از ابزار ارتباطی کنونی خبری نبود، در شهری دور افتاده رفیقی داشتم شفیق که مدیری بود توانا و با خلق چفت بود و مألوف و به زیرکی و کیاست، شهره و معروف. اما مدیران او را قدر ندانسته، به حسادت، رخصت گزارش کار به فرادستانش، نمیدادند. روزی به دیدنم آمد و حکمی نافذ برای مسندی والا در دست داشت. از خنده، گونههایش چون سیبی سرخ میلغزید! گفتم خندهات از چیست؟ گفت: از ریسک بزرگی که کردم و دسته گلی که به آب دادم، اما نتیجهای بزرگتر ستاندم. گفتم چه کردی؟ گفت: نیک میدانی که در فلان شهر دور افتاده، رنجها بردم؛ طعنه این و آن شنیدم؛ اما هرگز به خستگی و ایستایی تن ندادم.
با هر دشواری ساختم و کار خلق پرداختم. از مدیران ارشد دو ـ سه باری خواهش و تمنا کردم تا بالمعاینه تلاشم را نظاره و اگر صلهای نمیدهند، رهنمودی پیش فرستاده، عیوب کارم را چاره، تا پیش خدا معذور باشم و پیش خلق و فرادستان مشکور. اما از من اصرار بود و از آنها تسویف و انکار. تا اینکه چاره کار را یافتم! دست به قلم شدم و خود را در پوست خبرچینی ماهر انگاشتم و هر آنچه از زحمات چند ساله، توده بودم به نوک قلم خود، سوده و پودم و از زبان آن لاف زن ِ فرضی، به باد انتقاد گرفته و برای مدیر مرکز نشینم نگاشتم که: فلانی (من)، همواره در غیبت است. جز آنکه چند روزی از منزل برای خودنمایی در اداره، مرخصی بگیرد! آن هم دیر میآید و لختی میپاید و زود میرود. به مردم بهایی نمیدهد و خلق باید برای دیدنش، دالانهای تو در توی نوبت و انتظار در تاریک خانه دل سنگ او را بپیمایند...!
کوتاه سخن آنکه: هر آنچه بهتان و نامروتی بود را به نامردی تمام بر خود بستم. نامه را به امضای بیامضای امت حزبالله! مهر زده، دو ضلع پاکت را با نوک زبان لرزان خود خیس کرده، چند تمبر گران قیمت بر پیش و پسش، چسباندم و چندین مشت بر آن کوفته به صندوق انداختم. لختی از هفته سپری شده بود تا اینکه شبی تلفن منزل به صدا در امد. چه خبر است!؟ کسی از پشت خط با صدایی غضبآلود گفت: فی الفور حاضر شو که امری مهم رخ نموده! آبی به روی و چشمان خواب گرفتهام زدم. در حالی که دستی در آستین و دستی به شلوار داشتم، پا در کفش، هروله کنان، از در بیرون شدم. بازرس که چه گویم!؟ سه بازجوی خشمآلود و مرگآور بر آستانه اداره انتظارم را میکشیدند با بیرغبتی تمام به جای جوابِ سلام، یکی هوم و یکی هام، تحویلم داده پشت میزم نشستند. در زیر لامپ کم فروغ ِ میز کار، چون بازپرسانِ دادار در شب اول قبر از یمین و یسار، سوال پیچم کردند و پنداشتم از قبل تومارم را پیچاندهاند! تا پاسی از شب، پرسیدند و زیر و رو کردند و نوشتند بسیار.
فردای آن روز پس از دیدار با افراد اداره، از نگهبان گرفته و نمّام، تا چای ریز و بازرس و قائم مقام، پیش معتمدین و ریش سفیدان رفته و پس از مدتی، متعجب اما خندان، برگشته گفتند: به کسی مشکوکی؟ گفتم: نه. گفتند: دشمنی در شهر یا اداره داری، یا از کسی شاکی نیستی؟ گفتم: نه. گفتند: عجبا که ما در کار تو ماندهایم! این زحمات و این بیخوابی و بیتابیها برای خلق با گزارشی این گونه تند و...
گفتم چه شده؟ گفتند هر آنچه بر تو بسته بودند انگ بود و بهتان. دل خوش دار که ما چون بازگردیم مزد تلاشت، بازگردانیم و این حکمی است بیبازگشت و رای ما بر این است که بر فراز مسندی بالاتر نشینی، تا زهر چشمی باشد، از نویسنده بیپروا و بیخبر از خدا در این نوشته سراسر بیپایه و افتــرا.
قصه نقدپذیری در جامعه ما به ویژه نقد مدیران و سیاستمداران و اصحاب رسانه، قصهای است طولانی و سوزناک. نه منتقد و نقاد (و شاید نویسنده در این نوشته) راه و رسم نقد منصفانه را میداند و نه نقدشونده، ارزش نقد دیگران را برای کار خود درک میکند از این روی همواره ناقد، نقد را به عنوان شمشیر، دور سر میچرخاند و نقد شونده نیز سپری ستبر و غیر قابل نفوذ در دفاع از خود به دست میگیرد.
در این یادداشت ـ که اگر مجالی بود در آینده به تکمیلش خواهم پرداخت ـ هرچند قصد ندارم نظر خود را بر نوشته تحمیل کنم و سعی دارم قلم را آزاد گذاشته تا قضایا را از زوایههای مختلف بنگارد و از طرفی سعی دارم به آنچه در این باب گفته و نوشته شده و ذکر دوباره آنها جز خستگی و اتلاف وقت خواننده ثمری ندارد، بپرهیزم و روزنههای دیگری برای بحث بگشایم و آنچه گفته نشده (یا از دید نویسنده پنهان مانده) مورد توجه قرار گیرد، اما به هر روی از ذکر مقدمهای و نتیجهگیری و پیشنهاد چارهای نیست.
نقد چیست؟
نقد یعنی جدا کردن خوب و بد. تشخیص معایب و محاسن و بیان ضعف و قوت چیزی و آشکار کردن حق. یعنی بیان راستیها و کجیها، کمیها و کاستیهای و زدودن غبارها از گردِ چیزی برای تشخیص سره از ناسره. «انتقاد» نیز هر چند بار معنایی منفی دارد، اما در اصطلاح رسانهای امروزه کاربردی همردیف واژه «نقد» دارد و ما نیز از پرداخت جداگانه آن میپرهیزیم و همین عرف رسانههای دیداری و شنیداری را پیروی میکنیم.
همگان اذعان دارند، نقد اگر آگاهانه و منصفانه باشد، نتیجهاش رشد و تکامل جامعه است؛ حتی نقدهای غیر منصفانه که گاه با زبان تیز و تند و خارج از اخلاق بیان میشوند ـ جدای از آنکه باید چنین ناقد یا منتقدی را به رعایت اخلاق نقادی سوق داد ـ اما شنیدن سخن او و حتی دشمن انسان نیز گاه به روشن شدن حقیقت میانجامد. شاید از همین روست که روانشناسان گفتهاند: «داشتن دشمن نیز همچون داشتن دوست امری ضروری است» از این روی باید برای نقد کردن بخشهای مختلف، دلسوزان نظام به منتقد پروری روی آورند و در جامعه جهانی متکثر امروز هیچ راهی جز این وجود ندارد.
اما نقدها در جامعه دو جور قابل انعکاس است: یکی در مجامع سربسته دانشگاهی، حزبی و گروهی و دیگری در رسانه ملی. دنیای امروز دنیای رسانه است؛ امروز خواسته یا ناخواسته دنیا با ابزاری سروکار دارد به نام رسانه و تاثیرگذارترین آنها تلویزیون است و بعید است تا دهههای متمادی، ابزاری دیگر بتواند جای این رسانه را بگیرد و او را کنار بزند. پس نقدها باید از تلویزیون یا همان رسانه ملی منعکس شود. اگر منعکس نشود هیچ پیش فرضی متصور نیست مگر اینکه به شبکههای غیر منصف دیگر سوق داده شوند.
هیچ چاقویی دسته خود را نمیبرد
وقتی میگوییم نقد باید از رسانه ملی شروع شود، دو مطلب مورد انتظار است؛ نخست اینکه جهتگیری رسانه ملی و محتوای برنامههایش باید به نقد کشیده شود و دوم آنکه بخشهای دیگر اجرایی و مدیریتی و سیاسی و فرهنگی کشور نیز باید با این ابزار در بوته نقد محک بخورند. این حرفی منطقی و درست است. اما سوال اساسی دیگری بیرون میآید: آیا هیچ چاقویی دسته خود را میبرد؟ هرگز! پس باید به رسانه ملی حق داد اگر در برابر منتقدین موضع میگیرد. اگر هیچگاه منتقدین واقعی را به منزل خود دعوت نمیکند. اگر گاهی اوقات که مجریانی ناخواسته با یک نقد تند و تیز یک مهمان روبهرو میشوند، در واکنش وی از روی شوخی ـ که پشت آن واقعیتی تلخ نهفته است ـ میگویند ای وای! نان ما را آجر کردی! یک میان برنامه ببینید تا دوباره برگردیم! البته اینکه به آن مهمان چه میگویند که سیر کلام او عوض میشود، معمایی است ناگشوده.
نباید انتظار داشت با همه زحماتی که برنامهسازان و بازیگران و بازیسازان میکشند، پس از فراغت از کار، مخاطب بنشیند تا برنامهسازان بیایند عیب کار خود یا گروه و جریان همسو با مدیریت کلان صدا وسیما را بازگویند! بله اگر در یک مدینه فاضلهای زندگی میکردیم که نه تنها نقد، بلکه همه ارزشهای اخلاقی در آن نهادینه شده بود و این فرموده امام صادق(ع) که «بهترین دوستانش را بیان کنندگان عیوبش معرفی میکند» پیاده شده بود و همه پذیرفته بودند که نقد یعنی نمودن راه درست برای رشد و تکامل بیشتر، و اگر کار بهتر و دلسوزانهتر در میان مدیران، ارزش و جایگاهی ستودنی و والا داشت، آنگاه این انتظار از رسانه ملی هم انتظاری بحق بود؛ اما آیا جامعه ـ که افراد رسانه ملی هم بخشی از آن هستند ـ چنین است؟
سلسله مراتب تشکیلاتی، بلای جان نقد در رسانه ملی
مشکل اینجاست که در سطوح مدیریتی کشور که رسانه ملی نیز بخشی از همین مدیرت است، قانونی عاطفی و طبیعی به نام سلسله مراتب از بالا به پایین حکم فرماست. منتقد، هراندازه بیباک و صاحبنظر باشد، نمیتواند نظری خلاف نظر بالادستی ابراز کند. رئیس صدا وسیما هم (هر کس باشد) هر قدر بیطرف و پاک و عادل باشد، تفکرات و مشی خاص خودش را دارد. چه بسا گرایش به یک جریان و حزب خاص داشته باشد. او حتی اگر به ظاهر بگوید برای بیان دیدگاهها و مواضع از حزب مخالف من دعوت کنید، حتی اگر این دعوت کننده با آن دعوت شونده، همسو باشد، اما چون تفکر رئیس و تمایل درونی او را میداند، هرگز جرأت دست زدن به یک ریسک بزرگ و دعوت از یک جریان مخالف با اندیشه رئیس خود را ندارد؛ یا اگر دعوت کند، در رویارویی با همسو و غیر همسو، میکوشد یا نظارهگر باشد، یا بسیار محافظهکار؛ نه چالشگر. هرگز نمیتواند برنامهای بسازد که میداند مدیر قلبا از آن ناخرسند است و برای خالی نبودن عریضه، یا نشان دادن بیطرفی، چنین دستوری داده است. اینجاست که از بد حادثه اگر چنین برنامههایی ساخته هم بشود، مردم تیزبین، آنچه را که دستاندرکاران یک برنامه برای نشان دادن بیطرفی قصد القای آن را داشتهاند، به طور غیر مستقیم پیامی مخالف میگیرند و رشتههای رسانه ملی پنبه میشود! و عدم صداقت در بیطرفی رخ مینماید و اعتماد عمومی از رسانه ملی سلب میشود.
البته اینکه رسانه ملی باید بیطرف باشد تا به ایجاد وحدت و انسجام ملی کمک کند، حرف درستی است؛ ولی منظور بیطرفی نسبت به مصالح کلی نظام و رهبری و قانون اساسی یا امنیت ملی کشور نیست. بدیهی است که در همه کشورها این مقولهها در راس مواضع رسانههاست و در راستای همین منافع و با افق دید بازتر و به دور از سطحی نگری و نزدیک بینی است که رسانه ملی به بیطرفی برای حفظ آن مصالح در جهت ایجاد همدلی دعوت میشود. اما آیا منطقا و عرفا چنین چیزی در عالم واقع قابل وقوع است. چه کسی را میتوان یافت که گرایش به هیچ جریانی نداشته باشد و مشکلتر از آن، کدام شخص معصومی را میتوان یافت که با داشتن گرایش، آن را در عمل بروز ندهد و از این دشوارتر، کدام زیردست و برنامهریز و برنامهساز و عاملی را میتوان پیدا کرد که در برنامهسازی، نظر مدیر بالادستی را لحاظ نکند و بیطرف باشد و به ساخت برنامهای روی آورد که نقد رسانه را ـ که میپندارد نقد مدیریت کلان رسانه است ـ هدف بگیرد؟
رقیبی قدرتمند برای رسانه ملی
ناگزیر وجود رقیبی قدرتمند و همپا برای رسانه ملی میتواند به شکوفایی و بالندگی و جذب مخاطب و اعتماد عمومی کمک کند. بدون رقیب، نه برنامههای صدا و سیما از نظر محتوا رشد میکند و نه ذهن مخاطب از نظر صداقت و راستی آزمایی، اقناع میشود. اکنون چندین شبکه ملی و استانی و فرا مرزی همه و همه از یک آبشخور، یعنی رئیس محترم این سازمان تغذیه میشوند. و بنابراین اگر دهها شبکه دیگر نیز به اینها اضافه شود و تنوع در نهایت امکان در آنها لحاظ شود، باز بیننده ذهن خود را بسته و در اختیار یک کارگردان خاص، یعنی رئیس این رسانه مییابد و هیچ لذتی و درک درستی از برنامهها بر ذهن او حک نمیشود. در چنین فضایی، مدیران رسانه به هر میزان به رقابت تشویق شوند و به هر اندازه جشنوارههای تلوزیونی برای دست اندرکاران و برنامه سازان در نظر گرفته شود، چون رسانه ملی در واقع یک پیکره و تابع یک سر به نام رئیس سازمان است، نمیتواند پیشرفتی تکامل گونه، متنوع و متکثر، با رضایتمندی حداکثری مخاطب، داشته باشد.
اگر در عالم واقع رقابت یک شخص با خودش ممکن باشد، در این صورت رقابت درون تشکیلاتی بدون دیدن یک رقیب جدی رسانهای نیز ممکن میشود. از طرفی امروزه که ماهوارهها بیش از نیمی از جمعیت کشور را در برگرفته است و حتی آن بخش هم که دسترسی ندارند، در مراودات روزمره خود از محتوای برنامههای آنها بی نصیب نیستند، به مبارزه با رسانههای بومی و ملی آمدهاند. البته با توجه به شکل و محتوای برنامههای خودی و فرهنگ حاکم بر این رسانهها، طرح موضوعی به نام رقابت رسانهای بین رسانه ملی و شبکههای یاد شده امری غیر منطقی است و فرض رقابت در این مقوله هم سهل و ممتنع است. مثل این است که پیرمردی 70 ساله را با یک جوان 20 ساله به مسابقه دو سرعت یا استقامت دعوت کنیم. از جهاتی این پیرمرد 70 ساله هم میتواند رسانه ملی باشد و شبکههای ماهوارهای آن جوان 20 ساله و در فرضی دیگر میتوان جای این دو تشبیه را عوض کرد و لذا گفتیم سهل و ممتنع که متاسفانه جای پرداخت آن نیست. اما در لزوم وجود رسانهای بومی و ملی با فرهنگ خودی، با همه محسناتی که یک رقیب رسانهای میتواند داشته باشد، در کنار این رسانه، هیچ شکی نیست.
چه باید کرد
میتوان نظراتی داد که قانون و سطح جامعه و متولیان فرهنگ عامه یا احزاب مختلف، ظرفیت پذیرش آن را ندارند و پیاپی نیز آن را تکرار کرد و نتیجهای هم نگرفت، اما باید با واقعیات فعلی جامعه صحبت کرد. نظر دادن در خلأ و فضای تهی از واقعیتها و محذوریتهای قانونی و فرهنگی و سیاسی، نه منطقی است نه مفید. نمیدانم این پیشنهاد من تا چهاندازه مورد توجه صاحب نظران واقع شود و آیا خود نیز به همین ایراد دچار شدهام یا نه، اما قطعا نسبت به هر آنچه تاکنون گفته شده، محمل قانونی و عقلانی بیشتری برای اندیشه و تامل دارد. نظراتی که تاکنون ارائه شده، همچون آزادی ماهواره به قصد ایجاد حس رقابت در رسانه ملی! (اگر هنوز باور نداریم که بیشتر مردم از آن برخوردارند و باید فکری برای این عادت دادن مردم به بی توجهی به قانون کرد) یا راهاندازی تلوزیونهای خصوصی و... که در قالب حرف و نظر باقی مانده است، جای تامل و نقد دارد.
اما برای گریز از این محذوریتها شاید تفکیک این رسانه به دو یا چند شبکه ملی که رئیسان شبکهها مستقیما توسط رهبری انتخاب شوند و هر کدام از دیگری مستقل بوده و در عمل هیچ سلسله مراتب دستوری و اجرایی بین آنها حاکم نباشد، امری پسندیده و منطقی باشد. در این صورت رقابت واقعی شکل خواهد گرفت. رسانه ملی و رسانه رقیبش با هزینه کمتر و بازدهی بیشتر، تکانی خواهند خورد. آن تغییر و تحولی که در یک فرجه زمانی یک ساله مد نظر رهبری است، شکل خواهد گرفت. هزینه کمتری پرداخت و بازدهی بیشتری عاید میشود. مردم به خبرنگاران و مسئولان رسانه با دید دیگری مینگرند. اگر کسی از مدیر این رسانه قهر کرد، در راهی بیبازگشت به دامن رسانههای بیگانه نمیافتد؛ چرا که آغوش رسانهای خودی با کمی ارفاق او را میپذیرند. عوض انکه به خیال چک کردن تک تک برنامه توسط رهبری، عیبها و نقصها به ایشان نسبت و نقدها بیانصافانه به سوی او سوق داده شود، منصفانه به سوی مدیران و دستگاههای خاطی یا معذور رفته و در یکی از این دو یا چند شبکه، پاسخ داده خواهد شد. مردم قدرت تشخیص و تمییز خواهند یافت. نیازی به تشکیل مناظرهها و تحدید آنها و تهیه مقدمات برای تضارب سالم اندیشهها نخواهیم داشت؛ چرا که در رسانهای نظری بیان شده و رسانه دیگر به نقد آن خواهد پرداخت. نظرات رهبری که در سخنان خود نشان داده است درصدد جذب حداکثری هستند تامین خواهد شد.
شاید ایراد گرفته شود که با همان اشکالی که امکان تنوع و نقد در رسانه ملی به دلیل ضرورت تعمیم نظر رئیس سازمان به مدیران فرو دستی رد شد، همین پیشنهاد هم قابل خدشه است و تصور شود در این صورت نیز هر دو یا چند رسانه، سعی در اجرای نظر شخص واحد یعنی رهبری را ـ که رئیسان این رسانهها را منصوب میکند ـ خواهند داشت، اما واقعیت آن است که رهبر دوراندیش انقلاب، نشان دادهاند هم در مواضع و هم در انتخاب مسئولان در نهادها و سازمانهایی که زیر نظر ایشان است، دیدی باز با بسط ید مدیران اجرایی دارند.
همین که در انتقادهای اخیر به صراحت، ناخرسندی خود را از برنامههای رسانه ملی اعلام نمودند و از سوی دیگر باز هم حکم ریاست سازمان را برای دورهای دیگر تمدید کردند، بیانگر همین واقعیت است. واقعیتی که باید برای دولت نیز سرمشق قرار گیرد و به صرف داشتن انتقاد از مدیر زیردستی، به یک باره همه خوبیها و شایستگیهای او به فراموشی سپرده و به یک تصمیم ناگهانی عزل نشود. رهبر انقلاب فرمودهاند میخواهند احزاب در کشور فعال باشند. مناظرهها ادامه یابد. کرسیهای نظریه پردازی چیده شود. گروهها و جناحها در چارچوب نظام رقابت سالم را تجربه کنند.
با این وجود نبود رسانهای همردیف رسانه ملی، نیل به منویات معظم له را نیز ناممکن یا دشوار نموده است و از آنجا که رئیس صدا و سیما خود یکی از تاثیرگذارترین صاحب نظران و مسئولان این حوزه بوده و این مقوله در تخصص ایشان است، از این روی باید باب بررسی کارشناسانه و همه جانبه چنین پیشنهادی از سوی مدیران همین رسانه گشوده شود و برای قانونی و اجرایی شدن، راه خود را از این مجرا هموار کند.